شناسهٔ خبر: 37231 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

نگاهی به رمان «تمشک‌های خیس» نوشته مهدی نجف زاده؛

روایت یک تردید بنیان برافکن

تمشک های خیس در تمشک‌های خیس، برخلاف داستان‌های میلان کوندرا، ما با مدل پوست‌پیازی مواجه نیستیم که به مرور لایه‌های متعدد را بشکافیم و همگام با قهرمان داستان یک پدیده را از زوایای خاص به تماشا بنشینیم. برعکس از همان ابتدا داستان همزمان در سه خط یا بعد پیش می‌رود: فردی، اجتماعی و سیاسی و این سه جدای از هم نیستند.

فرهنگ امروز/ رحمان قهرمان‌پور: رمان «تمشك‌هاي خيس» نوشته مهدي نجف زاده توسط انتشارات تيسا به تازگي روانه بازار كتاب شده است. رمان حكايت زندگي مرد ميانسالي به نام «وحيد محسني» است كه از همسر خود «سميرا» جدا شده و تنها زندگي مي‌كند. رمان در سه فصل روايت شده و خواننده به تدريج و گام به گام با قهرمان داستان با حقايق جديدي از زندگي مشترك وحيد و سميرا آشنا مي‌شود. اين كتاب در قطع رقعي، در ۳۰۶ صفحه و با قيمت ۲۱ هزار تومان  عرضه شده است.

تمشک‌های خیس یک رمان جدی است یا لااقل من آن را جدی می‌دانم نه به این خاطر که نویسندة آن را کم‌وبیش می‌شناسم و هم‌کلاسی دورة دکترای من بوده است و از سال‌ها قبل می‌دانستم قلم بسیار شیوا و رسایی دارد و در فکر نوشتن یک رمان بلند است، نه به این خاطر که می‌دانم بخشی از آنچه در این رمان آمده بی‌ارتباط با احوالات شخصی نویسنده نیست و ای بسا که از یک منظر فرویدی نویسنده از ناخودآگاه خود برای نوشتن برخی جملات و حتی اتفاقات بهره گرفته است، بلکه به این خاطر که وقتی مهدی نجف‌زاده قریب یک قرن بعد از صادق هدایت، جملاتی می‌نویسد شبیه چیزهایی که مثل خوره روح آدم را می‌خورد، باید برای هزارمین بار این پرسش را مطرح کرد که آن چیست که در این یک قرن روح روشنفکر متفکر ایرانی از داستان‌نویس گرفته تا فیلم‌ساز، فیلسوف سیاسی، جامعه‌شناس و غیره را آزرده است؟ مگر نه این است که یکی از بارزترین ویژگی‌های مدرنیته آن‌گونه که فاوست به ما می‌گوید تغییر دادن مستمر فضا و زمان و صد البته پرسش‌هاست؟ پس چرا در این یک‌صد سال گذشته برخی روشنفکران گرفتار انفعال و استیصال و در اعلی‌ترین حد خود نیهیلسم رادیکال شده و امید خود به عوض شدن آدم‌ها، جامعه و معادلات قدرت را از دست داده‌اند و حتی در دانشگاه به‌عنوان اساسی‌ترین نهاد نخبه‌پروری ناامید شده‌اند تا جایی که از آن بیم دارند که اگر اساتید دانشگاه برای ملاقات همکار بیمار خود به بیمارستان روانی بروند، آن‌ها هم به‌عنوان مریض بستری کنند (ص ۲۵۷). آیا نالیدن از سبکی تحمل‌ناپذیر زندگی و آدم‌ها، آنگونه که برخی‌ها می‌گویند، صرفاً یک پز روشنفکری است یا واقعاً فاصلة روشنفکر از جامعه و واقعیت‌های آن به قدری زیاد و عمیق شده که روزمرگی را برای او تحمل‌ناپذیر کرده است؟ خوب یا بد به دلیل شناختی که از نویسنده دارم می‌دانم اهل پز روشنفکری (اگر چنین عبارتی حمل بر بی‌احترامی نباشد) مخصوصاً از نوع ادبی آن نیست. زیرا می‌توانست در همان شغل اصلی و واقعی خود به‌عنوان استاد علوم سیاسی دانشگاه بماند و جایگاه یک متخصص و به سبک روشنفکران پیامبرگونه (و همانند روانکاوان تاجرمسلک آمریکایی) ۲۰، ۳۰ یا نمی‌دانم ۵۰ نکته کلیدی برای نجات مملکت و مافیها بنویسید و افتخارش این باشد که در فلان کنفرانس بین‌المللی فلان حرف را به فلان آدم مهم گفته و پیش‌بینی کرده است آینده ایران به چه سمتی می‌رود. یا به قول وحید محسنی قهرمان اصلی داستان تمشک‌های خیس، برای علمی جلوه دادن حرف‌هایش از عبارت «احتمالاً» استفاده کند. من این خودانتقادی نویسنده را می‌ستایم اینکه شخصیت اصلی داستانش را یک استاد جامعه‌شناسی سیاسی دانشگاه تهران انتخاب کرده است، کسی که علی‌القاعده از او انتظار داریم نه‌تنها مشکلات زندگی فردی بلکه مشکلات جامعه را هم حل کند. اما درست برعکس انتظارات عمومی، شاهد آنیم که استاد دانشگاه یعنی وحید محسنی، آخر داستان با خودش، جامعه‌اش، رشته تحصیلی‌اش و خیلی چیزهای دیگر کنار نمی‌آید و به شکلی آرمان‌گرایانه میل به شورش علیه خودش، شغلش، جامعه‌اش و مناسبات قدرت دارد، شورشی که در نهایت با قتل «خلیل»، نگهبان آپارتمان در ساحل دریای خزر به‌صورت فروکش می‌کند، اما می‌دانیم که از بین نمی‌رود.

