شناسهٔ خبر: 40148 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

داستان کاپیتالیست شدن چین

آن‌چه می‌خوانید بخش های مختصریست از کتاب «چگونه چین کاپیتالیست شد» به قلم رونالد کوز، استاد مدرسه حقوق دانشگاه شیکاگو (از ۱۹۶۷ تا پایان عمرش به سال ۲۰۱۳) و برنده نوبل اقتصاد به سال ۱۹۹۱، و نینگ وانگ.

فرهنگ امروز/ رونالد کوز مترجم: آرمان سلاح‌ورزی

 

 

***

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هیچ‌کس پیش‌بینی نکرده بود که آن‌چه در چینِ پس از مائو، دولت با عنوان «نوین‌سازی سوسیالیستی» به راه انداخته بود پس از سی سال به آن‌چه امروز پژوهشگران، دگرگونی بزرگ اقتصاد چین می‌نامند، بینجامد. قصه‌ای که می‌خواهیم تعریف کنیم، قصه‌ی آن است که چگونه اعمال کشاورزان و کارگران و محققان و سیاست‌گذارانِ چینی به هم آمیخت و این نتیجه‌ی برنامه‌ریزی‌نشده را به باور آورد. امروزه، برای این‌که شما را به خیزش اقتصاد چین متقاعد کنیم، دیگر نیازی به ارائه اطلاعات آماری نیست، ولو اینکه به لحاظ اقتصادی چین هنوز چالش‌های بزرگی را پیش رو داشته باشد. بسیاری از چینی‌ها هنوز فقیرند، تعداد چینی‌هایی که به آب تمیز دسترسی دارند از تعداد چینی‌هایی که به تلفن همراه دسترسی دارند خیلی کم‌تر است و هنوز و همچنان مردم چین برای حفاظت از حقوق و عمل به آزادی‌هایشان، با موانع بسیار مواجه‌ند. با این وجود چین در طول ۳۵ سال گذشته از این رو به آن رو شده است. این دگرگونی، قصه‌ی زمانه‌ی ما است. به عبارت دیگر تقلایی که چین کرده است، تقلای جهانی است.

برخلاف باور معمول، ما پایان سال ۱۹۷۶ را آغاز دوره‌ی اصلاحات پسامائویی می‌گیریم و استدلال می‌کنیم که چین در اواخر دهه‌ی ۱۹۹۰ و پیش از پیوستنش به سازمان تجارت جهان در سال ۲۰۰۱، عملا به یک اقتصاد بازار تبدیل شده بود. در هزاره‌ی تازه، اقتصاد چین شتاب حرکتیِ رشد‌ش را حفظ کرده و هرچه بیشتر با اقتصاد جهانی گره خورده است. به مثابه گزارشی در باب چگونگی گرایش چین به سرمایه‌داری، در این کتاب اساسا بر دو دهه‌ی اول اصلاحات تمرکز کرده‌ایم. در این چارچوب زمانی، اتفاقی هست که گزارش ما را به دو بخش تقسیم می‌کند و این اتفاق همانا جنبش دانشجویی سال ۱۹۸۹ است.

بخش اول قصه، حکایت دو گونه اصلاحات است. یک گونه که پکن طرح‌ش را ریخته بود و هدف‌ش باززنده کردن بخش دولتی و نجات سوسیالیسم بود. دیگری از انگیزه‌ها و ابتکار عمل‌های خودجوش حاصل شد. اصلاحاتی که دولت پیش می‌برد دو مرحله داشت: مرحله‌ی اول آخر سال ۱۹۷۶، و تحت رهبری هوا گوئوفنگ آغاز شد. هوا جانشین منصوب مائو بود، و پایه‌های قدرتش را با دست گیری «گروه چهار» و پایان دادن به انقلاب فرهنگی، مستحکم کرد. هوا با وجود وفاداری‌ش به مائو، به لحاظ اقتصادی نوین‌گرا بود.

