شناسهٔ خبر: 41348 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

مقر روشنفكر؛ در حوزه عمومي نه در مقام قدرت

موضع و مقر يك انديشمند در حوزه عمومي است نه در مقام قدرت، به محض اينكه انديشمندي در مقام قدرت قرار بگيرد به ناچار خادم و تابع اصول و دستوراتي قرار مي‌گيرد كه با آزادگي و آزاده‌جاني كه لازمه انديشه و تفكر است، منافات دارد؛ بنابراين روشنفكر كسي است كه موضع و محل او در فضاي عمومي باشد و آنگونه كه كانت مي‌گويد فضاي عمومي يا سپهر همگاني، جايي است كه در آن مراوده زباني و فكري بدون پشتوانه قدرت انجام مي‌گيرد.

فرهنگ امروز/ عاطفه شمس: روشنفكران به عنوان روح انتقادي جامعه كه از سويي توانايي تاثير بر مردم و از سوي ديگر قدرت اثرگذاري بر حاكميت را دارند طي اعصار مختلف همواره در كانون توجه هر دو قطب قرار گرفته‌اند. در اينكه روشنفكران بايد به دليل حس مسووليت و تعهد نسبت به مسائل جامعه و جهان پيرامون خود پيوسته استقلال خود را حفظ كرده و از قدرت فاصله بگيرند، ترديدي نيست اما در ميزان اين فاصله، اختلاف نظرهايي در بين عامه و حتي خود روشنفكران وجود دارد. عده‌اي با رد هر گونه تعامل با قدرت، باور دارند روشنفكر بايد تنها نقش مميزي را ايفا كرده و با نگاهي مخالف –و نه انتقادي- به عملكرد دولت و حاكميت بنگرد. برخي ديگر اما معتقدند با تعامل و تبادل آرا حتي با قدرت، روشنفكر مي‌تواند به مسائل جامعه خود پي برده و در جهت رفع آنها تلاش كند، در اين ميان اما بايد نگاه انتقادي خويش را حفظ كند. اين تعامل، قدرت روشنفكر را افزايش مي‌دهد چرا كه گرچه ارتباط قوي و سوءگيرانه با قدرت براي آنها خيلي مورد تاييد نيست اما يافتن راه‌هايي براي قدرت يافتن و تقويت توانايي اثرگذاري بر جامعه براي آنها اهميت ويژه‌اي دارد و مي‌توان گفت غايت فعاليت‌هاي جريان روشنفكري رسيدن به چنين قدرتي است تا بتواند با نگاه انتقادي خود بر فعاليت‌هاي دولت و بر تفكر مردم خويش تاثير گذاشته و جامعه را گامي به پيش برد. براي توضيح بيشتر و تحليل رابطه روشنفكران و قدرت، سوالاتي را با سياوش جمادي، نويسنده و مترجم و هوشنگ ماهرويان، در ميان گذاشتيم.
جمادي در پاسخ به چگونگي رابطه روشنفكر و قدرت معتقد است روشنفكر همواره در مقابل قدرت سياسي و قدرتي است كه امكانات حاكميت دارد. البته اين مقابله الزاما به معناي مخالفت نيست به اين معنا است كه مخالفت يا موافقت روشنفكر مبتني بر انديشه و توجيهات نظري و فكري او است. ماهرويان اما تعامل روشنفكر با قدرت را نفي نمي‌كند و مي‌گويد اگر به اصلاحات و رفرم قايل باشيد، به اينكه بايد رابطه‌اي تعاملي بين روشنفكر و حاكميت وجود داشته باشد اعتقاد پيدا خواهيد كرد، زيرا اين رابطه دو جانبه باعث مي‌شود نظرات روشنفكران بيشتر در جامعه جا بيفتد. امروزه روشنفكران راه طرح نظرات خود را پيدا كرده‌اند، در واقع روش آنها عوض شده و اين تغيير روش نيز در دنياي كنوني نابجا نيست زيرا در حال حاضر روشنفكران به اين نتيجه رسيده‌اند كه در گذشته روش‌هاي تند و راديكال جامعه را دو قطبي كرده بود و مانع صورت گرفتن فعاليت‌هاي فرهنگي در محيطي آر‌ام مي‌شد اما در جامعه‌اي كه اعتدال جزو شعارهاي دولت است مي‌توان كار فرهنگي انجام داد و تاثيرگذار بود.
سوالات مطرح شده با اين دو پژوهشگر و پاسخ هر يك را در ادامه مي‌خوانيد:
١- رابطه روشنفكران و قدرت چگونه بايد باشد؟
٢- اين رابطه در جوامع مختلف به شكلي يكسان ديده مي‌شود يا بسته به شرايط جامعه نياز به بازتعريف پيدا مي‌كند؟
٣- آيا در كشور ما با توجه به شرايط و ويژگي‌هاي جامعه، نوع رابطه روشنفكران و قدرت نياز به تحليل پيچيده‌تري دارد؟

