شناسهٔ خبر: 39828 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گفتاری از منوچهر صانعی دره‌بیدی در نشست «نقد عقل تاریخی در فلسفه‌ی دیلتای» (۱)؛

صورت‌های عقلی حاصل فرایند تاریخی

صانعی حرف دیلتای این است كه در شناخت فعالیت‌های عقلانی، صورت و ماده‌ای را كه كانت گفته نباید به همان دقت و ظرافتی كه كانت می‌گوید لحاظ كنیم؛ یعنی اینكه صورت‌ها هم حاصل كاركرد تاریخی است. حرف كانت این بود كه صورت‌های عقل، متافیزیكی است و متعلق به ذات عقل است و باید تجربه‌ها در قالب این صورت‌ها ریخته شود تا آگاهی پیدا كنیم؛ اما دیلتای می‌گوید همین صورت‌ها هم كار تاریخ است، یعنی در فرایند تاریخی ساخته می‌شود.

فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: نشست «نقد عقل تاریخی در فلسفه‌ی دیلتای» از سوی گروه روش‌شناسی و تاریخ‌نگاری پژوهشكده‌ی تاریخ اسلام با حضور منوچهر صانعی دره‌بیدی، استاد دانشگاه شهید بهشتی و دكتر محمدعلی مرادی برگزار شد. گزارش پیش رو سخنان صانعی دره‌بیدی در این نشست است. ایشان ترجمه آثار دیلتای را در کارنامه خود دارد.

 

 

مقدمه

دیلتای كتابی به نام نقد عقل تاریخی ندارد، اما این اصطلاح نقد عقل تاریخی یكی از عنوان‌های فلسفه‌ی دیلتای است. همان‌طور كه می‌دانید چند جلد از آثار دیلتای به زبان فارسی در دسترس است، وی مبتكر و پایه‌گذار علوم انسانی است (دیلتای را به‌عنوان كسی كه در علوم انسانی دست به ابتكار زده می‌شناسند).

من در مقدمه‌ی جلد اول كتاب گفته‌ام كه پیشینه‌ی علوم انسانی به ارسطو می‌رسد، ولی دیلتای اصطلاح آلمانی Geisteswissenschaften را به كار برده كه ترجمه‌ی تحت‌اللفظی آن «علوم روحی و معنوی» است، اما «علوم انسانی» ترجمه می‌شود -قرار است در این مورد صحبت بکنیم-. بعد از اصطلاح «علوم انسانی»، دومین عنوانی كه در نوشته‌های دیلتای و مفسران او و از جمله در صفحات ٥٩، ٨٨، ٩١ و ٥٧٤ جلد چهارم كتاب وی، اصطلاح «عقل تاریخی» و «نقد عقل تاریخی» به كار رفته است. تیتر دیگری كه در فلسفه‌ی حیات وجود دارد این است كه فلسفه‌ی دیلتای، فلسفه‌ی حیات (Philosophy of life) است. در ادامه به ارتباط این دو و همچنین ارتباط آن با علوم انسانی اشاره خواهم كرد، منتها بیشتر سعی خواهم كرد بحث را بر اصطلاح «عقل تاریخی» متمركز كنم؛ در واقع نقد عقل تاریخی نوعی قرینه‌سازی با اصطلاحی است كه كانت به كار برده است كه منظور همان نقد عقل نظری و نقد عقل عملی است. اجمالاً بیان خواهم کرد که دیلتای در کجا با كانت اختلاف دارد.