با حمایت کامل دنگ ژیائوپینگ و دیگر رهبران چین، هوا برنامه‌ی نوین‌سازی اقتصادی‌ش را به موجب اجرا گذاشت، برنامه‌ای که بعد‌ها با «جهش به بیرون» خواندنش، بی‌قدرش می‌کردند. برنامه در اساس برنامه‌ای بود معطوف به سرمایه‌گذاری‌، به دست دولت، با تمرکز بر صنایع سنگین؛ و نمونه ی خوبی است برای آن‌چه اقتصاددان‌ها «محکم هل‌دادن به سوی صنعتی‌سازی» می‌نامند. اما برنامه بیش از دو سال به طول نینجامید و در اوقات آغازین سال ۱۹۷۹ ملغی شد، تاحدی به علت عیوب خود برنامه و تا حدی هم به سبب تغییر در رهبری چین: در پایان سال ۱۹۷۸ کمیته‌ی مرکزی نشستی برپا کرد و د رآن دنگ ژیائوپینگ و چن یون به قدرت بازگشتند و هوا دیگر زمام امور را به دست نداشت.

دنگ ژیاوپینگ به خوبی در غرب شناخته شده است. زندگی‌نامه‌ای که اخیرا ازرا ووگل درباره‌ی او نوشته است نقش او را در اصلاحات چین با جزییات بیان می‌کند. در مقام مقایسه، چن یون هیبتی است شبح‌گون و در سایه. اما چن مسئول ارشد امور اقتصادی بود. او معمار نخستین برنامه‌ِ پنج‌ساله‌ بود که در ۱۹۵۳ به تصویت رسید، و به معتقد جدیِ برنامه‌ریزی‌های مرکزی بود. از آن‌جا که پیش از انقلابی شدن در شانگ‌های بزرگ شده و تحصیل کرده بود، در اقتصاد سوسیالیستی نقش محدودی هم برای بخش خصوصی و بازار متصور بود. چن موقعیت‌ش را زمانی از دست داد که مائو در سال ۱۹۵۸ برنامه‌ی جهش بزرگ به جلو را آغاز کرد، برنامه‌ای که چن با آن مخالف بود. در پایان سال ۱۹۷۸ به همره دنگ به قدرت بازگشت و مسئولیتِ طرح‌ریزی اصلاحات اقتصادی به عهده‌ش گذاشته شد.

چن باور داشت که اقتصاد چین دراز زمانی از عدم توازن ساختاری رنج برده است: سرمایه‌گذاری‌های بیش از اندازه در صنایع سنگین نسبت به سرمایه‌گذاری در صنایع سبک و کشاورزی، و نیز تاکیدِ بخش دولتی و برنامه‌ریزی‌هایش بر ممانعت از بالیدن بخش خصوصی و بازار. در منظر او، برنامه‌ی اقتصادی هوا که بر صنایع سنگین متمرکز بود وضعیت اقتصاد چین را وخیم‌تر کرده بود. از این بابت بود که چن برنامه‌ی جهش به بیرون را، در مقابل مخالفت‌های شدید هیات دولت مرکزی، پایان داد و سیاست‌های اقتصادی خود را اعمال کرد. این‌جا است که مرحله‌ِ دومِ اصلاحات به رهبری پکن آغاز می‌شود. این مرحله از اصلاحات دولتی خود دو لایه داشت: تعدیل‌سازی در سطحِ کلان و اصلاح بنگاه‌های دولتی در سطح خرد. تعدیل‌سازی‌های ساختاری بر سراسر بدنه‌ی اقتصاد تحمیل شد. برای مثال، سرمایه‌گذاری‌ها از کانالهای سرمایه‌ای به سوی تولید کالاهای مصرفی سوق کرد. دولت قیمتِ خرید کالاهای کشاورزی را در سال ۱۹۷۹ تا بیست درصد افزایش داد و واردات غله را به شکل چشم‌گیر بالا برد. پکن همچنین در راه مرکززادیی از تجارت خارجی گام برداشت و به دولت‌های ایالتی استقلال مالی بیشتری عطا کرد. در سطح خرد، تاکید بر پدیده‌ای بود که بنیان سوسیالیسم دانسته می‌شود، یعنی بنگاه‌های در اختیار دولت. برنامه این بود که به بنگاه‌های دولتی برخی حقوق تفویض شود و به‌شان اجازه داده شود تا بخشی از سودشان را برای خود نگه دارند. از سال ۱۹۷۹ و بعدتر در طول دهه‌ی ۱۹۸۰ دولت چین مشغولِ انگیزه‌بخشی به بنگاه‌های دولتی بود.