 

جمادي: در كشور ما  فضاي عمومي  به معناي واقعي كلمه وجود ندارد

   سياوش جمادي:

١- نمي‌توان به سادگي از واژه روشنفكر تعريف مشخصي ارايه كرد؛ اگر روشنفكر را بر اساس كار روشنفكري و روشنفكران تعريف كنيم روشنفكر يا intellectual كه در آغاز مشروطيت به منورالفكر ترجمه شده در واقع همان انديشمند است. البته در آلماني نيز واژه aufklärung معناي روشنگري را مي‌دهد اما مفهوم روشنگري از روشنفكري جدا است. اينكه چرا روشنفكري را روشنفكري و
منور الفكري گفته‌اند، نياز به بررسي و پرسش دارد. به هر حال من با تسامح واژه روشنفكر را به كار مي‌برم اما معناي انديشمند را مراد مي‌كنم. موضع و مقر يك انديشمند در حوزه عمومي است نه در مقام قدرت، به محض اينكه انديشمندي در مقام قدرت قرار بگيرد به ناچار خادم و تابع اصول و دستوراتي قرار مي‌گيرد كه با آزادگي و آزاده‌جاني كه لازمه انديشه و تفكر است، منافات دارد؛ بنابراين روشنفكر كسي است كه موضع و محل او در فضاي عمومي باشد و آنگونه كه كانت مي‌گويد فضاي عمومي يا سپهر همگاني، جايي است كه در آن مراوده زباني و فكري بدون پشتوانه قدرت انجام مي‌گيرد. جايگاه روشنفكر در چنين محلي است بنابراين روشنفكر همواره در مقابل قدرت سياسي و قدرتي است كه امكانات حاكميت دارد. البته اين مقابله الزاما به معناي مخالفت نيست به اين معنا است كه مخالفت يا موافقت روشنفكر مبتني بر انديشه و توجيهات نظري و فكري او است. وظيفه روشنفكر بيان حقيقت است و بيان حقيقت به مفهوم امري ماورايي نيست بلكه حقيقت يعني آنچه كه به نظر روشنفكر درست و شرافتمندانه است. وظيفه روشنفكر فارغ از هر گونه مصلحت، سازش و مماشات، اين است كه آنچه را كه درست مي‌داند، بگويد و اين خود به خود در تعارض با مسائل سياسي و خواست‌هاي قدرت قرار مي‌گيرد كه به‌طور كلي معمولا حوزه عمومي را مهار مي‌كند و قصد دارد با مهار حوزه عمومي خود را سرپا نگه دارد.
٢- البته ممكن است نظر من با آنچه كه در واقعيت وجود دارد تفاوت‌هايي داشته باشد، بنابراين اين تعريف به هيچ‌وجه مطلق نيست و در جوامع و در ديدگاه‌هاي مختلف ممكن است متفاوت باشد زيرا اينكه بخواهيم روشنفكر را در يك مقوله يا تعريف بگنجانيم كار بسيار دشواري است اما مي‌توان با توجه به كساني كه روشنفكران بنام ناميده شده‌اند و بر حسب كاري كه انجام داده‌اند مثل اميل زولا، سارتر و... روشنفكري را تعريف كنيم اما اين تعريف به هيچ‌وجه لايزال و ابدي نيست چرا كه خود ابدي سازي امر متغير يكي از مسائلي است كه روشنفكري را مخدوش مي‌كند.