 

جایگاه عقل در میان فیلسوفان

در مورد عقل در حدفاصل ارسطو تا دكارت -فلسفه‌ی اسلامی هم در آن دوره‌ی تاریخی مندرج است- فكر می‌كردند عقل یك جوهر مجرد روحانی یا معنوی است كه ویژگی‌های چنین‌وچنانی دارد و ذات انسان را هم تشكیل می‌دهد که در اینجا نیازی به پرداخت آن نیست. اینكه در متون فلسفی انسان را به‌عنوان حیوان ناطق تعریف می‌كنند به معنای انسان عاقل است و عقل موجودی است جوهری و قائم به ذات و دارای شعور و عنصر خدایی که انگلیسی‌ها به آن چیزی كه ما آن را ناطق می‌نامیم،  Rational می‌گویند. منظور از حیوان عاقل این است كه انسان تنها موجودی در روی كره‌ی زمین است كه از عقل برخوردار است. عقل موجودی است كه اولاً به‌اصطلاح فلسفی، جوهری یعنی مستقل، قائم به ذات، بی‌نیاز از ماده است؛ ثانیاً دارای شعور و آگاهی است و ثالثاً عنصری خدایی و از جنس الوهیت است و... سابقه‌ی این صحبت‌ها به افلاطون می‌رسد. ارسطو می‌گوید، انكساغورث است كه چنین اصطلاحی را به كار برده است.  noos در زبان یونانی به معنای عقل است و در زبان انگلیسی به reason ترجمه شده و ما هم به آن «عقل» می‌گوییم. تجدیدنظرها از زمان دكارت و در فلسفه‌ی اوست كه آغاز می‌شود. هیوم برای نخستین بار به‌صراحت جوهریت عقل را انكار كرد، او گفت كه روح انسان یا جنبه‌ی معنوی انسان مجموعه‌ای است از آگاهی‌ها.

 هیوم بحثی در این مورد دارد كه اصولاً شخصیت ما را چه چیزی تشكیل می‌دهد. تا قبل از هیوم (ارسطو تا دكارت) جواب این بود كه شخصیت ما را عقل ما تشكیل می‌دهد. هیوم مدعی شد كه مجموعه احساساتی كه از طریق تجربه‌های پراكنده در ذهن ما بازتاب پیدا می‌كند به دلیل تكرار و تمرین و ممارست عملی از طرف خود ما، یك جریانی به نام «تداعی اندیشه‌ها» در ذهن ما شكل می‌گیرد و این شخصیت ما را تشكیل می‌دهد و از عقل جوهری كه از ارسطو تا دكارت در مورد آن بحث می‌شد، خبری نیست. هیوم می‌گفت كه حقیقت ذات انسان همین مجموعه تجربه‌ها و ادراكات حسی و پراكنده در طول عمر است. كانت سعی بسیار كرد كه عقل جوهری را بازسازی كند. رابطه‌ی كانت و هیوم، رابطه‌ی ظریف و دقیقی است؛ كانت می‌گوید هیوم مرا از خواب جزمیت بیدار كرد. برتراند راسل كه معمولاً مسائل فلسفی را با شوخی و تفنن مخلوط می‌کند، وقتی این مطلب را نقل می‌كند، می‌گوید: «حیف كه دوباره خوابش برد.» منظور جزمیت‌هایی است كه در فلسفه‌ی كانت وجود دارد. آن جزمیت‌ها در مورد عقل، چیزی است كه مورد نقد دیلتای واقع می‌شود. دیلتای به طور خلاصه در نقد حرف كانت و كوشش‌های او برای بازسازی عقل می‌گوید: عقل چنان‌كه قدما گفته بودند و در متون مسیحیت هم مورد تأیید است، یك جوهر مجرد، روحانی و آسمانی است، اما ساختار آن به اعتبار تشخص و تعین، در تجربه رخ می‌دهد؛ یعنی با كمی مسامحه می‌توان گفت كه از نظر كانت، عقل با تجربه عقلی می‌شود، این عقل جوهری در قالب مقولات عمل می‌كند.

 كانت در مقولات عقل نظری خود فهرست دوازده‌تایی از مقولات ارائه داده و در نقد عقل عملی هم یك فهرست دوازده‌تایی دیگر ارائه داده كه متناظر با آن دوازده‌تا است، بعد در كتاب «فلسفه‌ی حقوق» و «دین در مقوله‌ی تنها»، مقولات پراكنده‌ی دیگری را اسم می‌برد؛ این مقولات در مجموع ساختار جوهری عقل را تشكیل می‌دهند.

