شناسهٔ خبر: 38676 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

به بهانه نمایش «دریازدگی» در تالار حافظ/ لطفاً از مَرکب ابهام پیاده شوید

یک جمله کلیشه‌ای در نقد فیلم‌های ایرانی مدام تکرار می‌شود: «مشکل اصلی از فیلم‌نامه است». و البته با وجود کلیشه‌ای‌بودن این نقد، متأسفانه گزاره درستی است. همین گزاره را در مورد تئاتر این سال‌های کشور هم می‌توان به کار برد: «مشکل از نمایش‌نامه‌هاست».

فرنگ امروز/ هوشنگ گلمکانی؛

یک جمله کلیشه‌ای در نقد فیلم‌های ایرانی مدام تکرار می‌شود: «مشکل اصلی از فیلم‌نامه است». و البته با وجود کلیشه‌ای‌بودن این نقد، متأسفانه گزاره درستی است. همین گزاره را در مورد تئاتر این سال‌های کشور هم می‌توان به کار برد: «مشکل از نمایش‌نامه‌هاست». کارگردان‌های خوبی داریم که پر از ذوق صحنه‌پردازی و تصویرسازی و مهیاکردن میزانسن‌های جذاب هستند. و چه بازیگران خوبی داریم. ایده‌های مضمونی و بصری خوب هم در تئاتر فراوان است، اما پای روایت‌ها می‌لنگد. به‌هرحال این نمایش‌ها، دارند (می‌خواهند) داستانی بگویند. چرا داستان‌شان را نمی‌گویند؟ چرا این‌جوری می‌گویند؟ چرا چنین تصور می‌شود که روایت در تئاتر باید این‌قدر پیچیده و گنگ و مبهم و در لفافه و گیج‌کننده باشد؟ چرا لقمه را دور سر چرخاندن است؟ چرا برای کشف هویت و نسبت و رابطه آدم‌ها، برای درک و دریافت حادثه‌ای در مسیر درام، باید مدام به حدس و گمان پناه ببریم؟ نمایش‌دیدن به معنای معما حل‌کردن شده است. البته کشف در آثار هنری یکی از لذت‌های مخاطب است و «ابهام خیال‌انگیز» لذت‌بخش است، اما ابهام مخل مانع ارتباط او با دنیای اثر می‌شود. 

واقعاً چرا چنین تصور می‌شود که داستان نمایش، هویت آدم‌ها و نسبت و ارتباط آنها با هم باید مبهم باشد؟ گاهی مبهم در حد مرگبار! ما اگر ارتباط‌مان با تئاتر دنیا از حیث تماشا قطع یا دشوار است، لااقل به نمایش‌نامه‌ها که دسترسی داریم. خب نگاهی به آنها بیندازیم. چند هفته پیش دو نمایشی را که در یکی از سالن‌های تماشاخانه ایرانشهر بر صحنه آمده بودند در دو شب پی‌درپی دیدم. متن هر دو از نمایش‌نامه‌نویسان خارجی بود و به‌کل چنین مشکلی نداشتند. تماشای دو نمایش «اسم» (ماتیو دولاپورت و الکساندر دولاپتولیر) و «ستوانِ اینیشمور» (مارتین مک‌دانا) از جمله به همین دلیل اساسی بسیار لذت‌بخش بود و از سرگیجه و سردرد همیشگی هنگام تماشای اجرای اغلب نمایش‌نامه‌های ایرانی خبری نبود. این دو نمایش، آینه دشواری اساسی و عمومی تئاتر این سال‌های ما بود. 
خوش‌بختانه نیل سایمن از نمایش‌نامه‌نویسان محبوب تئاتر ایران در سال‌های اخیر است. ببینید او در «پابرهنه در پارک» و «پسران آفتاب» چه می‌کند. همان کاری که کورش نریمانی به زیبایی در نمایش «هیپوفیز» به سبک سایمن کرده است. نیل سایمن کمدی‌نویس است؟ تئاتر انواع گوناگون دارد؟ خب بله. ببینید برتولت برشت در تئاتر حماسی‌اش چه کرده. (راستی چرا مدت‌هاست نمایش‌نامه‌ای از برشت اجرا نمی‌شود؟). ببینید چخوف چه کرده. بکت و یونسکو (که این سال‌ها آثاری از آنها هم اجرا شده) چه کرده‌اند. همین مارتین مک‌دانا و آن دو نویسنده نمایش‌نامه «اسم» که اسم‌شان را هم تا آن‌موقع نشنیده بودم چه کرده‌اند. کار به جایی رسیده که اگر نمایش‌نامه‌نویسان جریان غالب تئاتر ما بخواهند داستان «امیرارسلان نامدار» را هم تبدیل به نمایش‌نامه کنند، و فرض را بر این بگذاریم که فایل‌های مربوط به دانسته‌های‌مان از این داستان قدیمی را از ذهن‌مان حذف کرده‌ایم، نتیجه کار طوری می‌شود که نه می‌فهمیم امیرارسلان چه ارتباطی با فرخ‌لقا دارد، نه شمس وزیر و قمر وزیر کی هستند، نه اکوان دیو چه موجودی است و نه قلعه سنگباران کجاست. تازه چون آن فایل‌ها پاک‌شدنی نیستند، پس از تماشای نمایش «امیرارسلان بر قله المپ»، گیج می‌شویم که نکند دانسته‌های ما غلط بوده و یا این شخصیت‌ها تشابه اسمی با آن داستان آشنا دارند. علتش این است که تئاتری‌های ما -اغلب- فکر می‌کنند تئاتر یعنی ابهام، یعنی سرگیجه، یعنی سردرنیاوردن از قضایا. 
فرض کنیم همین «داستان» نمایش «دریازدگی» را خود همین نویسنده‌اش (عباس جمالی) بخواهد در قالب فیلم‌نامه‌ای برای سینما بنویسد؛ آیا در شرح ماجرا و روشن‌کردن نسبت و رابطه این شخصیت‌ها، همین‌جوری می‌نویسد؟ بله؟ فرق سینما و تئاتر؟ بله، آن را می‌دانم. منظورم «استراتژی ابهام» است که حالا به «تاکتیک ابهام» هم تبدیل، و دستور کار تئاتر ایران شده است. کار سنجیده روی صدا و موسیقی و نور و میزانسن، با بازی‌های خوب چهار بازیگر خوب و مسلط تئاتر کشور، چرا نباید لذت‌بخش باشد؟ کمی لذت‌بخش هست، اما لذتی منقطع و ناتمام. تماشاگر به‌جز لذت تماشای فرم و تمهیدهای بصری در یک نمایش، در جست‌وجوی داستان، درام، معنا و به تعبیر عامیانه‌اش پیام هم هست تا با چیدن تکه‌های فرمی و بصری در کنار تکه‌های داستانی و مضمونی، به کشف لذت‌بخشی برسد. عباس جمالی با بازیگران فوق‌العاده نمایشش، فرم دایره‌وار «دریازدگی» را با زیبایی و ظرافت می‌بندد و کامل می‌کند. ‌ای‌کاش همین ظرافت و زیبایی به‌جز طرح کلی در جزییات متن هم بود. و ‌ای‌کاش تئاتر ایران رضایت بدهد و از مَرکب ابهام پیاده شود.

روزنامه شرق

نظر شما