شناسهٔ خبر: 37128 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

برداشت ياسپرس از معنای زندگی؛

فلسفه اگزیستانسیال یا فلسفه خرد

یاسپرس می‌توان مابین سه برداشت متفاوت از معنای زندگی در فلسفه یاسپرس قائل به تفكیك شد. این نظر، خود مبتنی بر تفكیك میان دو دوره متفاوت فلسفه‌ورزی یاسپرس است: دوره متقدم یا دوره اگزیستانسیالیستی و دوره متأخر كه یاسپرس عناوین اگزیستانسیالیسم و فلسفه اگزیستانسیال را در مورد فلسفه‌اش رد می‌كند و عنوان فلسفه خرد را بر آنها ترجیح می‌دهد. در دوره متقدم شاهد دو ایده اصلی از سوی یاسپرس هستیم.

فرهنگ امروز/ كورت سالامون*، ترجمه حسين رحمانی:

 

در این مقاله استدلال می‌شود كه می‌توان مابین سه برداشت متفاوت از معنای زندگی در فلسفه یاسپرس قائل به تفكیك شد. این نظر، خود مبتنی بر تفكیك میان دو دوره متفاوت فلسفه‌ورزی یاسپرس است: دوره متقدم یا دوره اگزیستانسیالیستی و دوره متأخر كه یاسپرس عناوین اگزیستانسیالیسم و فلسفه اگزیستانسیال را در مورد فلسفه‌اش رد می‌كند و عنوان فلسفه خرد را بر آنها ترجیح می‌دهد. در دوره متقدم شاهد دو ایده اصلی از سوی یاسپرس هستیم: (۱) ایده درك معنای زندگی از طریق فائق آمدن درست بر وضعیت‌های كرانه‌ای و (۲) ایده درك معنای زندگی از طریق ارتباط هستی‌دار میان افراد. و در دوره متأخر شاهد ایده سوم وی هستیم: (۳) درك معنای زندگی از طریق یك زندگانی تحت هدایت خرد.