اصلاحات در حاشیه

شکی نیست که دولت پسامائویی در چین یک رشته اصلاحات را دنبال می‌کرد اما امروز، به لطف این‌که می‌توان از دور به امور واقع‌شده نگریست، می‌‌دانیم که نیرو‌های اقتصادی‌ای که در آن دهه‌ی نخستِ اصلاحات به راستی داشتند اقتصاد چین را دگرگون می‌کردند، زراعت خصوصی بودند و بنگاه‌های شهرستانی و روستایی، تجارت‌های خصوصی در شهر‌ها بودند و مناطق ویژه‌ی اقتصادی. هیچ کدام این‌ها را پکن به راه نینداخته بود. این‌ها بازیگرانی حاشیه‌ای بودند که بیرون مرز‌های سوسیالیسم نقش ایفا می‌کردند. در مورد نیرو‌های حاشیه‌ای از این دست دولت چین راضی بود مادامی که بخش دولتی را تهدید نکنند و قدرت سیاسی حزب را به چالش نکشند، به حال خود رهاشان کند. همین امر سبب شد برای آن‌چه «انقلاب‌های حاشیه‌ای» می‌خوانیم فضایی ایجاد شود و بدین ترتیب کارآفرینی و نیروهای بازار در طول دهه‌ی اول اصلاحات به چین بازگشتند.

یکی از این انقلاب‌های حاشیه‌ای، زراعت غیردولتی است. زراعت غیردولتی بی‌شک در چین پدیده‌ی نویی نبود. هزاره‌ها پیش از سال ۱۹۴۹ در چین وجود داشت. در اوائل دهه‌ی ۱۹۵۰ مائو سرسختانه تلاش کرد تا زراعت را اشتراکی کند. بعضی زارعان به مائو باور داشتند و امیدوار بودند اشتراکی‌گرایی راه خروج‌شان از فقر باشد. بعد از بیست سال زراعت اشتراکی و ۴۰ میلیون نفر مرگ و میر بر اثر قحطی، شست‌شان خبردار شد. بعد از مرگ مائو، به رغم آن‌که پکن همچنان در تلاش بود نظام اشتراکی را استحکام ببخشد، بسیاری‌ از کشاورزان به زراعت خصوصی بازگشتند. در سپتامبر ۱۹۸۰ پکن مجبور شد زراعت خصوصی را در آن نواحی که «مردم اعتمادشان را به اشتراکی‌گرایی از دست داده بودند» مجاز بداند. اما همین که سیل‌گیر‌ها باز شدند، دیگر جریان زراعت خصوصی را نمی‌شد مهار کرد. در اوائل سال ۱۹۸۲ زراعت غیردولتی به سیاست ملی بدل شد. کشاورزیِ چین اشتراکی‌زدایی شده بود. بعدتر، در گزارش‌های رسمی اصلاحات، پکن اعتبار اصلاحات در بخش کشاورزی را به خود داد. اما اصلاحاتی که پکن به صورت قانون به تصویب رساند صرفا بالا بردن قیمت خرید غله و افزایش واردات غله بود؛ زراعت خصوصی، نیرویی که براستی کشاورزی چین را دگرگون کرد و زارع چینی را آزادی بخشید، از پکن منشاء نگرفته بود.

بنگاه‌های شهرستانی و روستایی عملیاتِ صنعتی‌ای بودند که در مناطق دهستانی جریان داشتند. در طول دو دهه‌ی اول اصلاحات این‌ها پویاترین بخش‌های اقتصاد چین بودند. از آن‌جا که بیرون از برنامه‌ی دولتی عمل می‌کردند، به مواد اولیه‌ای که دولت در مهار خود داشت، آن دسترسی تضمینی را نداشتند بلکه مجبور بودند مواد اولیه را با قیمتی بالا‌تر از بازار سیاه بخرند. همچنین  برای فروش محصولت‌شان از نظامِ توزیعی که دولت در دست خود داشت هم  منفک بودند و می‌بایست گروه‌های فروش مختص خودشان را استخدام می‌کردند تا به سراسر چین سفر کنند و برای محصولات بازار‌هایی بیابند. به عبارتی مجبور بودند مثل بنگاه‌های اقتصادی واقعی عمل کنند. و همین کار را هم کردند. و طولی نکشید که بهتر از بنگاه‌های دولتی عمل کردند، بنگاه‌هایی که آن‌قدر امتیاز ویژه و حفاظت دولتی داشتند که دیگر از بنگاه بودن افتاده بودند.

