شناسهٔ خبر: 39380 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ادبیات عاشورایی؛ ادبیاتی غنی و حماسی / هر گل كه بر دمید ز هامون كربلا...

ورود حماسه کربلا به حیطه شعر، یقینا یکی از عوامل ماندگاری و پایایی نهضت عاشوراست چرا که حضور پر رنگ شعر در روایت ماجرا و قالب نافذ مرثیه در سوگداشت ماجرا از سویی پیوند دهنده میان عواطف و دل‌‎های سوخته و حقیقت ماجرای ظهر عاشوراست و از سوی دیگر به نوبه خود باعث غنا و اعتلای اشعار و مراثی ست.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنرآنلاین؛ ادبیات عاشورایی، از غنی ترین و حماسی ترین ذخایر فکری و احساسی شیعی است و برخی از شاعران نیز تمامت شهرت خویش را مدیون همین ذخیره فکری - احساسی شیعی اند مثا محتشم کاشانی.

از سوی دیگر شاعران شیعی پرداختن به واقعه عاشورا را بر خود فرض می‌دانند و این جدای از محبت حضرت سید الشهدا یقینا ریشه در تایید و تشویق و سفارش حضرات ائمه معصومین دارد در به تصویر کشیدن و احیای همیشگی ظلمی که به ناحق بر امامشان رفته و مظلومیت حضرت حسین.

سلمان ساوجی

خاك، خونْ آغشته لبْ تشنگان كربلاست
آخر ای چشم بلابین ! جوی خونبارت، كجاست ؟
جز به چشم و چهره، مسپَر خاك این ره كآن همه
نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفی ست
ای دل بی صبر من ! آرام گیر اینجا، دمی
كاندرین جا منزل آرامِ جان مرتضی ست
ای كه زوّار ملایك را، جنابت مقصدست
وی كه مجموع خلایق را، ضمیرت پیشوا است
در حقِ باب شما آمد: عَلی بابُها
هر كجا فصلی درین باب ست، در باب شماست
هر كس از باطل، به جایی التجایی می كند
ز آن میان، ما را جناب آل حیدر مُلتَجی ست
كوری چشم مخالف، من حسینی مذهبم
راه حق این است و، نتوانم نهفتن راه راست
ای چو دریا خشكْ لب ! لب تشنگان رحمتیم
آب رویی دِه به ما كآب همه عالم، تو راست
جوهر آب فرات از خون پاكان گشت لعل
این زمان، آن آب خونین همچنان در چشم ماست
یا امامَ المتَّقین ! ما مفلسان طاعتیم
یك قبولت، صد چو ما را تا ابد برگ و نوا است
یا امامَ المسلمین ! از ما عنایت وامگیر
خود تو می دانی كه سلمان بنده آل عباست
نسبت من با شما اكنون، درین ابیات نیست
مصطفی فرمود: سلمان هم ز اهل بیت ماست

 

بابافغانی شیرازی

هر گل كه بر دمید ز هامون كربلا
دارد نشان تازه مدفون كربلا
پروانه نجات شهیدان محشرست
مهر طلا ببین شده گلگون كربلا
در جستجوی گوهر یكدانه نجف
كردم روان دو رود به جیحون كربلا
نیل ست هر عشور به بیت الحزن روان
از دیده های مردم محزون كربلا
در هر قبیله، از قِبَل خوان اهل بیت
ماتم رسیده ای شده مجنون كربلا

بس فتنه ها كه بر سرِ مروانیان رسید
وقت طلوع اختر گردون كربلا
بردند داغ فتنه آخرْ زمان به خاك
مرغانِ زخم خورده مفتون كربلا
گرگان پیر، دامن پیراهن حسین
ناحق زدند در عرق خون كربلا
خونابه روان جگر پاره حسین
در هر دیار سر زده بیرون كربلا

