شناسهٔ خبر: 37850 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

«عبدالحسین آذرنگ» در گفت‎وگو با «فرهنگ امروز»؛

هست‎ها و نیست‎ها در خدمات متقابل اندیشه

آذرنگ ترجمه را نمی‎توان به یک، چند یا چندین حوزه منحصر کرد. دنیای امروز به آگاهی از زمینه‌های بسیار فراوانی نیازمند است که هیچ جامعه‌ای هیچ‌گاه و در هیچ زمانی به همه‌ی این زمینه‌ها تسلط نداشته است و لاجرم انتقال اندیشه از جوامع مختلف به یکدیگر اجتناب‌ناپذیر است و انتقال نیز راهی جز ترجمه ندارد.

فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: در خبری که در اردیبهشت‌ماه امسال (۱۳۹۴) در یکی از خبرگزاری‌ها (ایبنا) آمده بود، ایران را در بین کشورهای جهان با توجه به ترجمه‌ی آثار دیگر کشورها صاحب رتبه‌ی سی‌ونهم دانست. البته این رتبه ممکن است در طول ماه‌های اخیر تغییر کرده باشد. این رتبه بدون در نظر گرفتن کیفیت کارهای انتخاب‌شده برای ترجمه و حتی کیفیت برگردان متن‌ها، رتبه‌ی نسبتاً خوبی است.

با تمام نگاه‌های متضادی که درباره‌ی بازار ترجمه وجود دارد، گفته می‎شود تخصص مترجمین و شرایط هرمنوتیک حاکم بر زمان‌ها از جمله عوامل تأثیرگذار بر ترجمه هستند که باعث شده مترجمین در وهله‌ی اول نسبت به ترجمه‌ی متون احساس رقابت کنند و دیگر آنکه یک اثر در زمان‌های مختلف دارای چندین ترجمه متفاوت باشد که در مواردی دارای اختلافات معنایی نیز هستند. تفاوت‌های فرهنگی و زبان‌شناختی ترجمه، توسعه‌ی راهبردهای گفتمانی، بومی‌سازی، چالش‌های تطبیق معانی فرهنگ خودی با فرهنگ بیگانه در ترجمه و ارزش‌های بومی و ارتباطی ترجمه از جمله دغدغه‌های موجود در امر ترجمه به‌ویژه در کتاب‌های علوم انسانی است؛ ازاین‌رو، به سراغ «عبدالحسین آذرنگ» نویسنده، پژوهشگر و عضو شورای علمی دانشنامه‌ی ایران رفتیم و نظرات وی را در باب ترجمه و بازار ترجمه در کشور جویا شدیم که در ادامه می‌آید.

 

با توجه به تفاوت سنت‌های ترجمهای، اینکه گفته می‎شود سبک ترجمه در آلمان «گفت‎وگومحور» و هابرماسی است و در فرانسه و انگلستان بیشتر مکانیکی است، سنتهای موجود و پویا در حوزه‌ی ترجمه چه سنتهایی هستند؟

هیچ نظریه‌ای را نمی‌توان به همه‌ی ترجمه‌ها و شیوه‌ی کار مترجمان تعمیم داد، هیچ نظریه‌ای را. در همه‌ی کشورها انواع سبک‌ها، روش‌ها و دیدگاه‌های مکتب ترجمه‌ها دیده می‌شود، در جامعه‌ی خودمان هم این‌طور است؛ مگر آنکه مترجمی با انواع دیدگاه‌ها و مکتب‌ها آشنا باشد و به‌عمد از مکتب خاصی پیروی کند.

 

گفته می‌شود در ترجمه‌ی واژه به واژه (مکانیکی) الزاماً فکر نویی ایجاد نمی‌شود، بلکه برای یک ترجمه‌ی خوب، مترجم باید با متن «این‌همانی» داشته باشد؛ با این وصف چگونه می‌توان از چالش‌های بین‎فرهنگی برکنار ماند (اینکه مؤلفه‌های فرهنگ زبان مقصد در این بستر کم‌رنگ نشود)؟