اولین مشاغل غیردولتی را در شهر‌های چین کسانی به وجود آوردند که در بخش‌های دولتی شغلی نداشتند. اغلب‌شان جوانان شهری‌ای بودند که به تازگی از بخش‌های روستایی به شهر بازگشته بودند. در طول عصر مائو، ۲۰ میلیون فارق‌التحصیل دبیرستانی (از ۱۵ تا ۱۸ سال) را از شهر‌ها به روستاها فرستادند چون دولت نمی‌توانست فرصت‌های شغلی کافی ایجاد کند. بعد از مرگ مائو، این ها به شهر‌ها بازگشتند اما در بخش دولتی شغلی نیافتند. جوان و بی‌کار و بی‌قرار، به خیابان‌ها رفتند و حتی خط‌آهن‌ها را بند آوردند. این فشار روزافزون باعث شد دولت مجبور شود درِ‌ مشاغل آزاد را بگشاید. سر و کله‌ی فروشگاه‌های غیردولتی در شهر‌های چین پیدا شد، و همین‌ها بودند که خیلی زود انحصار دولت در اقتصاد شهری را شکستند.

در میان چهار انقلاب حاشیه‌ای، مناطق ویژه‌ی اقتصادی از همه‌ی بحث‌براانگیزتر بودند. این مناطق بنا گذاشته شدند تا سرمایه‌داری برای نجات سوسیالیسم به کمک بیاید. ایده این بود که به این مناطق اجازه داده شود در اقتصاد بازار تجربه کنند، فن‌آوری‌های پیشرفته و فنونِ مدیریتی وارد کنند، کالا به بازار‌های جهانی بفروشند و شغل ایجاد کنند و محرک رشد اقتصادی باشند. اما تجربه‌ها به چند ناحیه محدود بود و به شدت مهار می‌شد تا مبادا سوسیالیسم را در باقی مناطق به خطر بیندازد، و تا این‌که در صورت شکستِ آزمایش‌ها، ضرری که متوجه سوسیالیسم می‌شد ناچیز باشد.

 

رقابت منطقه ای، داستان کاپیتالیست شدن چین

حضور دو نوع اصلاحات در دگرگونی اقتصاد چین تعیین کننده بود. ناتوانی در تمییز دادن میان این دو نوع اصلاحات دلیل اصلی سردرگمی و درک اشتباه اصلاحات چین است. قابل درک است که دولت چین روایتی دولت‌محور از اصلاحات را ترویج کرده است، و خود را طراح همه‌چیز دان و محرک اصلاحات اقتصادی تصویر کرده. این‌که حزب کمونیست چین از اصلاحات بازار‌محور جان به در برده، و هنوز قدرت سیاسی را در احصار خود دارد و در اقتصاد فعال است، کمک کرده تا این روایت دولت‌گرا از اصلاحات خریدار داشته باشد. اما این انقلاب‌های حاشیه‌ای بودند که نیروهای بازار و کارآفرینی را در دهه‌ی اول اصلاحات به چین بازگرداندند، حال آن‌که در همان زمان دولت چین سرگرمِ نجات بخش دولتی بود.

