شناسهٔ خبر: 41652 - سرویس مبانی علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

تاملی بر فرایند تولید علم و اندیشه (۱)؛

در جست‌وجوی اصالت

تولید دانش آیا می‌باید مقالات علمی - پژوهشی را نوشته‌ها و مقالاتی «فنی» و «تکنیکی» دانست و یا «هنری» و «ذوقی»؟عنصر خلاقیت و منحصربه‌فرد بودن تا چه حد در این نوشته‌ها راه دارد؟ نویسندگان مقالات چاپ‌شده در مجلات دانشگاهی و علمی-پژوهشی غالباً «تکنسین» و شاغلان به اِعمال الگو هستند و یا «هنرمند» دارای نبوغ؟ این پرسش مهم که در حوزه‌ی علوم انسانی نوشتن مقاله با کدام خصوصیات دارای مطلوبیت و اقبال بیشتری در جامعه‌ی دانشگاهی ماست؟

فرهنگ امروز/ سید رضا وسمه‌گر:

 

علم و اندیشه از سنخ فن هستند یا هنر؟ اموری تکنیکی هستند یا ذوقی و شاعرانه؟

با ذکر این تذکر ضروری که حوزه‌ی بحث ما نه تأمل در موضوع به‌مثابه‌ی امری فلسفی و انتزاعی بلکه دقیقأ متمرکز بر مسائل جامعه‌ی علمی ماست، به تحریر محل نزاع بپردازیم. فن بودن به چه معناست و در مقابل هنری بودن و شاعرانگی چه مختصاتی دارد؟ اعتقاد به هریک چه استلزاماتی با خود به همراه می‌آورد و چه دستاوردهای علمی و آکادمیکی را مقتضی می‌کند؟ توجه به یک نمونه احتمالاً بحث در باب این دوگانه را روشن‌تر خواهد ساخت:

هرساله در تمام کشورهای واجد فناوری تولید خودرو و در کمپانی‌های عظیم خودروسازی، هزاران و میلیون‌ها خودرو از انواع گوناگون به منظور تسخیر بازارهای جهانی تولید می‌شود. «تولید انبوه» به معنای ساخت تعدادی بسیار فراوان از یک کالا بر اساس یک الگوی یک‌سان برای ارضای بازارهای گسترده‌ از خصوصیات اساسی عصر جهانی شدن اقتصاد و سیطره‌ی بازار آزاد است. متخصصان رشته‌های گوناگون دست‌اندرکار با بهره‌گیری از تجربیات پیشین و نیازهای بازار و با توجه به معیارهای گوناگون، الگویی خاص برای تولید انبوه یک خودروی جدید طراحی می‌کنند. این الگو پس از اخذ نمره‌ی قبولی و گواهی انطباق با نیازهای بازار هدف در کارخانه‌هایی که برای «تولید انبوه» مدل مذکور اختصاص یافته‌اند به شمارگان بسیار کپی‌برداری شده و هزاران هزار خودرو «بدون کوچک‌ترین تفاوتی با نمونه‌ی اصلی» ساخته می‌شود و به‌سوی بازارهای هدف روان می‌گردند. در این مرحله کارگران و تکنسین‌هایی در کارخانه‌های تولید انبوه خودرو، وظیفه‌ی اجرای الگو را بر عهده دارند که کوچک‌ترین دخالتی در خصوصیات محصول نهایی نخواهند داشت (اساساً اصل بر آن است که «خصوصیات» به معنای واقعی کلمه در کار نباشد). الگویی از پیش وجود دارد و کارگر و سرکارگر هرکه باشد و هر نژاد و اعتقاد و سلیقه‌ای که داشته باشد، فراورده‌ی نهایی «درست منطبق بر الگوی اصیل» از کار درخواهد آمد.

