شناسهٔ خبر: 39704 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

قدیر نصری/ به مناسبت سالروز الغای خلافت اسلامی؛

خلافت‌خواهی: گذشته‌گرایی غیرواقعی و آینده‌گرایی فراواقعی

نصری مفهوم خلافت از جمله‌ی آن دسته واژگانی است که قطاری از خاطرات و برنامه و کارنامه را یادآور می‎شود که به نظر می‎رسد گروه خطرناکی بنام داعش داعیه‌اش را دارد. هرچند داعش از حیث استعداد نظری و سازوکارهای عملی، حامل و مدعی بسیار ضعیفی برای این مفهوم عظیم است، اما خود آن مفهوم به دلیل دلالت‌ها و تجویزهایش بسی دگرگون‌ساز و شگفت‌آفرین می‎تواند باشد.

 

فرهنگ امروز/ قدیر نصری:

 

مقدمه

گذشته مانند آینه‌ی اتومبیل است، خیره شدن در آن باعث کوبیدن به ماشین جلویی می‌شود و کندن و دور انداختن آن باعث له شدن ما از سوی ماشین عقبی می‌شود. تکریم و تقدیس گذشته، بار گران یک عمر تاریخ را بر گُرده‌ی ما می‌گذارد و پاک کردن گذشته، سبب بی‌معنایی می‌گردد؛ موضوعاتی مانند خلافت، که امروز به سالگشت درگذشتش رسیده‌ایم این‌گونه است. مگر می‌توان تاریخ سترگ خلافت را حذف کرد؟ برخورد ضربتی با میراث عظیم و معنابخشی چون خلافت موجب تحسین (چه‌بسا افراطی) آن می‌شود و تقلا برای احیای آن در نهایت منجر به حکمرانی افراد زمان‌پریشی چون ابوبکر بغدادی می‌شود که همه‌ی معادلات را با غسل خون تطهیر می‌کند و اصرار دارد که می‌تواند هر ناهمواری تاریخی را به مدد بولدوزر خشونت صاف کند. طبق این تعبیر، خلافت گرانیگاه و دال مرکزی الگوی حکومتی اسلامی چیزی شبیه مفهوم واتیکان و پاپ در سازمان فکری مسیحیت است. این مفهوم، کارکردی بسیج‌کننده و ساختار دینی (شریعت‌پایه) دارد و مدعی است که می‌تواند با احیای عظمت مسلمانان، به انبوه اندوه و تهدید و تحقیر مسلمین خاتمه دهد.

 گروه تروریستی داعش طی ۲ سال اخیر استنادهای مفصلی به مفهوم خلافت داشته و آن را به اصلی‌ترین رکن مشروعیتی خود بدل کرده است. متأسفانه در نظام آکادمیک و حتی تصمیم‌سازی ایران، آشنایی کافی با این مفهوم وجود ندارد و جامعه‌ی روشن‌فکران ایران معمولاً مفاهیم این‌چنینی و اساساً زبان و فرهنگ عربی را جدی نگرفته است؛ به‌عنوان مثال میتوان شهادت داد که خلافت در قیاس با مفاهیمی چون سوژه‌ی دکارتی و گفتمان فوکو و امثالهم مفهومی شدیداً مطرود و مهجور بوده است، به همین دلیل هم متأسفانه برای درک تحولات اخیر در سرزمین شامات، باز هم اندیشکده‌های غربی‌اند که منبع (رفرنس) تحلیلگران منطقه شده‌اند! درحالی‌که علی‌الاصول این ما هستیم که در متن میدان وقایع قرار گرفته‌ایم و وجدان فکری‌مان به آنچه داعش می‌گوید وقوف بیشتری دارد؛ بنابراین، منطقی‌تر آن است که این بار غربی‌ها به تشخیص و تحلیلِ خاورمیانه‌ای‌ها گوش بسپارند. اما متأسفانه به دلیل ناآشنایی ما با زبان عربی و به‌طورکلی جامعه‌شناسی تاریخی این منطقه‌ی حیاتی، باز هم متون غربی‌اند که مرجع شده‌اند و تحقیق استواری در خصوص مفهومی مانند خلافت در نظام رفتاری داعش و سایر گروه‌های رادیکال اسلام‌گرا به چشم نمی‌آید.