بخش دوم قصه‌ی ما از سال ۱۹۹۲ و از سفر دنگ ژیائوپینگ به مناطق جنوبی آغاز می‌شود. این انقلابی‌های حاشیه‌ای بودند که در دهه‌ی پیش نیروهای بازار را به چین بازگردانده بودند و حالا در دهه‌ی دوم رقابت منطقه‌ای به نیروی دگرگونی اصلی بدل می‌شد و تا پایان قرن بیستم چنان پیش می‌رفت که چین را به یک اقتصاد بازار بدل می‌کرد. رقابت منطقه‌ای پدیده‌ی نویی نبود؛ در دهه‌ی اول اصلاحات هم وجود داشت. اما بعد باعث به وجود آمدن موانع تجاری در مرز‌ استان‌ها شده بود و اقتصاد چین را چندپاره کرده بود. چین اصلاحات قیمتی را سال ۱۹۹۲ به اجرا گذاشت، بعد در سال ۱۹۹۴ مالیات را اصلاح کرد و در اواسط دهه‌ی ۹۰ شروع کرد به خصوصی‌سازی بنگاه‌های دولتی. این اقداماتِ اصلاحی راه را برای ظهور یک بازار مشترک ملی باز کرد، بازاری که توانست نظم بازار را بر همه‌ی بازیگران اقتصادی تحمیل کند و رقابت‌های منطقه‌ای را به نیرویی دگرگون‌ساز بدل سازد.

در این‌جا روایت ما با آن‌چه هوانگ یاشنگ در کتاب‌ش، «سرمایه‌داری با خصوصیات چینی»، آورده تفاوت می‌کند. یکی از بحث‌های جدل‌برانگیز هوانگ آن است که چین در دهه‌ی ۱۹۸۰ کاپیتالیست‌تر و بازرگانی‌تر اداره می‌شد تا سال‌های دهه‌ی‌ ۱۹۹۰. اگر این ادعا بدان معنی است که تجارت و کارآفرینی خصوصی در دهه‌ی ۱۹۸۰ بر دولت چیره شد، آن‌گاه گزاره کاملا با قصه‌ای که ما از انقلاب‌های حاشیه‌ای تا بدین‌جا نقل کرده‌ایم، مطابقت دارد. اما اگر بدین معنا است که چین در دومین دهه‌ی اصلاحات از بازار آزاد دور شد، آن‌وقت باید گفت که بنیادی‌ترین تغییرات اقتصادی را که در دهه‌ی ۱۹۹۰ اتفاق افتاد، نادیده گرفته و این همانا ظهور بازار‌های ملی عمومی است، که یکی از پیش‌شرط‌های کار کردنِ رقابت منطقه‌ای بود.

رقابت منطقه‌ای که بارزه‌ش سرمایه‌گذاری‌های بازانجامی است، اغلب با این نقص شناخته می‌شود که مزایای رقابتی را ضایع می‌کند و بر سر صرفه‌جویی‌های تولید انبوه مانع به وجود می‌آورد. پیش‌تر در گزارش‌مان تصویر جزیی‌تر از آن ارائه کردیم. آن‌چه رقابت منطقه‌ای انجام داد، ترجمان مزیتِ وسعت چین به عنوان کشوری قاره‌ای بود به صنعتی‌سازی سریع‌السیر. این‌که چطور این اتفاق افتاد را می‌توان به بهترین شکل از منظری هایکی بررسی کرد، که بر رشد دانش به مثابه نیروی محرکِ غایی تغییرات اقتصادی، تاکید موکد دارد. در عصر مائو، آموزش تحت هجمه‌ی حکومت بود و دانش به فریضه‌ی سیاسی بدل شد؛ چین خود را در مقابل غرب منزوی کرد و از سنت‌های خودی هم برید. ایدئولوژی رادیکال مائو اقتصاد چین را در فقر انداخت و، حتی بدتر، اذهان چینی‌ها را بست.

