شناسهٔ خبر: 41766 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

چرخش هرمنوتيكي در الهيات مدرن / محمد مجتهد شبستری

متن سخنرانی مجتهد شبستری در موسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش که به مناسبت روز جهانی فلسفه در تاریخ 26 آذر 1394 ایراد شده است. به کلیه علاقمندان که متن سخنرانی را در بعضی از روزنامه‌ها و سایت‌ها خوانده توصیه می کنیم متن حاضر را که مورد تایید سخنران قرار گرفته و ملاحظات اهل مطبوعات در آن منظور نشده، بخوانند.

 

 

 

 

 

فرهنگ امروز/ محمد مجتهد شبستری:

متن سخنرانی مجتهد شبستری در موسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش که به مناسبت روز جهانی فلسفه در تاریخ 26 آذر 1394 ایراد شده است. به کلیه علاقمندان که متن سخنرانی را در بعضی از روزنامه‌ها و سایت‌ها خوانده توصیه می کنیم متن حاضر را که مورد تایید سخنران قرار گرفته و ملاحظات اهل مطبوعات در آن منظور نشده، بخوانند.

***

بحث من عمدتا از نوع مباحث فلسفي اروپاي مركزي و قاره اي است و زباني هم كه به آن ارجاع مي دهم، زبان آلماني است. براي طرح بحث خودم نيازمند طرح چندين نکته به عنوان مقدمه هستم. لازم است تاكيد كنم كه اين مباحث گرچه در الهيات مدرن مسيحي مطرح شده، ولی چنان عناصر مفهومي و اصطلاحي‌ای دارد كه به درد ما نيز مي خورد.

نکته اول این است که در دنيايي زندگي مي كنيم كه مرز ميان الهيات ها و اديان فروريخته است و مرزهاي درون ديني و برون ديني را نمي توان در همه موارد به وضوح مشخص كرد و قاطعيت هاي قديم امروز ديگر نيست. به همين خاطر است كه مي توان از يك تئولوژي به تئولوژي ديگر براي تحليل مفهومي كه در آن هست،‌پل زد.

نکته دوم اين است كه در زبان فارسي و عربي اصطلاح وحي را داريم. اين تعبير را گاهي در ترجمه اصطلاح آلماني Offenbarung به كار مي برند. اين اصطلاح در فارسي تقريبا به معناي آشكار شدن است كه ما آن را به وحي ترجمه مي كنيم. اين ترجمه درستي نيست. وحي و Offenbarung (و معادل انگليسي آن)معناي متفاوتي دارند.Offenbarung  از الهيات مسيحي بر آمده است. Offenbarung   در الهيات مسيحي از آشكار شدن خداوند براي انسان به منظور تكميل يا تطهير يا نجات دادن انسان سخن مي گويد. در الهيات اسلامي بر عكس از وحي سخن مي رود اما وحي چنان كه در الهيات سنتي ما(پيش از پيدايش فلسفه اسلامي) آمده است، به معناي «الاشاره السريعه الخفيه»(اشاره شتابناك پنهان) است. در قرآن نيز تا جايي كه بنده تحقيق كرده ام، وحي به معناي آشكار شدن چيزي نيست. پس بحث ما درباره وحي به معناي الهيات اسلامي نيست، بلكه بحث درباره Offenbarung به معنايي است كه متالهان مسيحي از آن مي فهمند.

نكته سوم اين است كه در الهيات مسيحي مدرن،‌ بحث هاي تئولوژيك مبتني بر تصور فيگوراتيو از جهان نيست تا در اين صدد بر آيند كه بحث كنند آيا اين فيگور(كه جهان ناميده مي شود) بر چيزي متكي است يا نيست و ظاهر و باطنش چيست و ... اين حرف ها در الهيات مدرن مسيحي مطرح نيست. جهان بيني هايي نظير ماركسيسم، هيستوريسيسم، پوزيتويسم و حتي مسيحيت سنتي و ايده آليسم سنتي جهان را يك فيگور ترسيم مي كردند و از اين بحث مي كردند كه اين فيگور را چگونه بفهميم يا تغيير دهيم. منظور از فيگور آن چيزي است كه يك ساختار مشخص مجسم معين شكل گرفته قابل اشاره دارد. متناسب با اين نگرش در الهيات مدرن مسيحي مفاهيم و اصطلاحات متافيزيكي هم چندان چيزي نمي بينيد.

