شناسهٔ خبر: 39722 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

فلسفه‌های مهاجرت

مهاجرت در دنیای مدرن برخی از مبرم‌ترین پرسش‌های فلسفی را پیش می‌کشد. محققان زیادی به این موضوع تمایل نشان داده‌اند، اگرچه به نظر می‌رسد در کشوری همچون انگلیس همچنان فاقد «روشنفکران عرصه عمومی» یا دانشگاهیانی هستیم که به این موضوع حساسیت ویژه نشان دهند.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از اوپن دموکراسی:

مهاجرت پرسش‌های بنیادینی را پیش می‌کشد؛ پرسش‌هایی بسیار مهم‌تر از اینکه «آیا مهاجران باید اینجا باشند یا نه». مهاجرت موجب کندوکاو در معنای انسان‌بودن و نیز نحوه تعریف جماعت‌های انسانی می‌شود. رابطه مهاجرت و فلسفه را به‌راحتی می‌توان در جو خصمانه کنونی نسبت به مهاجران و پناه‌جویان دریافت. با مروری گذرا بر رسانه‌های غربی یا نگاهی به سخنرانی‌های سیاست‌مداران، اغلب مردم تشخیص می‌دهند که بحث حول مهاجرت بیشتر با ایجاد رعب و وحشت عمومی شکل گرفته تا بصیرت‌های فلسفی غنی. کلماتی مثل «مفت‌خورهای خارجی»، «مهاجران غیرقانونی» و «کلاهبرداران» مسلما بار هنجاری دارند، ولی بی‌پروا به کار می‌روند. دراین‌میان، سؤال‌های بنیادی از آزادی و کرامت انسانی همچنان در نظام‌های سیاسی مورد بحث است. نسبت مهاجرت و فلسفه را می‌توان در سه حوزه دنبال کرد: پرسش‌های فلسفی که مهاجرت پیش می‌کشد، فیلسوفان مهاجرت و نقش دانشگاهیان و نهاد‌های دانشگاهی در طرح «فلسفه‌های جدید درباره مهاجرت». اگر می‌خواهیم مناقشات مربوط به سیاست‌گذاری‌های مهاجرتی را پشت‌سر بگذاریم و فراتر از حوزه‌های محدود سیاست هویتی به دیگر حوزه‌های مرتبط بپردازیم، مثل اقتصاد، نژاد و ارزش زندگی بشر، باید در تفسیرمان از حقیقت و صورت‌بندی ارزش‌ها شجاعت به خرج دهیم.
فلسفه و مهاجرت
مهاجرت در دنیای مدرن برخی از مبرم‌ترین پرسش‌های فلسفی را پیش می‌کشد. محققان زیادی به این موضوع تمایل نشان داده‌اند، اگرچه به نظر می‌رسد در کشوری همچون انگلیس همچنان فاقد «روشنفکران عرصه عمومی» یا دانشگاهیانی هستیم که به این موضوع حساسیت ویژه نشان دهند. چند استثنا وجود دارد. برای مثال اخیرا متیو گیبنی، از دانشگاه آکسفورد، در مقاله‌ای در روزنامه گاردین به کمک نوشته‌های هانا آرنت، موضوع سلب شهروندی - یا تبعید - را پیش می‌کشد و مقیاس بی‌سابقه اِعمال آن را در انگلستان نشان می‌دهد. هانا آرنت با نگاهی تاریخی به اروپای پس از جنگ جهانی اول نشان می‌دهد از دل انحلال و نابودی دو دولت چندملیتی اروپای پیش از جنگ، یعنی روسیه و مجارستان، دو گروه از قربانیان ظهور کرد که مصائب‌شان با مصائب همه گروه‌های دیگر در دوره مابین دو جنگ متفاوت بود؛ «اوضاع آنها به‌مراتب بدتر از اوضاع آن طبقات متوسط سلب مالکیت‌شده، بی‌کاران، بازنشستگان یا مستمری‌بگیران بود: آنها آن حقوقی را از دست داده بودند که به‌مثابه حقوق سلب‌ناشدنی تلقی و تصور و حتی تعریف می‌شد، یعنی همان حقوق‌بشر. مردمان بی‌دولت و اقلیت‌ها هیچ حکومتی نداشتند تا بازنمایی و حمایت‌شان کند بنابراین وادار شدند یا تحت قانون استثنایی معاهدات اقلیت به‌سر برند یا تحت شرایط بی‌قانونی مطلق». به گفته گیبنی، درحالی‌که طی جنگ جهانی دوم فقط شهروندی چهار نفر سلب شد ترزا می، وزیر کشور انگلیس، فقط در سه سال گذشته چهار برابر این تعداد را سلب شهروندی کرده. این کار عموما رهیافتی عمل‌گرایانه در مقابله با تروریسم خوانده می‌شود، ولی مسلما موضوعی است که نیازمند بینش فلسفی و کنارگذاشتن لفاظی‌های سیاسی است تا اهمیت آن را تشخیص دهیم.