در سراسر داستان درمی‌یابیم این شورش و عصیان صرفاً یک عصیان ماجراجویانه و از سر بی‌دردی و یک‌نواخت و تحمل‌ناپذیر شدن سبکی و میان‌مایگی زندگی روزمره نیست. نالیدن در تنهایی نیست، زیرا قهرمان داستان ما در دانشگاه حضور دارد، در تاکسی- که پارلمان مردم شده است -به حرف همین مردم معمولی گوش می‌دهد به‌عنوان یک انسان مسئول درصدد کمک به همکاران خود است و حتی از هم‌صحبتی با نگهبان ساختمان و هم‌پیاله شدن با وی و راه دادن او به خصوصی‌ترین لایه‌های زندگی‌اش ابایی ندارد و این‌ها را دون شأن و موقعیت خود نمی‌داند. حتی کشتن «خلیل» هم در انتهای داستان بی‌ارتباط با این احساس مسئولیت در قبال جامعه و مناسبات سیاسی حاکم نیست. خلیل نمادی است از «دم را غنیمت شمردن»، زندگی کردن، سرک کشیدن به مناسبات خصوصی آدم‌ها، از فرصت‌ها حداکثر استفاده را کردن و در همان حال غیرمسئول بودن. «خلیل» فرزند نامشروع و پدری است که سال‌هاست فرزند خود را ترک کرده و انگیزه‌ای برای یافتن او ندارد، فرزندی که اکنون در پلیس نماد قدرت انضباطی مشغول به‌کار است. خلیل از یک منظر نماد بی‌مسئولیتی است که خانه و کاشانه‌ای از خود ندارد و مدام در حال جا‌به‌جا شدن است. با کارکتری که در طول داستان از خلیل ترسیم می‌شود، درمی‌یابیم تمایل او برای پیدا کردن پسرش در آستانه اشرفیه نمی‌تواند جدی باشد. برجسته‌تر کردن نقش خلیل در قیاس با علیرضا که اسباب خیانت همسر وحید محسنی به او شده و از دوستان قدیمی و هم‌دانشگاهی وحید بوده است، قرینه دیگری است بر اینکه قهرمان داستان علی‌رغم تظاهر به بی‌تفاوتی و بی‌خیالی، در لایه‌های عمیق‌تر وجود خود برای مسئولیت‌پذیری اجتماعی نقش مهمی قائل است. از این زاویه عصیان قهرمان داستان صرفاً یک عصیان فردی نیست. او در همه‌جای داستان با توصیف آدم‌ها و شرایط پیرامون درصدد توجیه عقلانی بودن این چنین عصیانی است. به‌همین دلیل تمشک‌های خیس را نمی‌توان یک داستان و روایت تک‌بعدی و تک‌لایه‌ای دانست و این مهم‌ترین دلیل اهمیت داشتن آن است.