نوشتار حاضر به مناسبت سالروز الغای خلافت و آغاز دورانی دیگر در جهان اسلام به‌ویژه جهان اهل‌تسنن در پی تشریح ریشه‌های تداوم و ریشه‌های خلافت‌خواهی در پارادایم فکری جهان اسلام است.

 

 از بغداد تا استانبول و رقّه

رقّه به‌عنوان یکی از ۱۴ استان سوریه‌ی فعلی، محل استقرار بار عالی و مرکز خلافت داعش اعلام شده است. ساختمان ویژهای که تابلوی بزرگ «دولت اسلامی» بر پیشانی خود داد در رقّه مستقر است و در اطراف آن ادارات اجرایی خلافت (اداره‌ی مالیات، امور دینی، حج اوقاف، امر به معروف و نهی از منکر) دایر شدهاند؛ درحالی‌که شهر دو میلیون نفری موصل در شمال عراق، مرکز اقتصادی- بازرگانی داعش است، رقّه به‌عنوان کانون ادارات سیاسی داعش عمل میکند. با نگاهی به بلندای تاریخ اسلام مشاهده میشود که بعد از رحلت حضرت محمد (ص) این چهارمین بار است که مفهوم خلافت و خلیفه زبانزد میشود؛ اولین بار مفهوم خلیفه به خلفای راشدین اطلاق شد، در این مقطع خلیفه دارای ویژگی‌های منحصربه‌فردی است. پس از شهادت امام علی (ع) و صلح فرزند ایشان امام حسن (ع)، معاویه خلافت را موروثی میکند و مرجع دوم خلافت، یعنی خلافت امویان و پس عباسیان آغاز میگردد. در عهد امویان، علمای دینی از حاکمان سیاسی جدا میشوند و خلافت غالباً در اندیشه‌ی قدرت است تا شریعت، رجوع به شریعت هم فقط دستاویزی است برای ربودن دل مسلمانانی که در ولایت‌های دوردست امپراتوری بزرگ اسلامی پراکنده بودند.

 باری، امویان در دمشق کنونی و عباسیان در همین بغداد دستگاه خلافت برپا کردند و به سرزمین‌های اسلامی حکمرانی نمودند. اما امویان به دلیل فساد و تبعیض گسترده، خلافت را به عباسیان وانهادند و عباسیان هم به‌رغم تمسک به ظاهر شریعت (مانند سفر پیاده هارون‌الرشید به مکه برای ابراز التزامش به شریعت!) به اهداف دین پشت نمودند. به گفتهی ون‌ گرون‌باون (von Grunbaum)، خانواده‌ی خلیفه به صاحب‌اختیار جان و مال همگان تبدیل شده بود، خاندان خلیفه میتوانست فقط به خواست و تصمیم شخصی، حیات عدهای را بازستاند و اموالش را در اختیار گیرد. نتیجهی این تبعیض، اشرافیت و تملق، این شد که قیام‌های ضد خلافت رونق گرفت که مهم‌ترین آن‌ها خلافت‌ستیزی آل بویه و ترکان سلجوقی بود. بی‌کفایتی خلافت عباسی به اندازهای رسیده بود که خلیفه به ولایات دوردست (مانند خراسان) تفویض اختیار نمود و با پذیرش هژمونی والیان محلی، از آنان خواست که فقط ظواهر را رعایت کنند و به‌استثنای دعا برای سلامتی خلیفه و ضرب سکه به نام وی، در بقیه‌ی امور به تشخیص خود عمل نمایند. همین چندپارگی، زمینه را برای سقوط بغداد در برابر لشکرکشی مغولان مهیا کرد و سواران مغول کل زمین‌های اسلامی (به‌استثنای مصر) را درنوردیدند و خلافت بغداد با حمله‌ی مغول به مدت ۴۰۰ سال در محاق رفت و فراموش شد.