قرن‌های متمادی، فلاسفه، از ایمانوئل کانت تا مایکل والزر، مسائلی نظیر آزادی جابه‌جایی، زور دولتی و احساس تعلق به میهن را به بحث گذاشته‌اند، ولی این مباحث در متن تغییرات آب‌و‌هوایی و بحران سرمایه‌داری جهانی ضرورت جدیدی پیدا کرده. وقتی پای مرگ و زندگی به میان می‌آید ممکن است کسی وقعی به تأملات فلسفی ننهد. ولی باید این سؤال را پرسید: وضعیت‌هایی همچون اوضاع مهاجران چه چیزی درباره کرامت بشری و ارزش زندگی انسان به ما می‌گوید؟
پرسشی که بیش از همه درخصوص مهاجرت مطرح می‌شود ناظر به مسئله هویت است. یکی از راه‌های مقابله با جریان فزاینده خصومت در قبال مهاجران و پناهندگان توجه بیشتر به ادعاهای جماعت‌گرایان راجع به اهمیت یکپارچگی، هویت و انسجام اجتماعی است؛ به‌این‌ترتیب پناهندگی چندان هم ناخوشایند به‌نظر نمی‌رسد. درعین‌حال باید گفت «ریشه‌ها» و «هویت» کم‌اهمیت‌تر از ایده برابری است. سؤال اصلی این است: «اصلا رگ و ریشه افراد چه اهمیتی دارد؟» برای پاسخ به این پرسش باید فرهنگ را کنار بگذاریم و در چارچوب اقتصاد سیاسی بیندیشیم. چرا سیاست‌مداران اروپایی و افکار عمومی تا این‌حد نگران هویت اروپایی‌اند؟ آیا همچنان می‌توان بر این پرسش تمرکز کرد که چه کسی «داخلی» و چه کسی «خارجی» است؟ از سال ١٩٨٩ تاکنون ٢٠‌ هزار نفر در مرزهای اروپا جان خود را از دست داده‌اند. بیش از دو ‌میلیون پناه‌جوی سوری، عمدتا کودک، مجبور به فرار از خانه‌هایشان به کشورهای همسایه شده‌اند. آیا این رنج عظیم، جایگاهی اخلاقی به ما نمی‌دهد که از آنجا شروع به تحقیق درباره خیر عمومی کنیم؟
فیلسوفان مهاجرت
به اعتقاد جان وُرال، استاد فلسفه علم در مدرسه اقتصاد لندن، پیوند بین فلسفه و مهاجرت در درجه اول به نحوه تأثیر مهاجرت بر تفکر فلسفی برمی‌گردد به‌گونه‌ای که جامعه از آن بهره ببرد. او به زندگی کارل پوپر می‌پردازد؛ فیلسوف پناهنده‌ای که از دست نازیسم در اتریش گریخت. از نظر ورال گشودگی تفکر علمی پوپر و تمایل به اعمال آن بر زندگی واقعی، از سرگذشت او و اهمیت مهاجرت در زندگی‌اش نشئت می‌گیرد. فلسفه به ما اجازه می‌دهد موانع را در هم بشکنیم و فراتر از سیاست هویتی برویم. فلسفه شکلی از مقاومت است، چراکه آزادی فکر اجازه می‌دهد در اشکال متنوعی با یکدیگر درگیر شویم. به‌این‌ترتیب، ریشه‌ها و خاستگاه‌ها بی‌اهمیت می‌شوند.
فلسفه‌های جدید مهاجرت
دانشگاه‌ها و دانشگاهیان نقشی اساسی در ترویج ارج‌وقرب به مهاجرت ایفا می‌کنند. این ارزشی است که در سال‌های اخیر به‌واسطه تغییر سیاست‌گذاری مربوط به دانشجویان بین‌المللی زیرسؤال رفته است. در مواردی، برای اینکه دانشگاه‌ها استقبال بیشتری از گروه‌های مهاجران کنند کمپین‌هایی تشکیل شده، مثل کمپین «دسترسی برابر» برای خوشامدگویی به دانشجویان خواهان پناهندگی با ملاکی مشابه دانشجویان بومی بریتانیایی. اخیرا بعد از بحران پناه‌جویان در اروپا نشستی در دانشگاه آکسفورد برگزار شد که به همین موضوع می‌پرداخت و سعی داشت از منظری فلسفی به موضوع مهاجرت بنگرد. در بحبوحه بحران و سردرگمی سیاست‌مداران اروپایی و مواضع متناقض آنها، قطعا زمانی برای تفکر فلسفی و جست‌وجوی سیاست‌های مهاجرتی عادلانه‌تر یافت نمی‌شود. اما این نشست نشان داد که استدلال‌های ارزش‌محور درباره مهاجران نقشی اساسی ایفا می‌کنند. نقد هنجارهای غالب راه روشنی برای نشان‌دادن تناقضات و جنبه‌های غیرانسانی نظام کنونی است. در کنار دیگر صداها، فیلسوفان، دانشگاهیان و دانشجویان باید با صدای بلندتری درباره این سیاست‌ها صحبت کنند و بحثی عمومی درباره مهاجرت راه بیندازند که تاکنون عموما بر دروغ‌های سیاست‌مداران بنا شده. به قول هانا آرنت: «پرسش‌های سیاسی جدی‌تر از آنند که به دست سیاست‌مداران سپرده شوند».
 

نظر شما