در تمشک‌های خیس، برخلاف داستان‌های میلان کوندرا، ما با مدل پوست‌پیازی مواجه نیستیم که به مرور لایه‌های متعدد را بشکافیم و همگام با قهرمان داستان یک پدیده را از زوایای خاص به تماشا بنشینیم. برعکس از همان ابتدا داستان همزمان در سه خط یا بعد پیش می‌رود: فردی، اجتماعی و سیاسی و این سه جدای از هم نیستند. زندگی قهرمان داستان و آدم‌های پیرامونش با این سه بعد درهم تنیده شده است و نویسنده می‌کوشد در تبیین و توصیف مسائل و مشکلات آدم‌های پیرامونش تا حد امکان هر سه بعد را در نظر بگیرد. وضعیت دکتر منگلانی، دکتر زرگری، دکتر سماواتی به‌عنوان همکار وحید، فحش دادن علی‌رضا به تهران و آدم‌های ثروتمندش و رفتنش دنبال پول و ثروت (ص ۲۵۰) افتخار کردن عمه به اصالت قجری‌اش (ص ۱۱۲) پز دادن سمیرا به رانندگی با ماشین بی‌ام.او دوستش در تهران نو (ص ۱۴۳)، صحبت کردن صاحب کافی‌شاپ از زمانه بی‌وفا، از تورم، از انرژی هسته‌ای و از اعدام صدام (ص ۲۵۱) و بسیاری از اتفاقات دیگر داستان درون دایره یا فضایی وسیع‌تر اتفاق می‌افتد، هرچند برخی از این افراد مثل خلیل و تعدادی دیگر از وجود آن خبر ندارند یا اینکه قدرت تحلیل و شناخت آن را پیدا نکرده‌اند. زندگی این افراد و اتفاقات پیرامون آن‌ها نمی‌تواند با تز دکتری وحید درباره امتناع گفت‌وگو در جامعه ایرانی (ص ۱۱۰) بی‌ارتباط باشد، جامعه‌ای که در آن «هرگونه قاعده اجتماعی در روابط رقم می‌خوره و دستور زبان اجتماعی نوشته‌شده از پیش نداریم. ایرانیا در موقعیت تصمیم می‌گیرن چه رفتاری از خودشون نشون بدن؛ به همین دلیل کشمکش بر سر روابط سلسله‌مراتب در این کشور بالاس. ما از طریق گفت‌وگو بر سر نکات مشترک به تفاهیم نمی‌رسیم، بلکه از طریق منازعه، منافع اجتماعی خودمان را به دست می‌آوریم. هر ایرانی یاد می‌گیره که در رابطه با دیگران بندباز ماهری باشد.» (ص ۱۱۰)

نزدیک‌ترین شخصیت‌ها به این توصیف علی‌رضا و خلیل‌اند. نویسنده از علی‌رضا چیز زیادی به ما نمی‌گوید جز مادرش که در اراک زندگی می‌کند و لهجة ترکی دارد و از خودش که پول و ثروتی به‌هم زده است. عاشق پاریس و قاهره و در یک کلام تجملات است. دم را غنیمت می‌شمارد و ظاهراً سمیرا هم شیفته و دلدادة همین روزمرگی‌های علیرضا می‌شود و او را بر همسرش و هم‌کلاسی‌اش روشنفکر علی‌رضا یعنی وحید محسنی ترجیح می‌دهد. در عین حال وجه تمایز اصلی خلیل و علی‌رضا در این است که خلیل برخلاف نظر علی‌رضا پول و لذا موقعیت اجتماعی آن‌چنانی ندارد، تا قاپ زنان روشنفکر را بدزد و لاجرم با زن همسایه معتادش ارتباط نامشروع برقرار می‌کند و شاید به‌همین دلیل است که دسترسی به او آسان‌تر و کشتنش راحت‌تر است، زیرا پول آدم‌های بی‌مسئولیت را قوی‌تر می‌کند و دسترسی به آن‌ها را دشوارتر!