٣- پيش‌تر گفته شد كه موضع و محل روشنفكر در فضاي عمومي است اما در كشور ما اساسا فضاي عمومي به معناي واقعي و زنده كلمه وجود ندارد فضاي عمومي يعني جايي كه از چپ چپ تا راست راست بتوانند در شرايط برابر و امن گفت‌وگو كنند اما اين شرايط گفت‌وگو اساسا در تاريخ سياسي كشور ما بسيار كم، مگر در برهه‌هاي بسيار كوتاه‌مدتي، فراهم آمده بنابراين وقتي كه فضاي عمومي ضعيف باشد كار روشنفكري نيز بسيار دشوار مي‌شود يعني به‌طور مداوم با سانسور و خودسانسوري بايد دست و پنجه نرم كرده يا سكوت كند. اگر چيزي به اسم روشنفكري اساسا در جامعه‌اي وجود داشته باشد، سلاح و قدرت اين پروژه در انديشه و بيان آن است و اين به آن صورتي كه منازعات داخلي قدرت را تحت‌الشعاع قرار دهد در تقابل قرار نمي‌گيرد. در هر نظام حتي مستبدانه‌ترين آنها يك فرد تنها نمي‌تواند تعيين كننده همه‌چيز باشد حتي اگر يك شخص به‌طور رسمي در راس هرم قدرت قرار بگيرد و اختياراتي داشته باشد بدون ملازمات و همراهان يك فرد تنها خواهد بود بنابراين آنچه كه او را در راس قدرت نگه‌مي‌دارد ديگران هستند. طبيعي است كه در درون هر قدرتي جناح‌هاي مختلفي شكل مي‌گيرد، مهم اين است كه اين جناح‌ها تا چه حد بر ضد يكديگر باشند و اين تقابل تا چه حد نمايشي باشد يا دعواي واقعي باشد. معمولا در سيستم‌هايي كه در خاورميانه بوده‌اند اينكه در درون خود نظام، جناحي وجود داشته باشد كه بتواند با اختلال‌هاي موجود در نظام‌ها مقابله جدي كند كمتر وجود دارد و اين اغلب به ساقط كردن يا از بين بردن افراد منجر شده براي مثال در تاريخ كشور ما نيز كساني مثل اميركبير يا قائم مقام فراهاني بوده‌اند كه قصد داشتند خودمختارانه فكر كنند اما سرانجامي نيافتند. در واقع در پس مقابله جناح‌هاي درون يك قدرت يك نوع همسازي و سازش وجود دارد كه حد آن مقابله است. براي برقراري دموكراسي نياز است كه مردم از حقوق خود آگاه بوده، فضاي امن گفت‌وگو در جامعه فراهم شود و امكانات، تبليغات و تريبون تنها در اختيار عده معدودي قرار نگيرد. البته ما در جامعه ايران چنين اتفاقي را كمتر شاهد هستيم بنابراين هيچ دولتي نمي‌تواند نقش اپوزيسيون حتي اپوزيسيون در نظام سياسي را داشته باشد در اين شرايط نيز نمي‌توان به فضاي عمومي و روشنفكري فكر كرد. توجه به برقراري فضاي برابر گفت‌وگو و آگاه سازي جامعه به حقوق خود به عهده دولت‌ها به عنوان پاسدار قانون اساسي است و در صورت تساهل آنها، اصل موضوع مخدوش خواهد شد. بنابراين اگر فضاي گفت‌وگوي برابر در جامعه فراهم نشود ما همچنان فاصله زيادي از روشنفكري خواهيم   داشت.

