شناسهٔ خبر: 40313 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

کریم مجتهدی: در ايران از هگل سوءاستفاده سياسی شد

اسير شهرت طلبي‌هاي زودرس هستيم

فرهنگ امروز/  محسن آزموده:   «از قول من هيچ كلمه خارجي به كار نبريد، بعد از يك عمر كار به اين نتيجه رسيدم كه يكي از بدآموزي‌هاي ما و سوفسطايي‌گري‌هاي امروزي ما به كار بردن نادرست يا حتي درست كلمات خارجي است. ما ايراني‌ها بايد شخصيت‌مان را حفظ كنيم، ما زباني داريم و بايد با زبان خودمان كار كنيم. بدترين كلمه ايراني و فارسي از بهترين كلمه غربي در متون فارسي بهتر است.» گفت‌وگوي ما با كريم مجتهدي،
 استاد برجسته فلسفه در ايران با اين جملات به پايان مي‌رسد. اهل فلسفه به خوبي دكتر مجتهدي را مي‌شناسند، استادي بدون حاشيه كه قريب به ٥٠ سال است فلسفه تدريس مي‌كند و آنها كه در دانشگاه تهران شاگردش بودند، مي‌دانند كه مهم‌ترين دغدغه‌اش نگاه تخصصي به فلسفه است. او چنان كه علي‌اصغر مصلح، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي در مطلبي نگاشته نخستين استاد فلسفه ايراني است كه به طور تخصصي به تدريس فلسفه هگل در ايران پرداخته است و درباره اين فيلسوف دشوارنويس و بزرگ آلماني كتاب‌ها و مقالات متعددي نگاشته است كه از آن ميان مي‌توان به «درباره هگل و فلسفه او»، ‌«پديدارشناسي روح برحسب نظر هگل» و «افكار هگل» اشاره كرد. استاد مجتهدي همچنين با تاريخ انديشه در ايران آشنايي ژرفي دارد و در كتاب‌هايي چون آشنايي ايرانيان با فلسفه‌هاي جديد غرب به نحوه ورود تفكر غربي در ايران و نخستين برخوردهاي جويندگان فكري با فلسفه‌هاي غربي و فيلسوفان معاصر غربي پرداخته است. به همين خاطر در سالروز مرگ هگل فيلسوف دوران‌ساز معاصر نزد ايشان رفتيم. هگل در مجموعه آثارش اشاره‌هاي مهمي نيز به ايران و ايرانيان داشته است. همين موضوع را مستمسك قرار داديم تا اولا از دكتر مجتهدي درباره ميزان و نحوه آشنايي هگل با ايرانيان بپرسيم و ثانيا از او درباره نحوه آشنايي ما با اين فيلسوف دشوارنويس بپرسيم.
   ١٨٤ سال از زمان مرگ گئورگ ويلهلم فردريش هگل (١٨٣١-١٧٧٠) فيلسوف برجسته آلماني مي‌گذرد. مي‌دانيم كه هگل در درسگفتارهاي فلسفه تاريخ كه تحت عنوان عقل در تاريخ توسط مرحوم حميد عنايت به فارسي ترجمه شده، درباره ايران حرف زده است. نخست بفرماييد آشنايي او درباره ايران از كجا بوده است و از كجا ايران را مي‌شناخته است؟
تقريبا غرب در تمام مراحل از تاريخ ايران آگاه بوده است، حتي در قرون وسطي و دوره‌هاي بعد كه اسناد دقيق‌تري از تاريخ ايران در دست داشته است. دليل آن نيز خيلي روشن است. مورخان بزرگ رومي همگان از ايران و تاريخ و رويدادهايي مثل جنگ اسكندر و شكست داريوش سوم با تفصيل سخن گفته‌اند. منبع مهم ديگري براي تاريخ ايران كه غربيان از آن استفاده مي‌كنند، عهد عتيق يا همان كتاب تورات است. در اين كتاب قسمت‌هاي زيادي درباره هخامنشيان وجود دارد. در قرون وسطي به خصوص از دوره‌اي به بعد يعني قرون متاخر به طور دقيق‌تر اطلاعاتي درباره تاريخ ايران هست و حتي صريحا از دين زرتشت نام برده شده است. براي مثال شخصي كه اصليت يوناني داشت، در قرن پانزدهم به اجلاسي در شهر فلورانس ايتاليا دعوت شده بود و در آنجا مطالبي درباره زرتشت گفته و حتي اشاره‌هايي به زرتشت دارد. همچنين اشاره‌هايي به نظريه‌هاي سياسي افلاطون دارد. يعني اين دو را در كنار هم گفته است و با بيان اين مطالب مي‌خواسته اختلاف بيزانس و روم شرقي را  از منظر نگرش‌شان به مسيحيت نشان دهد. در هر صورت هگل با اين منابع به اجمال آشنا بوده است و بنابراين با  ايران و تاريخ آن نيز آشنايي داشته است.