بگذارید پیش از آن‌که ادامه دهم حرف اصلی‌ام را بزنم در این سه لایه یا سه بعدی که قهرمان داستان وحید درگیر آن، با سه ویژگی متفاوت از او مواجهیم. در لایه فردی با یک نهیلیست مواجهیم. نهیلیستی که روحش دچار جنون فلسفی شده و بدنش را می‌خورد (ص ۱۵۳) دنیا را کثیف و متعفن می‌داند (ص ۱۹۶) و مثل معلم بزرگ نهیلیست نیچه، معتقد است، اگر انسان یک روز بیدار شود و همه نظم و قاعدة زندگی آدمیان برایش بی‌معنا شود، بدون شک درون آدم‌ها شادتر و آزادتر خواهد بود (ص ۲۴۹) و هرکس داستان‌های کمتری از آدمیان می‌داند شادتر است (ص ۲۴۷). برای وحید، جهان معنادار و هدفدار دیگر وجود ندارد و طبیعی‌ترین پیامد این امر نهیلیسم است.

اما تأمل در دو لایه بعدی داستان پافشاری بر چنین ادعایی را دشوارتر می‌کند. وحید در سطح اجتماعی هنوز رسالت و هدفی برای خود قائل است، هرچند تحقق آن‌ها را به دلیل سیطره لایه سوم، یعنی سیاست بسیار دشوار می‌بیند. او سنگ صبور مادر پیر همکارش دکتر سماواتی می‌شود، به خانم اردبیلی منشی گروه کمک می‌کند تا بر مشکل پیش آمده غلبه کند، برای شوهر معتاد نسرین کار پیدا می‌کند، پای درددل‌های خلیل می‌نشیند و سوار شدن به اتوبوس را به‌عنوان یک روشنفکر و استاد دانشگاه دون شأن خود نمی‌داند. همه این نشانه‌ها به ما می‌گوید او نه از جامعه که از مناسبات حاکم بر آن، بهم ریختن قواعد اجتماعی، از بین رفتن اصالت‌ها، حقیر شدن آدم‌ها (ص ۲۱۱) در این مناسبات اجتماعی، سر به راه کردن تن آدم‌ها از طریق علوم انسانی و مذاهب و ازدواج (ص ۱۴۲)، معلوم نبودن امر اخلاقی و غیر اخلاقی (ص ۲۷۲)، محدود شدن دایره اعتماد افراد به همشهری‌ها در تهران بزرگ (ص ۱۶۲) و نظیر این‌ها شکایت دارد و گریزان است. وحید از یافتن آرامش در سطح فردی ناامید شده، آن‌هم به دلیل نهیلیستی که گرفتار آن شده است، در سطح اجتماعی هم به چنین آرامشی نمی‌رسد لذا می‌کوشد در لایه سوم راه چاره‌ای بیابد. لذا با انتقاد از مناسبات موجود سیاسی، تبدیل شدن تاکسی به پارلمان مردم، رفتن مردم شهر به دست‌بوسی دیوانه‌ها (ص ۲۴۲)، نایاب شدن کتاب نومانکلاتورا نوشته وسلنسکلی (ص ۲۳۶)، خان‌والا نامیدن هر خل‌وچل بعد از انقلاب (ص ۲۱۳)، خالی شدن دانشگاه‌ها از آدم‌های درست‌و‌حسابی (ص ۲۰۳) و موارد دیگر می‌کوشد راه‌حلی ارائه دهد، راه‌حلی که هر چند در کتاب نشانه‌های صریحی از آن وجود ندارد، اما با الهام از دریدا و مفهوم معنا‌های ضمختی و زنجیره معنایی او می‌توان اشارات و عبارات کوتاهی دال بر نظر نویسنده در مورد راه‌حل پیشنهادی‌اش پیدا کند.

