شناسهٔ خبر: 40672 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

سالمرگ سلطان پاریس / پدربزرگ من یک سیاه‌پوست است

تقویم را که ورق بزنید می‌بینید فردا شنبه را به نام نویسنده مشهور فرانسوی؛ الکساندر دوما (پدر) نوشته‌اند: بله، پنجم دسامبر.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنرآنلاین؛ الکساندر دوما در سال ۱۸۰۲ به دنیا آمد و در پنجم دسامبر سال ۱۸۷۰ از دنیا رفت. 

او نمایشنامه‌نویس و رمان‌نویس شهیر فرانسوی است که در تمام سالیان زندگی ادبی‌اش یکی از بنام‌ترین نویسندگان معاصر فرانسه بود. دوما معروف به سلطان پاریس به نوشتن رمان‌های ماجراجویانه‌ای مثل "کنت مونت کریستو"، "سه تفنگدار"، "بیست سال بعد" و "ویکنت دوبراژلون" معروف است که هواداران بسیاری داشته و دارد. او علاوه بر رمان‌نویسی، مقاله‌نویس، نمایشنامه‌نویس و خبرنگار پرتوانی بود.

الکساندر دوما در روستایی به نام "ویلر کوتره" در نزدیکی شهر پاریس به دنیا آمد. پدر او، توماس الکساندر داوی دولا پاتریه و مادرش ماری لوئی الیزابت لابوره نام داشتند.

پدر الکساندر، که ژنرالی در ارتش ناپلئون بود، مورد غضب ارتش قرار گرفت و همین امر او را به سمت فقر سوق داد. زمانی که الکساندر دوما به دنیا آمد، خانواده او ثروت و موقعیت خود را از دست داده بودند و مادر او که با مرگ ژنرال دوما در ۱۸۰۶ (در چهارسالگی الکساندر)، بیوه شده بود، جهت ایجاد موقعیت تحصیلی مناسب برای فرزندش به سختی تلاش می‌کرد. هرچند "ماری لوئیس" در تأمین هزینه‌های تحصیلی برای فرزندش ناتوان بود، اما این مسئله در شوق و علاقه الکساندر به مطالعه تأثیری نداشت و او هر کتابی را که به دست می‌آورد می‌خواند.

هم‌زمان با رشد الکساندر کوچک، داستان‌هایی که "ماری لوئی" از شجاعت و رشادت پدرش در زمان اوج اقتدار ارتش ناپلئون برای او تعریف می‌کرد، به وی دید روشن و واضحی از ماجراجویی و قهرمان‌پروری می‌بخشید.

هرچند که سایه فقر بر خانواده الکساندر سنگینی می‌کرد، اما هنوز شهرت پدر و ارتباطات اشرافی سابق برای آنها باقی‌مانده بود و همین عوامل باعث شد که پس از استقرار رژیم سلطنتی، الکساندر ۲۰ ساله در ۱۸۲۲ به پاریس برود و با کمک اقوام پدری، به سمت منشی مخصوص دوک دو اورلئان درآید.

هم زمان با کار در پاریس، دوما به نوشتن مقاله برای مجلات و نمایش نامه برای تئاتر می‌پرداخت. در ۱۸۲۹ نمایشنامه هنری سوم و دربارش ارائه شد و با استقبال خوبی روبرو گشت. سال بعد نمایش نامه بعدی او کریستین شهرت بیشتر و به موازات آن موقعیت مالی خوبی برایش به ارمغان آورد و او را قادر ساخت که تمام وقت به نویسندگی بپردازد.

در ۱۸۳۰ او در انقلابی سهیم شد که منجر به براندازی حکومت شارل و تفویض قدرت به کارفرمای او "دوک دو اورلئان (یا همان لوئی فیلیپ)" شد. تا نیمه‌های دههٔ ۱۸۳۰ زندگی در فرانسه به علت شورش‌های پراکنده مختل بود. هم زمان با بهبود اوضاع اقتصادی و اجتماعی موقعیت برای بروز استعداد الکساندر دوما فراهم شد. پس از نوشتن چند نمایش نامه موفق دیگر، او به نوشتن رمان تغییر جهت داد. به این ترتیب که با افزایش علاقه‌مندی روزنامه‌ها به رمان‌های دنباله‌دار در سال ۱۸۳۸ دوما با بازنویسی یکی از نمایش نامه‌هایش اولین رمان سریالی خود با نام کاپیتان پاول را ارائه کرد و این شروعی بود برای تبدیل ذهن الکساندر دوما به یک "استودیوی داستان‌پردازی" که صدها داستان و شخصیت در آن ساخته و پرداخته شد.

در سال‌های ۱۸۳۹ تا ۱۸۴۱ دوما به همراه تنی چند از دوستانش رمان "جنایات مجلل" را ساخته و پرداخته کرد. این رمان ۸ قسمتی به شرح جنایات مشهور اروپا می‌پردازد.

در اول فوریه ۱۸۴۰ دوما با هنرپیشه‌ای به نام ایدا فریه ازدواج کرد. اما علی‌رغم این ازدواج او دارای فرزندی غیرقانونی از زنی به نام ماری کاترین لابای است که همان الکساندر دومای پسر است. این فرزند دوما راه پدر را ادامه داد. وی یکی از نویسندگان شهیر فرانسه است.

نویسندگی برای دوما درآمد زیادی به همراه داشت، اما نوع زندگی اشرافی و ولخرجی و دست و دلبازی دوما نهایتا باعث ورشکستگی او شد. زمانی که سلطنت لوئی فیلیپ با شورشی به پایان رسید، دوما از جانب حاکم منتخب مورد توجه قرار نگرفت. او در سال ۱۸۵۱ برای رهایی از دست طلبکارانش به روسیه گریخت و دو سال از زندگی‌اش را در آنجا سپری کرد. پس از آن دوما با تأسیس روزنامه‌ای به نام ایندیپندنت وارد جریانات سیاسی ایتالیا شد و سرانجام در سال ۱۸۶۴ به پاریس بازگشت.

الکساندر دوما دارای نژادی "آفریقایی- فرانسوی" بود و علی‌رغم ارتباطات اشرافی موفقی که داشت، تأثیر این ترکیب نژادی گاهی در آثار و گفتار او دیده می‌شود. او یک بار به شخصی که به پیشینهٔ نژادی او توهین کرده بود گفت: "پدر من یک دورگه اروپایی است، پدربزرگ من یک سیاه‌پوست است و پدر پدربزرگ من یک میمون! می‌بینی مرد، شروع خاندان من همچون پایان خاندان توست!"

دوما در پنجم دسامبر سال ۱۸۷۰ در حالی که ۶۸ بهار از زندگی‌اش می‌گذشت رخ در نقاب خاک کشید و به ابدیت پیوست.

نظر شما