مفهوم خرد در آثار متقدم یاسپرس، چه در كتاب روانشناسی جهان‌بینی‌ها(۱۹۱۸) چه در اثر اصلی وی در باب فلسفه اگزیستانسیالیستی یعنی سه مجلد كتاب «فلسفه» كه در سال ۱۹۳۲ منتشر شد حضور پررنگی ندارد. حضور این مفهوم را اول بار در كتاب وجود و خرد(۱۹۳۶) شاهد هستیم. پس از آن این مفهوم در كتاب حجیمش «در باب حقیقت» vonder wahrheit (۱۹۴۸) و اثر اصلی‌اش در فلسفه سیاست یعنی «بمب اتمی و آینده بشریت»(۱۹۵۸) نقش محوری می‌یابد. تمایل صریح وی برای نامیده شدن فلسفه متأخرش تحت عنوان فلسفه خرد در كتاب «خرد و ضد خرد در زمانه‌ ما»(۱۹۵۰)۱ قابل مشاهده است. تغییر نگرش در فلسفه او در ارتباط تنگاتنگ با پاره‌ای رخدادها در زندگی شخصی‌اش بود. دوره اگزیستانسیالیستی تفكر یاسپرس یعنی از ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۶ تا حد بسیار زیادی تحت تأثیر دو واقعه بسیار مهم در زندگی یاسپرس بود. واقعه اول درك حقیقتی ناگوار در مورد وضعیت سلامتش بود: ۱۸ سالش بود كه فهمید مبتلا به یك بیماری لاعلاج است. در یادداشت‌های فلسفی‌اش می‌نویسد: «یك واقعیت در مورد وجود من تمام تصمیمات زندگی‌ام را رقم زد: اینكه من از كودكی دچار بیماری برونچكتیاس ـ از كارافتادگی قلبی ـ عروقی بودم. ۱۸ ساله بودم... كه بیماری تشخیص داده شد. مقاله‌ای از رودولف ویرشو خواندم كه بیماری را با تمام جزئیاتش شرح داده بود و گفته بود این بیماران در بهترین حالت در دهه سی زندگی خود و بر اثر ورود چرك به خون خواهند مرد. با نكات مهم در درمان بیماری‌ام آشنا شدم. آرام آرام شیوه‌های مراقبت در بیماری‌ام را آموختم. گاهی خودم شیوه‌هایی ابداع می‌كردم. زندگی عادی مثل بقیه مردم مانع از انجام این مراقبت‌ها می‌شد. اگر می‌خواستم كار كنم این امر با خطر آسیب‌دیدگی‌ام همراه بود و باید با مراقبت و حساسیت بسیار انجام می‌شد. زندگی‌ام مملو از لحظاتی بود كه به علت خستگی و ناتوانی از كار بازمی‌ایستادم. مسأله مهم این بود كه نباید اجازه می‌دادم فكر و توجه به بیماری بر من غالب شود و بر زندگی‌ام سایه افكند. می‌بایست بدون توجه زیاد به آن از پسش برمی‌آمدم و طوری به كار كردن ادامه می‌دادم كه انگار این بیماری در زندگی‌ام وجود ندارد. باید تمام جوانب زندگی‌ام را با این بیماری سازگار می‌ساختم بی‌آنكه تسلیمش شوم. بارها دچار اشتباه شدم. بیماری و پی‌آمدهای آن تمام برنامه‌ها و لحظه‌لحظه زندگی مرا تحت تأثیر قرار می‌داد.»۲
افق مرگ زودرسش بر اثر این بیماری، تأثیر عمیقی بر یكی از نظرات مهم در فلسفه اگزیستانسیالیستی‌اش داشت: این نظر كه تجربه وضعیت‌های كرانه‌ای مثل مرگ، رنج، تنش، احساس گناه و ...، ویژگی اجتناب‌ناپذیر زندگی انسان است و غالب آمدن بر این وضعیت‌ها به نحو صحیح زمینه را برای درك معنای زندگی فراهم می‌آورد. واقعه مهم دیگر در دوره متقدم فلسفه‌ورزی او، ازدواج با زنی یهودی‌الاصل به نام گرگرودمیر در سال ۱۹۱۰ بود. درباره اولین دیدارشان در زندگینامه‌اش این گونه می‌نویسد: «تنهایی، افسردگی، ضمیر خودآگاهم... وقتی در ۲۴ سالگی او را دیدم همه چیز عوض شد. هیچ وقت فراموش نمی‌كنم وقتی به همراه برادرش برای اولین بار وارد اتاقش شدم. انگار هر دو می‌خواستیم خیلی زود گفتگویمان فلسفی شود. انگار سال ها بود كه هم دیگر را می‌شناختیم. از همان لحظات اول هماهنگی عجیبی میانمان وجود داشت. امری كه برایم باورنكردنی بود.»۳