 بنابراین در فلسفه كانت نمی‌شود گفت عقل ساختار تاریخی دارد؛ عقل ساختار متافیزیكی دارد. خود كانت كه منتقد متافیزیك است، به معنای خاصی متافیزیك را به كار می‌برد و كتابی به نام «مابعدالطبیعه اخلاق» دارد كه در دو باب فلسفه‌ی فضیلت و فلسفه‌ی حقوق است. این ساختار متافیزیكی عبارت است از یک مبدأ فرضی برای مقولاتی كه كانت سعی كرده به انحای مختلف فهرستی از آن‌ها را ارائه كند. حال این عقل منهای تجربه، به نظر كانت مجموعه‌ای از ظرف‌های خالی است؛ یعنی از نظر كانت، عقل هیچ آگاهی ندارد مگر اینكه تجربه كند. كانت این مطلب را در ابتدای مقدمه‌ی نقد عقل نظری عنوان می‌كند؛ كانت در آنجا می‌گوید: «ما هیچ معرفتی بدون تجربه نداریم.» به این دلیل روی کانت تأکید می‌کنم که تمام این حرف‌ها دستمایه‌ای می‌شود برای دیلتای.

 

تأثیر دیلتای از مورخین

دیلتای كه در سال ١٩١١ از دنیا می‌رود، وارث سنت فلسفی است كه در درجه‌ی اول فلسفه‌ای آلمانی است، فلسفه‌ای كه از دكارت و اسپینوزا به لایبنیتس رسید، این تفكر با لایبنیتس وارد آلمان شد، البته لایبنیتس فیلسوف آلمانی‌زبان نبود بلکه به لاتین می‌نوشت، اما به اعتبار ملیتش، از لایبنیتس به بعد با دو نسل، كانت به‌عنوان مؤسس ایدئالیسم آلمانی پیدا می‌شود و بعد از وی هم هگل و... كه در نسل‌های بعد به دیلتای می‌رسد. بنابراین برای اینكه بفهمیم دیلتای چه می‌خواهد بگوید، لازم است اجمالاً بدانیم كه از ارسطو تا دكارت چه خبر بوده و بعد هیوم چه اشكالی وارد كرد و كانت چگونه سعی كرد این اشكال را برطرف كند.

 در نیمه‌ی دوم قرن هجدهم و شاید نیمه‌ی اول قرن نوزدهم، متفكرانی در اروپا وجود دارند كه اصطلاحاً فیلسوف نیستند، اما حرف‌هایی در تاریخ زده‌اند كه مورد استفاده دیلتای واقع شده است؛ حاصل این حرف‌ها این شد كه جوهریت عقل و حتی آن مقداری كه كانت در رابطه با آن صحبت می‌كرد مورد تردید واقع شدند و حرف کسانی كه به لحاظ حرفه‌ای مورخ بودند، این بود كه عقل در تاریخ ساخته می‌شود. این‌ها چون فیلسوف‌مآب نبودند، چندان با واژه‌ی «عقل» كار نداشتند؛ یعنی می‌گفتند مجموعه شعور یا آگاهی انسان كه به اعتبار تجلی خارجی می‌شود فرهنگ (calture)، حاصل كوشش‌های عقلانی انسان است و اگر می‌گوییم كوشش‌های عقلانی، منظورمان این نیست كه یك جوهری به نام عقل وجود دارد، چنان‌كه ارسطو یا دكارت فكر می‌كردند، منظور از كوشش‌های عقلانی كوشش‌های فرهنگی است؛ یعنی كوشش برای تأسیس حكومت، احزاب سیاسی، اتحادیه‌ها و اصناف، نهادهای مدنی، مفاهیمی مانند ازدواج و دوستی، نهادها و برنامه‌های علمی و هنری و حتی كشاورزی و صنعت؛ این‌ها مجموعه محصولاتی است كه انسان با كوشش‌های خودش به وجود آورده است، در واقع وقتی می‌گوییم عقل، منظور این دستاورد‌هاست.

