شناسهٔ خبر: 41302 - سرویس باشگاه ترجمه
نسخه قابل چاپ

تری ایگلتون؛

ژیژک؛ ملغمه‌ی غریب واقعیت و توهم

ژیژک بلندپرواز و اندکی جنون‌زده که ساکت کردنش تقریباً غیرممکن است، ژیژک کسی است که همین که از خواب بر می‌خیزد درباره‌ی تحلیل روحی ـ روانی سخن می‌گوید و بعد درباره‌ی صیهونیسم سخنوری می‌کند. به‌عنوان یک روشنفکر فعال آتشین‌مزاج به نظر می‌رسد که در آن واحد در شش نقطه‌ی این سیاره حضور دارد درست به‌مانند سقراطی که داروهای انرژی‌زا مصرف کرده باشد. روزش ممکن است با ملاقات با جولیان آسانژ در سفارتخانه‌ی اکوادور آغاز و به نامه نوشتن در حمایت از یکی از اعضای زندانی گروه «پوسی رایت» ختم شود.

فرهنگ امروز/ تری ایگلتون*، ترجمه احمد سیف:

 

می‌گویند وقتی یکی از همکاران ژان پل سارتر از آلمان بازگشت و خبر داد که می‌توان درباره‌ی زیرسیگاری هم فلسفه‌بافی کرد از شدت خشم رنگ از چهره‌ی سارتر پرید. اسلاوی ژیژک در دو کتاب تازه‌اش تا حدود زیادی با همان روحیه درباره‌ی سکس، فحاشی، قهوه‌ی بدون کافئین، خون‌آشام‌ها (ومپایر)، هنری کیسینجر، {فیلمِ} آوای موسیقی (در ایران: اشک‌ها و لبخندها) و اخوان المسلمین، میزان بالای خودکشی در کره جنوبی و خیلی چیزهای دیگر فلسفه‌بافی کرده است. اگر به نظر می‌رسد که آشفتگی فکری او پایانی ندارد به این دلیل است که او گرفتار نوع نادری رنجوری است که به همه چیز علاقه دارد. در بریتانیا فیلسوفان تمایل دارند که به گروه‌هایی تقسیم شوند، یک گروه دانشگاهیانی‌اند که برای یک‌دیگر درباره‌ی معنی زندگی می‌نویسند و دیگران فیلسوفان تاجرمسلکی که تأملات‌شان را به عموم مردم می‌تابانند. بخشی از رمز ژیژک این است که هم‌زمان می‌خواهد هر دو باشد: عالِمی است که خوب کانت و هایدگر را می‌شناسد و درضمن شور مفرطی به مسایل روزمره هم دارد. هم با هگل همخانه است و هم با هیچکاک، هم از سقوط مبارک و هم از هبوط از بهشت می‌نویسد. اگر از واگنر و شوئنبرگ زیاد می‌داند، علاقه‌ی مفرط به دیدن فیلم‌های خون‌آشامی و خواندن داستان‌های پلیسی دارد. بسیاری از خوانندگان آثارش از منظر «آرواره‌ها» و «ماری پاپینز» فروید و نیچه را آموخته‌اند.

فیلسوفان دانشگاهی می‌توانند گنگ بنویسند ولی هدف فیلسوفان عامیانه این است که واضح و روشن سخن بگویند. ژیژک با اصرارش برای منکوب کردن مخالفان، به هر دو شیوه متوسل می‌شود. اگر بعضی ایده‌هایش را سخت بشود هضم کرد، سبکش مثال شفافیت است. کتاب «بازگشت مطلق» او سرشار از مسایل حل‌ناشدنی است درحالی که «دردسر در بهشت» از وضعیت سیاسی در مصر، چین، کره و اوکراین و جهان به‌طور کلی با وضوح و بسیار ساختارمند گزارش می‌دهد که هر روزنامه‌ای با افتخار این مطالب را منتشر خواهد کرد. گفتن ندارد که با توجه به عقاید سیاسی بحث‌برانگیز ژیژک خیلی از روزنامه‌ها این کار را خواهند کرد. او دنیا را بین سرمایه‌داری لیبرال و بنیادگرایان تقسیم می‌کند. به عبارت دیگر، بین کسانی که باورهای اندکی دارند و کسانی که زیادی باور دارند. او به جای جبهه‌گیری به نفع یک طرف، بر همدستی محرمانه‌ی این دو تأکید می‌کند. بنیادگرایی رفتار زشت کسانی است که غرب تحقیرشان کرده و منافع شان به مخاطره افتاده است. به باور ژیژک در «دردسر در بهشت» یک درس انقلاب مصر این است که اگر نیروهای میانی لیبرال چپ رادیکال را همچنان نادیده بگیرند «امواج مهارناشدنی بنیادگرایی ایجاد خواهند کرد». سرنگون‌کردن خودکامگان ـ که همه‌ی لیبرال‌های خوب مشوق آن‌اند ـ در واقع صرفاً مقدمه‌ای است بر دگرسانی اساسی اجتماعی که بدون آن نیروهای بنیادگرا بازخواهند گشت. در جهانی که همه جا در زیر سلطه سرمایه‌ی است تنها سیاست رادیکال می‌تواند آن‌چه را که در میراث لیبرالی ارزشمند است حفظ کند. تعجبی ندارد که ژیژک در وال استریت و یا اخبار کانال 4 چندان محبوب نیست.