خلاقیت انسانی یک بار و برای همیشه در هنگام طراحی الگوی اصیل دخالت داده شده و دیگر در فرایند تولید انبوه اثری از آن نخواهد بود، چراکه ما در اینجا به خودروهایی پرشمار و یک‌سان تحت یک برند و مدل برای عرضه به بازار هدف نیازمندیم و دخالت پیش‌داشته‌ها، اخلاقیات و اعتقادات افراد سازنده در تولید این خودروها دقیقاً به معنای از بین رفتن مفهوم «تولید انبوه» است و احتمالاً ورشکستگی کارخانه؛ و از اینجاست نیاز به «فناور» یا «تکنسین» تا با از بر کردن یک «فن» به معنای مجموعه‌ای از دستورالعمل‌ها برای سروکار یافتن با مجموعه‌ای یک‌سان از مواد و مصالح و به منظور تولید فراورده‌ی نهایی بر اساس الگوی از پیش تعیین‌شده‌ای کار تولید انبوه را در خدمت جامعه‌ی مدرن در شئون متفاوت از تولید خودرو تا ساخت منازل سازمانی و با طراحی یک‌سان پیش برده و به ثمر رسانند.

اما در مقابل این فرایند تکنیکی و ‌فن‌محورانه، در دنیای خودروسازی ما با کمپانی‌های اندک‌شمار اما مشهور در برخی از کشورهای صنعتی و صاحب فناوری‌های عالی خودروسازی مواجهیم که به هیچ روی قصد «تولید انبوه» محصولات خود را ندارند. کمپانی‌هایی چون «فراری» ایتالیا خودروهای خود را نه به منظور ارضای بازارهای گسترده‌ی هدف بلکه فقط و فقط در پاسخ به سفارش منحصربه‌فرد یک شخص یا نهاد خاص تولید می‌کنند. سفارش‌ها با مطالبات مشخص به کمپانی ارسال شده و متخصصان مجرب و هنرمند برای هر سفارش «خودرویی منحصربه‌فرد» با ویژگی‌ها و توانایی‌های بی‌همتا طراحی می‌کنند. در اینجا همه‌ی مراحل برای اولین بار و احتمالاً آخرین بار اجرا می‌شوند؛ ازاین‌رو، نتیجه‌ی کار و هر دخالتی که از سوی سازندگان در تولید آن خودرو صورت گیرد به‌سان یک اثر تکرار نشدنی با خودروی مذکور همراه می‌شود و ازاین‌رو فراورده دارای هویتی منحصربه‌خود باقی می‌ماند. در اینجا دیگر نیاز به تکنسین نیست تا دستورالعملی تکراری را به کرات از نو انجام دهد، بلکه وجود افرادی خلاق لازم است که درست بر روی همان الگو اصیل و تکرارنشدنی کار کنند. دست‌اندرکاران تولید این خودرو «عادت» به انجام کاری نمی‌کنند، بلکه هر بار و حتی برای بستن هر «پیچ»، در حال انجام یک کار نوین و منحصربه‌فرد هستند، چراکه آن «پیچ» مثلاً تنها پیچ باتری خودروی سفارشی x است؛ و این مشابه است به سرودن یک قطعه شعر یا خلق یک پرده‌ی نقاشی که درست یک بار و برای همیشه در تجربه‌ی خلاقانه‌ی فرد هنرمند خلق می‌شوند.

 یک هنرمند، شاعر یا نویسنده در خلق هر اثر خود به‌نحوی خلاقانه، مُهر هویت خود را بر پیشانی اثرش نقش می‌زند. «بوف کور» صادق هدایت، تمام خصوصیات، تمام علایق و اعتقادات و پیش‌داشته‌های نویسنده‌ی خود را در لحظات خلق شدن اثر با خود به همراه دارد و ازاین‌رو امری است منحصربه‌فرد و تکرارنشدنی حتی به دست خود نویسنده. نویسنده از یک الگوی از پیش طراحی‌شده پیروی نمی‌کند و محصولی تکراری عرضه نمی‌کند؛ اثر او چه ضعیف و چه شاهکار، درهرحال منحصربه‌فرد و تکرارنشدنی و البته «اصیل» باقی می‌ماند و این عنصر نبوغ و خلاقیت درست در مقابل «فن» و کار «فناورانه» می‌ایستد. نبوغ و خلاقیت به‌مثابه‌ی عامل ممیز کار «هنری» و «شاعرانه» تماماً به یک نکته اشاره دارد: منحصربه‌فرد بودن امکانات و توانایی‌های خالق انسانی در زمان و مکان خاص؛ به بیان دیگر، به «اصالت».