 در پی خلافت‌خواهی خلفای راشدین (امویان-عباسیان)، سومین موج خلافت‌خواهی در آناتولی (ترکیه فعلی) اتفاق افتاد؛ فرزند یکی از رؤسای محلی به نام عثمان با ملاحظه‌ی افول سلطه‌ی سلجوقیان بر قلمرو آناتولی اعلام استقلال کرده، تصریح نمود که از فرامین سلجوقیانِ درمانده اطاعت نخواهد کرد، وی با بسیج عدهای از ناراضیان و حامیان محلی از تنگه‌ی بسفر فعلی عبور کرد و به سمت اروپا روانه شد. عثمانی‌ها (هواداران عثمان مذکور) در نبرد کوزوو پیروز شدند و بالکان کنونی تا عمق اروپا زیر سیطره‌ی ترکان عثمانی قرار گرفت. در سال ۱۴۵۳ میلادی اصلی‌ترین انفاق غرورانگیزه تاریخ ترکان رخ نمود و آن عبارت بود از فتح قسطنطنیه به دست سلطان‌محمد ۲۲ ساله که به خاطر فتح این شهر استراتژیک و اسطوره‌ای به سلطان‌محمد فاتح معروف شد. عثمانی‌ها با فتح استانبول (قسطنطنیه) سابق، باب عالی را در این شهر مستقر کردند، نهضت ساخت مسجد (حدود ۲۵۰۰ باب فقط در شهر تازه مفتوحه استانبول!) و بناهای خلافت آغاز شد. کلیسای مرکزی شهر به زمان سلطان عثمانی که اکنون خلیفه‌ی مسلمین شده بود، تغییر کاربری یافت، یعنی با افزودن معماری اسلامی به روی معماری رومی، سیمای کاملاً اسلامی یافت (با گنبدهای مدادی بر فراز کلیسای سابق و مسجد کنونی نیز به حکاکی آیه‌های قرآن مجید و بخش‌های داخلی مسجد اصلی استانبول).

در همان ایام که امپراتور عثمانی موفق شده بود سلطنت و خلافت را یکجا در اختیار بگیرد و سیطره‌ی خود را از بالکان در شمال غرب تا حجاز در جنوب و تا مصر کنونی بگستراند، در شرق آن امپراتوری، ایرانیان در سال ۱۵۰۱ میلادی سلسله‌ای رقیب و با مذهب شیعه پایه‌گذاری کردند و دور فرسایندهای از رویارویی امپراتوری عثمانی سنی با امپراتور صفوی شیعه آغاز شد. امپراتوری صفویان هم سرزمین‌های گسترده‌ای را برمی‌گرفت و کل زمین‌هایی که اکنون افغانستان، تاجیکستان، قفقاز، بحرین نامیده میشوند در قلمرو صفویان بود؛ این دو امپراتوری بارها و بارها به قلمرو یکدیگر حمله‌ور شدند و شهرهای غربی ایران کنونی مانند تبریز چندین بار بین سپاه صفوی و عثمانی دست‌به‌دست شدند.

اما موج سوم خلافت (موج اول: خلفای راشدین، موج دوم: امویان و عباسیان، موج سوم: عثمانی‌ها) در ادامه‌ی تصرف استانبول و مشخصاً از سال ۱۵۵۶ میلادی فرسایش و زوال را تجربه میکند و با قبول شکست‌های سنگین در برابر هابسبورگ، ناپلئون و محمدعلی در مصر و نیز نبرد معروف کریمه (با امپراتوری روسیه) فرومی‌نشیند و روشن‌فکران ترکیه‌ی فعلی در ریشه‌های این زوال به تأمل می‌پردازند. امپراتوری عثمانی به مدت ۲۵۰ سال (منتهی به جنگ اول جهانی) به‌واسطه‌ی تبعیض، تملق، فقر و مهم‌تر از همه به دلیل بی‌خبری از تحولات عظیمی که در فکر و عمل غربی‌ها صورت می‌گرفت کاملاً بیمار و بی‌تأثیر شد تا اینکه جنگ جهانی اول به حیات سیاسی-دینی خلافت عثمانی خاتمه داد. خلافت عثمانی در جنگ جهانی اول شکست نخورد، بلکه فرسایش ۲۵۰ ساله‌اش قبول کرد: استقلال عربستان در سرزمین حجاز، تصرف بیت‌المقدس به دست انگلیسی‌ها و سقوط بغداد هریک رکنی از ارکان خلافت بغدا را نابود می‌کرد. در چنین فضایی بود که سخن از انحلال خلافت رفت و جنبش ترکان جوان با دفاع از ملی‌گرایی ترکی تصمیم گرفت خود را از بار گران ولایت نافرمان خلاص کند! درست شبیه تصمیمی که گورباچف در سال ۱۹۸۹ در مورد دیوار برلین، اروپای شرقی و ۱۵ جمهوری شوروی اتخاذ کرد. گورباچف و آتاتورک عملاً دیدند که ایدئولوژی خلافت-کمونیسم عملاً قادر نیست به پرسش‌های جدید زمانه پاسخ دهد و اضمحلال و انحطاط کنونی متعلق به امروز نیست، چراکه سال‌هاست فرایند فرسایش و جدایی آغاز گشته است.

