شناسهٔ خبر: 38051 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

مروری بر اندیشه‌های مارتین هایدگر

خواندن تاریخ اندیشۀ غرب، برای نسل امروز ما یک ضرورت است. یکی از متفکران کلیدی معاصر غربی، «مارتین هایدگر»، فیلسوف معروف آلمانی است.

 

هایدگر

 

 

 

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن پیش رو خلاصه‌ای از جزوۀ «گذری بر اندیشه های مارتین هایدگر» که درس‌گفتارى از امیرحسن خواجوی در باب افکار مارتین هایدگر است ؛ این درس‌گفتار حاصل سلسله جلسات سطح دو یازدهمین دورۀ آموزشى تربیتى «والعصر» مى باشد که در تابستان ۱۳۸۹برگزار شده است و به همت مؤسسه علمی فرهنگی سدید پس از پیاده سازى و ویرایش در اختیار علاقه‌مندان قرار مى گیرد.

مقدمه

خواندن تاریخ اندیشۀ غرب، برای نسل امروز ما یک ضرورت است. علت این امر آن است که تاریخ کنونی ما، با تاریخ جهان مدرن درآمیخته و از مسیر اصلی خود منحرف گشته است. یکی از متفکران کلیدی معاصر غربی، «مارتین هایدگر»، فیلسوف معروف آلمانی است. مسئلۀ اصلی هایدگر، مسئلۀ وجود است. از نظر او تاریخ فلسفۀ غرب، تاریخ غفلت از وجود و توجه به موجود است

هایدگر میان معنا و مفهوم یک چیز تمایز قائل می‌شود؛ اولی حاصل تلاش و تحلیل عقلانی است و دومی، به نوعی حاصل حضور و ادراک بی‌واسطه. برای درک معنای هستی، هایدگر روش «پدیدارشناسی هرمنوتیکی» را مطرح می‌کند. پدیدارشناسی هرمنوتیکی روشی است که «دازاین» یا «وجودِ هرجایی» یا به تعبیردیگر، همان انسان، برای شناخت پدیده‌ها به کار می‌گیرد. هستی انسان، به گونه‌ای است که دارای فهم تفسیری است و جهان را این‌گونه می‌فهمد؛ موجودات، تجلی‌ها و شئونِ وجود هستند، نه خود آن.

هایدگر، فیلسوف بزرگ معاصر

«مارتین هایدگر»،[۱] فیلسوف آلمانی معاصر، یکی از مشهورترین چهره‌های فکری قرن بیستم است. البته به نظر می‌رسد که هایدگر در غرب هم کاملاً درک نشده‌ است. برای مثال، از طرفی «برتراند راسل»[۲] در کتاب تاریخ فلسفۀ خود، به شدت او را نقد می‌کند؛ از طرف دیگر، برخی مکاتب اندیشه‌ای در جهان غرب، مانند اگزیستانسیالیسم سارتر، اندیشه‌های مارکوزه در مکتب فرانکفورت و قرائت‌های خاصی از فمینیسم، تحت‌تأثیر و با الهام از افکار او شکل گرفته‌اند.

مهم‌ترین اثر او، کتاب وجود و زمان[۳] است. هایدگر کتاب خود را، با پرسشی شروع می­کند و با همان پرسش، کتاب را تمام می­کند. پرسش کلیدی هایدگر این است که: «حقیقت وجود چیست؟».

هایدگر تاریخ فلسفه را از یونان آغاز می‌کند؛ او معتقد است که وقتی به تاریخ  فلسفه نظر می­کنیم و به ارسطو می­رسیم، متوجه می­شویم که ارسطو «وجود» را به «موجود» تقلیل می­دهد؛ این تقلیل «وجود» به «موجود»، یک نوع غفلت از اصل وجود و هستی است. بعدها در قرون وسطی، فلاسفه، معتقد بودند که وجود، بی‌نیاز از تعریف است؛ یعنی مفهوم وجود، مفهومی روشن است. در سنت فلسفۀ اسلامی نیز، فیلسوفان مسلمان، وجود را بی‌نیاز از تعریف می‌دانند؛ آنان حتی بر تعریف‌ناپذیری وجود، برهان اقامه می‌کنند.

دازاین و شناخت وجود

هایدگر معتقد است که یکی از مشکلات فلسفه در غفلت از وجودِ اصیل، مفهوم‌محوری است. از نظر هایدگر، «مفهوم» در مقابل «معنا» قرار دارد. مفهوم یک امر انتزاعی[۴] است و با تحلیل عقلی به دست می‌آید؛ در حالی که معنا، یک امر انضمامی[۵] است و انسان‌ها در زندگی واقعی با آن مواجه هستند.