 عقل به طور خلاصه یعنی فرهنگ؛ البته باید توجه داشت كه بین فرهنگ و تمدن فاصله‌ی ظریفی وجود دارد. مهم‌ترین این چهره‌ها فرگوسن در انگلیس است كه از انباشت سرمایه‌ها صحبت می‌كند و می‌گوید: «مدنیت اصولاً انباشت تجربه‌هاست.» به نظر فرگوسن هرچه بیشتر می‌گذرد انسان در طول تاریخ به‌عنوان موجودی فرهنگی، چاق‌تر می‌شود؛ یعنی فرهنگ غنی‌تر و قوی‌تر می‌شود، برای اینكه تجربه‌های نسل‌های قبلی برای نسل بعدی می‌ماند و همین‌طور ادامه پیدا می‌كند. بنابراین به زبان عامیانه‌تر، امثال هگل و كانت در همه‌ی زمینه‌ها از افلاطون و ارسطو بسیار باسوادتر بودند، در زمینه‌ی فیزیک، کشاورزی، طبیعیات و ... به نظر فرگوسن تجربه‌ی فرهنگی انسان در طول تاریخ شكوفاتر می‌شود، چون اصولاً كوشش فرهنگی نوعی ذخیره‌سازی است.

 مورخ انگلیسی دیگر، گیبون است. گیبون از رشد و سقوط تمدن‌ها صحبت كرده است، وی حرف‌هایی زد كه بعدها و در قرن بیستم مورد استفاده آرنولد جی. توینبی و ویل دورانت قرار گرفت، قبل از این‌ها هم آگوست كنت از این مفاهیم استفاده كرد. گیبون اعتقاد دارد مجموعه تلاش‌ها و كوشش‌هایی كه یك ملت به خرج می‌دهد تا یك نهاد مدنی در علم، سیاست، هنر، اقتصاد، كشاورزی، تكنولوژی و... تأسیس كند، به یک مرحله‌ای می‌رسد و سپس تمام می‌شود و مجدداً مرحله‌ی بعد آغاز می‌شود. مورخی فرانسوی به نام آن‌روبر ‌ژاك تورگو كه اقتصاد‌دان و وزیر اقتصاد لوئی چهاردهم بوده است، از پیچیدگی‌های سازمان‌های اجتماعی صحبت می‌كند؛ این مورخ می‌گوید كه در طول تاریخ هرچه انسان جلوتر می‌رود، سازمان‌های اجتماعی پیچیده‌تر می‌شوند و این پیچیدگی از جنس پیشرفت است، وی می‌گوید: وقتی از پیچیدگی صحبت می‌كنیم به معنای آن است كه وضع بهتر می‌شود؛ یعنی مفصل‌تر می‌شود و دارایی انسان (آگاهی و شعور) بیشتر می‌شود. در طول تاریخ هرقدر كه به عقب‌تر برمی‌گردیم، زندگی انسان ساده و ابتدایی‌تر بوده و تاریخ عبارت است از فرایند پیچیده‌تر شدن نهادهای اجتماعی.