   آنچه گفتيد درباره اطلاعات عمومي غربيان درباره تاريخ ايران و ايرانيان بوده است. اما چه مي‌شود كه به طور خاص هگل در اواخر قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم به ايران و فرهنگ ايراني توجه مي‌كند؟
 همچنين در قرن هجدهم شخصي فرانسوي به اسناد ديني ايرانيان باستان پرداخته بود و ترجمه‌هايي از گفتارهاي زرتشت را چاپ كرده بود. همچنين اواخر قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم كه هگل مدرس مهمي در فلسفه در دانشگاه ينا بود، جرياني وقوع مي‌يابد كه به خصوص در آلمان با نهضت ادبي رمانتيسم، انديشمندان آلماني توجه زيادي به شعراي ايران پيدا مي‌كنند. خود هگل در كتاب دروسي درباره هنر راجع به فردوسي، نظامي و... صحبت كرده است. من در كتاب افكار هگل به اين موضوع پرداخته‌ام كه هگل در حاشيه‌اي در كتاب دانشنامه‌اش يعني دايره‌المعارف علوم فلسفي، صريحا از مولانا سخن گفته و از او دفاع كرده است. به نظر او مولانا برخلاف ادبيات هندي، نوعي گرايش استعلايي و متعالي دارد. او مقايسه كرده و نشان داده كه بر عكس ادبيات هندي كه خدايان به صورت زميني در مي‌آيند، در انديشه و شعر مولانا بر عكس نوعي ارتقا و استعلا صورت مي‌گيرد و نوعي عروج اتفاق مي‌افتد.
   به طور كلي ارزيابي شما از ميزان و نحوه آشنايي هگل از ايران و تاريخ آن چيست؟
با وجود همه آنچه گفتم، بايد بگويم كه هگل تاريخ ايران را از تاريخ آسيا جدا نمي‌كند. او تقريبا همان موضعي را نسبت به تاريخ ايران دارد كه درباره هندوستان و چين دارد. به خصوص كه درباره چين نيز بسيار صحبت كرده است. اين ديدگاه كلي آن است كه از نظر هگل در كشورهاي آسيايي و شرقي آزادي معمولا از آن يك نفر است، در صورتي كه در سنت يوناني آزادي در بطن مدينه رخ مي‌دهد. در بطن مدينه تنها يك نفر آزاد نيست. اين اشاره‌اي به نوعي نظام مردمي است، البته من نمي‌خواهم لفظ خارجي را به كار ببرم، اما در كل منظور او نوعي نظام «دموكراسي»يوناني به خصوص در آتن است. هگل نظام سياسي و اجتماعي آتن را كه يك مدينه است غير از نظام‌هاي دولت‌هاي شرقي قلمداد مي‌كند. منظورش اين است كه در آتن نوعي كوشش براي آزاد كردن افراد مدينه رخ مي‌دهد در حالي كه در شرق مظهر آزادي در يك نفر است كه آن هم معمولا يك مستبد است. هگل همچنين در برابر تفكر يوناني روح ژرمني را قرار مي‌دهد. آنجا ديگر همگان مي‌خواهند آزاد باشند. در اينكه در بيان كل اين مطالب هگل نتوانسته از فكر رايج در زمان خودش فراتر برود، شكي ندارم. اينها مطالبي است كه كم و بيش در آن زمان فيلسوفان و انديشمندان معاصر هگل نيز مي‌گفتند. قبل از هگل در آلمان چهره‌اي چون يوهان گوتفريد هردر (١٨٠٣-١٧٤٤) و پيش از او در ايتاليا جوواني باتيستا ويكو (١٧٤٤-١٦٨٨) هست. كم و بيش اين سخنان را در غرب اين متفكران نيز مي‌گفتند و مباحث هگل از اين حيث چندان بديع نيست. جنبه بديع تفكر هگل داخل كردن روش جدلي تاريخي در تاريخ عمومي است. البته بايد با احتياط از اين تعبير بديع بودن استفاده كرد، زيرا معادل‌هاي مشابهش نزد مورخان ديگر نيز هست.