نكته چهارم در الهيات مدرن مسيحي ايمان به معناي اعتقاد به گزاره هاي مطابق با واقع نيست. يعني چنين نيست كه ايمان به يك سلسله گزاره هاي مشخص كه مطابق با واقع هستند، مطرح باشد. نوعي جهت گيري يا رويكرد مطرح است. حقيقت اين رويكرد چنان كه خواهيم ديد يك تفسير (interpretation) است. اين يك رويكرد هرمنوتيكي است. بنابراين در الهيات مدرن مسيحي، ايمان اعتقاد به تصويري از واقعيت گزاره هايي كه تصويري از واقعيت مي دهند،‌ نيست. الهيات مدرن مسيحي سخن گفتن مسئولانه از اين جهت گيري و رويكرد تفسيري است که قابليت گفت و گو و بحث عقلاني دارد.

آن شاخه از الهيات مدرن مسيحي كه اگزيستانسياليست ها آن را رواج دادند، عناصري را به اين جهت گيري تفسيري اضافه كرده است و می گوید اين جهت گيري تفسيري گونه اي اعتراف و اعتماد نيز هست. اين جهت گيري و رويكرد تفسیری که با تمام وجود انسان انجام می‌شود چند طبقه ديدن جهان را كنار گذاشته و از فراطبيعت (super nature) بحث نمي کند. چنانچه فلسفه مدرن نيز در اصل و اساس همين طور است.

اما نكته پنجم این است كه برخلاف الهيات سنتي مسيحي در الهیات مدرن از بحث‌های توصيف و تعريف خدا چیزی نيست. بحث روی افعال خدا متمرکز است. در الهيات مدرن مسيحي از اين بحث مي شود كه خدا چه كرده،‌ چه مي كند و چه خواهد كرد بحث الهيات مدرن مسيحي سخن از يك سلسله افعال است، افعالي كه افعال انسان نيست و افعال خداست و الهيات، حكايت آن افعال به زباني قابل دفاع است. بحث از افعال كسي است و بحث مي شود كه آن كس را چه بناميم، چگونه بناميم و چگونه از او حرف بزنيم. تعبیر خدا فقط یک قرارداد است!

در الهيات مدرن مسيحي از اين بحث مي شود كه كسي با انسان كار دارد و از اين بحث مي شود كه آن كس كيست؟ مسئله اين است كه چيزي (یک خطاب، سخني يا معرفتي يا رحمت و عنایتی و...) از جايي مي آيد(اين را عرفاي ما هم مي گفتند). الهيات مدرن به قول پل ريكور الهیات مسیحی روایت آن خطاب یا رحمت یا عنایت است. مهم ترين عنصر روايت اين است كه در روايت سخن از كسي است كه آن كس چنين كرده و چنان مي كند و چنان خواهد کرد.