 سلطان ناتوان عثمانی در آغاز جنگ جهانی اول، لقب خلیفه را نیز به همراه داشت و همین منصب خلافت او را مکلف می‌کرد تا همه‌ی «پیروان دیانت محمدی» را حمایت کنند. همان‌گونه که ملکه‌ی روسیه خود را حامی مسیحیان ارتدکس مقیم امپراتوری عثمانی اعلام می‌کرد، سلطان عثمانی هم باید از مسلمانان کریمه (که در سال ۱۷۷۴ میلادی به‌واسطه‌ی عهدنامه‌ی کوچک قینرجه از عثمانی جدا و به روسیه الحاق شد) دفاع به عمل می‌آورد؛ اما امپراتوری ضعیف‌تر از آن بود که این مسئولیت را عملی کند، درست مانند کلافه شدن روسیه در خرید شکر از کوبا و صدور نفت به این کشور پرهزینه در کرانه‌ی آمریکای جنوبی.

 

 خلافت به سیاق داعشی

در صحنهای از مستند جنگ دوم جهانی و عواقب آن، پیرزنی دیده میشود که در اثر تلاطم‌های ناشی از جنگ، از لهستان به مسکو کوچ اجباری کرده است؛ این پیرزن مسیحی درست در اولین یکشنبه اقامتش در مسکو عزم می‌کند به کلیسا برود، از نگاه وی، کلیسا و آیین معنوی آن میتواند رنج ناشی از این‌همه مصائب را بر وی آسان کند، وی خانه‌ی سازمانی را ترک میکند و هرچه جلوتر می‌رود به کلیسا نمیرسد. در انتهای مستند، او از جوانی سؤال می‌کند: چقدر دیگر بروم تا به کلیسا برسم!؟ جوان کمونیسم در بحث مفصلی به او میگوید خدایی در کار نیست و مذهب در واقع مُسکنی است برای تحمل دردهایی که در تاریخ و زمانه رخ میدهند. پیرزن به فکر عمیق فرو میرود و از آن جوان پرشور میپرسد: اگر کلیسا وجود ندارد پس این خیابان بزرگ و عریض را برای چه ساخته‌اید!؟

واقعیت این است که دستگاه خلافت، هویت صدها میلیون مسلمان سنی‌مذهب بود که پس از جنگ اول جهانی منحل شد. استدلال جنبش ترکان جوان و شخص مصطفی‌کمال آتاتورک این بود که «نهاد خلافت-سلطنت، هر دو بی‌آبرو شده، چون با مهاجمان بیگانه (دول محور) و نیروهای مرتجع داخلی همدست شده است (عنایت،۱۳۸۹: صص ۱۰۲ و ۱۰۳)؛ بر همین اساس در نوامبر ۱۹۲۲، مجلس کبیر ملی تصمیم گرفت سلطنت را از خلافت جدا کند و سلطان عثمانی (وحیدالدین) دیگر خلیفه نباشد. مجلس ترکیه یک سال قبل از آن تاریخ یعنی در ژانویه ۱۹۲۱ تصویب کرده بود که نظام سیاسی کشور از سلطنت به جمهوریت تغییر یابد و اکنون تصمیم گرفت که این بار سلطنت (صوری) از خلافت جدا شود؛ چون وظیفه‌ی خلیفه رسیدگی به امور مسلمین -که دیگر خود را تابع خلیفه نمیدیدند و فقط در نظریه از او اسم میبردند- است و این وظیفه‌ی سلطان (وحیدالدین) یا رئیس‌جمهور است که باید مشکلات بی‌پایان ترکیه را علاج کند نه خلیفه.»

ازاین‌رو، بنا به ۳ دلیل اساسی زیر امپراتوری عثمانی از هم پاشید تا راه برای ظهور یک جنبش قدرتمند حنبلی یعنی محمدبن‌عبدالوهاب، اخوان المسلمین و نیز داعش کنونی فراهم شود.

نخستین دلیل زوال عثمانیان، تحولات حادث در مناطق دوردست بود، از جمله کشف امریکا و رونق این کشور نوظهور که باعث عرضه‌ی بسیار زیاد طلا و نقره شد و کاروکسب عثمانی‌ها را بسیار کساد کرد.