با بهره‌گیری از مجموعه اصطلاحاتی دیگر می‌باید به انتزاعی بودن امر تکنیکی و فناورانه و انضمامی بودن امر هنری و شاعرانه اشاره کرد. خودروی پنج هزار و پانصد و سوم در کمپانی نمونه‌ی اول به دلیل زمان و مکان خاص جریان داشتن فرایند تولیدش و یا تفاوت هویت کارگرانی که بر روی آن کار کرده‌اند با خودروی سه هزار و سیصدم یا بیست هزارم هیچ تفاوتی نخواهد داشت؛ هیچ مورد (خودروی) استثنایی و خاصی وجود ندارد. شرایط زمانی و مکانی و خالقان اثر هیچ تاثیری بر روی فراورده ندارند و این درست یعنی جدا کردن (انتزاع کردن) اثر از بستر زمانی و مکانی آن. اساس «تولید انبوه» بر «انتزاعی دیدن» فرایند تولید و فروکاستن هر فراورده (خودرو) به یک نمونه از الگوی اولیه استوار است و از اینجاست بیگانگی انسانِ سازنده با آنچه می‌سازد (در هنگام طرح مسئله‌ی اساسی این نوشتار بارها به این نکته باز خواهیم گشت).

اما «انضمامیت»، وجه ممیز امر هنری است. هر اثر هنری «اصیل» درست وابسته به زمان و مکان خلق اثر و تمام «خصوصیات» منحصربه‌فرد خالقش، خلق می‌شود و امتیاز و مقام آن در این انضمامی بودن آن است. یک تابلوی نقاشی اصیل یک بار و برای همیشه خلق می‌شود، کپی‌برداری از آن حتی برای یک بار چه توسط دیگران و چه به دست خود هنرمند، دیگر در ساحت هنر «اصیل» دسته‌بندی نخواهد شد.

۲- حال که تا حدی دوگانه‌ی مورد بحث در این نوشتار روشن شده است، می‌توانیم به پرسش نخستین بازگردیم: «تفکر»، «تولید علم» و «تولید اندیشه» را در مواجهه با این دوگانه قرار داد و به بازشناسی امکان‌ها بپردازیم. بار دیگر از خود بپرسیم: فرایند تولید علم و اندیشه در ساحت فن می‌باید به تصور آید یا در ساحت هنر؟ به این معنی که دست اندرکار اندیشه و علم (در اینجا معنای وسیع علم را در نظر داریم و نه آن را به‌عنوان معادل science ) وظیفه‌ای چون کارگران شاغل در کمپانی نمونه‌ی اول (تولید انبوه برای بازارهای هدف) بر عهده دارد یا نقشی چون دست‌اندرکاران کمپانی نمونه‌ی دوم (سازند‌ه‌ی خودروهای تک و منحصربه‌فرد)؟ آیا کار او اِعمال مداوم و مکرر معیارهای از پیش تعیین‌شده است یا طراحی هر بار از نوی معیارها برای هر کار جدید؟ و یا اینکه کار علمی و اندیشگی به هر دوی این نوع دست‌اندرکاران نیاز دارد و هریک به‌نوبه‌ی خود مورد نیازند و ارزشمند؟

امروزه میزان تولید علم و اندیشه‌ی جوامع با میزان چاپ مقالات در نشریات بین‌المللی سنجیده می‌شود، امکان صعود در مقاطع دانشگاهی با چاپ مقالاتی موسوم به مقالات «علمی-پژوهشی» فراهم می‌آید، تحرک در مراتب علمی برای اساتید با چاپ همین مقالات «علمی-پژوهشی» و تعداد آن‌ها سنجیده می‌شود و... بی‌شک اهتمام و توجه به نوشتار و سعی در مدون و مکتوب کردن دستاوردهای نوین تفکر و مطالعه‌ی علمی، امری پسندیده و ضروری برای افراد هر جامعه و تمدنی است. اما پرسش مهم آنکه اگر به دوگانه‌ی طرح‌شده‌ی پیش از این معتقد باشیم، این تعداد فراوان نوشتار و مقاله را که هر روز در جامعه‌ی ما نوشته و منتشر می‌شوند، می‌باید در کدام سوی این دوگانه طبقه‌بندی کرد؟ آیا می‌باید آن‌ها را نوشته‌ها و مقالاتی «فنی» و «تکنیکی» دانست و یا «هنری» و «ذوقی»؟ اساساً فرایند شکل‌گیری این مقالات مشابه با کدام کمپانی‌های بخش نخست است؟ اگر اکثریت و برایند را در نظر بگیریم، عنصر خلاقیت و منحصربه‌فرد بودن تا چه حد در این نوشته‌ها راه دارد؟ نویسندگان مقالات چاپ‌شده در مجلات دانشگاهی و علمی-پژوهشی غالباً «تکنسین» و شاغلان به اِعمال الگو هستند و یا «هنرمند» دارای نبوغ؟ این پرسش مهم که در حوزه‌ی علوم انسانی نوشتن مقاله با کدام خصوصیات دارای مطلوبیت و اقبال بیشتری در جامعه‌ی دانشگاهی ماست؟