بدين ترتيب در الهيات مدرن مسيحي ديگر از خداي فيلسوفان خبري نيست. در الهيات سنتي مسيحيت (از تاريخي به بعد) با زبان فلسفه از خدا حرف زدند، و از مفاهيم فلسفي يوناني استفاده كردند. اما در الهيات مدرن مسيحي از علت العلل و وجوب و امكان و ... بحثي پيش نمي آيد. به اصطلاح «اله» كنار رفته و از «الوهيت» بحث مي شود. متالهان مدرن مسيحي مشغول فهمي از الوهيت هستند. اين الوهيت ويژگي هاي متافيزيكي مشخصي ندارد. وقتي آن ها از اصطلاح «خدا» بحث مي كنند، بايد توجه كرد كه آن‌ها چه در ذهن ما هست يا حتي در الهيات قديمي سنتي مسيحي هست، در نظر ندارند. من چند سال پيش با يك كشيش مسيحي صحبت مي كردم، مي گفت زماني اهتمام ما بر اين بود كه به مومنين مسيحي بگوييم كه چگونه مي شود به خدا ايمان داشت چون مي توانستيم مشخصا بگوييم خدا چنین و چنان است و توصيف و تعريف مشخص از او بدهيم و ایمان به او را مطالبه کنیم. اما الان مشكل ما اين است كه از ما مي پرسند اصلاً خدا یعنی چه؟ يعني اساسا چه مي گويي؟ اين همان حرف نيچه است كه گفت خدا مرده است، يعني دیگر معلوم نيست كه خدا كيست؟ مثل آدمي كه در تاريخ ملتي گم شده باشد. آن كشيش مي گفت وقتي مي گويي خدا،‌ مي پرسند خدا يعني چه؟

اين تحولات که در الهيات مدرن مسيحي پيدا شده معنای Offenbarung را دگرگون کرده است. اين یک چرخش هرمنوتيكي است كه در معناي «آشكار شدن» در الهيات مدرن مسيحي رخ داده است.

نکته ششم این که  «الهيات» مسيحي با آن چه در عالم اسلام تحت عنوان «كلام و الهيات» اسلامي شكل گرفته بسيار متفاوت است. الهیات مسیحی «تئولوژي» به معناي خداشناسي است. اما كلام اسلامي خداشناسي نيست، بلكه مقومات ديگري دارد. بنابراين نبايد تئولوژي را با كلام يكسان گرفت. يعني نمي توانيم بگوييم به همان معنايي كه الهيات اسلامي داريم،‌ الهيات مسيحي داريم. نمي توانيم بگوييم كتاب الهيات ابن سينا شبيه كتاب الهيات آگوستين است. ساختارها و بافت و موضع هاي حركت كاملا متفاوت است.

پس از بیان این مقدمات عرض می کنم در آغاز که عناصر اصلي تشكيل دهنده الهيات سنتي مسيحي به وسيله آباء كليسا بنيانگذاري شد، تلقي اين بود كهOffenbarung يك سلسله اطلاعات است كه از سوي خدا به انسان داده مي شود. يعني گزاره هايی صادق، مطابق با واقع درباره جهان و انسان و خدا و گذشته و آينده ... به انسان داده مي شود. اين مرحله اول دريافت از معناي Offenbarung بود. در مرحله دوم گفتند كه چنين نيست. به خصوص اوايل پيدا شدن فلسفه هاي اگزيستانس گفتند Offenbarung مجموعه اي از اطلاعات نيست كه خدا آن ها را در اختيار بشر بگذارد، Offenbarung عبارت است از آشكار شدن خدا براي انسان از طریق ظهور عیسی مسیح. يعني Offenbarung نفس اين آشكار شدن است و اساس آن گزاره هاي صادق نيست، بلكه يك حادثه است. اين حادثه وقتي رخ مي دهد، نتيجه اش اين نيست كه يكسري گزاره در اختيار انسان قرار مي گيرد، بلكه نتيجه اش اين است که انسان دگرگون مي شود و تولد جديد مي يابد. اگزيستانس انسان تغيير مي يابد. Offenbarung يعني آشكار شدن خدا در طول تاريخ و اين آشكار شدن پس از عيسي(ع) ادامه دارد، زيرا عيسي(ع) در كليسا حضور دارد و اين آشكار شدن امري مستمر است، مثلاً شبيه آن چه ما در «خلق مدام» داريم.