محتشم کاشانی

باز این چه شورش ست كه در خلق عالم ست ؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم ست ؟ 
***
كشتی شكست خورده طوفانِ كربلا
در خاك و خون تپیده میدانِ كربلا
***
كاش آن زمان، سُرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلندْ ستون، بی ستون شدی
***
بر خوان غم، چو عالمیان را صلا زدند
اوّل صلا به سلسله انبیا، زدند
***
چون خون ز حلق تشنه او، بر زمین رسید
جوش از زمین به ذِروه عرش برین رسید
***
ترسم جزای قاتل او، چون رقم زنند
یكباره، بر جریده رحمت قلم زنند

***
روزی كه شد به نیزه، سرِ آن بزرگوار
خورشید، سر برهنه برآمد ز كوهسار
***
بر حربگاه، چون ره آن كاروان فتاد
شور و نشو، واهمه را در گمان فتاد
***
این كشته فتاده به هامون، حسین توست
وین صیدِ دست و پا زده در خون، حسین توست
***
كای مونس شكسته دلان، حال ما ببین
ما را غریب و بیكس و بی آشنا ببین
***
خاموش محتشم! كه دل سنگ، آب شد
بنیاد صبر و خانه طاقت، خراب شد
***
ای چرخ ! غافلی كه چه بیداد كرده ای ؟
وَز كین، چها درین ستم آباد كرده ای
صائب تبریزی
چون آسمان كند كمر كینه، استوار
كشتی نوح، بشكند از موجه بِحار
لعل حسین را كند از مهر، خشكْ لب
تیغ یزید را كند از كینه، آبدا
خون شفق، ز پنجه خورشید می چكد
از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار
پور ابوتراب، جگرگوشه رسول
طفلی كه بود گیسوی پیغمبرش، مهار
لعل لبی كه، بوسه گه جبرییل بود
بی آب شد ز سنگدلی های روزگار
عیسی در آسمان چهارم، گرفت گوش
پیچید بس كه نوحه درین نیلگون حصار
نتوان سپهر را به سرْ انگشت برگرفت
چون نیزه بر گرفت سرِ آن بزرگوار؟
در ماتم تو، چرخ به سر كاه ریخته ست
این نیست كهكشان كه ز گردون شد آشكار! 
چون خاك كربلا نشود سجده گاه عرش ؟
خون حسین ریخت بر آن خاك مشكبار
صائب ! از ین نوای جگر سوز لب ببند
كز استماع آن، جگر سنگ شد فِكار

بیدل دهلوی

سایه دستی اگر ضامن احوال ماست
خاك ره بیكسی ست كز سرِ ما بر نخاست
دل به هوی بسته ایم، از هوس ما مپرس
با همه بیگانه است آن كه به ما آشناست
داغ معاش خودیم، غفلتِ فاش خودیم
غیرْ تراش خودیم، آینه از ما جداست
آن سوی این انجمن نیست مگر وهْم و ظن
چشم نپوشیده ای، عالم دیگر كجاست ؟
دعوی طاقت مكن تا نكشی ننگ عجز
آبله پای شمع، در خور ناز عصاست
گر نیی از اهل صدق، دامن پاكان مگیر
آینه و روی زشت، كافر و روز جزاست
صبح قیامت دمید، پرده امكان درید
آینه ما هنوز شبنم باغ حیاست
در پی حرص و هوس سوخت جهانی نفس
لیك نپرسید كس : خانه عبرت كجاست ؟
بس كه تلاش جنون، جام طلب زد به خون
آبله پا، كنون كاسه دست گداست
هستی كلفَتْ قفس، نیست صفا بخش كس
در سرِ راه نفس، آینه بختْ آزماست
قافله حیرت ست موج گهر تا محیط
ای املْ آوارگان ! صورت رفتن كجاست ؟
معبد حسن قبول، آینه زارست و بس
عِرض اجابت مبر، بی نفسی ها دعاست
كیست درین انجمن محرم عشق غیور؟
ما همه بیغیرتیم، آینه در كربلاست
بیدل ! اگر محرمی رنگ تك و دو مبر
در عرق سعی حرص خفَّت آب بقاست

مهدی شادکام اوغانی

نظر شما