برای شناخت و فهم وجود، باید به معنای آن توجه کرد. فهم معنا نیز، روش‌شناسی خاص خود را  دارد و این روش‌شناسی، همان پدیدارشناسی هرمنوتیکی[۶] است. پدیدارشاسی، روشی است که «دازاین» یا انسان، آن را به کار می‌برد. به این ترتیب، هایدگر برای فهم معنای هستی، توجه به «دازاین» را امری محوری می‌داند. دازاین را به «وجود هرجایی» یا «وجود این‌جایی- آن‌جایی» ترجمه کرده‌اند. منظور از دازاین، همان «انسان» است. وجود Being دارای ذات‌ها و حِصَصی است و یکی از این ذوات و حصص، انسان است.

وجود و زمان

هایدگر معتقد است که زمان، اُفق فهم وجود است و یک امر استعلایی است. زمان لازمۀ فهم وجود است. برای فهم بهترِ معنای استعلایی‌بودن زمان نزد هایدگر، باید دیدگاه کانت در مورد زمان و مکان را مرور کرد. هایدگر به دنبال تعریف زمان نیست. روش هایدگر برای فهم معنای زمان، همان روش هرمنوتیکی یا حرکت از اجمال به تفصیل است.

هایدگر و پایان فلسفه

مشهور است که هایدگر معتقد است فلسفه به پایان خود رسیده‌ است. پیش از هایدگر نیز، برخی سخن از پایان فلسفه به میان آورده بودند. تفکر او به طور بنیادین، «آنتیکولوژیک» یا «وجودانگار» است؛ تفکر او یک نوع نگاه آنتیک[۷] یا وجودانگار است. او معتقد است که فلسفه، دنیای غرب را شکل داده و طرح آن را درانداخته است. فلسفه، ظهور «اومانیسم»[۸] است. اومانیسم غربی، منجر به شکل‌گیری تمدن کنونی غرب شده و تکنولوژی به نوعی محصول آن است. هایدگر بیان می‌کند که تنها «دازاین» یا انسان است که می­تواند از غارنشینی به برج‌نشینی برسد. انسان، «وجودِ آن‌جا» دارد؛ «اگزیستانس» دارد و می‌تواند از خود بیرون بایستند و از حدود و ثغور خود در این لحظه فراتر برود.

از نظر هایدگر، قوۀ فلسفه با هگل تمام می­شود؛ هگل در کتاب‌های خود، خصوصاً در کتاب پدیدارشناسی روح،[۹] اظهار می‌کند که خاتم فلاسفه است و در واقع پس از او هیچ فیلسوف بزرگ نظام‌سازی ظهور نمی‌کند. پس از هگل، تدریجاً فلسفه‌های مضافی نظیر پدیدارشناسی،[۱۰] هرمونوتیک[۱۱] و ... در سنت فلسفۀ قاره‌ای؛ فلسفه‌های مضاف دیگری در سنت فلسفۀ تحلیلی، نظیر معرفت‌شناسی،[۱۲] فلسفۀ ذهن،[۱۳] فلسفۀ زبان[۱۴] و ... ظهور می‌کنند. هیچ کدام از این فلسفه‌ها، جهان را به طور کلی تفسیر و تأویل نمی‌کنند.

مارکس نیز چنین اظهار می‌کرد که فلسفه تاکنون به دنبال تفسیر جهان بوده‌است، اما اکنون زمان تغییر جهان فرارسیده است. هایدگر نیز بیان می‌کند که فلسفه دیگر امکان تغییر در جهان را ندارد؛ یعنی توانایی طرح و برنامه‌ریزی برای دنیای جدید را ندارد. هایدگر معتقد است که یکی از اسباب و عوامل وقوع جنگ‌های جهانی اول و دوم، تفلسف فلاسفه‌ای نظیر: لاک، هابز، کانت و وبر بود. تفکرات این اندیشمندان، امکان ظهور این‌گونه جنگ‌ها را به وجود آوردند.

هایدگر خود را فیلسوف نمی‌داند، بلکه خود را یک اندیشمند و متفکر به حساب می‌آورد. او خود را یک بنیان‌گرای وجوداندیش می‌داند و معتقد است که فلسفه چیزی نیست، به جز  پرسش‌گری در مورد مسائل و امور بنیادین.

هایدگر و مسئلۀ وجود

هایدگر در تحلیل هر مسئلۀ فلسفی، معمولاً ریشه‌های تاریخی آن را نیز بررسی می‌کند. از نظر او، تاریخ، بخشی از وجود و پرداختن به موجود است؛ او بیان می‌کند که اگر به سرچشمه‌های اندیشه رجوع کنیم، مردان بزرگی –افلاطون، ارسطو و برخی فلاسفۀ پیشاسقراطی- را خواهیم دید که به بحث وجود، کاملاً التفات دارند و وجود برای آن‌ها یک راز است.­

هگل و ایدئالیسم آلمانی

پس از کانت جریانی به نام «ایدئالیسم» آلمانی شکل می‌گیرد؛ سه فیلسوف بزرگ این جریان، به ترتیب زمانی، فیخته، شیلینگ و هگل هستند. شیلینگ و هگل، هم‌عصر و هم‌دوره هستند، اما فیخته با این دو، هم‌دوره نبوده‌ است. هر کدام از آن‌ها نقدهایی به کانت وارد کرده‌اند. شیلینگ مفهوم مطلق را مطرح می‌کند و معتقد است که هگل این مفهوم را از او اقتباس کرده‌ است. البته پاسخ هگل این است که او و شیلینگ هردو به طور مستقل به مفهوم من رسیده‌اند.