رابطه عمیق و عاشقانه‌ او با همسرش همچنین نقش محوری در شكل‌گیری مفهوم ارتباط هستی‌دار میان افراد داشت مفهومی كه وجه دوم معنای زندگی در اگزیستانسیالیسم یاسپرس را تشكیل می‌داد. واقعه دیگری كه تاثیر عمیقی بر فلسفه یاسپرس و همچنین زندگی شخصی وی داشت ظهور نازی‌ها در آلمان بود. پس از به قدرت رسیدن نازی‌ها در سال ۱۹۳۳ وی از تمام مناصب اجرایی در دانشگاه‌ هایدلبرگ كنار گذاشته شد. در سال ۱۹۳۷ حق تدریس در دانشگاه از او گرفته شد و یك سال بعد حق انتشار نوشته‌هایش را نیز از او گرفتند. طی سال های جنگ جهانی دوم یاسپرس و همسرش را خطر اعزام به اردوگاه‌های كار اجباری تهدید می‌كرد. تجربه او از اعمال نازی‌ها بود كه باعث شد پس از جنگ به همراه همسرش از آلمان به سوئیس مهاجرت كند و كرسی استادی دانشگاه باسل را در ۱۹۴۸ بپذیرد. این اتفاقات عامل اصلی شكل‌گیری رویكرد سوم وی به معنای زندگی بود: این ایده كه انسان را خرد رهبری می‌كند. مایلم به این نظرم كه سه رویكرد متفاوت به مسأله معنای زندگی در فلسفه یاسپرس وجود دارد این نظر را هم اضافه كنم كه تمام رویكردهای وی به معنای زندگی دارای چارچوبی اخلاقی ‌ـ هنجاری هستند. این چارچوب یا ساختار را می‌توان باطن آزاد منش انسانیت یا به بیان فلسفی‌تر، یك اخلاق فضیلت‌مدار نهان نامید. یاسپرس هیچ گاه از این دستور كار اخلاقی خویش به صراحت سخن نمی‌گوید. اساساً وی هرگز برخوردها و فضایل اخلاقی را به مثابه مجموعه‌ای از دستورات و قواعد كلی در نظر نمی‌گیرد. او بیشتر مایل بود مطالعه فلسفه او در خواننده‌اش هم‌آوایی و هم‌دلی اخلاقی برانگیزاند به این نحو كه خواننده تأیید نظریات اخلاقی او را در زندگی و روابط شخصی خود به عینه مشاهده كند. نكته آخری كه به عنوان مقدمه مایلم ذكر كنم راجع به یك مشكل جدی روش شناختی ا‌ست كه در اگزیستانسیالیسم یاسپرس و در پروژه فلسفه‌ورزی برگذرنده و تعالی‌گرای وی دیده می‌شود. یك رگه عرفانی در روش پژوهشی وی وجود دارد كه تبعات روش شناختی غیرقابل قبولی دربرداشته است. این مشكل در پاره‌ای تأملات فرازبانی وی ناظر بر نظریه خودش در باب فلسفه‌ورزی تعالی‌‌گرا آشكار می‌گردد آنجا كه او با این باور كه جملات فلسفه‌اش صرفاً نقش علایم راهنمایی را ایفا می‌كنند می‌خواهد جملات متناقض را در گفتمان فلسفی‌اش با هدف اشارت به ساحت هستی فراآفاقی كه او آن را تعالی یا اگزیستنز(Existenz) می‌نامد... وارد نماید.
او از ما می‌خواهد معنای ظاهری و بار مفهومی جملات فلسفی‌اش را درونی‌سازی و نسبی نماییم. نظیر همین مسأله را در تمثیل نردبان رساله منطقی ـ فلسفی ویتگنشتاین ۴ شاهد هستیم: اگر تمام جملات رساله صرفاً كاركرد پله‌های یك نردبان را دارند و معنای ظاهری‌شان كاملاً غیرمرتبط است(به عبارت دیگر اگر جملات تنها جنبه درمانی داشته و هدفشان توانمندسازی مخاطب جهت دیدن درست جهان است) بحث در باب معنا و مفهوم آن عبارات بیهوده است. به جای داشتن نقش معرفتی یك جمله، آنها صرفاً كاركردی درمانی دارند؛ كاركرد یك علامت راهنمایی. این كه آیا در این كاركرد خود موفق هستند یا نه امری است كه نمی‌توان در موردش قضاوت داشت یا آن را اثبات نمود چرا كه راهنمایی آنها در ساحت غیر عینی ‌است و قابل انتقال با زبان نیست. من انتقاد روش شناختی‌ام به یاسپرس را به این صورت قابل جمع‌بندی می‌دانم كه: ما نباید دعوت یاسپرس را به برگذشتن از طریق نسبی‌سازی معنا و مفهوم جملات فلسفه‌اش پاسخ گوییم؛ چه در آن صورت قادر نخواهیم بود هیچ گونه تفسیری راجع به گزاره‌های فلسفی‌اش ارائه دهیم. شكی نیست كه پیش‌فرض هر تفسیری این است كه برخی مفاهیم و معانی در معرض رویكرد ملاحظات تأویل شناختی هستند. اگر تمام معانی و مفاهیم پیشتر نسبی‌سازی شده باشند آن گاه چیزی در دستمان نیست تا بتوان این طور یا آن طور تفسیرش نمود. در این صورت فلسفه به مثابه فعالیتی تفسیری و استدلالی به پایان راه خود رسیده است. آنچه برایمان باقی می‌ماند سكوت است و حداكثر قسمی آگاهی شهودی از بعد متعالی یا رازگونه‌ هستی كه نه می‌توان در موردش سخن گفت و نه به دیگران انتقالش داد. این مشكل روش شناختی را فقط در صورتی می‌توان دور زد كه درخواست وی را برای برگذری و تعالی از طریق درون‌بردگی محتوای فلسفه اگزیستانسیالیستی اش رد كنیم. بهترین قرائتی كه می‌توان از این دعوت به دست داد این است كه آن را دعوتی همه‌جانبه در فلسفه‌اش برای تفكر و تفلسف غیر جزیی در نظر بگیریم. دعوتی برای آزاداندیشی و باز بودن فلسفی كه قلمرو هستی را با معیارهای دانش تجربی و عینی تقلیل نمی‌دهد.