 به باور من نویسنده کتاب در نهایت، تجددآوانه را راه‌حل مشکلات اجتماعی و سیاسی (لایه دوم و سوم) و حتی با قدری اغراق فردی (لایه اول) می‌داند. قراین زیادی در کتاب تمشک‌های خیس وجود دارد که در بعد کلان گفتمانی آن را ذیل فراگفتمان مردسالار وحدت‌گرای عقلانی ـ الیتسیتی مدرن قرار می‌دهد. اجازه دهید در این مورد کمی بیشتر توضیح دهیم پست‌مدرن‌ها معتقدند فراگفتمان یا فراروایت مدرنیته آلوده به زن‌ستیری، مردسالاری، مخالفت با خرده‌فرهنگ‌ها، برتر دانستن مردان سفیدپوست اروپایی به سایرین و زنان، عقلانی‌‌تر دانستن مردان و حاملان هویت رسمی و وجود یک فرهنگ نخبه است. چه لیبرال‌ها و چه دشمنان سیاسی آن‌ها یعنی کمونیست‌ها و مارکیست‌ها هر دو معتقدند به عقلانیت روشنگری و برتری نخبگان بر عموم مردم بودند و در همان حال در آن‌ها محوریت با مرد بود. فرض می‌شد حقیقتی والاتر و برتر وجود دارد که تنها نخبگان و الیت جامعه از طریق یک تربیت و آموزش سخت و دشوار قادر به کشف این حقیقت از این نخبگان پیروی کنند. نمادها و نمودارهای این حقیقت نمایی به عنوان مثال عبارتند از داشتن نگاه‌های عقلانی به مسئله مذهب و وجود زبان و لهجه و پوشش استاندارد، اصالت‌گرایی هم بخشی از این حقیقت غایی است. بدین ترتیب همه باید تلاش کنند ذیل این حقیقت بزرگ به وحدت برسند. در چهارچوب چنین نگرشی، هر تنوعی باالقوه یک تهدید است، مخصوصاً در ساحت سیاست. به این ترتیب داستان با یک تناقص بزرگ و بنیادین روبه‌رو می‌شود: تناقص میان تکثرگرایی و باور به تکثرگرایی در لایه فردی و اجتماعی و باور به وحدت‌گرایی‌آوانه در لایه سیاسی. این همان تناقصی است که باعث می‌شود خواننده در نگاه به داستان از زاویه یا لایه سیاسی، آن را چندان متفاوت از داستان‌های روشنفکران ادبی دهه ۳۰ و ۴۰ نبیند. در اثبات این ادعا باید بگویم انتخاب اغلب شخصیت‌های منفی داستان از میان اقلیت‌های قومی و زبانی نمی‌تواند تصادفی باشد. زیرا در نگاه وحدت‌گرا، دگرهای هویتی مزاحمانی هستند که باید آن‌ها را ساکت یا سرکوب کند. چند نشانه‌ی دیگر هم وجود دارند که به کمک من می‌آیند: ۱) نوعی زن‌ستیزی پنهان یا اگر خوش‌بینانه بگویم دست‌کم گرفتن زنان در خیانت سمیرا به وحید، خیانت نسرین به همسرش، فریب خوردن خانم اردبیلی، سطحی‌نگری و تعداد زیادی از مونولوگ‌های کتاب به وضوح دیده می‌شود. ۲) داشتن نوعی حس نوستالژیک به گذشته که در انتقاد از خان والا نامیدن هر خل‌وچل بعد از انقلاب و اومدن یک آدم حسابی‌ها به دانشگاه در گذشته (ص ۲۰۳) می‌توان آن را دید. مدلول اصالت هم احتمالاً همان گذشته‌ای است که قهرمان داستان به‌صورت خیلی ظریف افسوس خود را از سپری شدن آن اعلام می‌کند. دلبستگی وحید به کتاب ایرانی و اسم اصیل ایرانی‌ها هم با توجه به گفتمان تجددآوانه رمزگشایی می‌شود.

اگر استدلال من درباره لایه سوم داستان برای خواننده قانع‌کننده باشد، در آن صورت می‌توانم نتیجه بگیرم داستان علی‌رغم ضرباهنگ تند و استفاده درست از تکنیک تعلیق که خواننده را بدون خسته کردن و حاشیه رفتن تا آخر داستان با خود می‌کشاند، دارای یک ساخت و به تعبیری ژانر تکراری است که نویسنده را وا می‌دارد در پیروی از الزام گفتمان حقیقت محور خود، داستان را حتماً با یک اتفاق بزرگ به پایان برساند و تکلیف خواننده را معلوم کند.

