شناسهٔ خبر: 37164 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

گریه و ناله شکسپیر و مروژک در جشنواره آیینی سنتی

دو نمایش «برپهنه دریا» و «حمزه» با استفاده از دو نمایش‌نامه غیر ایرانی معروف سعی در ارائه نمایشی آیینی سنتی داشتند، اتفاقی که زیاد خوب از آب در نیامده و ابهامی در مورد چگونگی حضور این نمایش‌ها در جشنواره ایجاد کرده است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از تسنیم؛ هفدهمین جشنواره آیینی سنتی از روز چهارشنبه در بخش صحنه‌ای آغاز به کار کرده است. در این یادداشت به اختصار نگاهی به دو نمایش از این جشنواره می‌اندازیم. این دو نمایش با استفاده از نمایش‌نامه‌های غیر ایرانی تلاش دارند اثری آیینی سنتی ارائه دهند، اتفاقی که آن طور که باید خوب از آب در نیامده و جای سوال که اصلا این آثار چگونه تا این مرحله از جشنواره رسیده‌اند و محور انتخاب حضور برخی آثار در جشنواره نمایش‌های آیینی سنتی چیست؟

۱. «بر پهنه دریا»

اسلاومیرمروژک نویسنده لهستانی آنقدر زنده نماند که اجرای ایرانیزه شده «برپهنه دریا» را ببیند. اگر او زنده بود و زبان فارسی می دانست و همچنین بر تحولات اجتماعی سیاسی فرهنگی ایران تا حدودی آشنایی داشت مسلما همپای دیگر تماشاگران قهقهه می زد.

نمایشی که شهرام مسعودی با برداشت از نمایشنامه «برپهنه دریا» نوشته مروژک روی صحنه برد، نگاه سبکسرانه‌ای به محتوا و ساختار نمایش‌های آیینی و سنتی بود. سه نفر برروی زورقی گمشده در دریا تصمیم می‌گیرند که به قید قرعه یک نفر را از بین خودشان برای خورده شدن انتخاب کنند. این موقعیت کمیک دستمایه ای شده است برای نویسنده تا با زبانی نمادین به نقد اجتماعی و فرهنگی جامعه دست زند. نگاه مروژک نگاهی جهان شمول است که می تواند به هر جامعه ای تسری یابد و نمادها مابه ازای خود را در هر جامعه ای بیابند.

موقعیت کمیک اولیه فرصت خوبی را در اختیار کارگردان قرار داده است تا «الماس»شخصیت نمایش های سنتی را وارد این موقعیت کند. اما نتیجه کار به کلی با اهداف نویسنده اثر تضاد دارد. گر چه نبایست انتظار داشت که اجرای ایرانی از این نمایش مطابق اصل اثر باشد. چنانچه که پیداست «بر پهنه دریا» بر مبنای خنده تلخ استوار است. نمایشنامه نقدی گزنده بر اصول جامعه مدنی وارد می کند. در این نمایش وجود شخصیت الماس و آمیرزا و تکیه بر موسیقی نشاط آور مبنای اولیه را بر خنده گذاشته است. برای این کار استفاده از شوخی های کلامی رکن اصلی است.

ولی افراط در این شوخی ها نمایش را از ریتم واقعی خود دور می کند. مثلا ارتباط کلامی که بازیگران با تماشاگران دارند. جمله ای می گویند و آشکارا منتظر عکس العمل تماشاگران هستند. ورود و خروج تماشاگران توسط بازیگران کنترل می شود و فی البداهه جمله ای برای آنها بافته می شود. در این بین ارجاعات بینامتنی گر چه می تواند فی البداهه باشد اما در نوع خود جالب می نماید. مانند شوخی با کلمه «دلخواه» که ارجاع به «مسعود دلخواه» بازیگر تئاتر می شود. شوخی با تحولات سیاسی، اجتماعی ایران که «الماس» آنها را به فراخور موضوع پیش می کشد.

شاید نکته جالب توجه در این نمایش به استثنای رقص و پایکوبی تغییراتی باشد که در داستان ایجاد شده است. «الماس» تکه ای الماس را قورت داده است و در پایان برای رها شدن از دست آمیرزا و جاسم آنها را با کلک از زورق می رهاند و خود تنها در زورق باقی می ماند.

ساده انگاری که در اجرای این نمایش دیده می شود آن را به هجو نزدیک می کند و پیدا نیست که انتخاب این نمایشنامه برای بهره بردن از آن به عنوان یک نمایش سنتی چیست. آیا هدف فقط فرستادن الماس بر پهنا دریا بوده است؟ یا اینکه بازنگری در محتوای و داستانهای سنتی هدف کارگردان بوده است. شاید درآینده «الماس» را در جاهای دیگری هم ببینیم.

۲. «حمزه»

یکی دیگر از نمایش‌هایی که در روز اول جشنواره روی صحنه رفت و بسیار به یک نمایشنامه معروف نزدیک بود نمایش حمزه به کارگردانی «نعیم بذرکار» بود. زنی بعد از مرگ شوهرش با برادر او ازدواج می کند. حمزه بعد از مرگ پدر درصدد پس گرفتن ارثیه اش است . هنگامی که حمزه می‌فهمد که عمویش با دسیسه و همکاری مادرش موجب مرگ پدرش شده اند. به طلب خون پدر رودرروی عمو می ایستد اما حمزه توسط عمویش از پای در می آید.

نمایش حمزه همان هملت شکسپیر است. اول می توان به این نکته اشاره کرد که عنصر خلاقانه این نمایش چیست؟ آیا ما به ازای های ایرانیزه شده نقطه خلاقانه نمایش است. مثلا نامزد حمزه عذرا که حمزه توجه کمی به او دارد و خودکشی عذرا همانند افلیا یا اینکه اجرای نمایش مبارک و ارباب بجای نمایش تله موش....

بدتر از تمام این موارد شکل اجرایی نامناسب نمایش است. دکور دست و پا گیر و عدم هماهنگی بازیگران و صحنه‌های خنده داری که در اوج دراماتیک بودن موجب خنده تماشاگر می‌شدند. باز در این نمایش دیده می شد که ضعف داستانپردازی بزرگترین آسیب و معضل در نمایشهای آیینی و سنتی است تا جایی که نویسندگان دست به دامان نمایشنامه های خارجی می شوند که حتی در ژانر خود هم سنخیتی با نوع مورد نظر نویسنده ایرانی ندارند. ماحصل این کج اندیشی این می شود که یک تراژدی شکل یک کمدی می گیرد. در پایان این سوال همچنان باقی است که آیا استفاده نابجا شخصیت «سیاه» و «ارباب» با هر ترفندی به یک شبه تراژدی شکل یک نمایش آیینی و سنتی می دهد.

نظر شما