 

دستور كار انسان‌شناختی
اكنون به بخش دوم مقاله‌ام كه مربوط به بعد انسان شناختی تفكر اگزیستانسیالیستی یاسپرس است رسیده‌ایم. این بعد تفكر وی بسترساز دو رویكرد وی به مسأله معنای زندگی‌ است كه پیشتر در باب دوره اگزیستانسیالیستی تفكرش بدان اشاره شد. انسان‌شناسی یاسپرس حائز برداشتی دوگانه از انسان است و در بسیاری موارد شباهت‌های خیره‌كننده‌ای به انسان‌شناسی فلسفی كانت و همچنین تلقی كیركگارد از وضعیت انسانی دارد. آنچنان كه از كتاب اولش یعنی روانشناسی جهان‌بینی‌ها(۱۹۱۹) برمی‌آید هر دو تأثیر عمیقی بر تفكر او داشته‌اند. یاسپرس انسان را پدیده‌ای می‌داند كه هم دارای بعد تجربی و هم دارای بعد فراتجربی است. اگرچه در مورد بعد تجربی انسان می‌توان با علومی مثل زیست‌شناسی، روانشناسی و جامعه‌شناسی تحقیق نمود و به شناخت رسید اما بعد غیرتجربی وجود انسان را نمی‌توان با زبان علمی نمایش داد. در روانشناسی جهان‌بینی‌ها سعی در نشان دادن این دارد كه بعد فراتجربی انسان تنها با اتخاذ رویكردی تأویل شناختی در روانشناسی قابل فهم است. وی در آثار دوره اگزیستانسیالیستی‌اش برآن است كه تنها با فلسفه‌ورزی برگذرنده و تعالی‌گرا است كه بعد فراتجربی وجود انسان فهم می‌شود. به علاوه یاسپرس عقیده دارد كه انسان زندگی و استعدادهایش را در چهار سطح یا چهار بعد مختلف «بودن» درك می‌كند. یاسپرس اولین سطح خویشتن‌پرورانی انسان را زیست‌بسیط یا وجود زیستی می‌نامد. این بعد زیست‌شناختی یا جسمانی فرد است، مرحله‌ای كه در آن شرایط جسمانی، احساسات آنی، امیال ابتدایی و تكانه‌های غریزی غالب هستند. این بعد از زندگی انسان كه یاسپرس آن را « blope Dasein» می‌نامد فاقد درونی‌بینی و خودآگاهی‌ است.  وی می‌گوید:«من» به لحاظ جسمانی صرفاً بخشی از زندگی ا‌ست كه شاكله و كاركردش استمرار و تداوم بدن همواره در تغییر من است. "من" این زندگی را می‌خواهد. بدون آن وجود ندارد. من، در كاركردهای حیاتی بدن نیز دیده می‌شود. با این حال این تمام "من" نیست. از دیدگاه زیستی "من"، صرفاً یك فرآیند طبیعی در جهان است»۵.
دومین بعد خویشتن‌پرورانی انسان را « Bewu Btsein uberhaupt»(خودآگاهی[به طور] كلی یا خودآگاهی‌ كلان) می‌نامد و می‌توان آن را در مقیاس با معرفت‌شناسی كانت فهمید: ذهن انسان به واسطه صور ماتقدم حس(مكان و زمان) و صور ماتقدم فاهمه(مقولات فهم محض) حائز ساختار و عناصر صرفاً صوری ا‌ست و این عناصر صوری شرایط پیشین امكان هر دانش و معرفتی را تشكیل می‌دهند. مراد یاسپرس از خودآگاهی به طور كلی، بعد تفكر منطقی و ریاضیاتی انسان است. بعد سوم وجود انسان را یاسپرس بعد Geist ("روح" یا "خرد") می‌نامد. گرچه بعد Geist به صحت و سلامت درك و تفكر بستگی تام دارد اما از آن فراتر می‌رود. انسان در این بعد توان این را می‌یابد كه تا ایده‌ها و مفاهیمی را پرورش دهد كه به او اجازه می‌دهند كثرات را بخش‌هایی از یك كل معنادار دیده و آنها را بر مبنای تشابهاتشان واحد و یكسان بینگارد. این مفاهیم و ایده‌ها خود را در آرمان‌های افراد، اصول ادیان، جهان‌بینی‌های اخلاقی، ایدئولوژی‌های سیاسی و خلاقیت‌های هنری بشر نشان داده است. در این رابطه همچنین یاسپرس سه یادداشت جداگانه در باب دانشگاه و كاركردها و اهدافی كه می‌تواند داشته باشد نگاشته است.۶
تا اینجا، سطوح سه‌گانه وجود انسان یا ابعاد سه‌گانه خویشتن‌پرورانی، انسان را صرفاً به عنوان پدیده‌ای تجربی نمایش می‌دهند. با این حال، انسان ها حائز بعد چهارم یا بعد فراتجربی خودآگاهی به عنوان یك قابلیت در وجود خود هستند كه صورت غایی و برین است: خودآگاهی اگزیستنز اصطلاح اگزیستنز اشاره به فعلیت و تحقق فراآفاقی وجود فرد انسان و خودبردگی حقیقی او دارد؛ به بنیاد اصیل وجود انسانی كه در ساحت استقلال فردی، آزادی وجودی و تصمیم‌گیری اخلاقی فرد متبلور می‌شود.
هیچ تحقیق و پژوهش علمی یا تئوری كلی متافیزیكی و یا اخلاقی قادر به ارائه تصویری كامل و فهمی كافی از ساحت ذهنیت و انسانیت نیست. این فهم از طریق تلاش برای یافتن این بعد در زندگی فردی و یا تفكر فلسفی برگذرنده حاصل می‌آید. خودآگاهی اگزیستنز همان درك معنای زندگی‌ است. میان روش شناخت اگزیستنز در آرای یاسپرس و مفهوم تأمل در نفس، در آرای كیركگارد شباهت‌های زیادی وجود دارد. كیركگارد این قسم تأمل را در كتاب پی‌نوشت های ناعلمی پایانی و در برابر تأمل آفاقی تعریف می‌كند. تفكر عینی چنان كه در علم و روش علمی شایع است به ما اجازه می‌دهد نسبت به چیزها در جهان از جمله طبیعت جسم خودمان(به عنوان مثال طبیعت زیستی یا روانشناختی‌مان) به كسب دانش بپردازیم. اما این تأمل در نفس است كه فرد را به بعد و ساحت فراآفاقی و فراعلمی شخصیت هدایت می‌كند. این نوع تأمل كه یك تأمل اصیل فلسفی ا‌ست نه صرف یك ژرف‌اندیشی درونی بلكه تأملی بر نفس است كه خود یك فعالیت به شمار می‌رود. این در واقع به معنای انتخاب هشیارانه "خویشتن" است. این انتخاب به نوبه خود یك فعل اخلاقی‌ است. چرا كه فرد با این تصمیم مسئولیت شیوه زندگی خود و تبعات و پی‌آمدهای آن را به طور كامل برعهده می‌گیرد. یاسپرس در توضیح مفهوم اگزیستنز این موضع كیركگارد را اتخاذ می‌كند.
به نظر نمی‌رسد در راه رسیدن به اگزیستنز، خودآگاهی و خودپرورانی نتیجه حساب گری و برنامه‌ریزی عقلی و منطقی باشد. بلكه موهبتی از ناحیه تعالی یا هستومند مطلق یا احاطه‌كننده مطلق یا خدا است. یاسپرس این عبارات را به نحو مرادف و البته رمزی برای اشاره به ساحتی از هستی به كار می‌گیرد كه در تحلیل نهایی، ناشناختنی ا‌ست. یاسپرس هشدار می‌دهد كه ممكن‌ است اعتقادات مذهبی منتهی به تعین نادرست و انسان انگاری هستی متعال شود. باید توجه داشت كه یاسپرس نقطه‌نظری الحادی نسبت به ایمان مذهبی ندارد. بلكه موضعی انتقادی نسبت به آن برداشت‌هایی از مفهوم وحی دارد كه در جستجوی ارائه دلایلی تضمینی و عینی برای وجود خدا بوده یا مقید به یك سری آیین‌ها، معابد و كلیساها و طبقه‌ای از روحانیون است كه ادعا می‌كنند مفسرین واقعی اراده خدا یا وحی هستند. اما فرد چگونه می‌تواند معنای زندگی‌اش را در مقام اگزیستنز درك كند؟ یاسپرس در پاسخ به این سؤال دو راه را فراپیش می‌نهد:(۱) تجربه وضعیت‌های كرانه‌ای و فائق آمدن بر آنها به نحو صحیح.(۲) تجربه یك رابطه متقابل هستی‌دار با فردی دیگر. در ادامه به اختصار به شرح و تحلیل این دو طریق یافتن معنای زندگی آن‌طور كه در دوره اگزیستانسیالیستی فلسفه یاسپرس مطرح گردیده پرداخته می‌شود.