به لحاظ فکری، حیات هگل را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد: هگل جوان و هگل متأخر. این فیلسوفان ایدئالیست، دوآلیسم یا دوگانه‌انگاری کانتی را نقد می‌کردند. دوآلیسمی که در دکارت وجود داشت و بر اساس آن، ماده و روح را کاملً از هم متمایز و متباین می‌کرد، نزد کانت نیز موجود بود؛ او نیز از فنومن و نومن سخن می‌گفت و این دو را در مقابل هم می‌نهاد.

هگل در مباحث تاریخ فلسفۀ خود، از تاریخ ایران می‌آغازد و معتقد است اولین ملتی که تاریخ داشته است، ایران بوده است. او در کتاب پدیدارشناسی، از وجود بحث می‌کند. آنتی‌تز و نقطۀ مقابل وجود، عدم است و سنتز و محصول تقابل دیالکتیکی آن‌ها، صیرورت و شدن است. نقطۀ مقابل شدن و صیرورت، ایستایی و سکون است. از نظر او، حرکت دیالکتیکی به نوعی، بسط روح مطلق است. البته در کتاب پدیدارشناسی، هگل بیشتر مباحث معرفت‌شناختی و مرتبط با شناخت را مطرح می‌کند و مباحث وجود را در کتاب دایرة‌المعارف فلسفی مطرح می‌کند. از نظر هگل، چند روش مختلف برای شناخت وجود دارد؛ یکی از این روش‌ها روش دیالکتیکی است.

به این ترتیب در تاریخ فلسفه، ابتدا ارسطو با تعریف متافیزیک به علمی که از موجود بماهو موجود بحث می‌کند، به طور ناخواسته، نقطۀ پدیدآمدن یک غفلت طولانی از اصل وجود را آغاز کرد. او موجود را نیز به جوهر تقلیل داد. پس از او، در میان فیلسوفان مشائی و اصحاب اندیشه در قرون وسطی، همین تلقی جوهرانگارانه در باب وجود امتداد یافت. در دوران جدید، دکارت وجود را به «من اندیشنده»، تقلیل داد. کانت وجود را یک محمول حقیقی نمی‌دانست و آن را صرفاً نوعی نسبت و رابطه میان موضوع و محمول می‌پنداشت. برخی تجربه‌گرایان نظیر هابز، وجود را به ماده تقلیل دادند و سهم ایدئالیست‌های آلمانی در مورد مسئلۀ وجود، این بود که خود را از دوگانه‌انگاری دکارتی و کانتی رها کردند. اما هایدگر سراسر این تاریخ پرفراز و نشیب را یک غفلت طولانی در مورد وجود و توجه به موجودات یا حصص وجود می‌داند.

هایدگر در نوجوانی با کتابی به نام معانی متکثر وجود نزد ارسطو مواجه می‌شود که توسط برنتانو نوشته شده است. برنتانو معتقد بود که وجود نزد ارسطو، به چهار معنا به کار می­رود: وجود به معنای صدق و کذب؛ وجود به معنای جوهر و عرض؛ وجود به معنای امر معقول و وجود به معنای قوه و فعل. سپس پرسش برنتانو این است که خداوند چه نوع وجودی دارد. پاسخ او به این پرسش این است که خداوند وجود متعالی یا «ترانساندانتال» دارد. هایدگر، این کتاب برنتانو را در دوران نوجوانی مطالعه می‌کند و به شدت تحت‌تأثیر آن قرار می‌گیرد. هایدگر در کتاب وجود و زمان، بیان می‌کند که تاریخ فلسفه، تاریخ غفلت از وجود و پرداختن به موجود است.

پی نوشتها:

[۱]. Martin Heidegger.

[۲]. Bertrand Russell.

[۳]. کتاب وجود و زمان، به فارسی ترجمه شده است. از این کتاب، دو ترجمه به فارسی، موجود است: ترجمۀ آقای محمود نوالی و ترجمۀ آقای سیاوش جمادی. البته آقای نوالی برخی از قسمت‌های این کتاب را ترجمه کرده و ترجمۀ ایشان کامل نیست.

[۴]. Abstract.

[۵]. Concrete.

[۶]. Hermeneutical Phenomenology.

[۷]. Ontic.

[۸]. Humanism.

[۹]. Phenomenology of Mind or Phenomenology of Sprit = Phänomenologie des Geistes.

[۱۰]. Phenomenology.

[۱۱]. Hermeneutics.

[۱۲]. Epistemology.

[۱۳]. Philosophy of Mind.

[۱۴]. Philosophy of Language.

ارسال به

    نظر شما