دومین دلیل اساسی عبارت بود از سیطره‌ی افراد ضعیف و ناکارآمد به جای رهبران مقتدر و هوشمند و کمتر پایبند به اخلاق. به روایت آلبرت حورانی (۱۳۹۳، ص ۵۹) سلاطین کم‌هوش و کمتر پایبند به اخلاق که برای به دست گرفتن زمام امور تربیت درستی نیافته بودند، زمینه‌ی فروپاشی امپراتوری عثمانی را مهیا ساختند و در نتیجه، نزاعی بر سر نفوذ درگرفت که یک سویش کارگزاران و زمامداران لشکری همدست با علما و یک سوی دیگرش زنان و بردگان قصر بودند. (همان)

سومین دلیل اساسی که خود زاییده‌ی ۳ دلیل مذکور بود، سستی سیطره‌ی مرکز بر قدرت‌های محلی بود که موجب آزادی عمل بیابانگردهایی مانند وهابی‌ها شد. توضیح اینکه، امپراتوری عثمانی برای سیطره بر ولایات از سپاه ینی‌چری کمک می‌گرفت، اما این سپاه رفته‌رفته در سیاست دخالت کرد و با یادگیری از کشاورزانی که از روستاها مهاجرت کرده بودند خود به حزبی سیاسی تبدیل شده بودند.

مجموعه دلایل سه‌گانه سبب شدند تا محمدبن‌عبدالوهاب (مرگ در سال ۱۷۸۷ م) اعلام کند «اسلام فقط سخن گفتن و دهان به دهان کردن چند کلام نیست... موظفیم اسلام حقیقی را درک کنیم... اسلام حقیقی می‌گوید: باید همه‌ی الهه‌ها را کنار بزنیم و الله را بپرستیم و در عبادتی که مختص خداست کسی را شریک نکنیم، زیرا شرک هرچه باشد بد است و فرقی ندارد که چه چیزی را شریک خدا بپنداریم، ملک باشد، پیامبر یا ولی یا درختی باشد یا قبری.» (حورانی، ص ۶۳)

از دید عبدالوهاب، پرستیدن تقواپیشگان هم شرارت و همانند پرستیدن بت بد است... اسلام راستین همان اسلام نسل اولی‌ها بود، دین پیشینیان درستکار (سلف صالح). عاقبت امر این شد که محمد عبدالوهاب با الهام‌گیری مشی حنبلیِ ابن‌تیمیه اعلام کرد که اسلام مورد حمایت سلطان عثمانی، اسلام راستین نیست و در واقع این سلطان، امام حقیقی این امت نتواند بود. وی در ادامه‌ی این چالش با خاندان کوچک آل‌ سعود که در دل جزیره‌ی عرب حکومتی داشت هم‌پیمان شد و کشوری به نام عربستان سعودی برپا ساخت تا مسلمانان بتواند زیر قوانین شریعت، حیاتی واقعاً اسلامی داشته باشند. سیاست‌های این دولت نوپا شباهت‌های بسیار چشمگیری با شیوه‌ی شکل‌گیری داعش کنونی داشت. فرید العطاس و آلبرت حورانی در این زمینه نکته‌های روشنگری گفته‌اند. العطاس می‌گوید: شکل‌گیری داعش شباهت بسیار قابل درکی به تاریخ شکل‌گیری خود عربستان سعودی دارد. در این زمینه، سخن حورانی شنیدنی است: دولت نوپدید عربستان که در قرن ۱۸ و تحت عزامت فکری محمدابن‌الوهاب پدید آمد، عرب‌ها را مستحق‌تر از ترک‌ها برای امامت مسلمین می‌شمرد. رهبران این تشکیلات کوشیدند هم‌بستگی عربی را کم‌رنگ کرده، همگان را به هم‌بستگی اسلامی دعوت کنند. وهابی‌ها، این بار به‌صورتی سازمان‌یافته نیروهای جنگی بیابان‌نشین را با مفهوم جهاد اسلامی پیوند زده و همه‌ی آن‌ها را در قالب مفهوم جهاد تجهیز کردند. وهابی‌ها به پشتوانه‌ی همین نیروها موفق شدند بر بخش اعظم سرزمین حجاز و خلیج فارس مسلط و کربلا را با خاک یک‌سان کنند و در ادامه با تصرف حجاز، روانه‌ی دمشق شوند.