 ماركی دو كندرسه دیگر مورخ فرانسوی است كه مدعی شد ترقی انسان در ۳ شاخه اتفاق می‌افتد. یكی از این ۳ شاخه، غنای اندیشه است؛ یعنی هرچه از تاریخ بیشتر می‌گذرد، انسان به لحاظ فكر و اندیشه غنی‌تر و ثروتمندتر می‌شود. مورد دوم پیروزی عقل است (البته منظور وی پیروزی عقل بر هرآنچه غیرعقل نامیده می‌شود، است؛ آنچه غیرعقل است یعنی حوزه‌ی احساسات كه شامل احساس، عشق، میل، ایمان، عرفان و ...). كندرسه مدعی بود به‌تدریج این موارد كم‌رنگ می‌شوند و عقل مسلط می‌شوند. این حرف‌ها را شاید بتوان گفت برای اوین بار ولتر مطرح كرد، اما كندرسه در مورد آن‌ها بسیار مفصل‌تر و سیستماتیك‌تر بحث كرده است. شاخه‌ی سوم رشد صنعت است؛ هرچه انسان جلوتر می‌رود صنعتی‌تر می‌شود، صنعتی‌تر شدن هم لوازمی مانند رشد تجارت و... دارد، البته فقط محدود به رشد صنعت و تجارت نمی‌شود و حتی می‌توان گفت كه جوامع صنعتی‌تر اخلاق خاصی هم اقتضا می‌كنند؛ در این جوامع ارزش‌های اخلاقی متحول و متفاوت‌تر است. این مفاهیم به علاوه‌ی برخی مباحثِ مورد استفاده‌ی فیلسوفان آلمانی، مورد استفاده‌ی دیلتای قرار می‌گیرند.

 

عقل عملی کانت

كانت (فوت در سال ١٨٠٤) در نیمه‌ی دوم قرن هجدهم، مسئله‌ی تفكیك عقل نظری و عقل عملی را مطرح می‌كند، پیشینه‌ی این نوع تفكیك هم به ارسطو می‌رسد، ارسطو بود كه برای اولین بار از عقل نظری و عملی صحبت كرد. كانت به‌عنوان فردی متدین و متعصب در چارچوب ارزش‌های مذهب پروتستان، در آغاز كتاب «نقد عقل عملی» چنین می‌گوید: «طبق روال نقد عقل نظری باید می‌گفتم نقد عقل عملی محض.» اسم «نقد عقل نظری» -كه اصطلاحاً به‌عنوان نقد اول می‌شناسند و متعلق به خود كانت است- نقد عقل نظری محض یا ناب یا pure است. كانت می‌گوید كه طبق این روال، اسم این كتاب را باید «نقد عقل عملی محض» انتخاب می‌كردم، اما روی كتاب اثری از كلمه‌ی «محض» نیست؛ یعنی اسم كتاب «نقد عقل عملی» است؛ سپس خودش سؤال می‌كند كه چرا اسم «محض» را روی جلد كتاب نیاوردم و می‌گوید كه تا چند صفحه‌ی دیگر جواب این سؤال معلوم می‌شود. كانت در همان ١٠ الی ١٢ صفحه‌ی اول می‌گوید: «اصولاً عقل را برای عمل كردن ساخته‌اند و برای نظر كردن نیست.» كانت این حرف را در همان كتاب نقد اول به طور مفصل توضیح داده بود و گفته بود كه چرا كوشش‌های عقل برای متافیزیك عقیم است و اینكه به تناقض و نارسایی و منطق‌شكنی و... منتهی می‌شود؛ اما در اینجا مسئله را یك‌كاسه كرده است و می‌گوید: عقل برای نظر كردن نیست بلكه برای عمل كردن است.

 بنابراین وقتی می‌گوییم «عقل عملی»، خودبه‌خود مفهوم ناب و محض در آن وجود دارد؛ عقل عملی یعنی عقل ناب. در جایی كه عقل نظری مطرح است، باید عقل نظری محض را قید می‌كردیم و در اینجا نیازی نیست. اینكه عقل برای عمل كردن است و نه نظر كردن، یكی از عناصری است كه در فلسفه بعد از كانت وجود دارد، رگه‌های این فكر را در هگل می‌بینیم، این فكر در آرای ماركس بسیار غنی است، در فلسفه‌ی دیلتای هم به لحاظ تئوریك چنین نوع تفكری مطرح است. ماركسیست‌ها علاوه بر اینكه خودشان اهل‌عمل بودند، تئوری‌های آن‌ها هم این بود كه عقل برای عمل كردن است و عمل مقدم بر نظر است، پیشینه‌ی این حرف به كانت می‌رسد. البته در آن میراثی كه از كانت به ماركس رسیده بود، هگل نقش زیادی داشت و سهمی بسیار پررنگ دارد. دیلتای با چنین پیشینه‌ای، اصطلاح «نقد عقل تاریخی» را به كار برده است و می‌خواهد چیستی «نقد عقل تاریخی» را شرح دهد.