  در همان قرن نوزدهم كنت آرتور دو گوبينو، (١٨٨٢-١٨١٦) خاورشناس و ديپلمات فرانسوي به ايران مي‌آيد و از علاقه ايرانيان به هگل مي‌گويد. ديدگاه گوبينو چيست؟
البته گوبينو در همان زمان هگل نيست. هگل در نيمه اول قرن نوزدهم (١٨٣١) فوت كرده است، در حالي كه كنت دو گوبينو در نيمه دوم سده نوزدهم به ايران آمده است و فاصله زيادي بين آنهاست. كنت دوگوبينو البته آن طور كه عامه تصور مي‌كنند، هگلي نيست. البته او فرهنگ آلمان را به خوبي مي‌شناسد و با افراد سرشناس آلماني و به خصوص اتريشي مكاتبه دارد و اين مكاتبات نيز منتشر شده است. البته اين كتاب به فارسي ترجمه نشده است، اما من نسخه فرانسوي‌اش را در كتابخانه دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران دقيقا مطالعه كرده‌ام و در كتاب آشنايي ايرانيان با فلسفه‌هاي جديد غرب نيز به اين موضوع پرداخته‌ام و مطالب آن را خلاصه كرده‌ام. يك نكته‌اي كه در كنت دو گوبينو هست و تا حدود زيادي او را از هگل متفاوت مي‌سازد، اين است كه كنت دوگوبينو به تمايز ميان نژادها اعتقاد داشت و اين اختلاف نژادها را در دو جلد قبل از اينكه به ايران بيايد با جزييات بيان كرده است. عنوان دقيق كتاب او با توجه به اصل فرانسوي آن «بحث در اختلاف ميان نژادهاي انسان» است. گوبينو در اين كتاب مي‌گويد كه هر نژادي خصوصيات و فرهنگ خاص خودش را دارد. او همچنين رابطه‌اي ميان نژاد و فرهنگ يا اعتقادات بيان كرده است. البته همه اين بحث‌ها مي‌تواند مورد شك واقع شود. آن چيزي كه كنت دوگوبينو مي‌گويد را الان كسي قبول ندارد، اما اگر به تاريخ بازگرديم، بايد بگويم كه گوبينو نيز فلسفه خاصي درباره تاريخ دارد. فلسفه تاريخ او اين است تاريخ نتيجه تقابل و تعامل ميان نژادهاست، يعني نژادها با هم تقابل دارند، يعني با يكديگر مي‌جنگند و با يكديگر تعامل نيز دارند، يعني با يكديگر داد و ستد مي‌كنند. او اين را تاريخ مي‌خواند. شايد بحث او از اين منظر درباره ايران تا حدودي درست باشد، او مي‌گويد مملكت ايران در مرز ميان شرق و غرب قرار گرفته است و اين عبور اقوام مختلف در ايران به كلي مشهود است. او تاريخ ايران را مصداقي از اين زد و خوردهاي نژادها مي‌داند كه تا حدودي مي‌شود اين سخن را قبول كرد، به شرط آنكه آن نظريه نژادي او را كنار بگذاريم، زيرا افراطي و تاحدودي سياسي است.
   گوبينو وقتي به ايران مي‌آيد گويا مي‌گويد ايرانيان با هگل آشنا هستند.
نه، اين‌طور نيست. البته مي‌گويد جوانان ايراني يعني آن افرادي كه دور گوبينو هستند، از او مي‌خواهند راجع به هگل صحبت كند. يعني دل‌شان مي‌خواهد كه هگل را بشناسند، نگفته مي‌شناسند. هنوز هم هگل را نمي‌شناسند.
   آيا اسم آن جوانان را نمي‌دانيم؟
خير، هيچ كدام را اسم نبرده است. البته خود من حدسياتي مي‌زنم و فكر مي‌كنم اينها بيشتر جوانان اشرافي بودند كه به تدريج راجع به غرب مطالبي شنيده بودند. از جمله خود اعتضادالسلطنه، وزير علوم. به هر حال اين جوانان در دارالفنون بودند.
   آشنايي ايرانيان به طور جدي با هگل از چه زماني است.