از پرسش شما می‌توانم بفهمم که ترجمه‌ی مکانیکی قاعدتاً باید ترجمه‌ی واژه به واژه باشد. واحد ترجمه، جمله است نه عبارت و نه واژه. طبیعتاً کسی که واژه به واژه ترجمه کند، نمی‌تواند با متن ارتباط عمیق و لازم را برقرار کند، ترجمه‌ی او چیزی از کار درمی‌آید که شاید همان ترجمه‌ی مکانیکی مدنظر شما باشد، انگار که رایانه به‌جای هر واژه‌ی متن اصلی، واژه‌ای برابر آن در زبان مقصد بگذارد؛ از این ترجمه‌ها در رایانه زیاد است، به‌ویژه در دوبله‌ی فیلم‌های سینمایی و برخی بروشورهای تبلیغاتی و نتیجه را هم دیده‌ایم که چقدر فضیحت‌بار است.

اما اگر مقصودتان از این‌همانی این باشد که مترجم متن را عمیقاً درک کند، یعنی مترجم به موضوع و زبان‌های مبدأ و مقصد مسلط باشد، خب این تسلط از نخستین شرایط لازم و واجب برای ترجمه است.

 

دوران طلایی تمدن اسلامی در واقع با ترجمه‌ی متون کلاسیک یونان پا گرفت؛ در این دوره اندیشمندان اسلامی با درهم‎آمیزی تفکر غربی و اسلامی جریانی را شکل دادند که می‌توان گفت در ظهور علم مدرن در جهان غرب تأثیرگذار بوده است. حال با توجه به رونق ترجمه در دوران معاصر چرا ما آن دوره‌ی طلایی را تجربه نمی‌کنیم و به مصرف‌کننده‌ی صرف تبدیل شده‌ایم؟

دوره‌ی طلایی ترجمه در تمدن اسلامی زمانی بود که تمدن جدیدی به‌نام، در حال زاده شدن و شکل گرفتن بود. این تمدن، مانند هر تمدن دیگر در حال پیدایش به مایه‌های فکری نیاز داشت و هر منبعی یا هر منبع متناسبی که می‌توانست این مایه‌ها را در اختیارش بگذارد از آن منبع، اندیشه و الهام می‌گرفت. مقایسه کردن وضعیت کنونی با دوره‌ی پیدایش تمدن‌ها مقایسه‌ی درستی نیست، ما در وضعیت دیگری هستیم که این وضعیت هرچه باشد با دوره‌ی پیدایش تمدنی جدید همخوانی ندارد.

 

با توجه به آثار فراوانی که در دوره‌ی طلایی تمدن اسلامی از اندیشمندان ایرانی-اسلامی مثل بیرونی، فارابی، ابن‎سینا و ملاصدرا به زبان عربی داریم، چرا ترجمه‌ی آثار آنان نسبت به آثار اندیشمندان غربی کمتر مورد توجه و علاقه‌ی مترجمان است، درصورتی‌که در ابتدا باید زمینه‌های فکری-اندیشه‌ای خود را بازشناخت و سپس به اندیشه و تفکر دیگری رو آورد؟

همه‌ی آثار این اندیشمندان به عربی نیست، آثاری از آنان به فارسی است و فارسی‌زبانان اهل‌اندیشه از دیرباز با افکارشان آشنایی داشته‌اند، شماری از آثارشان هم پیش از عصر ما به فارسی ترجمه شده است. از ایرانیان کسانی که فلسفه‌خوان بودند، عربی می‌آموختند و آثار آنان را به زبان عربی می‌خواندند؛ در نتیجه جامعه‌ی ما از افکار این فیلسوفان بی‌اطلاع نبوده است. اگر دیدگاه‌ها و تفسیرهای تازه‌ای درباره‌ی آرای این اندیشمندان دیده می‌شود به سبب تحول فکری است که در فرهنگ و تمدن دیگری، در زمان و مکان دیگری رخ داده و آن تحول به ما منعکس شده است.

از این گذشته، مگر می‌توان ترجمه را به یک، چند یا چندین حوزه منحصر کرد؟ دنیای امروز به آگاهی از زمینه‌های بسیار فراوانی نیازمند است که هیچ جامعه‌ای هیچ‌گاه و در هیچ زمانی به همه‌ی این زمینه‌ها تسلط نداشته است و لاجرم انتقال اندیشه از جوامع مختلف به یکدیگر اجتناب‌ناپذیر است و انتقال نیز راهی جز ترجمه ندارد.