۳- فرض کنید محققی (که ازاین‌پس او را محقق «الف» می‌خوانیم) قصد تحقیق و ارائه‌ی مقاله در باب «سازوکار فهم در منظومه‌ی فکری هایدگر» را داشته باشد، مقاله‌ای که واجد مشخصات پژوهش دانشگاهی محسوب شده و شایسته‌ی چاپ در مجله‌های علمی-پژوهشی شناخته شود. پس از انتخاب موضوع با معیارهای گوناگون، احتمالاً مرحله‌ی اول، شناسایی منابعی باشد که در باب هایدگر و به خصوص سازوکار «فهم» در تفکر او مطالبی داشته باشند. مطالعه‌ی آن منابع و گزینش و یادداشت بخش‌هایی از متون که ربط مستقیم با موضوع مورد نظر محقق داشته باشد، مرحله‌ی بعد را تشکیل خواهد داد. البته یادداشت کردن دقیق نشانی منابع مورد استفاده از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است، چراکه مقالاتی با منابع ارجاعی اندک و یا نشانی ناقص منابع (ضبط نشانی آن‌گونه که منطبق بر شیوه‌نامه‌ی مجله‌ی مورد نظر نباشد) فاقد ارزش آکادمیک محسوب خواهد شد. ازاین‌رو، از یک سو محقق ما می‌باید به بیشترین منابع ممکن ارجاع دهد و فهرست پاورقی‌ها و منابع خود را تا آنجا که امکان دارد مفصل‌تر سازد و از سوی دیگر حداکثر دقت را در ضبط صحیح نشانی مقاله یا کتاب مورد استفاده (تقدم و تأخر نام و فامیل نویسنده، نام کتاب، تاریخ انتشار و ...) داشته باشد.

محقق «الف» مطالبی زندگی‌نامه‌ای راجع به هایدگر و دوران فکری او، به تأسی از الگوی رایج، فراهم می‌آورد؛ حتی‌الامکان از کتب تاریخی در باب دوران معاصر او مطالبی جمع‌آوری می‌کند تا مبحثی را نیز در نوشتارش به دوران زندگی او اختصاص دهد، سپس فیش‌هایی راجع به معنای وجود انسانی و هستی در نزد هایدگر، معنای تفکر و اندیشیدن به هستی برای او، از متفاوت‌ترین و متعددترین کتب مفسران و نویسندگان گوناگون فراهم می‌آورد. او برای غنای هرچه بیشتر نوشته‌اش علاقه دارد تا نظرات بیشترین مفسران را در باب «فهم» در منظومه‌ی فکری هایدگر فراهم آورد، حال یا با آگاهی از اختلاف میان زوایای دید و جهان‌بینی‌های نویسندگان این تفسیرها، نام مفسران گوناگون را ذکر می‌کند و یا با این ذهنیت که تمام این نوشته‌ها به‌هرحال اطلاعاتی مفید به خواننده در باب هایدگر می‌دهند، از ذکر نام مفسرین و جهان‌بینی و نقطه‌ی عزیمت خاص آن‌ها می‌گذرد. بی‌شک چند نقل‌قول از فلاسفه‌ی معاصر هایدگر همچون گادامر، ریکور، هابرماس و... در باب او و سازوکار «فهم» در نزد او و ارجاع به کتب آن‌ها می‌تواند به غنی‌تر شدن نوشتار محقق «الف» کمک بسیاری کند.