اين مربوط به دوران بعد از گوبينو است و فاصله زماني اين ميان است كه در آن كساني چون بديع‌الملك ميرزا و محمد علي فروغي حضور دارند. البته گوبينو خودش به مطالعه فلسفه دكارت توصيه مي‌كند و مي‌گويد هگل اولويت را به عقل داده است و خود فلسفه‌هاي ايراني صرفا بر اساس عقل است، اما يك فيلسوف ديگري كه خيلي غربي‌تر از هگل است، يعني دكارت را معرفي مي‌كند و گفتار در روش دكارت به دستور او توسط ملالازار كه فردي يهودي بوده و فارسي و فرانسه مي‌دانسته به همراه برنه، كنسول فرانسه در تبريز ترجمه مي‌شود. ايشان كتاب هگل را ترجمه مي‌كنند و اسم آن را حكمت ناصريه مي‌گذارند. ترجمه اين كتاب به گونه‌اي است كه اصلا نمي‌توانسته اثري بگذارد و امروز بيشتر يك كنجكاوي برمي‌انگيزد در جهت نخستين آشنايي‌هاي ايرانيان با فلسفه جديد غربي.
 در كتاب مهم مرحوم محمد علي فروغي (ذكاءالملك) يعني سير حكمت در اروپا به خصوص در جلد سوم صفحاتي به هگل اختصاص داده شده است. بعد از اين به تدريج در دانشگاه‌ها نيز هگل تدريس شده است. ارزيابي شما از اين آشنايي چيست؟
من شخصا كوشيده‌ام در چند كتاب به هگل بپردازم و البته در اين زمينه خيلي هم ادعا ندارم و بايد تاكيد كنم من مدرس فلسفه بودم و سعي كرده‌ام گزارش دهم. در اين گزارش‌ها سعي كرده‌ام فلسفه او را به درستي تشريح كنم. اما در ايران هگل بيشتر در ميان جنگ بين‌المللي اول و دوم و به خصوص در جنگ جهاني دوم مطرح و سوءاستفاده‌هاي حزبي از او شد. البته هگل فيلسوف آساني نيست و به نظر من فيلسوف بسيار عميقي است و بايد او را شناخت. اما گروهي بدون اينكه هگل را بشناسند يا او را خوانده باشند يا آشنايي واقعي با او داشته باشند يا كوشش كنند او را معرفي كنند، در جهت پيشبرد نظرات سياسي خود از او بهره‌برداري كردند. شناخت ايرانيان از هگل در اين دوره‌ها اين طور بوده است و بيشتر اسمش بر سر زبان‌ها افتاده است، نه اينكه او را واقعا بشناسند. بيشتر از هگل استفاده ابزاري آن هم در حد متن‌هاي دوم و سوم كرده‌اند، يعني به متن‌هاي اصلي حتي دسترسي نداشتند. باز هم همان چند صفحه‌اي كه فروغي در سير حكمت در اروپا درباره هگل بحث كرده است، معقول است. البته او خودش تاكيد كرده كه هگل سخت است، اما سعي كرده كليات قابل قبولي درباره هگل بيان كند و همين كه مخاطب عمومي بتواند آشنايي اجمالي با هگل حاصل كند، در حد آن كتاب كفايت مي‌كند.
   بعد از فروغي ديگر چه كساني به هگل پرداختند؟
 از ديگر كساني كه بعدا سعي كردند هگل را معرفي كنند، يكي مرحوم دكتر حميد عنايت است كه او هم در انگلستان فلسفه سياسي خوانده بود و يك كتاب از انگليسي درباره هگل به فارسي ترجمه كرده است (فلسفه هگل نوشته و.ت. استيس) كه البته به نظر من اين ترجمه رضايتبخش نيست، زيرا هگل‌شناس نيست. با اين حال از هيچ چيز بهتر است، يعني مقدمه خود عنايت قابل تامل است. او ادعايي هم نداشته است. از ديگر آثار مي‌توان به كتاب‌هاي خود بنده اشاره كرد. اما بايد تاكيد كنم، عده‌اي كه فلسفه نخوانده‌اند (اسم نمي‌برم) و بويي از فلسفه نبرده‌اند، گاهي دم از هگل زده‌اند و مي‌زنند كه من اصلا قبول ندارم. اينها يكي از مفسده‌هاي جامعه فعلي ايران است. اين يك جور فساد است.