 

فهم معنای زندگی از طریق واكنش به وضعیت‌های كرانه‌ای
همچون سایر فلاسفه اگزیستانسیالیست یاسپرس نیز انسان را موجودی می‌بیند كه دائماً درگیر و مواجه با وضعیت‌ها و موقعیت‌های گوناگون است. هنوز از وضعیتی بیرون نیامده‌ایم كه وارد وضعیت دیگر می‌شویم. در خلال این وضعیت‌ها انسان با شرایط و وقایع پیش‌بینی‌نشده‌ای نیز مواجه می‌شود كه یاسپرس آنها را «Grenzsituationen»(به معنای وضعیت كرانه‌ای وضعیت محدودكننده ـ وضعیت مرزی وضعیت غایی) می‌نامد. نمی‌توان صرفاً با استفاده از دانش و معرفت عینی كه در حل مسائل عمومی و روزمره زندگی مفید واقع می‌شود با Grenzsituationen مواجه شد و از پس آن برآمد. اگر بخواهیم با استفاده از عرف عقلی و یا عینیت‌گرایی از پس وضعیت‌های كرانه‌ای برآییم حتماً كم می‌آوریم. برآمدن از پس این وضعیت‌ها تغییر جهتی عمده را در شیوه‌های قبلی و مرسوم تفكرمان می‌طلبد. شیوه صحیح مواجهه با وضعیت‌های كرانه‌ای نه نشستن و از پیش حساب گری و برنامه‌ریزی كردن بلكه حركت به سوی اگزیستنز و مبدل شدن به خود حقیقی‌مان است. و ما وقتی خود حقیقی‌مان می‌شویم كه با چشمان باز وارد وضعیت‌های كرانه‌ای شویم. از بیرون صرفاً اطلاعاتی كلی می‌توانیم راجع به این وضعیت‌ها كسب كنیم و حقیقت آنها تنها توسط اگزیستنز دریافته می‌شود. و اگزیستنز همان تجربه وضعیت‌های كرانه‌ای‌ست.
اینجا بار دیگر شباهت به آرای كیركگارد مشهود است. یاسپرس بر آن است كه رسیدن به مرحله اگزیستنز از طریق تجربه وضعیت‌های كرانه‌ای همواره به ورود فرد به یك فرآیند تأمل عمیق درونی بستگی دارد: ورود به رابطه‌ای فراتجربی و فراآفاقی با نفس خود. از طریق این تأمل در خویش دیدگان شخص بر قوا و استعدادهای وجودی خویش بازگشته و در شرایط آرمانی به مرحله پذیرش و قبول خویشتن می‌رسد. یكی از مهم ترین وضعیت‌های كرانه‌ای در زندگی انسان مسأله گریزناپذیری مرگ است. چشم‌انداز مرگ خود، دوستان نزدیك، فرزند یا پدر و مادر می‌تواند باعث دلهره، اضطراب و یأسی فراگیر شود. اما همین چشم‌انداز مرگ می‌تواند فرصت زیستی اصیل و واقعی، بدون خودفریبی و به فردا محول نمودن امور را فراهم آورد. یاسپرس به برخی از فضایل اخلاقی در یك زندگی اصیل اشاره می‌كند كه باید هادی و راهنمای انسان هایی باشد كه با مسأله مرگ روبه رو هستند. شجاعت بدون خودفریبی، صبر و متانت علی رغم درد و رنجی عظیم، رسیدن به آرامش با درك گریزناپذیری مرگ، تمام اینها همراه با پذیرش متین سرنوشت، تسلط بر نفس، صبر، احترام به خویشتن و حفظ كرامت خود. وضعیت كرانه‌ای مهم دیگر، رنج و محنت است و یاسپرس در اینجا بر مفهوم رنجش یا تحمل فعال تكیه می‌كند كه در مقابل خودباختن و تسلیم قرار می‌گیرد و به معنای تلاش برای متبسم و شاد بودن علی رغم وجود رنج و محنت است. انسان ها به خاطر ساختار خردستیز واقعیت و زندگی، همواره در مواجهه با وضعیت‌های كرانه‌ای با دو گزینه روبه رو هستند: گزینه تسلیم و خودباختن، بدبینی و احساس یأس و پوچی و گزینه باوری توأم با خوش‌بینی به معنای زندگی. به علاوه وضعیت كرانه‌ای احساس گناه می‌تواند فراهم‌كننده این بینش برای فرد باشد كه چه عمل و چه بی‌عملی هر دو ممكن است تبعات ناخواسته‌ای در بر داشته باشند كه دیگران را تحت تأثیر قرار دهد. آن فضیلت اخلاقی كه یاسپرس ناظر براحساس گناه می‌داند آمادگی دائم فرد است برای قبولی كامل مسئولیت همه اعمال خویش و پی‌آمدهای آنها در جهان.
از سوی دیگر، وضعیت كرانه‌ای دیگر وضعیت تنازع و كشمكش گریزناپذیر در دنیا است؛ وضعیتی كه ما را از تقلاها و دویدن‌های پایان‌ناپذیر زندگی در جستجوی غایات و اهداف مادی وجهه و آبرو، قدرت و شأن و منزلت اجتماعی آگاه می‌سازد. در وضعیت تنازع، موفقیت و برد یكی، ضرورتاً به معنای شكست و سركوب دیگری ا‌ست. تنازع می‌تواند خشن و قهرآمیز باشد. یاسپرس تقلای خشونت‌آمیز برای بقا را در مقابل دیدگاه اخلاقی اصیلی قرار می‌دهد كه نامش را «مبارزه عاشقانه» در مسیر اگزیستنز می‌گذارد. مبارزه عاشقانه صورتی غیرخشونت‌آمیز و غیرقهرآمیز از ارتباط با دیگری ا‌ست كه قانون اصلی در آن، اتحاد و همبستگی ا‌ست. در یك جمع‌بندی در مورد برداشت یاسپرس از وضعیت‌های كرانه‌ای، می‌توان گفت در نظر وی این وضعیت‌های اگزیستانسیالیستی باید با تغییراتی عمده در شخصیت و بینش فرد همراه باشند. این بر دوش هر فرد است تا طی تجربه بی‌نظیر و دوران‌ساز وضعیت‌های كرانه‌ای فضیلت‌ها و دیدگاه های اخلاقی حقیقی و نتیجتاً اصالت خود را درك كند. موفقیت در درك برخوردها و فضایل حقیقی اخلاقی فرصتی استثنایی در اختیار فرد قرار می‌دهد تا معنای زندگی را حداقل مطابق آنچه كه یاسپرس در دوره متقدم تفكرش عقیده داشت درك كند: درون بُردگی این فضایل در نگاه و شیوه زندگی فرد شرط لازم اما نه كافی درك معنای زندگی‌ است.

 