اکنون مقدار فراوانی یادداشت اخذشده از شمار بسیاری منبع معتبر در اختیار محقق است و کار نه‌چندان مشکلی در پیش؛ او در این مرحله می‌باید مطالب را در همان طرحی که در ذهن داشته (مثلاً مقدمه، زندگی‌نامه‌ی هایدگر، اهمیت مسئله‌ی فهم در منظومه‌ی فکری هایدگر، دیدگاه دیگران در باب تفسیر هایدگر از فهم، نتیجه‌گیری) جای دهد، یادداشت‌های او چنان فراوان است که از یک سو برای هریک از بخش‌ها تعداد فراوانی باقی می‌ماند و از سوی دیگر موجب این دردسر نه‌چندان تلخ می‌شود که به ترتیب می‌باید از کدام یادداشت‌ها بهره گرفته شود؛ اما آنچه به هیچ روی نباید فراموش شود ضبط دقیق تعداد فراوان ارجاعات در متن در حال تدوین است، چراکه یکی از ملاک‌های اساسی نوشتار علمی، عاری بودن آن از بخش‌های فاقد ارجاع محسوب می‌شود.

پس از این مرحله، می‌ماند تطابق دادن نوشته با چارت مرسوم و لازم‌الاتباع مجله‌ی «علمی-پژوهشی» هدف؛ یعنی نگارش یک چکیده، ذکر چند کلیدواژه و البته نوشتن یک نتیجه‌گیری. نبود هریک از این بخش‌ها می‌تواند نوشته‌ی محقق «الف» را با تمام ارجاعات شکیل و پرتعداد از چاپ شدن در یک مجله‌ی «علمی-پژوهشی» محروم کند. پس از انجام این مرحله، اکنون می‌توانیم مطمئن باشیم که مقاله‌ی مورد نظر ماهیتی «آکادمیک» و «علمی» به نحو کامل منطبق بر چارت مقالات «علمی-پژوهشی» در باب یک مسئله‌ی بسیار مهم و البته دهان‌پرکن، پر از واژه‌ها و اصطلاحات ثقیل فلسفی و البته مزین به منابع فراوان و اصلی و احیاناً به زبان‌های لاتین حاضر شده و بانک مقالات جامعه‌ی علمی ما در حوزه‌ی علوم انسانی و رشته‌ی فلسفه از وجود آن‌ها بهره‌مند می‌شود. به‌این‌ترتیب، هم نهادهای سیاست‌گذار در حوزه‌ی آموزش عالی به دلیل بالاتر رفتن «تعداد» مقالات علمی نگاشته‌شده در یک مقطع کوتاه می‌توانند از خود راضی باشند و هم نگارش یک مقاله‌ی «علمی-پژوهشی» به رزومه‌ی دانشگاهی شخص نویسنده افزوده شود.

شاید واضح باشد که طریقه و رویکرد بالا چنانچه در مواجهه با دوگانه‌ی تشریح‌شده در ابتدای این نوشتار قرار گیرد، همسانی و تشابه بیشتری با کمپانی خودروسازی اول دارد. در اینجا نیز، چه روش تهیه و مراحل رسیدن به نوشتار نهایی و چه چارت و طرح ظاهری مقاله، در باب همه‌ی موضوعات و مسائل یک‌سان است و به دلایلی که پس از این تشریح می‌شود امکان چندانی برای بروز خلاقیت نویسنده ایجاد نمی‌کند، درست به‌سان کار کارگر کمپانی خودروسازی «الف»؛ ازاین‌رو، کار نویسنده‌ی چنین مقاله‌ای را می‌باید کاری فنی و تکنیکی و به همین خاطر غیرخلاقانه دانست چنین نوشته‌ای را می‌توانیم «پژوهش» و عامل و فاعل آن را «پژوهشگر» بخوانیم.