 

نقد عقل تاریخی در دیلتای

 حرف دیلتای این است كه در شناخت فعالیت‌های عقلانی، صورت و ماده‌ای را كه كانت گفته نباید به همان دقت و ظرافتی كه كانت می‌گوید لحاظ كنیم؛ یعنی اینكه صورت‌ها هم حاصل كاركرد تاریخی است. حرف كانت این بود كه صورت‌های عقل، متافیزیكی است و متعلق به ذات عقل است و باید تجربه‌ها در قالب این صورت‌ها ریخته شود تا آگاهی پیدا كنیم؛ اما دیلتای می‌گوید همین صورت‌ها هم كار تاریخ است، یعنی در فرایند تاریخی ساخته می‌شود. دیلتای در تمام ۴ جلد كتابی كه به فارسی ترجمه شده است این مسئله را تكرار می‌كند. دیلتای مكرر در مكرر و به مناسبت‌های مختلف سعی می‌كند به ما بقولاند كه مثلاً مفهومی به نام «علیت» -كه ارسطو و دكارت و كانت خیال می‌كردند مقوله‌ای است متعلق به ذات عقل و ربطی به كاركردهای تاریخی ندارد- در زندگی انسان شكل گرفته است، مثل مفهوم «قدرت». البته از زمان دیلتای تاكنون اندیشمندان دیگری هم این مفهوم را تكمیل كرده‌اند. «قدرت» یك مفهوم فیزیولوژیك است؛ یعنی مثلاً اگر من می‌توانم یك كیسه برنج بیست‌كیلویی را از زمین بلند كنم، چقدر باید زور بزنم؟ راحت می‌توانم این كار را انجام دهم یا با سختی؟ و... مفهوم «قدرت» از این طریق در ذهن ما شكل می‌گیرد، سپس عقل ما به چنین چیزی پروبال می‌دهد و مثلاً قدرت سیاسی شكل می‌گیرد. «قدرت سیاسی» به معنای این نیست كه سیاست‌مداری می‌خواهد باری را از روی زمین بلند كند. بعد می‌گوییم «قدرت الهی»؛ خداوند در الهیات قدرت مطلق دارد، قدرت مطلق خدا به قول ارسطو این نیست كه خداوند دست داشته باشد و چیزی را جابه‌جا كند (ارسطو البته با ادیان ابراهیمی كاری ندارد و در واقع در زمانی می‌زیست كه هنوز مسیحیت هم تاریخی نشده بود).

 ارسطو در جایی می‌گوید وقتی دعا می‌كنیم خداوند صدای ما را نمی‌شنود، چون خدا «گوش» ندارد. این استدلال ارسطو را می‌توان این‌گونه بسط داد كه خداوند «دست» هم ندارد كه چیزی را جابه‌جا كند یا «پا» ندارد كه راه برود، چون خدا «بدن» ندارد و به اعتقاد ارسطو جوهر ناب و كامل و محض است و اعتقاد دارد جسمانیت نقص این‌هاست. البته اساس این صحبت‌ها متعلق به افلاطون است؛ خداوند چون وجود جسمانی ندارد، به تبع آن «مغز و اعصاب» و «چشم» و «زبان» و... هم ندارد، اصلاً تارهای صوتی ندارد که بخواهد کلام تولید کند. مفهوم «قدرت» كه به نظر دیلتای این‌گونه در زندگی روزمره‌ی ما ساخته می‌شود، مفهومی فیزیولوژیكال است، این مفهوم را ما به سایر حوزه‌ها سرایت می‌دهیم و مثلاً می‌گوییم «قدرت سیاسی» و «قدرت الهی» و... مفهوم جوهر و علیت و نسبت‌ها یا رابطه‌ها (relation) همین‌گونه است؛ رابطه‌ی پدر و فرزند، رابطه‌ی مادر و فرزند، رابطه‌ی زن و شوهر، رابطه‌ی شهروند و حكومت، رابطه‌ی استاد و شاگرد، رابطه‌ی كارمند و رئیس و... در شرایط زندگی ساخته می‌شوند و این‌ها در واقع مجموعه‌ی فرهنگی است كه هریک از ملت‌ها در مقطع تاریخی خودشان می‌سازند و این مجموعه چنانچه مورخان قبلی هم گفته بودند، ذخیره می‌شود و به دست نسل‌های بعدی می‌رسد. این بخش از فلسفه‌ی دیلتای به نام «فلسفه‌ی حیات» شناخته می‌شود.