تحول سومي كه در معناي Offenbarung رخ داد اين بود كه آشكار شدن، نمي تواند به معناي آشكار شدن خدا در عالم خارج و در یک حادثه معین باشد. اين نظر مشكلات متعدد فلسفي و غير فلسفي دارد. بلكه مطلب از این قرار است که براي انسان شناخت يا تجربه اي از خدا پيدا مي شود و انسان از آن به Offenbarung تعبير مي كند و اين تعبير يك تفسير است. انسان شناختي را كه برايش پيدا شده به صورت آشكار شدن خداوند تفسير مي كند. اين تفسيري از تجربه اي است كه انسان درك كرده است. اين آخرين سخني است كه در اين باب در الهيات مدرن مسيحي از آن بحث مي شود. اين معنا اولا مفهوم Offenbarung را از مشكلات فلسفي متعدد خلاص كرده است و ثانيا فعلا قابل قبول‌ترین بياني است كه از Offenbarung ارائه مي شود. در ادامه مي كوشم تا حدودي به نحوه پيدايش اين تحول سوم بپردازم و آن چه مي خواهد بگويد را بيان كنم. چرخش هرمنوتيكي در الهيات مدرن همين است. در آغاز اين تحول از اين نكته بحث شد كه آباء کلیسا از كجا به اين نتيجه رسيدند كهOffenbarung به معناي دادن اطلاعات است؟ پاسخي كه به اين پرسش داده شد اين بود كه اين بيان (Offenbarung به مثابه اطلاعات) يك بيان دفاعي(apologic) بود، يعني مسيحيان مي خواستند بگويند دين ما تنها دین حق است و اين سخن را در صورت این مدل بيان كردند كه خدا از طريق ظهور عيسي مسيح(ع) اطلاعاتي به ما داده كه اين اطلاعات در اختيار هيچ بني بشري نيست و در نتيجه همه بايد زير چتر ما بيايند. زيرا ما اطلاعاتي داريم كه از طريق دو دانش عقلاني و تجربي عادی انسانی نمي‌توان به آن رسيد. اين ها معلوماتي اختصاصي و سفارشي است كه فقط در اختيار كليسا است و هيچ انسان ديگري به آن دسترسي ندارد. البته عده زيادي از عقلاي عالم با اين ادعا مخالفت كردند اما هدف تلاش كليسا اسكات مخالفان عقلي نبود، بلكه هدف آنها پذيرش عامه مردم بود که با موفقیت انجام شد. همچنين كليسا اضافه كرد كه هم طريق وصول به اين اطلاعات فوق طبيعي (supra natural) است و هم محتواي اين اطلاعات فوق طبيعي است. اين سخن به اين معناست كه اين اطلاعات مربوط به يك سلسله موجودات و قلمروهايي از هستي می‌باشد كه آن قلمروها فوق قلمرو طبيعت است و انسان‌ها هیچ راهی برای آگاه شدن از آن‌ها ندارند.

كليسا درباره ایمان هم گفت ايمان عبارت است از دريافت اين اطلاعات فوق طبيعي و پذيرفتن آن ها. بدين ترتيب به لحاظ منطقي در الهيات سنتي مسيحي اتفاق افتادنOffenbarung مقدم بود بر پيدايش ايمان. اگر Offenbarung اتفاق نمي افتاد، ايمان به وجود نمي آمد. بنابراين هم متعلق ايمان و هم آن چه كه از Offenbarung وحي فهميده مي شد، از قلمرو درك انسان ها خارج بود،‌ چون هم مجرا و هم محتوا فوق طبيعي بود.