۴- اما طریقه و رویکردی دیگر نیز برای سروکار یافتن با هر موضوع و مسئله‌ای و در اینجا همان موضوع فوق‌الذکر یعنی «سازوکار فهم در منظومه‌ی فکری هایدگر» را می‌توان بازشناخت؛ هرچند که به دلیل عادت مألوف و معمول در جامعه‌ی آکادمیک و علمی ما تصور چنین طریقی مشکل آید، اما نظر به تمام آثار دوران‌ساز در رشته‌های گوناگون در تاریخ اندیشه‌ی جهان، امکان تصور این طریق را آسان‌تر می‌سازد. در اینجا موضوع یکی است، اما محقق (که ازاین‌پس او را محقق «ب» می‌خوانیم) به شیوه‌های کاملاً متفاوت به سراغ آن می‌رود. اولین تفاوت در آن است که کار او نه با یک «موضوع» که با یک «مسئله»، یعنی یک دغدغه، یک نگرانی و دل‌مشغولی آغاز می‌شود. برخلاف رویکرد نخست که در آن نقطه‌ی عزیمت جایی در بیرون از وجود محقق است (مثلاً نیاز به رزومه‌ی پربارتر، یا لزوم ارائه‌ی یک مقاله در کنفرانسی، محفلی، کلاسی و ...) اینجا نقطه‌ی آغاز درست در دل‌نگرانی بلندمدت محقق در باب مسئله‌ای جای دارد که دل‌مشغولی مداوم با آن، سرانجام جرئت دل به دریا زدن و قلم به دست گرفتن را به او داده است. او از مدت‌ها پیش بی‌آنکه بداند قرار است بعدها در این باب بنویسید، در تنهاترین و خلوت‌ترین لحظاتش دور از منفعت‌طلبی‌های روزمره، مسئله‌ای را بارها و بارها سبک و سنگین کرده و به طرق گوناگون به استقبالش رفته تا آنکه در یک آن فروغی در دلش روشنی گرفته است: فروغ لذت‌بخش یافتن رویکردی خلاقانه و نوین برای صورت‌بندی دوباره‌ی مسئله و رسیدن به نتایجی مفیدتر؛ و درست این درخشش موجب شده سرانجام به کار توان‌فرسا، نفس‌گیر و درعین‌حال پر از شور و جذبه‌ی نوشتن دست ببرد.

محقق «ب» با متون و منابعی که در باب هایدگر و یا تفسیر متفکران دیگر از سازوکار «فهم» سخن رانده‌اند، از مدت‌ها پیش آشناست؛ او با این نوشته‌ها زندگی کرده و خوشه خوشه معرفت از آن‌ها اندوخته است. او مدت‌ها پیش از آنکه تصمیمی برای نوشتن در این باب گرفته باشد، در کنار بسیار فراوان یادداشت‌هایی با موضوعات دیگر، تفسیرهای بدیع خود و دیگران را در باب «فهم» در نزد هایدگر یادداشت کرده یا به ذهن سپرده است. چنانچه نکاتی در سیر زندگانی یا مراحل فکری هایدگر وجود دارد که امکان پرتو افشاندن بر مسئله‌ی «فهم» در نزد او داشته باشد، محقق «ب» از آن‌ها بهره می‌گیرد و در نوشته می‌آورد. اما مهم‌ترین مسئله برای او و آنچه او را متقاعد به نوشتن کرده، نه جمع‌آوری همه‌ی تفاسیر و یا ارائه‌ی معلومات عمومی مفید، بلکه شرح آن صورت‌بندی نوینی است که حال در ذهن دارد و معتقد است این بار می‌تواند مسئله را به گونه‌ای متفاوت و سودمندتر توضیح دهد، صورت‌بندی نوینی که در وجود او شور و شوق ایجاد کرده و حال احساس می‌کند در خواننده همچنین اثر خواهد کرد. او البته به کتب و منابعی که مفید می‌داند رجوع می‌کند و نکات مفید و یا به بیان بهتر «ابزار» کارش را اخذ می‌کند؛ اما این‌ها برای او فقط و فقط در حکم «ابزار» و «یاری‌دهندگان» باقی می‌مانند و نه اساس کار، اساس کار برای او فقط و فقط یک چیز است: بینش نوینی که او با خود به مسئله آورده است.