 «فلسفه‌ی حیات» یكی از تیترهای فلسفه‌ی دیلتای است. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، ۳ روایت از «فلسفه‌ی حیات» در اروپا داریم که یکی برگسون است، یکی نیچه و دیگری دیلتای. اصطلاح «فلسفه‌ی حیات» در هریک از این‌ها به معنای خاصی به كار می‌رود. خلاصه‌ی نظر برگسون این است که زیست یا حیات یا زندگی، مفهومی متافیزیكی است، حیات از هستی برنیامده بلكه هستی از حیات برآمده است؛ یعنی ذات هستی به نظر برگسون، حیات است كه با صیرورت و be coming متناظر است؛ یعنی به جای اینكه بگوییم «هست»، صیرورت دارد، سیلان است اما تأكید دارد این سیلان زنده است، به‌عبارت‌دیگر، اصل هستی، زندگی است. نیچه وقتی می‌گوید كه «حیات»، منظورش به معنای فرهنگی است. نیچه می‌گوید ما دارای عواطفی هستیم كه افلاطون كار را خراب كرد. به نظر نیچه تفكر از زمان سقراط و افلاطون منحرف شده است (بعدها هایدگر همین حرف‌های نیچه را تکرار کرد). نیچه می‌گوید: انسان حیوان یا موجودی عاطفی است و نه حیوان ناطق. به اعتقاد نیچه ما برای زندگی به وجود آمده‌ایم و نه تفكر؛ یعنی انسان مسئول تفكر نیست بلكه مسئول زندگی است و زندگی هم در عواطف شكل می‌گیرد.

 بنابراین تفكر از زمان سقراط و افلاطون منحرف شده است. البته بعدها هایدگر هم به‌صورت و روایت دیگری همین حرف‌های نیچه را مطرح كرد. «فلسفه‌ی حیات» از نظر دیلتای این است كه كل مفاهیم فلسفی، هنری، فرهنگی، علمی، اقتصادی، اسطوره‌ای و... در شرایط زیستی‌مان در ذهنمان ساخته می‌شود؛ از اعتقاد به ذات خداوند تا مفاهیم سیاسی تشكیل احزاب و حكومت، تا صنعت و تجارت، تا هنرهای گوناگون و...، این مفاهیم از طریق زندگی روزمره‌ی ما بازتاب پیدا می‌كند. دیلتای از لغت آلمانیInnewerden  استفاده کرد كه همان واژه «reflexive» است. انگلیسی‌ها از واژه‌ی رفلکشن دوتا اسم فاعل مشتق می‌کنند؛ یکی رفلکتیو با حرف t که یعنی بازتاب (نور که به صفحه‌ی صیقلی می‌خورد یک بازتابی دارد، با یک زاویه‌ی خاصی که در فیزیک بحث می‌کنند، رفلکتیو است) و یک اسم فاعلی که با x مشتق می‌کنند به‌صورت رفلکسیو که این را انگلیسی‌ها در ترجمه‌ی اینیوردن آلمانی دیلتای به کار می‌بردند؛ این یعنی بازتاب‌دهنده. به فارسی که وقتی که بنده ترجمه می‌کردم دیدم هیچ چاره‌ای ندارم جز اینکه همین تعبیر را به کار ببرم: بازتاب‌دهنده به فاعل؛ یعنی یک تعبیر مفصلی شد که در ترجمه این لغت چیز مناسب‌تری پیدا نکردم. استادان محترم و اهل‌قلم اگر راهنمایی بفرمایند و پیشنهاد کنند شاید در چاپ‌های بعدی مثلاً اگر چیز بهتری باشد جایگزین کنم.