درك معنای زندگی از طریق ارتباط هستی‌دار میان افراد
برداشت دوم درك معنای زندگی در اگزیستانسیالیسم یاسپرس، چنان كه پیشتر اشاره شد ریشه در دیدگاه فلسفی او راجع به ارتباط دارد. یاسپرس در انسان‌شناسی فلسفی‌اش میان چهار گونه ارتباط تفكیك قائل می‌شود كه در تناظر یا چهار سطح هستی انسان است. در بعد زیست بسیط یا وجود زیستی و زندگی غریزی انسان ها در اجتماعاتی ابتدایی با یكدیگر زندگی می‌كنند و به حصول غایات زیستی مثل ارضای نیازهای اولیه چون نیاز جنسی و نیاز به قدرت و تسلط و غیره از طریق ارتباطات خو گرفته‌اند. در این بعد از زندگی انگیزه اصلی در پس ارتباطات، خودمحور هستند. در این مرحله به اصطلاح كانت، به اشخاص صرفاً به صورت ابزاری برای رسیدن به یك غایت و نه به عنوان غایت فی‌نفسه نگاه می‌شود.
در بعد خودآگاهی به طور كلی گونه‌ای رابطه درك می‌شود كه مبتنی بر ظرفیت‌های عقلانیت و مقولات و قواعد صوری‌اش است آن طور كه مثلاً در بحث‌ها و تبادل‌نظرهای فكری میان كارشناسان كه با هدف حل مسائل فنی صورت می‌گیرد شاهدش هستیم. اگر توانایی‌های ذهنی این كارشناسان برای حل یك مسأله خاص نابسنده باشد می‌توان دیگران را جایگزین آنها نمود. در این ساحت این نه شخصیت منحصربه فرد اشخاص بلكه دانش و توانایی فنی اشخاص در حل مسأله است كه بنیاد و محور رابطه میان‌فردی قرار می‌گیرد.  در بعد Geist انسان ها صورتی از ارتباط را تجربه می‌كنند كه از دو صورت قبلی فراتر می‌رود. یاسپرس می‌نویسد: «اجتماع به مثابه یك كل ـ وقتی به صورت «این كشور»، «این جامعه»، «این خانواده»، «این دانشگاه»، «این صنف» و ـ بیان می‌شود ـ همان چیزی است كه من را برای اولین بار وارد ارتباطی واقعی می‌كند... ارتباط در آراء و ایده‌ها، ارتباطی كه توسط اگزیستنز متحقق می‌شود، آدمی را خیلی بیشتر از دانش فنی، اغراض و امیال طبیعی و یا یك اجتماع بدوی، به هم‌نوعش نزدیك می‌كند.»۸  اگرچه ارتباط در سطح زیستی، خودآگاهی به طور كلی و Geist صور عینی تعاملات انسان ها هستند كه توسط علوم قابل توصیف و تبیین هستند اما ارزشمندترین و متعالی‌ترین صورت ارتباط میان انسان ها نه می‌تواند توسط علوم مورد پژوهش قرار گیرد و نه می‌تواند در زبانی عینیت‌ساز به طور كامل منعكس و توصیف شود.
یاسپرس این نوع ارتباط را ارتباط اگزیستانسی یا هستی‌دار می‌نامد كه فقط با فلسفه می‌توان توضیحش داد و هر فرد باید آن را در زندگی خود تجربه كند. این ارتباط هستی‌دار بنیان یك رابطه صمیمانه و شخصی مابین دو انسان را تشكیل می‌دهد و نظیر آن را می‌توان در رابطه میان دوستان، عشاق، زن و شوهر، والد و فرزند، استاد و شاگرد و غیره دید. این اشكال صمیمانه ارتباط میان افراد، امكان هستی‌دارانه درك معنای زندگی در مقام اگزیستنز را فراهم می‌آورد. نكته قابل توجه اینكه، دیگر بار، رویكرد اخلاقی ـ هستی‌دارانه یاسپرس، آرمان ارتباطی معنای زندگی را به مجموعه‌ای از برخوردها و فضایل اخلاقی پیوند می‌دهد. آنچه در پی می‌آید بحثی است مختصر در باب ۵ مورد از این برخوردها و فضایل اخلاقی. برخورد اخلاقی اول ناظر است بر فضیلت تنهایی و داشتن اشتیاق و آمادگی برای تنها بودن. تنهایی معادل انزوای اجتماعی نیست بلكه «نوعی آمادگی و پذیرش این امر از سوی اگزیستنز بالقوه است كه من بی‌آنكه تنها باشم نمی‌توانم وارد ارتباط با دیگری شوم.۹ داشتن جرأت تنها بودن، كه در ضدیت با میل به فرار از تنهایی و انزوای اجتماعی به هر قیمتی، حتی به قیمت خودفریبی، تحقیر و پایین آمدن شخصیت قرار می‌گیرد در نزد یاسپرس جنبه‌ای مهم از ارجمندی و بزرگواری انسان را تشكیل می‌دهد. دعوت وی به تأمل در خلوت را می‌توان در سایه مخالفت وی با نفوذ روزافزون سخنان قالبی و فریبكارانه و كلیشه‌سازی از خود انگاره انسان كه در پی ظهور فناوری اطلاعات، رسانه‌های گروهی و صور مختلف تكنولوژی موفقیت گسترش یافته است، تفسیر نمود. دومین برخورد اخلاقی مورد نظر وی، آزاداندیشی و صراحت است. این دو خصلت به فرد اجازه می‌دهند تا بدون تعصب و نیز بدون وجود اغراض پنهان با دیگران وارد ارتباط شود. برخورد سوم، مربوط است به قصد صادقانه و خالصانه برای قبول طرف مقابل به عنوان شریكی در تعامل كه خودمختار بوده و او هم امكان خودپرورانی و خودشناسی را دارد. این به معنای پرهیز از تحمیل عادت‌ها و معیارهای زندگی خودمان به دیگری ا‌ست. یاسپرس در اینجا از «همبستگی هستی‌دار» با شریك در یك ارتباط، سخن می‌گوید. برخورد چهارم، ناظر است بر انسجام و صداقت فكری. فرد باید خودانتقادی پیشه كند و به همان میزان كه دیگران را به خاطر عقاید جزمی و عیوبشان نقد می‌كند عقاید جزمی و عیوب خود را نیز ببیند و نقد كند. یاسپرس نقد و پشتیبانی متقابل شریكان در یك ارتباط را «مبارزه عاشقانه»۱۰ می‌نامد كه در آن همه قدرت‌نمایی‌ها، چشم هم چشمی‌ها، تعصبات و ملاحظه‌كاری‌های ناشی از حساب و كتاب میان افراد از میان برداشته می‌شود. پنجمین برخورد اخلاقی بر این ایده مبتنی‌ است كه درك ارتباط حقیقی تنها در یك موضع هستی‌دار برابر میان افراد علی رغم وجود تفاوت مثلاً در جنسیت، نژاد، طبقه اجتماعی و غیره میسر است. فرد باید برابری و یكسانی طرف مقابلش را از لحاظ اینكه او نیز اگزیستنزی در حال شدن است به رسمیت بشناسد و ضروری ا‌ست كه دیگری را به عنوان یك شخصیت تمام و كمال بپذیرد. یاسپرس در تأملات خویش برای فهم معنای زندگی از مجرای ارتباط، اختلالات و نارسایی‌های تاویل شناختی ارتباطات را در جدایی‌ها و برخی دیگر از موفقیت‌های ارتباطی مورد بررسی قرار می‌دهد. توصیفات پدیدارشناختی وی غنی و حاوی بینش روانشناختی عمیقی نسبت به احساسات، رفتارها و شرایط هیجانی‌ است كه در یك ارتباط، سازنده و یا مخرب هستند. در اینجا روشن می‌گردد كه یاسپرس تجربیاتش در مقام یك روانپزشك و روانشناس را به طور مستقیم با فلسفه اگزیستانسیالیستی‌اش تركیب می‌كند.