مجموعه روندهای فوق، موج اصلاحات در امپراتوری عثمانی و پارادایم خلافت را قوت بخشید، تا اینکه در سال ۱۹۲۲ و در بحبوحه‌ی سال‌های پس از جنگ اول جهانی، مجلس ترکیه در گام اول، سلطنت را از خلافت جدا و جمهوری را جانشین سلطنت کرد و در سال ۱۹۲۴ رسماً رأی به الغای خلافت داد. استدلال کسانی که مقام خلافت را ملغی کردند این بود که خلافت هرگز ریاست‌اللهی نبوده و صرفاً نهادی مفید بوده که برای اداره‌ی هرچه بهتر امور مسلمین طرح و تأسیس شده بود و خلافت راستین فقط در ۳۰ سال بعد از وفات پیغمبر اکرم (ص) دوام آورده و آنچه در بخش اعظم تاریخ اسلام برقرار بوده، خلافت مجعولی بوده که فقط به ضرب زور بر سر پا مانده بود، اکنون مسلمانان مخیرند هر نوع حکومتی که با اوضاع و احوال و نیازهای امروزشان مناسب است برای خود برگزینند (عنایت، ۱۳۸۹، ص ۱۰۷).

با تأمل در روندهای فوق، به وضوح میتوان اختلافات موجود بین جناح‌های قدرت در ترکیه (به خصوص کمالیست‌ها و اسلام‌گرایان اردوغان) و نیز دغدغه‌ی رهبران داعش را درک و هضم نمود. فهم این وقایع کمک میکند تا بدانیم که مجموعه‌ای از پدیدارهای نظری وجود دارد که داعش را به حزب عدالت و توسعه‌ی رجب طیب اردوغان نزدیک می‌کند، اما این قرابت نظری با صخره‌های سنگین عملی مواجه است و تا زمانی که این دشواری‌های فکری فهم و حل نشود، نمی‌توان ظرافت‌های تعامل-تقابل دولت ترکیه با داعش را درک کرد.

  • در جمع‌بندی کلی میتوان گفت که دستگاه خلافت به‌عنوان مجری شریعت و احیاگر سنت پیشینیان صالح کارکردی اساسی داشته است (احمد سنهوری، ۱۳۹۳، ص ۴۸).
  • دستگاه خلافت و شخص خلیفه، مفاد هم‌بستگی و وحدت اسلامی است و تمام مرزهای سرزمینی، نژادی، قومی و فرهنگی مسلمانان را لغو میداند.
  • صلاحیت خلیفه به‌عنوان مجری حکومت اسلامی کامل، عمومی و کلی است، یعنی امور دینی و دنیوی مسلمین را به‌صورت یک‌جا در بر می‌گیرد.
  • حکومت خلافت یا حکومت اسلامی کامل، ملزم به اجرای شریعت اسلامی با تمامی جزئیاتش میباشد و به محض عدول از اجرای شریعت، حکومت خلافت به حکومت ناقصه یا فاسد بدل میگردد.

شاید بتوان مشارکت ملیت‌های گوناگون اسلامی (از حدود ۸۰ کشور) در سپاه داعش را در قالب منطق خلافت اسلامی توجیه کرد، مطابق آموزه‌ی خلافت اسلامی، سرزمین یا بلاد اسلامی تمام دارالاسلام را در بر میگیرد و مقصود از دارالاسلام کلیه‌ی مناطقی است که مسلمانان در آن‌ها حکومت میکنند. گروه داعش با علم به تعدد خلفا در بلاد اسلامی، حکم به بیعت استراتژیک داده است که بر اساس آن آموزه، هر گروهی که بتواند بخشی از سرزمین‌های اسلامی را تصرف و قواعد شریعت را به مورد اجرا گذارد، میتواند با خلیفه‌ی مستقر یعنی ابوبکر بغدادی بیعت کند و با تکمیل شدن قطعات پازل خلافت میتوان تمام مشرکین و کفار را به اسلام آورد.