اين تصورات اشكال هاي گوناگوني در طول تاريخ پديد آورد. در روند حل و فصل اين مشكلات و جدال با فلسفه بود كه متالهان مسيحي گفتند چون اين مباحث در عهدين مطرح باید سوال کنیم كه آيا اين متون عهدین، الفاظش هم از سوي خدا آمده است يا فقط معناهايش از سوي خدا آمده است. كتاب هاي متعددي براي حل اين مشكل نوشته شد و تئوري هاي گوناگوني به وجود آمد مثلاً بحث شد كه آيا الفاظ عهدین به صورت ديكته مطرح شده است؟ و... مدتي اين مباحث مطرح بود. هر كدام از تئوري هايي كه براي پاسخ به اين پرسش ها ارائه می‌شد، به مشكلي بر مي خورد . پاره اي از متالهان مسيحي آمدن الفاظ  از سوی خدا را كنار گذاشتند و گفتند الفاظ را نويسندگان كتاب مقدس خودشان انتخاب كردند و معناها براي آن ها ديكته شده است و... . آن چيزي كه خيلي تعيين كننده بود، اين بود كه برخي سوال ها قابل پاسخ دادن نبود.

سوال مهم معرفت شناختي كه پاسخي نداشت اين بود اگر محتواها فوق طبيعي است و دانش‌هايي كه از طريق اين كتاب‌ها به انسان ها داده شده، به هيچ وجه براي خود انسان قابل وصول نيست، انسان ها چگونه مي توانند چيزي را بفهمند كه پايه هاي فهمش را در توانايي هايشان ندارند؟ يعني فهم اين مفاهيم فوق طبيعي چگونه ممكن است؟ اين سوال‌ها واقعا پاسخ درستی نداشت.

عده اي گفتند محتوا مافوق طبيعي است، اما به شكلي (زباني) گفته شده كه انسان ها بفهمند. شبيه اين كه محتوايي را با مثال ساده براي كودك قابل فهم كنيم. بنابراين كوشيدند آن را حفظ كنند اما گاهی می گفتنددر مقام تفسي، اين متون، ظرف و مظروف را از يكديگر تفكيك مي كنيم و اين كتاب را بر اساس اين پيش فهم تفسير مي كنيم كه ميان خداوند و انسان با اقدام خداوند يك ارتباط(communication) شكل گرفته است. در اين ارتباط برقرار كردن پيام خداوند به انسان ها در ظرف فرهنگ مفهوم و معقول عصر نويسندگان كتاب مقدس فرستاده شده است و راهي غير از اين وجود نداشته است. پيام خدا مظروف است و فرهنگ عصر ظرف آن پيام است. هر سخن خطا و نامقبولي كه در كتاب مقدس هست به آن ظرف مربوط است اما خود مظروف يعني پيام خدا از هر گونه خطا مصون است. در اين ديدگاه گفته مي شودOffenbarung با زبان مردم يك فرهنگ و مطابق فرهنگ و جهان بيني آن ها ارائه مي شود. اين كوشش ها براي آن بود كه بتوانند به ذهن تقريب كنند و بقبولانند كه اطلاعات و معلوماتي از جايي آمده است كه در دسترس هيچ كس نيست و نوع خاصي از معرفت است. اما وقتي اين چاره جويي ها را صورت دادند، با اشكال عمده اي مواجه شدند.