بعد از مرگ مائو، چین بار دیگر به عملگرایی رو کرد. «جستن حقایق از میان واقعیات» به خط‌مشی تازه‌ی حزب بدل شد. ثروت‌مند‌شدن حالا باشکوه بود. حالا دیگر سخت‌ترین مانع رشد اقتصادی، کمبود دانش بود. این شامل دانش فنی و دانش نهادی می‌شد—یعنی آگاهی از این‌که چطور نهاد‌های پشتیبان بازار کار می‌کنند، و آگاهی از امور محلی— آن‌چه که هایک «دانش شرایط خاص زمان و مکان» می‌نامیدش. راه‌حل این مشکل در رقابت منطقه‌‌ای یافت شد. آن‌وقت که ۳۲ استان چین، ۲۸۲ شهر، ۲۸۶۲ شهرستان، ۱۹۵۲۲ دهستان و ۱۴۶۷۷ روستای آن خود را به رقابت آزاد برای سرمایه‌گذاری‌ها و فکر‌های بکرِ توسعه‌ی اقتصاد محلی وارد کردند، چین به آزمایشگاهی عظیم بدل شد که در آن بسیاری آزمایش‌های اقتصادی در آن واحد در حال انجام بود. بدین ترتیب دانش در همه‌ی زمینه‌ها به سرعت خلق و کشف و منتشر شد. به واسطه‌ی رشد دانش بود که صنعتی‌سازی بسیار گسترده، رشد اقتصادی سریع چین را ممکن ساخت.

 

موخره

با توجه به گزارشی که از تبدیل چین به یک اقتصاد سرمایه‌داری ارائه دادیم، در باب نوع سرمایه‌داری که در چین ظهور کرده چه می‌توانیم بگوییم؟ یک وجه پابرجای ترادیسی بازارمحو چین، غیبت آزادسازی‌های سیاسی است. این بدان معنا نیست که نظام سیاسی چین در طول ۳۵ سال گذشته تغییر نکرده است. حزب از جهان‌بینی رادیکال فاصله گرفته؛ جز به نام، دیگر کمونیست نیست. در سال‌های اخیر اینترنت به چینی‌ها توانِ بلندکردن صدای سیاسی‌شان را داده. با این وجود چین همچنان تحت حاکمیت تک حزب سیاسی است.

این تداوم، یک تغییر بنیادین در واقعیت سیاسی چین را از نظر پنهان می‌کند. با مرگ دنگ ژیائوپینگ، سیاستِ «مردان قدرتمند» به پایان رسید. تحت زمام‌داری جیانگ زمین و هو جیناتو چین را دیگر رهبری کاریزماتیک نیست که اداره می‌کند. بدین معنا، سیاست امروزه‌ی چین به لحاظ کیفی با دوران مائو و دنگ متفاوت است. اما دولت چین هنوز با این تغییرات سیاسی، به لحاظ عملی کنار نیامده است؛ در حیطه‌ی نهادسازی تلاش‌های اندکی شده تا چین آماده‌ی این واقعیت تازه‌ی سیاسی بشود.

ترکیبِ آزادسازی‌های اقتصادی سریع و سیاستی که به ظاهر بی‌تغییر مانده، باعث شده بسیاری اقتصاد بازار چین را دولت‌خوانده بدانند، سرمایه‌داریِ مستبدی که افراد زیادی به درستی شکننده و برجانماندنی‌ش خوانده‌اند. پرسش‌های اصلی که در باب آینده‌ی سیاسی چین مطرح است این است که چطور و چه زمانی چین دموکراسی را خواهد پذیرفت و این‌که آیا حزب می‌تواند در روند دموکراسی‌سازی دوام بیاورد یا نه. ما در کتاب مان نظرگاه دیگری ارائه داده‌ایم. در عیب‌شناسی کاستیِ اصلیِ اقتصاد بازار نظر متفاوتی مطرح کرده‌ام: چین برای کالاها بازار عظیمی پدید آورده اما هنوز برای انگار‌ه‌ها و ایده‌ها بازار آزاد ندارد.