 

درك معنای زندگی با خرد
پس از جنگ، خرد به مفهوم غالب در تفكر فلسفی یاسپرس مبدل گشت. در تحلیل مفصلش از مفهوم حقیقت، در "در باب حقیقت"(۱۹۴۸)، كتابی با بیش از ۱۰۰۰ صفحه به گمانه‌زنی در مورد غایی‌ترین مرزها و ابعاد خرد می‌پردازد. مفهوم خرد همچنین نقشی‌محوری در كتاب دیگر وی یعنی "بمب اتمی و آینده بشر"،(۱۹۵۸)، دارد. بررسی دقیق تر مفهوم خرد نزد وی مشخص می‌سازد كه یاسپرس آن را بسیار دو پهلو به كار برده است. با این حال به گمان من، سه عنصر بنیادی در هسته‌ اصلی برداشت یاسپرس از خرد قابل تشخیص است. اول عنصر ضد عقل‌گرایی چرا كه یاسپرس صریحاً با معادل قرار دادن خرد با صرف منطق و ریاضی مخالف است. دوم عنصر انتقادی كه خرد را با رویكرد انتقادی پیوند می‌زند و سوم عنصر هنجاری؛ چه اینكه یاسپرس برداشتش از خرد را با فضیلت‌ها و برخوردهای اخلاقی متعددی در پیوند قرار می‌دهد. در اینجا باز پیش زمینه هنجاری اخلاق فضیلت‌مدار وی مشهود است. در فلسفه بعد از جنگ یاسپرس تز انسان خردگرا به عنوان آرمان جدید در مسیر فهم معنای زندگی مطرح می‌گردد. افزایش تعداد اشخاص خردگرا به نوبه خود جامعه انسان های خردگرا را در دنیا به وجود خواهد آورد۱۱.
كاركرد خرد در فراهم آوردن انگیزه و محرك برای دگرگونی و تغییر عمده در دیدگاه های مرسوم، برخوردها و الگوهای رفتاری خصوصاً در عرصه سیاست  است. یاسپرس آینده سیاست در جهان را تحت هدایت آرمان‌های مافوق سیاسی۱۲ همچون خردگرایی پیش‌بینی كرده كه دیگر زیر سایه سنگین سیاست‌ورزی قدرت‌گرا و گرایشات قومی و نژادی نیست. بدون حاكمیت خرد محال است بتوان بر تهدیدی كه از ناحیه شمشیر دو لبه‌ تكنولوژی مدرن متوجه آینده بشریت است یعنی خطر نابودی حیات بر كره زمین به وسیله بمب اتمی یا برقراری حكومتی تمامیت‌خواه در كل جهان، غالب آمد۱۳. حال نوبت آنست كه نگاهی دقیق تر به دو دیدگاه انتقادی و برخی هنجارها و فضایل اخلاقی‌ای بیندازیم كه یاسپرس با تلقی‌اش از خرد و آرمان انسان‌ خردگرا در تناظر قرار می‌دهد. دو دیدگاه انتقادی وی به ترتیب دیدگاه ضد تمامیت‌گرایی و ضدیگانه‌گرایی از یك سو و دیدگاه ضد جزم‌گرایی و ضدبنیادگرایی وی از سوی دیگر هستند.

 

ضدیت با تمامیت‌گرایی/ ضدیت با یگانه‌انگاری
دیدگاه ضد تمامیت‌گرایی یاسپرس در نقد وی از دیدگاه های توهم‌آلود راجع به قابلیت ذهن انسان ظاهر می‌گردد، كه مدعی ظرفیت ذهن انسان در كسب معرفت كامل از جهان، جامعه، ماهیت انسان و یا تاریخ هستند. بنا به نظر یاسپرس تفكرات تمامیت‌گرا تبعات فاجعه‌باری در حوزه‌های فكری و ابعاد مختلف زندگی انسان در پی داشته است و آنها را گرایش هایی قلمداد می‌كند كه در مخالفت با آزادی‌های اگزیستانسی و سیاسی، تلاش‌ها برای زیست توأم با كرامت انسان ها در جامعه‌ای باز و تحقق صلح پایدار جهانی هستند. به علاوه اینها گرایش هایی هستند كه زمینه را برای ظهور و استقرار رژیم‌های سیاسی سركوب گر و تمامیت‌خواه فراهم می‌آورند.
برای فهم دیدگاه ضدیگانه‌انگاری، پیوندی كه یاسپرس با آرمان انسان خردگرا برقرار می‌سازد باید مورد توجه قرار گیرد. شكی نیست كه وی به قسمی وحدت، نظیر وحدت انسان‌ها، وحدت وجود و وحدت احاطه‌كننده مطلق اشاره می‌كند. اما لفظ «وحدت» جهت دلالت بر حالت یا وضعیتی متحقق یا قابل درك بكار نرفته است. بلكه صرفاً نقش «ایده‌ای سامان‌بخش» را ایفا می‌كند. یاسپرس بر تنوع و تكثر موجودات جهان در تقابل با برداشت‌های هستی‌شناسانه از مفهوم وحدت و گرایش های وحدت وجودی تأكید می‌ورزد. این دیدگاه ضدیگانه‌انگاری را در فلسفه او راجع به احاطه‌كننده مطلق، فلسفه سیاست و فلسفه تاریخش خصوصاً آنجا كه از عصر محوری در تاریخ بشر سخن می‌گوید، شاهد هستیم۱۴. دوره محوری در تاریخ بشر(ق.م ۲۰۰ـ۸۰۰) نه فقط یادآور دستاوردهای عظیم فرهنگی بشر است بلكه همچنین نشان گر سه ریشه این تحول فارسی در چین، هند و مغرب زمین است. تز یاسپرس این است كه تحسین ما از دستاوردهای تاریخی بشر نیز باید تكثرگرا و نه انحصارگرا باشد.

 