اين اشكال اين بود كه اگر محتوا و مظروف با ظرف متفاوت است، شما چه وسيله اي براي تشخيص ظرف از مظروف داريد؟ با چه روش عقلاني مي شود ظرف را از مظروف جدا كرد؟ راهي براي جدا كردن آن ها وجود ندارد. و بدین ترتیب اين نظريه مقبول واقع نشد. نهايتا به اين جا رسيدند كه اين ادعا كه Offenbarung اين است كه از طريق خدا يك سلسله از گزاره ها از طريق فوق طبيعي با محتواي فوق طبيعي به انسان ها رسيده است و در كتابي وجود دارد، به هيچ طريق قابل دفاع نيست و از جوانب گوناگون با اشكال هاي متعدد مواجه مي شود و مدعي سخن بايد ادعايش را كنار بگذارد. در نهايت يكي از متالهين مسيحي به اشكال مهمي بر خورد. او گفت كسي كه بخواهد اين ادعا را داشته باشد كه خداوند گزاره هايي را اعلام كرده است يا مدعي شود كه خداوند خود را آشكار كرده است، اول بايد وجود خدا را اثبات كند بعد نشان دهد كه او خودش را آشكار كرده است. اما آيا اين مقدمه حاصل است؟ آيا مساله خدا ايماني است يا قابل اثبات و مفروغ عنه است؟ چون در عصر حاضر وجود خدا قابل اثبات نیست مسأله خدا یک مسأله ايماني است، يعني معقول است كه كسي مثلاً بگويد من در جستجوي معناي معناها هستم و اسم او را خدا مي گذارم. یا به قول كركگور بگويد من به جايي پرش مي كنم و برای پذیرفتن پيامي كه فكر مي كنم از مبدئي مي آيد كه من اسم آن را خدا مي گذارم. در عصر حاضر مسأله‌ای جهش كردني و پرش كردني، جستجو كردني و يافتني شده است. اين غير از تصور سنتي از مفهوم خدا است. از خدائي اين‌چنيني نمي شود خبر داد و گفت او حرف زده است و یا خود را آشکار کرده است.

نتيجه این بود در الهيات مدرن مسيحي گفتند Offenbarung يك بحث تفسيري است. نه معنايش آن است كه خدا گزاره هايي به ما رسانده و نه معنايش آن است كه او خودش را آشكار كرده است. دو نفر از متالهين بسيار بنام يكي پروتستان و ديگري كاتوليك ديدگاه تازه اي را مطرح كردند. در كاتوليك ها اين چهره كارل رانر (Karl Rahner، 1904-1984 م.) بود كه متفكر مهمي بود و در تدوين مصوبات واتيكان دو در دهه 1960 نقش عمده‌ای داشت. او از جمله كساني بود كه كليساي كاتوليك را از بسياري از مطالب نامعقول نجات داد. در ميان پروتستان ها نيز چهره سرشناس پانن برگ (Pannenberg) بود. ايشان در اين زمينه پيش قدم شدند و گفتند داستان از اين قرار است كه گاهي پيام هايي مي رسد و تجربه هايي براي انسان ها پديد مي آيد و انسان ها شناختي از خدا پيدا مي كنند كه‌ آن شناخت به گونه اي است كه وقتي مي خواهند آن را بيان كنند، مي گويند خدا با ما سخن مي گويد. اين بیان يك بيان تفسيري است. سنخ تجربه به گونه اي است كه گويي خدا با انسان سخن مي گويد. از ديد ايشان Offenbarung به همين معناست. در اين ديدگاه گفته مي شود عيسي(ع) براي حواريون حرف زده و آن‌ها سخن گفتن خدا را تجربه کرده‌اند و آن سخنان را در انجيل منعكس كرده اند، حال كه از طريق اين نوشته‌ها و سنت پيامي به ما مي رسد كه ما آن را سخن خدا تلقي مي كنيم.

يك نكته را نيز كارل رانر اضافه كرده است كه در ميان عرفاي ما نيز هست. او مي گويد هر انساني در درون خودش يك شناخت مبهم از خدا دارد. گاهي آن شناخت كه در درون هست،‌ متبلور مي شود، بيرون مي آيد، از طريق برخورد با سمبل هايي كه آن سمبل ها در خارج است و نه در درون انسان. بحث هرمنوتيك اگزيستانسياليستي پل ريكور نيز به همين صورت است. او مي گويد انسان وقتي خودش را طرح مي كند، خود را در خلاء طرح نمي كند. بلكه در ارتباط(كنتاكت) با يك سلسله نمادها و سمبل هايي كه در خارج هست، خودش را طراحي مي كند. او اين جا يك گام از هايدگر جلوتر مي رود. شايد هم سخن هايدگر را تكميل مي كند.