۵- در اینجا به یک تفاوت مهم دیگر میان کار محقق «الف» و «ب» می‌باید اشاره کرد و آن باز به بیرون‌بنیاد بودن کار محقق «الف» و درون‌بنیاد بودن کار محقق «ب» مرتبط است؛ هر دو از «ضرورت‌ها» تبعیت می‌کنند، اما محقق «الف» از ضرورت‌های بیرونی (نیاز به تعداد ارجاعات فراوان، نیاز به ارجاع به منابع داشتن، نیاز به ضبط ارجاعات به یک شیوه‌ی خاص، ضرورت تبعیت از شیوه‌نامه‌ای صلب و سخت برای تنظیم بخش‌های نوشتار و...) تبعیت می‌کند و اما محقق «ب» به هیچ ضرورتی جز آنچه مسئله و رویکرد خاص او به مسئله بر او تحمیل می‌کنند تن نمی‌دهد؛ اگر مسئله و رویکردش بهره‌گیری از ۱۰۰ منبع فارسی و لاتین را استلزام کنند، او با جان و دل تن به این کار می‌دهد و اگر مسئله چنین نخواهد، او بدون ترس و بیم از «علمی» شمرده نشدن و «آکادمیک» انگاشته نشدن، نوشته‌اش را بدون حتی یک ارجاع به پایان می‌رساند. خلاصه آنکه هیچ مرجع لازم‌الاتباع و مقدسی را بیرون از مسئله‌ای که با آن سروکار پیدا کرده و روشی که برای نزدیک شدن به آن مسئله برگزیده نمی‌شناسد، ملاک فقط و فقط موفقیت در آشنا ساختن خواننده با رویکرد نوینی است که او با خود به مسئله آورده است.

از اینجاست که کار محقق «ب» یک مرحله‌ی اضافی و بسیار وقت‌گیر نسب به کار محقق دیگر اقتضا می‌کند. محقق «الف» از آنجا که روش (چه به معنای پیش‌فرض‌های هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی خود در قبال موضوع و چه در معنای شیوه‌ی عینی‌تر نگارش و ارائه‌ی نتایج) را همیشه یک‌سان می‌بیند و اعتقاد دارد که ما همه‌ی انسان‌ها و همه‌ی محققین یک روش برای رسیدن به حقیقت امور در اختیار داریم و حال آنچه می‌ماند اینکه با آن روش تمام موضوعات و مسائل را روشن سازیم، دیگر در بند آن نیست که به مفروضات بنیادینش برای مراجعه با موضوع مورد مطالعه‌ی خود بیندیشد و تأملات روش‌شناختی داشته باشد. اما در مقابل، این مرحله یعنی تعیین راهبرد برای مواجهه با مسئله‌ای که هر دم او را مشغول داشته، اساسی‌ترین و وقت‌گیرترین مرحله و البته جزئی اساسی از نوآوری نهایی محقق «ب» به شمار می‌آید.

فراورده‌ی نهایی محقق «ب» شاکله‌ای از پیش تعیین‌شده و قابل پیش‌بینی ندارد و تنها چیزی که در باب آن می‌توان گفت آنکه ماحصل تأملات او درباره‌ی مسئله‌ی مورد نظرش و بیان زاویه‌ی دید خاص اوست (حال یا همراه با بیان نقطه نظرات دیگران و یا بدون آن، یا با نیاز به بیان نکات زندگی‌نامه‌ای یا بدون آن و...). این عدم تعین که مؤکد در ذات کار محقق «ب» است یک نتیجه‌ی واضح و قابل پیش‌بینی دارد، اینکه به احتمال فراوان نوشته‌ی او مقاله‌ای «علمی» و «آکادمیک» و البته «پژوهشی» محسوب نخواهد شد. ازاین‌رو، بنا بر تمام نشانه‌های بالا، کار محقق «ب» را می‌توان نزدیک به کار دست‌اندرکاران کمپانی خودروسازی «ب» و امری «هنرمندانه» و «خلاقانه» دانست؛ و آن نوشته‌ای را که بدین نحو نگاشته شود، می‌توان در تقابل با نوشته‌ی «پژوهشی»، نوشته‌ای «اصیل» خواند.

 

ادامه دارد....

نظرات مخاطبان 0 2

  • ۱۳۹۵-۰۱-۱۵ ۱۵:۰۹پگاه مصلح 0 4

    با درود، از نوشتۀ خوب شما و دقت نظرتان در پرداختن به یکی از بنیادین ترین مشکلات جامعۀ علمی معاصر سپاس گزارم و امیدوارم این گونه روشنگری ها در تغییر فضای علمی مؤثر افتد. پیروز باشید
                                
  • ۱۳۹۵-۰۱-۱۶ ۰۰:۳۴ 0 1

    مطلب خوبی است. اما سوال اینجاست که داوران و ناظران مقاله ها به این مسائل توجه می کنند ؟ آیا نقد در ایران برای بازشناخت الف از ب شکل گرفته؟ تا به همان اندازه تولید انبوه نقد علمی دست به کار شناخت الفها از ب ها نشود کار به جایی نمی بریم.
                                

نظر شما