شناسهٔ خبر: 38657 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

محمدعلی بهمنی: شعر در هر شکل آن دست و پا را می‌بندد

محمدعلی بهمنی می‌گوید: شعر در هر شکل آن دست و پا را می‌بندد. این جمله مثل اعترافی است که گاهی انسان در خلوت از خودش دارد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از تسنیم؛ محمد علی بهمنی گفت: شعر در هر شکلش دست و پا را می بندد. این جمله مثل اعترافی است که گاهی انسان در خلوت از خودش دارد. منتها وقتی هست که انسان به هر دلیلی این کار را می‌کند، اما اگر آن دلیل مطرح نباشد، انسان هیچ‌گاه متوجه ماجرا نمی‌شود. من مدت‌ها بود مقداری از شعر دور بودم. شعر می‌خواندم اما برای گفتن به سراغم نمی‌آمد.

بهمنی گفت: در آن سال ها در کرج سکونت داشتم. در خیابان قدم می زدم که دیدم تابلویی نصب کرده‌اند برای شرکت در یک انجمن شعر. وسوسه شدم به آنجا بروم. خوشبختانه هیچ‌کس هم مرا نشناخت و مثل یک غریبه انتهای سالن نشستم تا هر کسی می آید هم مرا نبیند. کم کم منزوی، باباچاهی و... هم آمدند. این اسامی از دوستان خیلی نزدیک من بودند و به شدت دلتنگشان بودم.

بهمنی افزود: برایم عجیب بود که این همه شاعر خوب آنجا هستند. موقعی که مجری پشت تریبون رفت متوجه شدیم یک جلسه مناسبتی است. شعرهایی که خوانده می‌شد شعرهایی بود مصادف با آن مناسبت و البته بسیار ضعیف. یعنی هر کدام از آنها خوانده می‌شد انگار داشت به مناسبت آسیب می زند اما شرکت کنندگان در جلسه کف می زدند.

این غزلسرای معاصر گفت: از آنجایی که نشسته بودم می‌دیدم دوستان من هیچ انرژی برای دست زدند خرج نمی‌کردند چون می‌دانستند چه شعرهای ضعیفی خوانده می شود. اتفاقا از هیچ کدام از اینها هم دعوت نکردند شعر بخوانند. من همان جا و بعد از مدت ها که غزل نگفته بودم غزلی در من جان گرفت و همان طور که داشتم صحنه را می دیدم قلمم روی کاغذ می‌گشت.

او در ادامه گفت: آن وقت نوشتم: اینک آن طفل گریزان دبستان غزل/ بازگشت است غریبانه به دامان غزل/ عرصه خالی است چنان شامگه بعد از کوچ / چه گذشت است به مردان و به میدان غزل. انگار اتفاقی آن بالا نشسته بودم و وادار شده بودم بنویسم چون وضعیتی که گفتم را دیدم. در یکی از شعرهایم در این باره گفتم: ده سال دور و تنها / تنها به جرم اینکه / او سرسپرده می خواست / من دل سپرده بودم. ده سال شد که من با شعر قهر کرده بودم.

بهمنی در باب انتقاد بعضی نسبت به فرمت غزل گفت: من مخالف هجوم به غزل بودم چرا که وقتی این اتفاق می‌افتاد و می‌گفتند غزل مرده خود نشانه این بود که هیچ کدام از منتقدان با غزل روزگار آشنا نیستند و هنوز دارند به غزل‌هایی می‌اندیشند که خود غزل‌سرایان معاصر از آنها فرار می کنند. به همین دلیل من همیشه نگران بودم و به همین خاطر گفتم: اینک آن طفل گریزان دبستان غزل / بازگشت است غریبانه به دامان غزل / عرصه خالی است چنان شامگه بعد از کوچ، چه گذشت است به مردان و به میدان غزل / چتر نیماست به سر دارد و می‌باید لیک! / عطشی می‌کشدش از پی باران غزل... بنابراین گفتم می‌شود از زیر چتر نیما غزل گفت.

او ادامه داد: صحبت اینجاست که شعر من هم به یک شکل دارد گذشته تخریب شده غزل را (نه گذشته غزل را که آن پشتوانه نسل های آینده هم خواهد بود چرا که بزرگان گویی هنوز هم معاصراند) مورد نظر قرار می‌دهد. درباره شاعری که نتوانسته از رودخانه نیما و شگفتی های بعد از او بهره ببرد می‌توانیم بگوییم غزل گفتن مضر است و حتی برای غزل هم مضر است اما نمی‌توانیم غزل را نفی کنیم. مگر ما در شعر آزاد و نیمایی کار ضعیف یا کاری که خواندنش آزار دهنده باشد کم داریم؟

نظر شما