شناسهٔ خبر: 40376 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

«روايت يك مرگ در خانواده»؛ داستان عشق و تنهايي

تمام جزييات كتاب در هماهنگي با خطوط كلي كتاب است و مرگ در تمام جنبه‌هايي كه به آنها مي‌پردازد داراي معني است.

 

فرهنگ امروز/ جان اچ. فينچر (نويسنده امريكايي)/   مترجم: اشكان كاظميان‌مقيمي/ «روايت يك مرگ در خانواده»، نوشته جيمز ايجي (ترجمه فارسي، شيرين معتمدي، نشر شورآفرين)، زيبايي و درام‌گونگي ساده يك شعر مردمي را دارد. اين داستان، كه وقايع آن در دامنه كوه‌هاي «اسموكي بزرگ» در «تنسي» روي مي‌دهد، ترانه «غروب‌هاي آرام تابستاني» را مي‌خواند و خانواده‌اي از «ناكسويل» را كه با مشكلات عشق و تنهايي انسان مواجه‌اند. ترانه‌اي درباره «روفاس فولِت» است، پسري حدودا شش ساله كه كلاهي مردانه مي‌خواهد و وقتي در تختش دراز مي‌كشد از شب مي‌ترسد. درباره پدرش «جِي» است كه خيلي تند رانندگي مي‌كند و بعضي وقت‌ها زياد مي‌نوشد، ولي با خواندن ترانه «قورباغه عاشق» پسرش را مي‌خواباند و درباره مادر پسرك «مري» است كه نگران كساني است كه دوست‌شان دارد و بيشتر از آن نگران اين است كه با اين ترس‌هايش آنها را اذيت كند؛ راجع به «كاترين» سه ساله است و راجع به انواع و اقسام آدم‌ها، بعضي ضعيف، بعضي قوي و بيشترشان هم ضعيف و هم قوي.
اين داستان وقايع چند روزي را كه منتهي به مرگ «جي» در يك حادثه رانندگي مي‌شود و همين طور روزهاي پس از اين حادثه را دربر مي‌گيرد. «ايجي» با حساسيت تاثير مرگ را بر هر يك از اين افراد نشان مي‌دهد و رماني خلق مي‌كند كه سرشار از احساسات واقعي است. اين كتاب اثري حقيقتا شاعرانه است كه يكدستي و قدرت آن برگرفته از داستاني ساده و دراماتيك است كه با تكامل موسيقايي ماهرانه‌اي پيش مي‌رود.
شادي، تراژدي، بازگشت  
نخستين بخش از اين رمان سه‌قسمتي سرشار از شادي‌اي است كه با سختي دردآور فرار از تنهايي و انتقال اين شادي به عزيزان پررنگ مي‌شود: «روفاس» فيلمي از چارلي چاپلين را با پدرش تماشا مي‌كند و آنها در حالي كه به آرامي به سمت خانه مي‌روند «از ميان تاريكي به چراغ‌هاي ناكسويلِ شمالي» نگاه مي‌كنند؛ «جي» كه نيمه شب از خواب بيدار شده تا نزد پدر بيمارش برود، ساعت سه صبح و در سكوت آشپزخانه براي همسرش صبحانه آماده مي‌كند تا اين گونه از او براي بيدارشدن و غذا درست كردن براي سفر شبانه «جي» تشكر كند.
بخش دوم رمان، تراژدي غم‌انگيز و پرتنشي است كه در آن برادر «مري» جسدي را در جاده روستايي در شب شناسايي مي‌كند و «مري» كه در نور خيره‌كننده آشپزخانه منتظر نشسته است و سعي مي‌كند با خبر كشته شدن احتمالي «جي» كنار بيايد. با اينكه خاله‌اش پيش آنهاست، «مري» تنها نشسته زيرا اندوه، مانند شادي، تنهايي‌اي است كه انتقال آن به ديگران بي‌نهايت مشكل است هرچند كه، و حتي مي‌توان گفت به اين دليل كه، به ديگران وابسته است.
آخرين بخش رمان بازگشت است. بالاخره، و به هر دليل، زندگي بايد ادامه پيدا كند. در كمال تعجب، اين دقيقا معني خاكسپاري «جي» براي «مري» است. به بچه‌ها بايد فهماند كه مرگ چيست، اينكه چرا پدرشان «خوابيده» ولي هيچ‌وقت بيدار نمي‌شود تا سر به سرشان بگذارد يا براي‌شان بخواند. «مري» هم به اندازه آنها بايد «بزرگ» شود و معني مرگ همسرش را بفهمد. «مري» يك بار گفت كه فرزندانش «طوري تربيت شده‌اند كه به حرفي كه بزرگ‌ترهاي‌شان مي‌زنند اعتماد كنند...». ولي او در شب مرگ «جي» به «كاترين» و «روفاس» قول داده بود كه وقتي از خواب بيدار شوند پدرشان برگشته است.