 

ماهرويان: روش‌هاي راديكال روشنفكري جوابگوي مسائل دنياي امروز نيست

    هوشنگ ماهرويان:

١- براي روشنفكران داشتن استقلال اهميت زيادي دارد، به عبارتي روشنفكر نبايد خود را به قدرت نزديك كند بلكه بايد ناقد آن باشد البته اين ناقد بودن به معناي مخالفت صرف نيست، روشنفكر بايد نقاط ضعف قدرت را ببيند و به آنها انتقاد كند براي اين امر نيز لازم است كه استقلال خود را در مقابل قدرت، از هر نوع آن حفظ كند. چنين تعريفي از رابطه روشنفكران و قدرت بسته به شرايط جوامع تفاوت‌هايي دارد به طور مثال در جامعه ما تا قبل از انقلاب روشنفكري بسيار راديكال و تند بود و هيچ رابطه‌اي نيز با حكومت نداشت اما اكنون شرايط جامعه ما و البته شرايط جهاني تغيير كرده و روشنفكران به اين اعتقاد رسيده‌اند كه راه جوامع عمدتا راه اصلاحات است چرا كه قرن بيستم بستر تجربه انقلابات متعددي بوده كه اغلب با شكست مواجه شده‌اند مثل انقلاب كوبا، انقلاب چين و انقلاب روسيه. به عبارت ديگر نوع ارتباطات و مناسبات تغيير پيدا كرده است بنابراين در حال حاضر با اعتدال و با رفرم و آرامش مي‌توان جامعه را رشد داد. در گذشته اگر به كسي رفرميست يا معتدل مي‌گفتند بر او بسيار گران مي‌آمد اما امروزه اين نكته در جهان نيز جا افتاده كه اعتدال و رفرم منطقي‌ترين و اصولي‌ترين راهي است كه با آن مي‌توان در جوامع تحول ايجاد كرده و آنها را رشد داد. نبايد ساختارهاي جامعه را به هم ريخت بلكه بايد اگر مساله‌اي منفي در همان ساختارها ديده مي‌شود با اتكا به ساختارهاي ديگري كه طي قرون ايجاد شده به تدريج آنها را تغيير داد. ديدگاه‌هاي راديكال و تند فقط ساختارها را از بين مي‌برد؛ اشغال كشورهايي مثل عراق و افغانستان طي دهه‌هاي اخير اين تجربه را براي جهان به وجود آورد كه از بين رفتن ساختارها تا چه حد مي‌تواند براي جوامع زيان بار باشد يا بعد از انقلاب اكتبر زماني كه استالين قصد ايجاد اصلاحات ارضي را داشت كل ساختار روسيه را نابود كرد يا وقتي مائو مي‌خواست كمون‌هاي روستايي ايجاد كند تمام ساختارهايي را كه در طول قرن‌ها ايجاد شده بود به هم ريخت و از اين كشور چيزي باقي نمانده بود بنابراين تنها راه پيش روي چين اين بود كه جامعه را باز كند.
٢- البته تاكيد مي‌كنم من بر اين اعتقاد هستم كه روشنفكر براي اينكه بتواند نقد كند بايد استقلال خود از قدرت را حفظ كند و ميزان اين فاصله نيز بستگي به تفكر روشنفكر دارد. زماني جامعه پلورال است و چند صدايي وجود دارد، اين امر باعث مي‌شود روشنفكران استقلال خود را بيشتر حفظ كنند و جامعه به رشد بيشتري برسد اما در يك جامعه بسته امكان طرح نظرات روشنفكر و رشد وجود ندارد. وقتي روشنفكر آزادي و استقلال داشته باشد، آزادي مطبوعات، آزادي نهادهاي مدني و آزادي انتقاد نيز وجود داشته باشد مي‌تواند در مقابل فساد مثل فسادهايي كه ما در دوره
هشت ساله دولت قبل با آن مواجه شديم نقد كند و مانع ريشه‌اي شدن فسادها شود. روشنفكر بايد با حضور يافتن در جامعه و تعامل با گروه‌هاي گوناگون، از شرايط جامعه خود اطلاع پيدا كرده و نظر خود را عنوان كند نه اينكه خود را كنار بكشد. البته مقصود من از استقلال روشنفكر اين نيست كه خود را در انزوا قرار دهد بلكه بايد نظرات اصلاحي خود را ارايه كند چرا كه منتشر شدن آنها بالاخره اثر خود را خواهد گذاشت.
٣- در ايران ما ويژگي‌هاي خاص جامعه خود را داريم ولي روشنفكري فضايي را مي‌سازد كه بر تمام اجزاي جامعه اثرگذار است. به‌طور مثال ترديدي نيست كه وقتي روشنفكر از تخريب محيط زيست و جنگل‌ها مي‌گويد به تدريج بر مسوولان و افراد جامعه تاثير مي‌گذارد بنابراين طرح نظرات و فعاليت‌هاي روشنفكران به هر شكل، در قالب نگارش كتاب يا مقاله يا طرح در رسانه‌ها به اصلاحات كمك خواهد كرد و فارغ از ميزان فاصله او با قدرت اثر خود را خواهد گذاشت. گاه تعامل با قدرت حتي مي‌تواند به نفع رشد و توسعه كشور باشد، روشنفكر وظيفه دارد شرايط و حتي حاكميت را نقد كند اما اين نقد به معناي تندروي نيست بلكه مي‌تواند نزديك شده و با ريزبيني مسائل را تحليل كند و اين اثرات مثبتي را براي جامعه در پي خواهد داشت. كساني كه ديدگاه‌هاي انقلابي و راديكال را دارند چنين نظري را نقد مي‌كنند اما اگر به اصلاحات و رفرم قايل باشيد به اينكه بايد رابطه‌اي تعاملي بين روشنفكر و حاكميت وجود داشته باشد اعتقاد پيدا خواهيد كرد زيرا اين رابطه دو جانبه باعث مي‌شود نظرات روشنفكران بيشتر در جامعه جا بيفتد. امروزه روشنفكران راه طرح نظرات خود را پيدا كرده‌اند، در واقع روش آنها عوض شده و اين تغيير روش نيز در دنياي كنوني نابجا نيست زيرا در حال حاضر روشنفكران به اين نتيجه رسيده‌اند كه در گذشته روش‌هاي تند و راديكال جامعه را دو قطبي كرده بود و مانع صورت گرفتن فعاليت‌هاي فرهنگي در محيطي آر‌ام مي‌شد اما در جامعه‌اي كه اعتدال جزو شعارهاي دولت است مي‌توان كار فرهنگي انجام داد و تاثيرگذار بود.

 

روزنامه اعتماد

نظر شما