«بازتاب‌دهنده به فاعل» یعنی ما در زندگی روزانه‌مان با خویشاوندانمان، استادانمان، همسایگانمان و... همچنین با هر نوعی از اشیا مانند میز، کامپیوتر، چکش و غیره مواجه می‌شویم، این‌ها رابطه‌هایی را در ذهن ما منعكس می‌كند و سپس این رابطه‌ها را برای تأسیس نهادهای فرهنگی مبنا قرار می‌دهیم؛ دین تأسیس می‌کنیم، می‌شود الهیات، صنعت تأسیس می‌كنیم، تكنولوژی تأسیس می‌كنیم، انواع هنر تأسیس می‌كنیم، حزب سیاسی تأسیس می‌كنیم و... در واقع «نقد عقل تاریخی» این است كه ما ببینیم كه فرهنگ چگونه توسط انسان در تاریخ ساخته شده است. هیچ اشكالی ندارد ما واژه‌ی «عقل» را به کار ببریم، اما این عقل از آن نوعی كه ارسطو یا دكارت و كانت فكر می‌كردند، نیست؛ این عقل یعنی مجموعه دستاوردهای زیستی. دیلتای از جمله كسانی است كه كمتر از غرور نژادپرستانه‌ای كه در اذهان بیشتر نویسندگان غربی وجود دارد برخوردار است، معمولاً مثال‌هایی اسطوره‌ای می‌آورد از مردم آفریقا، ساكنان آسیا و... البته قطعاً مثال‌های دم‌دستی‌اش مثال‌های غربی است؛ مثلاً وقتی از شعر می‌خواهد مثال بیاورد از گوته مثال می‌آورد یا از شکسپیر و دیگران غیرآلمانی. معنای حرف دیلتای این است كه اصولاً عقل به‌عنوان عامل یا فاعل فرهنگ در طول تاریخ ساخته می‌شود و ارزش و اعتبار این مفاهیم، تاریخی است؛ مفاهیمی مثل historicism یا تاریخ‌گرایی از ویژگی‌های تفكر دیلتای است.

 اصل بحث دیلتای این است كه امثال آگوست كنت اشتباه می‌كردند كه فکر می‌كردند یك منطق علمی بیشتر وجود ندارد و فرقی ندارد فیزیك‌دان باشیم یا جامعه‌شناس. آگوست كنت می‌گفت یك روش علمی بیشتر وجود ندارد و جامعه‌شناس هم باید مانند فیزیك‌دان به مسائل بپردازد. دیلتای با این نظر مخالف بود و می‌گفت مجموعه علوم انسانی منطق دیگری دارد، دیلتای «این منطق دیگر» را در برخی جاها با واژه‌ی هرمنوتیك مشخص می‌كند كه مبتنی بر فهم است و یك جاهایی هم با مطالعات و ادوار تاریخی مشخص می‌كند. در مورد فن شعر در كتاب «شعر و تجربه» تصریح می‌كند كه «فن شعر» ارسطو متعلق به زمان ارسطو بود و امروز باید «فن شعر» دیگری نوشت و ما نمی‌توانیم شعر شكسپیر، گوته، هولدرینگ یا دیگران را با معیارهای ارسطویی شناسایی كنیم، او مال زمان خودش بود و تمام شد و رفت و حالا زمان ما است و با معیارهای امروزی.

 

 

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۴-۰۸-۲۵ ۰۸:۵۰ 0 0

    لطفن فایل صوتی این نشست را در سایت قرار دهید
                                

نظر شما