شناسهٔ خبر: 41957 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نیهیلیسم متافیزیکی با علم در تعارض نیست

استونهم،استاد فلسفه دانشگاه یورک انگلستان گفت: نیهیلیسم متافیزیکی با علم در تعارض نیست و اگر بتوانیم جهانی خالی از شی داشته باشیم، میتوان تصور کرد فرضیه چندجهانی در فیزیک به چالش کشیده شود.

 

 

تام استونهام

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ نیهیلیسم یا نیست‌انگاری (برگرفته از nihil لاتین به معنای هیچ) به هر نوع دیدگاه فلسفی گفته می‌شود که وجود یک بنیان عینی (ابژکتیو) برای نظام ارزشی بشر را رد می‌کند. این اندیشه معمولاً در ارتباط نزدیک با بدبینی عمیق و شک‌گرایی رادیکال است. تام استونهم،استاد فلسفه دانشگاه یورک انگلستان است و تا به حال آثار متعددی درباره نیهیلیسم متافیزیکی نوشته است؛ در مصاحبه پیش رو با او در این باره گفتگو کردیم؛

*شما چندین اثر در رابطه با نیهیلیسم متافیزیکی نوشته اید. اصطلاح نیهیلیسم متافیزیکی به نظر اصطلاحی اگزیستانسیالیستی می آید، ولی چنین نیست. نیهلیسم متافیزیکی دقیقا یعنی چه؟

بهترین راه برای فهمیدن نیهیلیسم متافیزیکی پاسخ گفتن به پرسشی به خصوص است. ما میدانیم که اسبهای شاخ دار وجود ندارند و همچنین این امکان وجود داشت که گورخرها وجود نداشته باشند، ولی آیا ممکن بود هیچ چیز وجود نمی داشت؟ افرادی که به نیهلیسم متافیزیکی باور دارند به این پرسش جواب مثبت می دهند. بسیاری از فیلسوف های تحلیلی بر این باورند که جواب به این پرسش منفی است؛ البته به دلایلی متفاوت. ولی همه آنها موافق هستند که اگر پاسخ منفی باشد، دیگر نیازی نیست به این پرسش که چرا به جای اینکه چیزی نباشد چیزی هست پاسخ دهیم، چرا که می بایست چیزی وجود داشته باشد. در مقابل نیهیلیسم متافیزیکی به این پرسش به عنوان پرسشی اصیل می نگرد.

*این پرسش که چرا به جای اینکه چیزی نباشد چیزی هست، پرسشی که است که توسط دیگر فیلسوف ها نیز مطرح شده است. تفاوت رویکرد نیهلیسم متافیزیکی چیست؟

در مواجهه با پرسشی در مورد اینکه آیا نیستی ممکن است یا خیر، یک متافیزیک دان عقل گرا به احتمال زیاد با بررسی چیستی امکان تحقق نیافته (ایده ای در ذهن خداوند؟ ابژه ای انتزاعی؟ جهانی موازی؟) شروع می کند و سپس می پرسد آیا ممکن است یکی از این چیزها وجود نداشته باشد. در نتیجه آنها می پرسند که جهان ممکن چیست، و سپس بررسی می کنند که آیا یکی از آن جهان ها می توانست خالی از هر گونه ابژه ای باشد. در مقابل فیلسوفان کانتی در مورد اینکه ما چه چیزی را میتوانیم درک کنیم می پرسند، به این امید که پاسخی به این پرسش از ملزومات موجودات عقلانی بدست بیاید. نیهیلیسم متافیزیکی هیچ یک از این دو رویکرد را نمی پذیرد. در عوض می پرسد: اصول منطقی که به شما اجازه می دهد از آنچه وجود دارد به آنچه ممکن است برسید، چه هستند. هنگامی که برخی از اصول منطقی را شناسایی کنید می توانید به سادگی اثبات کنید که ممکن بود چیزی وجود نداشته باشد.

*وقتی می پرسید چرا به جای اینکه چیزی نباشد چیزی هست، منظورتان از حالتی که چیزی نباشد دقیقا چیست؟ آیا مثلا اعداد یا ابژه های انتزاعی هم وجود نخواهند داشت؟

لازم است بین چند مفهوم از عدد تمایز قائل بشویم. گاهی وقتی از عدد سخن می گوییم منظورمان کمیت یک گونه قابل شمارش است، مانند اسب ها. یا وقتی میگوییم ۹ عدد سیاره داریم، منظورمان این است که ۹ عدد سیاره قابل شمارش داریم. ولی گاهی وقتی در مورد عدد صحبت می کنیم به شمارش اشاره نداریم، مثلا وقتی میگوییم جذر عدد ۹ برابر با ۳ است. اینکه این دو مفهوم در مورد اعداد چه ارتباطی با هم دارند محل بحث است، ولی اگر باورمان بر این باشد که مفهوم عدد در مورد دوم صرفا انتزاعی از مفهوم عدد در مورد اول نیست بلکه کاملا متفاوت است، آنگاه در حین انجام ریاضیات، اعداد ابژه هایی هستند که ضرورتا وجود دارند. بنابراین حتی اگر هیچ چیز وجود نداشت، اعداد به مفهوم دومی که اشاره کردم وجود داشتند. وقتی در نیهیلیسم متافیزیکی از نیستی صحبت می کنیم، منظور عدم وجود امور انتزاعی نیست. نیهلیسم متافیزیکی دیدگاهی در مورد امور غیرانتزاعی است بنابراین با اینکه این دیدگاه به وجود اعداد تعهدی ندارد، ولی وجود امور انتزاعی با این دیدگاه قابل جمع است.