به‌هرحال، آزادی بازار و بنیادگرایی مذهبی ضرورتاً مانعه‌الجمع نیستند. در کشورهای آسیایی ارزش‌های «روحانی» برای هدف‌های سرمایه‌دارانه مورد استفاده قرار گرفته‌اند. در مخالفت ساده‌اندیشانه بین زیاده‌خواهی لیبرالی و سرکوب بنیادگرایانه باید بازاندیشی کرد. ژیژک معتقد است صعود فاشیسم اسلامی با ازمیان رفتن چپ سکولار درکشورهای اسلامی که غرب آن را تشویق کرده همراه بوده است. چه کسی الان به خاطر می‌آورد که 40 سال پیش افغانستان یک دولت سکولار قوی داشت که حزب پرقدرت کمونیستی‌اش مستقل از شوروی سابق قدرت را به دست گرفته بود؟ ظهور فاشیسم آن طور که والتر بنیامین نوشت همیشه نشانه‌ی شکست یک انقلاب است. در جهان مسلمانان غرب نقش مهمی در سرکوب این جنبش‌ها داشت که باعث شد یک خلاء سیاسی ایجاد شود که بنیادگراها آن را پر کردند. غرب نمی‌تواند در برابر این اسلام‌گرایی که به رشدش کمک کرده از این گذشته برائت بجوید. به عقیده‌ی ژیژک آنان که حاضر نیستند از لیبرال‌دموکراسی انتقاد کنند درباره‌ی بنیادگرایی هم باید سکوت کنند.

بلندپرواز و اندکی جنون‌زده که ساکت کردنش تقریباً غیرممکن است، ژیژک کسی است که همین که از خواب بر می‌خیزد درباره‌ی تحلیل روحی ـ روانی سخن می‌گوید و بعد درباره‌ی صیهونیسم سخنوری می‌کند. به‌عنوان یک روشنفکر فعال آتشین‌مزاج به نظر می‌رسد که در آن واحد در شش نقطه‌ی این سیاره حضور دارد درست به‌مانند سقراطی که داروهای انرژی‌زا مصرف کرده باشد. روزش ممکن است با ملاقات با جولیان آسانژ در سفارتخانه‌ی اکوادور آغاز و به نامه نوشتن در حمایت از یکی از اعضای زندانی گروه «پوسی رایت» ختم شود. در این میان، او وقتش را صرف ناراضی کردن بخش قابل‌توجهی از جمعیت جهان می‌کند. اگر او تهدیدی بر نوسرمایه‌داری است، در عین حال دشمن قسم‌خورده‌ی کثرت‌گرایی لیبرالی  یا محافظه‌کاران سیاسی هم هست. او شرکت خود را در یک سمینار خیلی سطح بالا درامریکا روایت می کند که رییس جلسه از سخنرانان خواست تا ضمن معرفی خود از تمایلات جنسی خود سخن بگویند و ژیژک چیزی نمانده بود بگوید که او به عشق‌بازی با پسربچه‌های جوان تمایل دارد که بعد بتواند خون آنها را بنوشد. او همچنین اضافه می‌کند که اگر رییس جلسه از میزان حقوق‌شان می‌پرسید احتمالاً به این راحتی سخن نمی‌گفتند.