ضدیت با جزم‌گرایی ـ ضدیت با بنیادگرایی
یاسپرس قویاً تمام اشكال جزم‌اندیشی و بنیادگرایی را محكوم می‌كند. او كراراً ما را از ادعاهای راجع به معرفت كامل و انحصاری و یا ایمان حقیقی و انحصاری بر حذر می‌دارد. انسان ها اساساً موجودانی دچار نقصان و خطاپذیر هستند كه نمی‌توانند به هیچ گونه امر مطلقی در زندگی دست یابند. حتی درك مرحله اگزیستنز نیز صرفاً لمحه‌ای از مطلقیت و ابدیت را به ما نشان می‌دهد چه اینكه حركت ما به سوی اگزیستنز و آگاهی از تعالی دائمی و همیشگی نیست بلكه صرفاً در برخی لحظات بودنمان رخ می‌دهد. كاركرد خرد در جلوگیری از دگم‌سازی از مفاهیم «خودشناسی انسان»، «آزادی فردی»، «حقیقت» یا «خدا» است. آن برخوردها و فضایل اخلاقی‌ای كه با مفهوم خرد و آرمان انسان خردگرا در پیوند هستند شامل موارد زیر می‌باشند:
*‌ وقار و خویشتن‌داری، صبر، كنترل بر نفس كه فرد با آن می‌تواند بی‌آنكه دچار تعصب باشد وارد كنش‌های سیاسی، اخلاقی و مذهبی شود.   *‌ انسجام و سازگاری در تفكر كه تا حد زیادی مانع از خودفریبی(نظیر خودفریبی در سیاست راجع به گسترش حدود اختیارات به دلایلی غیر از ارضای منافع خویشتن یا خودفریبی راجع به تبعات احتمالی اعمال خود) می‌گردد. این انسجام و سازگاری فكری به فرد اجازه می‌دهد تا ارزیابی درستی نسبت به آنچه كه در بحبوحه یك بحران شایسته انجام است و آنچه كه نیست، داشته باشد. *‌ فضیلتی كه ماكس وبر بر ذهن داشت هنگامی كه از «اخلاق مسئولیت» سخن می‌گفت؛ یعنی اصل آمادگی و اشتیاق برای مشخص شدن تبعات و پی‌آمدهای رفتارها و كنش‌های سیاسی خودمان و قبولی كامل مسئولیت آنها. * سعه صدر در درك تنوع و تكثر در فرهنگ‌ها و سنت‌های اقوام و ملل و آمادگی جهت تعامل و ارتباط با نمایندگان آن سنت‌ها. این سعه صدر همچنین به دیگرانی هم كه شیوه زندگی و هنجارهای اخلاقی‌شان با ما متفاوت است روا داشته شود.

 

خلاصه و ملاحظات فرانظری
در این مقاله سه مفهوم و آرمان متفاوت در باب معنای زندگی از دیدگاه یاسپرس را مورد بحث قرار دادم: واكنش به وضعیت‌های كرانه‌ای، ارتباط مابین فردی و زندگی خردمدار. همچنین بر آنم كه پیش زمینه‌ای از اخلاق فضیلت‌مدار در فلسفه یاسپرس به چشم می‌‌خورد و جهت توجیه این مدعا به مجموعه‌ای از فضیلت‌ها و برخوردهای اخلاقی اشاره شد كه یاسپرس با آرمان‌ درك معنای زندگی در ارتباط قرار می‌دهد. در بررسی یك استدلال احتمالی علیه نظریه اولم، اكنون به تمایز میان سه برداشت از معنای زندگی در فلسفه یاسپرس خواهم پرداخت. می‌توان چنین استدلال كرد كه مفهوم خودپرورانی هستی‌دار در وضعیت‌های كرانه‌ای و در ارتباطات هستی‌دار، با یكدیگر هم پوشانی و تداخلی دارند كه قول به تمایز میان آنها را بی‌وجه می‌سازد. چه اینكه غرض و مقصود نهایی در هر دو مورد درك معنای زندگی‌ است. من با این انتقاد تا اندازه‌ای موافقم چرا كه هر ارتباط هستی‌داری به دلیل مؤلفه‌های تنازع، تنهایی، تأمل درونی و... می‌تواند چون وضعیتی كرانه‌ای تجربه شود. با این حال نباید از این نكته مهم غافل شد كه هر عمل خودپرورانی و خودشناسی در وضعیت‌های كرانه‌ای لزوماً با یك ارتباط هستی‌دار همراه نیست. رسیدن به اگزیستنز در وضعیت‌های كرانه‌ای از مجرای تأمل در خلوت و ایجاد ارتباط با خویشتن بدون حضور یك شریك ارتباطی نیز ممكن است. یاسپرس به روشنی از نقاط افتراق و اشتراك میان این دو تلقی از خودشناسی سخن نمی‌گوید. او همچنین توفیق چندانی در تلفیق منسجم این دو مفهوم در فلسفه اگزیستانسیالیستی‌اش پیدا نكرد. من برآنم كه این دو برداشت از معنای زندگی منعكس‌كننده دو منشأ دیگر تأثیر بر فلسفه وی در كنار سایر وقایع زندگی‌اش كه پیشتر به آنها اشاره شد می‌باشند.  به باور من، ریشه‌های ایده رسیدن به اگزیستنز در وضعیت‌های كرانه‌ای را باید در تأثیر كیركگارد بر یاسپرس در دوران آغازین تفكرش جست. برای كیركگارد خودپرورانی انسان بر الگوی انسانی خلوت‌نشین و تنها متمركز است كه با تمام وجودش درگیر فرآیند تأمل و ارتباط با خویشتن خویش شده كه ایجادكننده نحوی زیست دینی است؛ یعنی یك رابطه انفسی انحصاری با خدای مسیحیت كه تنها و تنها به مثابه یك هستی غیرقابل تعین فهم می‌شود. ایده رسیدن به اگزیستنز از مجرای ارتباط هستی‌دار در اواخر دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰ میلادی توسط یاسپرس پرورش یافت. در این دوره، تأثیر روابط هستی‌دار مابین فردی در ایجاد هویت فردی اشخاص بحث فلسفی داغی بود. برای مثال می‌توان به فلسفه گفتگوی مارتین بوبر در كتاب وی «من و تو»(۱۹۲۲) یا كتاب‌Das Individuum in der Rolledes Mitmenschen اثر كارل لوییت اشاره نمود. گمان من بر این است كه یاسپرس تا حدود زیادی از این جریان متأثر بوده است هرچند در سه مجلد كتاب «فلسفه»(۱۹۳۲) اثر اصلی یاسپرس در اگزیستانسیالیسم ارجاعی به آثار پیش گفته صورت نگرفته است. تحقیق از كتابخانه شخصی یاسپرس در بازل سوئیس می‌توان ادله بیشتری در تایید این مدعا فراهم آورد. افسوس كه تاكنون فرصت چنین كاری را نداشته‌ام. معهذا، مایلم محققان را به آزمودن درستی یا نادرستی مدعایم از طریق جستجو در اسناد موجود تشویق نمایم.

 

*استاد دانشگاه گراتز ـ اتريش.

 

منبع: اطلاعات حکمت و معرفت

نظر شما