بازار انگاره‌ها اشاره دارد به شیوه‌ی بدیلی برای اندیشه کردن در باب آینده‌ی سیاسی چین. استدلال‌مان اصولا بر پایه‌ی دو تاملی که از پی می‌آید بنا شده است. اول این‌که رقابت چندحزبه بی‌وجود بازار آزاد انگاره‌هایی که زمین رقابت را محیا و کرت‌بندی کند، ممکن نیست، در غیاب این بازار آزاد گروه‌های پرنفوذ می‌توانند به سادگی دموکراسی را بربایند و استبداد اکثریت می‌تواند تحلیل‌ش ببرد. عملکرد دموکراسی به شکل حیاتی به بازار انگاره‌ها بستگی دارد، به همان‌سان که خصوصی‌سازی به بازارِ اموالِ سرمایه‌ای وابسته است. دومین تامل آن است که رقابت چندحزبه به راستی در چین پیشینه‌ای ندارد. واقعیت این است که کلمه‌ِی چینیِ هم‌معنی حزب، در سنت اندیشه‌ی سیاسی چین معنای ضمنی منفیِ جدی دارد. «تشکیل حزب و تعاقب مصلحت‌شخصی» بی وقفه به مثابه دشمنِ ایده‌آل سیاسی –«آن‌چه زیر آسمان است متعلق به همگان است»- تقبیح شده است. در مقابل، بازارِ انگاره‌ها در سنت اندیشه‌ی چین ریشه‌های عمیق محترمی دارد: «باشد که یک صد مکتبِ فکری با یکدیگر رقابت کنند» از زمان کنفسیوس آرمانِ سیاسیِ محترمی بوده است. در نظرگاه ما، بازار انگاره‌ها وعده‌ی روندی تدریجی‌تر و ماندنی‌تر می‌دهد برای بازسازی اصول سیاسی چین بر پایه‌ی تحمل و عدالت و تواضع.

در طول ۳۵ سال گذشته، چین فقط در حیطه‌ی اقتصاد نبوده که سرمایه‌داری را پذیرفته. «نظریه‌ی عواطف اخلاقی» بیش از ده ترجمه‌ به چینی دارد؛ کتابی بوده که دل و سر از صدراعظم ون جیابائو ربوده. پیام آدام اسمیت نزد چینی‌ها طنین بلندی دارد و از اصلی‌ترین دلایل‌ش آن است که با سنتِ اندیشه‌ورزی چینی در باب اقتصاد و جامعه، پیوستگی خیره‌کننده دارد. یکی از نتایج شگفتِ ترادیسیِ چین به سوی سرمایه‌داری آن است که چین راهش را به سوی ریشه‌های فرهنگی خود بازیافته است.

«حقایق را در واقعیات جستن» یک آموزه‌ی سنتی چین است که دنگ ژیائوپینک به اشتباه «گوهر مارکسیسم»ش می‌خواند. اما هنوز بسیار از واقعیات در چین مستتر‌ند چرا که بازار آزاد انگاره‌ها وجود ندارد. ما محتاطانه به خوش‌بینی نشسته‌ایم که شاید چین در دهه‌هایی پیشرو، بازار آزاد انگاره‌ها را بپذیرد، درست به همان‌سان که در گذشته‌ی متاخرش بازار کالاها را پذیرفت. همچنان که اقتصاد معاصرمان هر چه بیشتر به داشتن متکی می‌شود، عوایدِ مبادله‌ی آزاد انگاره‌ها هم بزرگ‌تر خواهد شد و هزینه‌ی سرکوب آن بی‌اندازه زیاد.

آغوش گشودنِ چین به روی تاریخ خود و به روی جهانی شدن سبب می‌شود باور داشته باشیم سرمایه‌داری چین، که تازه سفر طولانی‌ش را آغاز کرده، متفاوت  از امروزش خواهد بود. این امر هم برای چین مطلوب است هم برای غرب و باقی جهان. همچنین مطلوبِ اقتصاد بازار جهانی هم هست. امروزه تنوع زیستی را برای نگهداری از محیطِ طبیعی‌مان حیاتی می‌دانیم. تنوع نهادی هم نقش مشابهی بازی می‌کند برای زنده و پویا نگه داشتن جامعه‌ی بشری. سرمایه‌داری خیلی تنومندتر خواهد بود اگر در انحصار غرب نباشد، بلکه در جوامعی با فرهنگ‌ها و مذاهب و تاریخ و نظام‌های سیاسی مختلف ببالد. همچنان که تجارت بازار‌های جهانیِ کالاها، جنگ‌ها را آن‌قدر گران می‌کند که داخل شدن به‌شان به صرفه نیست، بازار جهانیِ انگاره‌ها هم می‌تواند در تضارب ایده‌های ببالد و تصفیه شود اما ما را از تصادم تمدن‌ها با هم دور کند.

منبع : مجله آنلاین بورژوا

نظر شما