 

آشنایی با تفکر و اندیشه‌ی اندیشمندان همسایه و شرقی و جنوبی ایران کسانی مثل هومی بابا، اسپیواک و دیگران چقدر می‌تواند برای ما راه‌گشا باشد و آیا دانستن زمینه‌ی فکری آنان ضرورتی برای ما دارد؟ اگر پاسخ مثبت است چرا این آشنایی بیشتر از متون دست‌دوم و از طریق ترجمه‌ی آثار اندیشمندان غربی صورت می‌گیرد؟

آشنایی با هرکسی که صاحب اندیشه باشد و اندیشه‌اش هرچه می‌خواهد باشد، در هر گوشه و کنار جهان برای غنای اندیشه‌ی جامعه‌ی گیرنده سودمند است؛ اما این آشنایی چقدر می‌تواند راه‌گشا باشد، به نوع اندیشه‌ی و موقعیت جامعه‌ی گیرنده بستگی دارد.

در باب ترجمه از زبان واسط (و نه مستقیم از زبان مبدأ) این نکته را باید در نظر داشت که مترجمان به چه زبان‌هایی و با چند زبان آشنایی دارند. زمانی کمتر کسی را می‌شد پیدا کرد که فی‌المثل اسپانیایی یا ایتالیایی خوب بداند؛ در نتیجه آثار اسپانیایی و ایتالیایی به کمک زبان‌های واسط مثل فرانسوی و انگلیسی به فارسی ترجمه می‌شد، حالا این‌طور نیست و از چندین زبان به فارسی ترجمه می‌شود. اگر مترجمانی باشند که هندی، ژاپنی، چینی و زبان‌های دیگر شرق آسیا را خوب بدانند، قطعاً از آن زبان‌ها مستقیماً ترجمه خواهند کرد.

 

اگر در زمان قاجار که ترجمه از رونق خوبی برخوردار بود به جای عنوان «دارالفنون» که مختص به یک سلسله علوم بود (فنون و طبیعیات) از «دارالعلوم» که از شمولیت بیشتری برخوردار است، استفاده می‌شد آیا میزان ترجمه در حوزه‌ی اندیشه و تفکر به همان رونق علوم طبیعی می‎توانست باشد؟

اگر مرحوم میرزا تقی‌خان امیرکبیر را دیدید از قول من هم سلام برسانید و از ایشان بپرسید چرا «دارالفنون» درست کردند و «دارالعلوم» نساختند؟ اگر نیازهای مبرم مؤسسان آن مدرسه و نگرششان را به مسائل درست نشناسیم ممکن است توقعاتی از آن‌ها داشته باشیم که با واقعیت همخوانی نداشته باشد. از این هم که بگذریم، شماری از علوم پایه در دارالفنون تدریس می‌شد. اگر نسل تربیت‌شده‌ی دارالفنون و شاگردانشان نبودند بعید بود دانشسرای عالی و دانشگاه تهران را می‌شد تأسیس و اداره کرد. باز هم از این گذشته، دارالفنون فعالیت‌های جنبی هم داشت، مثلاً محلی برای نمایش داشت و نمایشنامه‌هایی به فارسی ترجمه می‎شد و در آن محل به اجرا درمی‌آمد.

عمر دارالفنون کوتاه و فشار سیاسی و اجتماعی بر آن به‌قدری زیاد بود که آنجا را نخست به افول و سپس به تعطیلی کشاند، این جنبه‌ها را باید درست شناخت و در نظر داشت؛ استبداد سیاسی، خودکامگی همراه با فقر و فساد و بی‌سوادی، بلا و مصیبتی است که خدا از همه‌ی جوامع دور کند، وگرنه ریشه‌ی همه‌چیز را می‌سوزاند، همان‌طور که در عصر قاجار دارالفنون نوپا را خشکاند. اگر دارالفنون ایران وضعیتی مشابه دارالفنون ژاپن می‌داشت که تقریباً هم‌زمان تأسیس شدند، آن‌وقت دارالعلوم مدنظر سؤال شما هم میسر می‌شد.

نظر شما