 اصل اساسی در نظریه و فقه خلافت، وحدت است، یعنی ریاست و حکومت باید عجین و تشریک شود، چون وجود بیش از یک خلیفه (صحیحه) در دایره‌ی خلافت صحیح نیست (سنهوری، ص ۱۲۱). در این خصوص به روایتی از حضرت رسول اکرم (ص) اشاره میشود که فرموده‌اند: هرگاه برای امام بیعت شود دومین آن‌ها باید کشته شود (رشید رضا: الخلافه و سنهوری در فقه حکومت اسلامی، ص ۱۲۰). سخن تفتازانی در این زمینه محل وثوق است که میگوید وجود دو خلیفه‌ی جدا و مستقل از یکدیگر، امت را در معرض تجزیه قرار میدهد. نکته‌ی قابل توجه این است که تعدد خلیفه از ویژگی‌های اوضاع اضطراری و از مصادیق خلافت ناقصه و معیوب است، یعنی به محض پایان یافتن ضرورت، هرگاه امکان وحدت جهان اسلامی فراهم شود اعاده‌ی خلافت صحیحه که مبتنی بر وحدت اسلامی است واجب میشود.

در چهارچوب نظریه‌ی فوق میتوان و باید پراکندگی خوشه‌های هوادار خلافت در آسیای غربی به خصوص در جوار سرزمین جمهوری اسلامی ایران را جدی گرفت. مناقشه‌ی هواداران داعش-طالبان در مناطقی مانند شامات، افغانستان و آسیای مرکزی و عراق همگی علایم پرمخاطره‌ای برای آینده‌ی ثبات در منطقه‌اند، بدین معنا که در قاموس معرفتی و توجیهی داعش، حکومت شیعه در ایران یک شرک بالله است و کشتار شیعیان نوعی جهاد با بدعت‌گذاران کافرکیش تعبیر می‌شود.

جهان‌بینی فوق، رهنامه‌ای در اختیار داعش نهاده است که مطابق آن، گروه‌های محذوف که در حال حاضر احساس محرومیت میکنند گرد هم آمده و علیه ساختارهای موجود بسیج شده‌اند: بخش مهمی از عرب‌های سنی عراق و سوریه، هزاران بعثی فعال در عراق به همراه خانواده‌هایی که در جنگ با آمریکا به زندان افتاده یا شکنجه شده‌اند، اکنون نیروی مرکزی سپاه داعش را تشکیل میدهند. این گروه با استفاده از خلأ ناشی از عقب‌نشینی آمریکا از عراق و نیز تنش استراتژیک بین ایران و ترکیه و عربستان در سال‌های اخیر، مصمم شده‌اند ایده‌ی خود را عملی کنند که البته این ایده بیش از هر بازنگری به سود اسرائیل است که دستاوردهای آن از تحولات ۴ سال اخیر منطقه اصلاً نیازی استدلال و سند ندارد و تمام تحولات به سیاقی روشن در راستای منافع صهیونیست‌ها قرار گرفته است.

 

سخن آخر 

گزاره‌ی بسیار معتبر و متقنی وجود دارد که تصریح میکند: هر عملی ترجمان یک برداشت و فهمی در عالم فکر و ذهن است؛ بر این اساس، تحولات عالم بیرون تجلی باورهایی است که درست یا غلط در دنیای افکار و پندار ما حک شده‌اند. مفهوم خلافت از جمله‌ی آن دسته واژگانی است که قطاری از خاطرات و برنامه و کارنامه را یادآور میشود که به نظر میرسد گروه خطرناکی بنام داعش داعیه‌اش را دارد. هرچند داعش از حیث استعداد نظری و سازوکارهای عملی، حامل و مدعی بسیار ضعیفی برای این مفهوم عظیم است، اما خود آن مفهوم به دلیل دلالت‌ها و تجویزهایش بسی دگرگون‌ساز و شگفت‌آفرین میتواند باشد. سخن این نیست که زمینه‌های علمی و عملی تحقق خلافت و اعلام خلیفه مهیا است، بلکه توجه به نکات و احتمالاتی است که خلافت را در حکم یک گفتمان بسیج‌گر ظاهر میسازد. در این زمینه توجه به ۷ گزاره‌ی خطیر اهمیت دارد:

۱. در پی ناتوانی و ناکامی ایدئولوژی‌هایی چون ناسیونالیسم (بحثی)، سوسیالیسم (ناصری)، سلطانیسم (اردنی)، سکولاریسم (کمالیستی) و غرب‌گرا (سعودی)، گفتمان خلافت میتواند به‌مثابه یک دال مرکزی و میدانی برای جذب طردشدگان نظامات فوق عمل کند.