با همه انتقاداتی که به داستان دارم آن را اثری ارزشمند و در خور تأمل می‌دانم. اثری که آینه تمام‌نمای گرایش‌های فکری و نگرش‌های بخش مهمی از جامعه است. دغدغه تمشک‌های خیس نه سرگرم کردن بلکه طرح یک درد است، دردی در سطح فردی، اجتماعی و تا حدی کمتر سیاسی. نگرانی نویسنده از پایان بازداستان بازتاب نگرانی وسیع موجود در جامعه در گذار از گفتمان حقیقت‌محور وحدت‌گرا به گفتمان حق محور تکثرگراست. وحید قهرمان داستان خواسته یا ناخواسته به واسطه گسترش روند مدرنیزاسیون در ایران معاصر از گذشته کنده شده و در عمل نمی‌تواند به آن برگردد و لاجرم به نوستالژی تن در می‌دهد، با این حال برای ادامه مسیر مردد است. مسیری که در آن سلسله‌مراتب مرد/ زن، اکثریت/ اقلیت، رسمی/ غیر رسمی، مرکز/ پیرامون، نخبه/ توده، عقلانی/ احساسی و خیلی از دوانگاری‌های دیگر خبری نخواهد بود. این حکایت و معضل واقعی بسیاری از هم نسلان وحید است.

 

نظرات مخاطبان 1 6

  • ۱۳۹۴-۰۶-۱۲ ۱۰:۳۹الهام 4 5

    سلام 
    متاسفانه نقد با معيارهاي نقد صورت نگرفته است حتي مقايسه لفظي اين کتاب با آثار هدايت و کوندرا اغراق خنده آوري است که به نظر مي آيد تحت تاثير دوستي بين نويسنده  نقد و مولف کتاب است .  کتاب بروشني نشان مي دهد نويسنده کتاب از دوگانه ساده و ابتدايي اي مثل مرد/ زن  عبور نکرده است و مي خواهد وانمود کند که به دردهاي بزرگ روشنفکرمابانه !! مي پردازد. سراسر کتاب مشحون از نگاه جنسي به زن است و  ظاهرا نويسنده بر اين نگاه اصرار دارد . در اين حالت چگونه است که ناقد محترم اين نگاه دواليستي را نمي بيند و وحيد محسني را در هيبت يک روشنفکر حيران دردمند در حال گذار به مدرنيته  مي بيند و اين جاي عجب است 
                                
  • ۱۳۹۴-۰۶-۱۲ ۱۰:۵۲ 4 3

    کدام ترديد بنيان بر افکن ؟ تخيلات اروتيک يک مرد مي شود ترديد بنيان بر افکن ؟؟؟
                                
  • ۱۳۹۴-۰۶-۱۲ ۱۳:۱۸مسعود 1 2

     نقد متوسطی بود. بیشتر بخاطر پراکنده گویی. اگر یک ویرایش روی متن می شد و پاراگراف ها هر کدام بار مخصوص به خودشان را می داشتند و هوشمندانه آنها را به هم متصل می کردند شاید نتیجه بهتر از این میشد.  با الهام هم موافقم .  بنظر من برای اولین کار نوشتاری یا سینمایی هر کس بهترین توقع این است که یک روایت روشن عرضه کرده باشد. کتاب تمشکهای خیس بعنوان اولین کار آقای نجف زاده بعنوان اولین اثر،  کاری درخور و ارزشمند است. اما تا زمانی که  مولف اثر با روح جمعی جامعه ارتباط محکم برقرار نکرده از انتساب هر گونه برداشت متعالی حذر کنیم.  این کارهای اولیه کارکردشان در ساحت ادبیات و هنر ، دادن امکان ارتباط با روح جمعی جامعه است. وقتی این ارتباط برقرار شد - که برای هر هنرمند و نویسنده ای هم براحتی بدست نمیاید- انوقت است که می شود در لابلای سطرها و سکانس های مولف گشت و مفاهیم متعالی را به آنها منتسب کرد. به امید پرواز تا اوج نویسنده 
                                
  • ۱۳۹۴-۰۶-۱۳ ۲۰:۵۵ 0 3

    این اثر از این منظر که نگاه یک محقق اجتماعی به ساحت جامعه را بازتاب می دهد و به ر ما ن به عنوان ابزاری برای این انتقال نگاه می کند در خور تامل است. اگرچه بهتر است منتقدي که روابط دوستانه با مولف ندارد، به نقد این اثر بپردازد.
                                