   در سال‌هاي اخير شاهديم كه ترجمه‌هاي متعددي از هگل در بازار فرهنگي ايران عرضه شده است. ارزيابي شما از اين آثار چيست؟
بله، اما اين مترجمان متاسفانه نه فلسفه خوانده‌اند و نه فلسفه شناس هستند و نه زبان خوب مي‌دانند. مثلا گفتند خانمي كه در آلمان رياضي خوانده‌اند، برخي از اين متون را ترجمه كرده و ناشري نيز آنها را منتشر كرده است. من البته اين آثار را نديدم، اما به طور اتفاقي به ناشر كه مرا مي‌شناخت، برخوردم و به او گفتم اين كار عبثي است، زيرا اين ترجمه‌ها غيرقابل استفاده است. يعني تنها ظاهر كار است و كار منفي است و در فرهنگ ايراني هيچ چيز جز رواج خودخواهي و شهرت‌طلبي را بار نمي‌آورد.
  آيا با گذشت قريب به دو سده بعد از زمان حيات هگل مي‌توانيم بگوييم ما همچنان بيشتر به دكارت نياز داريم تا هگل؟
البته بايد تاكيد كنم كه دكارت هم آن طور كه شايد و بايد در ايران شناخته نشده است. دكارت روح علمي را بيان مي‌كند. من در ايران از افرادي شنيدم كه دكارت را با ابن عربي مقايسه مي‌كنند!‌ اين مقايسه خنده‌دار است! دكارت به نوعي روش علوم جديد را مطرح مي‌كند و پيشرفت علم را موجب شده و با كاربرد رياضي در علم موجب شده كه علم در اروپا پيشرفت كند. البته طبيعيات دكارت نيز قابل قبول نيست و گفته‌هايش در طبيعيات صلابتش را از دست داده است. اما در تاريخ علم و براي فهميدن درست تاريخ علم حتما بايد دكارت را مطالعه كرد و فهميد. در قرون جديد علم با نيوتن شكل گرفته است، اسم كتاب نيوتن از اين لحاظ فوق‌العاده با مسماست و روشنگر خيلي از مطالب است، او صريحا اسم كتابش را «اصول رياضي فلسفه طبيعت و نظام آن» گذاشته است، اين در واقع اعلاميه علوم جديد است. اين اصول رياضي متوجه دكارت است، او نه اينكه با دكارت موافق نيست، بلكه موضع ضد دكارت دارد، يعني به نظر او دكارت درست فهميده است كه رياضيات، زبان علوم است، اما درست نتوانسته وارد علوم طبيعي شود. فيزيك را نفهميده است، زيرا ذهنش ايستمند بوده است، در صورتي كه نيوتن بيشتر به جنبه توانمند (ديناميك) توجه داشته است. از دكارت تا نيوتن شخص ثالثي هست كه معمولا اسمش را در ايران به كار نمي‌برند و كمتر شناخته شده است. او كريستين هويگنس
(١٦٩٥-١٦٢٩) هلندي است. هويگنس، دانشمند خيلي مهمي است و به او توجه دهيد، زيرا خيلي مهم است.
 يعني به نظر شما ما اين آمادگي را داريم كه همان‌طور كه به دكارت مي‌پردازيم، به هگل نيز توجه كنيم؟
اگر اصولي كار كنيم، اين آمادگي را هميشه داشته‌ايم و هميشه خواهيم داشت. متاسفانه مجبورم اين تعابير را به كار ببرم و البته ابايي نيز از آن ندارم. ما متاسفانه اسير شهرت طلبي‌هاي زودرس هستيم. تمام تظاهر است. شما فكر مي‌كنيد كدام فيلسوف در ايران بيشتر شناخته شده است؟
  من فكر مي‌كنم درباره كانت و نيچه بيش از بقيه، كتاب نوشته شده است.