۲. مقصود اصلی خلافت‌گرایان، اجرای نظامی ایجابی نیست، آنان صرفاً و در گام اول در پی تخریب و تضعیف موانع هستند و البته با توجه به دسترسی فزاینده به سلاح‌های تخریبی و نیز دگرگونی اشکال تروریسم (از کشتار هدفمند به وحشت‌انگیزی) قدرت یافته و همسو با افزایش مدرن شدن کشورها زمینه برای این قبیل اقدامات تخریبی افزایش مییابد. اکنون نظام تردد، سرمایه‌گذاری، مسافرت، تجارت، زیارت و بسیاری مراوده‌هایی دیگر به گونه‌ای است که زمینه را برای اقدامات تخریبی و تروریستی مهیا میسازد.

۳. نگاهی به صف نیروهای عملیاتی، لجستیک و فکری داعش نشان میدهد که شاهرگ و هسته‌ی مرکزی سپاه داعش، حذف و طردشدگان هستند؛ ازاین‌رو، هرگونه سیاست و تصمیم تبعیض‌آمیز، نوعی مساعدت معنوی به داعش و گروه‌های مشابه میتواند بدهد.

۴. طبق برآوردها و شواهد، استراتژی نهایی داعش تهدید عمیق استراتژیک ایران و تضعیف محور مقاومت می‌باشد؛ این روال با اقدام بهنگام ایران متوقف شده است. اکنون راهبرد گروه داعش میتواند نفوذ به داخل خاک ایران، تدارک هسته‌های فکری متمایل به داعش در بین ایرانیان و نهایتاً حمله به تأسیسات حیاتی و نمادین ایران باشد تا قدرت تخریبی خود را نمایش جهانی بدهد.

۵. از آنجا که در علم سیاست و تحرکات استراتژیک هیچ فعلی فرصت یا تهدید ناب نمیباشد، ظهور پدیده‌ی داعش -حتی با استفاده از مفهوم خلافت- فرصت‌هایی در اختیار ایران نهاده است که در تاریخ سیاسی منطقه بی‌نظیر است: سازمان‌دهی نیروهای مقاومت در عراق و سوریه، پیوستگی راهبردی با کردها و بالاخره کسب تجربه در زمینه‌ی جنگ‌های شهری در برابر تروریست‌ها از رهاوردهایی است که اهمیت آن‌ها در سال‌های آتی عیان خواهد شد.

۶. تحرک نظامی-سیاسی زیر لوای خلافت، ضمن اینکه دین اسلام را آیینی خشونت‌بار به نمایش می‌گذارد و غیرمسلمانان را در ارتکاب جنایاتی چون هولوکاست، کاربرد بمب هسته‌ای، نسل‌کشی نژادپرستانه در بوسنی و دو جنگ عالمگیر جهانی در سده‌ی اخیر تنها نمی‌گذارد، متقابلاً حاوی این پیام اساسی نیز می‌باشد که نیروهای هوادار اسلام مدنی را گرد هم می‌آورد و ساختارهایی مانند الازهر و حوزه‌ی علمیه‌ی قم را دعوت می‌کند تا تدبیری برای مقابله با تفسیر تروریستی از دین بیندیشند که استراتژی الازهر در باب تصحیح مفاهیم اسلامی و نیز مکاتبه بین آیت‌الله مکارم شیرازی و مدیر ارشد الازهر نشان مبارکی در این زمینه به شمار می‌آید.

۷. مشغولیت حکومت‌ها به امور صرفاً امنیتی و سیاست‌های کلان توسعه‌خواهانه و اقتصادی و نیز قشری دیدن امور و ناتوانی و بی‌جرئتی برای مواجهه با روح زمانه (فعلاً کرامت انسانی که دموکراسی بخشی از آن می‌باشد) موجب غفلت اساسی آن‌ها از زیر پوست شهر شده است. تجربه‌ی خلافت و داعش نشان داد که مغضوبین، محذوفین و فراموش‌شدگان می‌توانند به محض مهیا شدن فرصت مناسب، کینه‌ی انباشته‌ی خود را در قالب انتقام ایدئولوژیک عملی کنند. خبرگی، گرفتن طرف بی‌خبر جامعه و تحدید مدام فهمنده‌ها نیست، بل برکشیدن آنانی است که در جهل، به‌ویژه نوع مقدس آن فرومانده‌اند.       

نظر شما