  • ۱۳۹۴-۰۶-۱۶ ۱۷:۰۵نسرین 0 2

    نقد جالبی بود و فکر می کنم به دنبال این بود که چرا فضای روشنفکری در ایران از دوانگاری هنوز عبور نکرده و تنوع نگر نشده. البته می شود گفت عنصر محوری کتاب فالوس به تعبیر لاکانی اون هست و بیشتر باید از منظر روانشناسی به رمان نگاه. کرد. 
                                
  • ۱۳۹۴-۰۸-۰۳ ۱۹:۱۷جواد یعقوبی 2 0

    نظر من این که نویسنده از مجموعه ای از خاطرات خودش نوعی ایده ی کلی به دست دهد نه تنها دور از واقعیت نیست بلکه بسیار پسندیده است. خصوصا با این نکته بسیار موافقم که برخی رویدادهای زندگی، زمانی اهمیتی ندارند اما در زمانه ای دیگر همان رویداد ها بسیار مهم و تاثیر گذار در کل زندگی جلوه می کنند. اما سخن در پرداخت و روایت داستان است. به نظر می رسد نویسنده توانایی کافی در ارائه یک روایت فصیح در درون قالب های زمانی و مکانی با رعایت قواعد ادب فارسی نداشته است به طوری که در صفحات اول برخی عبارات نشان می دهد گاهی زمان از دست نویسنده خارج می شود و یادش می رود که فعل قبلی که به کار گرفته بود چه زمانی داشت. تاکید من به خصوص بر روی جزئیات روایت داستان و سبک نوشتاری است. نوشته ای که از استحکام کافی در روایت برخوردار نباشد به ندرت می تواند جایی برای خویش باز کند...ضمن آن که نقل برخی از دغدغه های امروزی به عنوان خاطرات دیروز دور از واقعیت است به عنوان نمونه مساله آلودگی هوا مساله بیست ضروری بیست سال پیش نبوده اما در این کتاب به گونه ای مطرح شده که گویا مانند امروز ابر و باد و خورشید و فلک دست به دست هم داده اند تا این آسیب بزرگ را چاره کنند....از این مسایل در این کتاب باز هم هست که اگر فرصت بود مطرح خواهیم کرد...اما به هر تقدیر جسارت نویسنده در نقل خاظرات شخصی و قرار دادن آن در قالب یک طرح کلی جای تقدیر دارد........!
     بنده این نقد را در صفحه فیس بوک نویسنده قرار دادم و ایشان این چنین در مقام دفاع از کتاب خویش فرمودند:
    «با نظر آقای یعقوبی موافق نیستم. من در هیج جای کتاب از الودگی هوا حرف نزده ام. ریتم زمانی داستان هم تند است و گویا به دقت نخوانده اند. افعال چنان سریع عوض می شوند که خواننده تنبل متوجه تغییر روایت نمی شود. ضمن این که طرح این داستان از من نیست و بر پایه خاطرات نوشته نشده اند. تاککید عمده من بر روی کلمه فالوس است. اگر درباره این کلمه میگی خواهید بیشتر بدانید فرودی والکان بخوانید. فروکاستن داستان به آلودگی هوا و این گونه مسایل یا از کم سوادی است یا ازظاهر بینی.
    هواي تهران تا آنجا كه من يادم مي‌ايد تهوع آور بوده. به خصوص در وسط شهر كه لوليدن آدم‌ها و ماشين‌ها يك مسافر غريب را به شدت آزرده خاطر مي‌كند. از زبان سميرا يك جايي نوشته شده تهران يك كاسه گه گرفته است.
                                

نظر شما