همه‌ی این‌ها شاید به این خاطر باشد که او شهروند اسلوانی است. کشورهای کوچک با کشورهای بزرگ مناسبات عجیبی دارند. هرکسی که با ایرلند آشنا باشد درستی این نکته را تأیید خواهد کرد. ژیژک با اسکار وایلد از اهالی دوبلین هم شباهت‌هایی دارد، اسکار وایلدی که هروقت یک حس دین‌داری انگلیسی را می‌شنید تمایل مهارناشدنی داشت تا آن را بشکافد و وارونه کند. اما ژیژک که با شمایلی ترسناک به یک قاتل جیره‌بگیر در یک تراژدی ژاکوبنی بی‌شباهت نیست ظرافت‌های اسکار وایلد را ندارد. ژیژک هم‌چنین طنز منحصربه‌فرد اسکاروایلد را هم ندارد. ژیژک بامزه است اما رند نیست. او جوک‌های خوبی می‌گوید استعداد خوبی در بیان نکته‌های عجیب دارد ولی کسی نمی‌تواند از میان نوشته‌های او یک کتاب طنز پرنکته دربیاورد و این کاری است که با نوشته‌ی اسکاروایلد به‌راحتی می‌توان کرد. هر دو ولی در پرده‌گشایی و شالوده‌گشایی توانایی زیادی دارند و با تظاهرات اخلاقی جور نیستند و بیشتر طالب لذت‌جویی ناب‌اند. این که ژیژک یک نماینده‌ی ماهر طنز سیاه بهودی، یعنی یک وودی آلن اهل لوبلیانا باشد، اصلاً عجیب نیست. البته تمایل ژیژک به سیاه‌نمایی وگاه زدن زیرآب دیگران نشانه‌ی کلبی‌مسلکی نیست. به شکل نمایانی نگرش تراژیک فروید را با ایمان مارکسیست‌ها به آینده درآمیخته است.

مثل دیگر نوشته‌هایش این دو نوشته‌ی تازه هم در شکل پسامدرن‌اند ولی محتوایشان مخالف پسامدرنیسم است. ژِیژک التقاط پسامدرنیستم را با انواع ژانرهایش دارد. کتاب‌هایش ساختار استواری ندارند و دایماً بین موضوعات مختلف در نوسان‌اند. کتاب «بازگشت مطلق» که در میان ایده‌های هیستری، هنر و شناخت مطلق به خدا، مرگ و سقوط در نوسان است عنوان فرعی جالبی ندارد: «در راستای مبانی جدید ماتریالیسم دیالکتیکی» ولی این عنوان فرعی یک فریب آشکار است. در 400 صفحه‌ی این کتاب تنها اشارات گذرایی به ماتریالیسم دیالکتیکی هست. کتاب‌ها و فصول کتاب‌های ژیژک معمولاً درباره‌ی آن چیزهایی نیستند که ادعا می‌شود چون او در یک آن می‌خواهد درباره‌ی 50 موضوع سخن بگوید. در تردید نسبت به اصالت، او پسامدرن است. بخش عمده‌ای از آن‌چه می‌گوید تازه نیست پیش‌تر گفته شده، نه از سوی دیگران بلکه توسط خود ژیژک. ژیژک در نسخه‌برداری از کارهای پیشین خودش، یکی از بزرگ‌ترین نسخه‌برداران زمانه‌ی ماست که به‌طور مستمر نوشته‌های پیشین خود را به همان صورت بازتولید می‌کند. بخش مهمی از «بازگشت مطلق» در کتاب «دردسر در بهشت» تکرار می‌شود و همان مطالب در این کتاب بازهم تکرار شده است. او همان جوک‌ها را بازگفته است، همان نگرش ها را تکرار و همان حکایت ها را بارها ازنو گفته است.

دیگر جنبه‌ی پسامدرنی نوشته‌های ژیژک در آمیختن توهم و واقعیت در آن است. برای استاد ژیژک ژاک لاکان هیچ کس فریب‌کارتر از کلبی‌مسلکی نیست که مدعی شود همه چیز را دیده است و می‌داند و از این ادعای فرویدی بی‌خبر است که توهم ـ یا فانتزی ـ در دل واقعیت ساخته می‌شود. همه‌ی این نکته‌ها درباره‌ی نوشته‌های ژیژک هم صادق است. کتاب‌هایش آیا دربرگیرنده‌ی مباحث جدی‌اند و یا این که بیشتر شاهد نمایشی در معرض عموم هستیم؟ او خیال دارد چه‌قدر صادق باشد؟ اگر او می‌تواند به طور نفس‌گیری دانا به نظر بیاید درعین‌حال می‌تواند بطور خطرناکی غیرمسئول هم باشد. وقتی در «دردسر در بهشت» ادعا می‌کند که «بدترین دستاورد استالینیسم از بهترین دستاورد دولت رفاه سرمایه‌داری لیبرال بهتر است» آیا ژیژک جدی سخن می‌گوید، یا این که دارد اندکی شلوغ می‌کند؟ آیا واقعاً فکر می‌کند که اتهام جنسی که به آسانژ وارد شده یک «مسئله‌ی جزئی» است؟ یا به این واقعیت بنگرید که بارها از امکان بالقوه رادیکال مسیحیت سخن می‌گوید و همین را در «بازگشت مطلق» تکرار می‌کند درحالی که بارها ادعا کرده است که او خداباور نیست. یا پرسش به واقع این نیست که آدم به‌ظاهر مسیحی باشد ولی به‌واقع باور مذهبی نداشته باشد. درواقع می‌توان ادعا کرد که او همزمان به مسیحیت باور دارد و باور ندارد. یا این که او فکر می‌کند خداباور نیست نادرست است؟ و یا این که خدایی که او به آن اعتقاد ندارد می‌داند که ژیژک درواقع اعتقاد دارد؟