به هر حال اين سخن رانر است. بسياري از متالهان ديگر مسيحي نيز مشابه اين حرف را مي زنند. ايشان مي گويند اين گاهي بروز مي كند،‌ فوران مي كند، از طريق برخورد با سمبل ها و نهادهايي به ظهور مي رسد. به تعبير پانن برگ با تاريخ برخورد مي كند. پانن برگ از الهيات تاريخ حرف مي زند يا از طريق فرهنگ كه سخن پل تيليخ است و آقاي فرهادپور به خوبي اين ها را ترجمه كرده است.

اين آخرين مرحله اي است كه اين تحول در الهيات مدرن مسيحي رخ داده است و من اسم آن را چرخش هرمنوتيكي مي خوانم و فعلا در ميان تئوري هاي گوناگون مربوط به Offenbarung از همه قابل قبول تر به نظر مي رسد. اين آن چيزي است كه من به نوبت خودم در ايران دنبال آن هستم. من وقتي مي گويم قرائت نبوي تفسير است،‌ اين گونه مي فهمم. يعني آن چه در كتاب مقدس هست، نوعي شناخت هست كه هويت اين شناخت، شناخت تفسيري و شناخت قرائتي و شناخت روايتي است  که به پیامبر اسلام رسیده است و زبان آن هم زبان استعاري است. اين مسئله كه خدا خودش را آشكار كرده است به معناي incarnation،‌ خوشبختانه از آغاز در ميان مسلمانان مورد قبول واقع نشده است. آشكار كردن به معناي تجسد و تجسم در ميان مسلمانان نبوده است. بلكه عرفاني ما به آن معنا كه خدا در قلب انسان هست، باور داشته اند.

 معناي آشكار كردني كه عرفا مي گويند معناي ديگري است. ايشان مي گويند خدا در قلب انسان است. مايستر اكهارت آلماني نيز مي گويد خدا در دل انسان تخم مي گذارد و این تخم رشد می‌کند. اين تعبير زيباي مايستر اكهارت است كه هيچ گاه فراموشم نمي شود. اكهارت بزرگترين عارف مسيحي است. مايستر اكهارت يك متاله واعظ آلماني است كه متاسفانه مواعظ او ترجمه نشده است. مواعظ او كه در دو جلد است، يكي از متون اصيل عرفان مسيحي به زبان آلماني است كه متاسفانه در فارسي ترجمه نشده است. اين كتاب ها با متن هاي درجه اول عرفاني دنيا برابري مي كند. تعبير اكهارت اين است كه خدا در درون انسان تخم مي گذارد و اين تخم رشد مي كند. اين تشبيه بسيار زيبايي است. شبيه اين را كارل رانر و پانن برگ و پل تيليخ مي گويد، كساني كه بنيانگذاران و پيش برندگان الهيات مدرن مسيحي هستند. بشر امروز مي تواند اين ادعاها را در كنار فلسفه هاي امروز قرار دهد و با آن ها ديالوگ كند. آقاي هابرماس كه چندسال پيش به ايران آمده بود، در گفتگويي خصوصي مي گفت: من با متالهين كاتوليك ديالوگ مي كنم، زيرا متالهين كاتوليك مبناهاي محكمي دارند،‌ اما با پروتستان ها نمي توانم ديالوگ كنم. زيرا از مبناهايي كه كاتوليك ها از آن ها شروع مي كنند،‌ آغاز نمي كنند. خلاصه اين كه بيانديشيم به بحث هاي مربوط به الهيات جدید كه در جامعه ما به شكل هاي مختلف در غربت است. زيرا انتخاب اين مباحث در جامعه ما هم از سوي مدعيان و هم از سوي مخالفان دین تحت فشار هستند. اين حرف هاي شنيدني در دنياي امروز وجود دارد و تمام تلاش من متوجه كردن شما به اين حرف ها هست.

منبع: وبسایت نشر آثار و  افکار محمد مجتهد شبستری

نظر شما