البته من خودم هم در مورد كانت آثاري دارم و تلاش كرده‌ام درست كار كنم. من نمي‌گويم همه كارها، اما معتقدم بيشتر كتاب‌هايي كه درباره فيلسوفان غربي تظاهرسازي است. اين در مورد كانت كمتر است، اما در مورد هگل اين تظاهرسازي زياد است. اگر به نويسندگان اين كتاب‌ها بگوييم كه لغت خارجي به
كار نبر و يك سلسله تعابير خارجي در مورد اين فيلسوفان استفاده نكن، گوش نمي‌كنند. استفاده از اين تعابير خارجي نشان مي‌دهد كه اين افراد عالم نيستند. از اين منظر در مورد فلسفه در ايران آسيب‌شناسي‌هاي شديدي مي‌توان كرد، هم در دانشگاه‌ها و هم در خارج از آنها. فلسفه در ايران متاسفانه يك چيز باب روز است و بيشتر با آن خودخواهي و شهرت‌طلبي مي‌كنند. متاسفانه آن عظمت كار فلسفه و آن تواضعي كه فيثاغورث از آن صحبت كرده، نزد ما نيست. در حالي كه بايد اين تواضع باشد، معلمان قديم ما كه در مدرسه‌ها رياضي و فيزيك و شيمي درس مي‌دادند، ديگر نيستند. الان بيشتر تظاهر شده است.
   شما بيش از ٤٠ سال است كه فلسفه هگل را تدريس مي‌كنيد. فكر مي‌كنيد جامعه فلسفي ما چه درسي مي‌تواند از هگل بگيرد؟
مهم‌ترين نكته‌اي كه مي‌توان از هگل آموخت عمق است. به طور كلي از فلسفه فقط يك چيز مي‌توان آموخت و آن تعمق است. تا زماني كه عمق و تعمق نباشد، هيچ چيز ديگري نيست. با هيچ فيلسوفي نمي‌توان در تمام موارد موافق بود. اما فلسفه يك آموزش است. اين آموزش، آموزش دانشجويي است، آموزش پژوهش و تحقيق و عمق است. اصلا به اين يا آن فيلسوف توجه نكنيد، آنچه ما نياز داريم، حضور تامل و تفكر در جامعه ما است. ما بايد اين حضور را تقويت كنيم.
   اين چه ربطي به هگل دارد؟
هگل يك فيلسوف عميق است. شما لازم نيست هگلي باشيد، اما اگر متفكر هستيد و اگر دنبال عمق هستيد، هگل را نيز بايد بشناسيد. اينها بايد وسايل آموزشي باشد. بدون خواندن هگل نمي‌توان ادعاي دانستن او را داشت.

 

ما و هگل

به نظر مي‌رسد نخستين‌بار نام هگل در ايران را بايد در نوشته‌هاي كنت دو گوبينو، مستشرق فرانسوي جست. گوبينو كه در قرن نوزدهم به ايران آمده درباره مباحثات فلسفي‌اش با ايرانيان در كتاب اديان و نحله‌هاي فلسفي در آسياي مركزي مي‌نويسد: «طالبان فلسفه كه با شخص من آشنا هستند، عطش فوق‌العاده‌اي براي شناختن فلسفه اسپينوزا و هگل دارند و خواسته آنها كاملا مقبول است، زيرا اين دو متفكر روحيه آسيايي دارند و نظريه آنها به نحله‌هاي مورد توجه كشور آفتاب شباهت دارد و به همين دليل اين دو نمي‌توانند واقعا عناصر جديد فكري را وارد اين كشور كنند.» اينكه داوري گوبينو درباره روح كلي انديشه اسپينوزا و هگل و تلائم و همراهي آن با فلسفه‌هاي ايراني درست است يا غلط، بحث ما نيست، اگرچه قطعا آنچه گوبينو مطرح مي‌كند بسيار مهم و قابل توجه است. مساله آن است كه از نوشته كوتاه گوبينو مشخص نمي‌شود كه چه كساني واقعا از او مي‌خواسته‌اند درباره هگل حرف بزند و اين پرسشگران چه چيزي از هگل شنيده بودند كه عطش فوق‌العاده براي شناخت او داشتند. نخستين متن مهم درباره هگل در فارسي را اما محمد علي فروغي نوشت، او در جلد سوم سير حكمت در اروپا كه در آغاز دهه ١٣٢٠ منتشر شد، ٤٢ صفحه را به هگل اختصاص داد و در آنجا شرحي مجمل از اين فيلسوف دشوارنويس و به تعبير فروغي رمانتيك ارايه