خود ژیژک هم ملغمه‌ی غریبی است از واقعیت و توهم. او در «دردسر در بهشت» از هملت به‌سان یک دلقک سخن می‌گوید و خود او درواقع هم یک روشنفکر است و هم یک لوده. دلقک‌های شکسپیر از غیرواقعی بودن خود باخبرند و ژیژک هم به همین نحو. به عنوان کسی که احتمالاً عنوان «جذاب و غیرعادی» می‌تواند تنها برای او ساخته شده باشد کسی است که پرستش می‌شود و قدر خود را بالا می‌برد درعین حال خیلی صادقانه درباره‌ی خودش بذله‌گویی می‌کند. چیزی غیرواقعی درباره‌ی رفتارهای غیرعادی سرگردان او وجود دارد که انگار از یک رمان دیوید لاج بیرون پریده است. اشتهای سیری‌ناپذیرش برای ایده‌های تازه ستودنی و درعین‌حال نگران‌کننده است. آدم تعجب نمی‌کند اگر روزی بفهمد که ژیژک را کمیته‌ای ساخته برای این که برای گروه‌های دانشجویی موردتوجه جذاب باشد و حتی آن‌ها را به محک بزند.

وقتی به محتوای نوشته‌های او می پردازیم هیج چیزی به اندازه سیاست انقلابی سازش‌ناپذیر ژیژک نیست که کثرت‌گرای پسامدرن نباشد. این هم شاید یکی از عجایب این زمانه باشد که محبوب‌ترین روشنفکر جهان یک کمونیست متعهد است. درس «دردسر در بهشت» که عنوان فرعی‌اش «از پایان تاریخ تا پایان سرمایه‌داری» است حسرت و درد است «عصر سیاهی در راه است که {مشخصه‌اش} انفجار احساسات اخلاقی و مذهبی و فرونشست ارزش‌های روشنگری» است. سبک ژیژک با امتناع سرسختانه‌اش که از نظر احساسی درگیر نشود قابل‌توجه است ـ یک ویژگی دیگر پسامدرنی ـ ولی حتی او هم نمی‌تواند عصبانیتش را پنهان کند که بانکداران سارق از کیسه‌ی قربانیان خود یارانه بگیرند. همان‌طور که برتولت برشت می‌گفت «سرقت از بانک در مقایسه با تأسیس یک بانک چه اهمیتی دارد؟».

«دردسر در بهشت» با جلوه‌نمایی‌های سیاسی‌اش کتابی است که هرکسی ـ نه فقط اربابان جهان ـ از خواندن‌اش فایده خواهند برد. «بازگشت مطلق» ولی به خاطر تأملات بغرنجش از ماتریالیسم و دیالکتیک احتمالاً علاقه‌مندان کم‌تری خواهد داشت. از جلوه‌نمایی (cant) درآن نشانه‌ی زیادی نیست ولی از کانت ـ فیلسوف ـ چرا. با این وصف درباره‌ی کابالا {عرفان یهودی} و {ژانر ادبی} روایت‌های بردگان، خبرچینی، موسیقی ناموزون و خدا به‌سان مجرم معظّم مطالب جالبی دارد. تردیدی نیست که در کتاب‌های بعدی‌اش شانس خواندن بعضی از همین مطالب را خواهیم داشت.

 

*تری ایگلتون، نظریه‌پرداز، منتقد ادبی، روشنفکر انگیسی، استاد ممتاز دانشگاه لنکستر و منتقد برجسته‌ی پسامدرنیستم است که تاکنون بیش از 50 کتاب از وی منتشر شده است.

مقاله‌ی بالا نقد دو کتاب اخیر ژیژک است:

Trouble in Paradise: From the End of History to the End of Capitalism

Absolute Recoil: Towards a New Foundation of Dialectical Materialism

 

منبع: نقد اقتصاد سیاسی

نظر شما