بده‌بستان
تمام جزييات كتاب در هماهنگي با خطوط كلي كتاب است و مرگ در تمام جنبه‌هايي كه به آنها مي‌پردازد داراي معني است. همسر مرد غريبه‌اي كه جسد «جي» را پيدا كرده، پتوي اسبي را كه شوهرش روي «جي» انداخته با ملافه‌اي عوض مي‌كند. اين تنها راهي است كه آن زن مي‌تواند در اين تراژدي شريك شود؛ تمام كاري كه فردي غريبه مي‌تواند براي نشان دادن اندوهش انجام دهد همين است و همين كافي است.
جيمز ايجي، بده‌بستان كساني را كه در صحنه‌هاي تاثيربرانگيز داستانش حضور دارند با تسلط بر پيچيدگي روابط انساني، كه به خودي خود دردآور است، به تصوير مي‌كشد. او دريافته است كه انگيزه‌ها هيچ گاه مشخص نيست، خواه موضوع خريدن يك كلاه باشد يا عاشق كسي شدن. او با مهارت، موقعيت پراضطرابي را ترسيم مي‌كند كه در آن «روفاس» سعي مي‌كند كلاهي را انتخاب كند كه از نظر عمه‌‌اش زننده نباشد و در عين حال با علاقه‌اش به رنگ‌هاي شاد هم جور درآيد. خاله‌اش هم به همان ميزان نگران آن است كه مبادا «روفاس» را در انتخابش دلسرد كند و نتيجه آن هم طنزي بسيار تاثيرگذار است.
«روفاس» در سن و سالي است كه دوگانگي عشق و نفرت را به شكل واقعي و شهواني‌اي كه مختص به كودكان  - و شاعران  -  است حس مي‌كند بدون آنكه حقيقت آن را به واسطه خودآگاهي بيش از حد ناشي از درون‌گرايي بزرگسالانه فراموش كند. رسيدن به اين مرحله است كه بيانگر بزرگ شدن اوست. ايجي اين رشد را از طريق برخورد پسرك با واژه‌هاي جديد دنبال مي‌كند. «تصادم» در ابتدا برايش صداي جالبي دارد؛ صدايي سخت و خشن. سپس درمي‌يابد كه اين واژه با ضربه ارتباط دارد، دقيقا مانند صدايش و مي‌فهمد اين همان چيزي بوده كه پدرش را كشته است. واژه «ارابه» (chariot) در عبارت «بچرخ ‌اي ارابه شيرين... » براي او «نوعي واگن زيباست زيرا تا خانه پياده خيلي راه است... ولي البته مانند گيلاس هم هست» زيرا هر دوي آنها زيبا و شيرين هستند، مانند خانه، اگرچه خانه خيلي دور است. در يكي از صحنه‌هاي بسيار زيباي داستان، «روفاس» از حساسيتي كه كودكان به صداها دارند براي درك مكالمه‌اي كه قادر به شنيدن و فهميدن واژه‌هايش نيست استفاده مي‌كند.
تركيب شاعرانه تصوير، صدا، طعم، بو و لامسه كه دنياي كودكان را مي‌سازد در صحنه‌هايي كه «روفاس» تنهاست و در خارج از متن اصلي جاي مي‌گيرد بسيار زيباست: «... (پرده‌هاي اتاق را) نور تيره چراغ خيابان لمس مي‌كرد، پرده‌ها به سفيدي قند بودند. طرح گل و بته‌هاي زيادي كه با دستگاه روي آنها دوخته بودند در جاهايي كه نور لمس‌شان مي‌كرد درخشندگي بيشتري داشتند و بقيه جاهاي پرده سياه بود.» اين صحنه‌ها قرار بود در بخش «فاكنر» كتاب قرار بگيرد، ولي ايجي قبل از انجام اين كار درگذشت و ويراستاران كتابش در تصميمي عاقلانه اين بخش‌ها را در قسمت پس‌درآمد كتاب قرار دادند و در داخل متن نگنجاندند.
جيمز ايجي بر اثر سكته قلبي در سال ١٩٥٥ درگذشت. ٤٥ سال داشت و مانند شخصيت پدر كتابش «در اوج قدرت» درگذشت. متاسفانه آثار معدودي از او به جاي مانده و اين تنها رمان او است. استعداد منحصربه‌فردش، تركيب كردن حساسيتش به حوادث خانوادگي و زباني شاعرانه بود. وقتي به اين فكر مي‌كنيم كه چه داستان‌هاي زيبايي را مي‌توانست پس از «روايت يك مرگ در خانواده» منتشر كند غمگين مي‌شويم. اين كتاب را بايد با همان دقتي خواند كه او در نوشتن داشت.

 

روزنامه اعتماد

نظر شما