كرد. سومين برهه از توجه ايرانيان به هگل را اما بايد به علاقه‌مندان به انديشه‌هاي چپ مربوط دانست. اهل فلسفه مي‌دانند كه هگل يكي از مهم‌ترين منابع انديشه ماركس است و طبيعي است كه ماركسيست‌ها و كمونيست‌هاي ايراني و در راس ايشان حزب توده و نظريه‌پردازانش به هگل و روش ديالكتيكي او علاقه‌مند باشند و به همين دليل است كه احسان طبري چهره تئوريك حزب توده در كتابي به مقايسه هگل و مولانا مي‌پردازد. توجه آكادميك به فلسفه هگل به صورت تخصصي اما در سال‌ها بعد رخ مي‌دهد و دو چهره در اين ميان از بقيه قابل توجه‌تر هستند: كريم مجتهدي، استاد فلسفه دانشگاه تهران كه به طور تخصصي فلسفه هگل را تدريس مي‌كند و حميد عنايت، استاد علوم سياسي دانشگاه تهران كه بيشتر به فلسفه سياسي هگل توجه دارد و آثاري از هگل (عقل در تاريخ و خدايگان و بنده) يا درباره او (فلسفه هگل نوشته استيس) را ترجمه و منتشر مي‌كند. در ميان اساتيد فلسفه احمد فرديد استاد پرآوازه و جنجالي فلسفه هم از هگل حرف مي‌زند، اگرچه نسبت به او رويكردي انتقادي دارد و او را نيز در عداد فيلسوفاني بر مي‌شمرد كه يوناني زده هستند و در پوشيده ماندن هستي و حقيقت نقش دارند! در همين سال‌ها استاد مطهري مدرس فلسفه اسلامي نيز از خلال ترجمه‌هاي عنايت و ديگران با هگل آشنا شده و سعي مي‌كند در چارچوب مفاهيم فلسفي، نقدي بر فلسفه او ارايه كند. استاد مطهري در درس‌هاي الهيات شفا، هگل را يك اصالت ماهيتي معرفي مي‌كند و از آنجا كه خودش را يك اصالت وجودي سفت و سخت مي‌خواند، فلسفه هگل را نفي مي‌كند. سطح آشنايي ايرانيان با هگل تا تاريخ انقلاب ٥٧ به همين ميزان محدود مي‌شود. در سال‌هاي بعد از انقلاب اما نخستين‌بار اين سيد جواد طباطبايي است كه با رويكردي هگلي به بازخواني تاريخ فلسفه و انديشه سياسي ايران مي‌پردازد. طباطبايي كه به نوعي تاريخ مفهومي را مي‌نويسد، در چارچوبي هگلي زوال انديشه سياسي در ايران را وا مي‌رسد و نگرشي تاريخي و فلسفي بر فلسفه سياسي در ايران دارد. در سال‌هاي پس از آن اما با گسترش فلسفه در دانشگاه‌ها ترجمه‌ها از هگل نيز گسترده‌تر مي‌شود. در همين سال‌ها يا كمي بعد از آن محققاني چون محمود عباديان (مقدمه پديدارشناسي روح) و باقر پرهام (استقرار مذهب در شريعت مسيحي) آثاري از هگل يا نوشته‌هايي درباره او را ترجمه مي‌كنند مثل هگل و فلسفه تاريخ ژان هيپوليت با ترجمه باقر پرهام. در دهه هشتاد خورشيدي اما شمار آثار درباره هگل يا ترجمه‌هاي از او زيادتر مي‌شود و آثاري چون عناصر فلسفه حق (ترجمه مهبد ايراني طلب) و پديدارشناسي جان (يا همان روح با ترجمه باقر پرهام) ترجمه مي‌شود. همسو با اين، نقدهايي نيز به اين ترجمه‌ها منتشر مي‌شود، براي مثال مي‌توان به نقدهايي كه منتقدان به ترجمه‌هاي زيبا جبلي از آثار هگل، صورت داد، اشاره كرد. در سال‌هاي اخير اما شمار محققان فلسفه كه به هگل توجه جدي‌تري دارند، بيشتر شده است، از ميان ايشان مي‌توان به ابوالقاسم ذاكرزاده، علي اصغر مصلح و از ميان متخصصان جوان‌تر به محمد تقي طباطبايي و محمد مهدي اردبيلي و عليرضا سيد احمديان اشاره كرد.

 

 منبع: روزنامه اعتماد

نظرات مخاطبان 1 1

  • ۱۳۹۴-۰۸-۳۰ ۱۴:۰۰سعید 0 0

    استقرار شریعت در مذهب مسیح!
                                

نظر شما