*اشاره کردید که بسیاری از فیلسوفان تحلیلی، پاسخی منفی به این پرسش که آیا ممکن بود چیزی وجود نمی داشت می دهند. به چند نقد آنها به دیدگاه و پاسخ های شما به آنها اشاره می کنید؟

دو نقد متداول وجود دارد. یکی از این نقدها از رویکرد عقل گرایانه به متافیزیک که بین برخی از فیلسوفان تحلیلی متداول است نشات می گیرد. آنها می گویند یک جهان ممکن تنها در صورتی می تواند وجود داشته باشد که دست کم چند ابژه (ممکن) وجود داشته باشد، بنابراین جهانی بدون ابژه نمی توان داشت. در واقع، هر شخصی که نظریه ای در مورد اینکه جهان ممکن چیست دارد، این نقد را مطرح می کند، هرچند هیچ یک از آنها توافقی بر سر اینکه یک جهان ممکن چیست ندارند. به نظر من نظریه های آنها وارونه است. نظریه ای در مورد جهان های ممکن باید با آنچه که ممکن است و ممکن نیست محدود شود، نه اینکه آنچه که به نظر امکانی اصیل – مانند نیستی – می آید را کنار بگذارند.

نقد دیگری که مرتبط تر به نظر می رسد، نقدی است به اصل کاهش در نیهیلیسم متافیزیکی. این اصل میگوید که اگر ممکن باشد n ابژه داشته باشیم، میتوان n-۱  ابژه هم داشته باشیم، و بدین شکل اگر به ازای n عدد ۱ را قرار دهید میتوانیم هیچ چیز نداشته باشیم. منتقدان می گویند که این اصل تنها برای هر n که بزرگ تر از ۱ باشد ممکن است. البته همیشه دلایلی که برای اینگونه فکر کردنشان ارائه می کنند مشخص نیست.

نقد بهتری که از اصل کاهش صورت گرفته این است که این امکان وجود ندارد که مشخص کنیم این اصل شامل چه چیزهایی میشود و شامل چه چیزهایی نمی شود. میتوان به سادگی مثال هایی برای اصل کاهش ارائه کرد مثلا این اصل شامل اسب ها می شود ولی شامل اعداد نمی شود. ولی مسئله این است که ارائه تعریف از اینکه این اصل شامل چه مواردی میشود کار دشواری است. و این مهم است چون اگر تعریف ها محدود باشند، آنگاه نیهیلیسم متافیزیکی از امکان نیستی سخن نمی گوید، بلکه صرفا از امکان نبود این یا آن گونه یا ابژه سخن می گوید، و در  این صورت چیزی وجود خواهد داشت. به عبارت ساده تر، نیستی یعنی اینکه هیچ «چیز» وجود نداشته باشد، ولی نمی توان گفت چه مواردی «چیز» هستند و چه مواردی نیستند.

*ارتباط نیهیلیسم متافیزیکی با علم چیست؟ آیا امکان تعارض آن با علم وجود دارد؟

گمان نمی کنم با علم در تعارض باشد. هرچند اگر بتوان جهانی خالی از شی داشته باشیم، آنگاه میتوان تصور کرد فرضیه چندجهانی در فیزیک به چالش کشیده شود. هرچند اینکه فرضیه چندجهانی قرار است به عنوان فرضیه علمی چه دستاوردی داشته باشد، خود به اندازه کافی نامشخص است. فیلسوف هایی که نیهیلیسم متافیزیکی را نفی می کنند میخواهند این پرسش که چرا چیزی هست به جای اینکه نباشد را کنار بگذارند. میخواهند امکان پرسش های علمی مانند اینکه «چرا اسب ها وجود دارند» را بپرسیم و این پرسش متافیزیکی را از صحنه خارج کنند.

 

*برای الهیات چه تاثیری خواهد داشت؟

یکی از عواقب این نظریه برای الهیات این است که امکان داشت خداوند جهان غیرانتزاعی – مانند جهان موجود - را خلق نکند. افرادی که نیهیلیسم متافیزیکی را نفی می کنند ولی می پذیرند که خداوند جهان را خلق کرده است مجبور هستند بگویند که خداوند انتخابی به جز خلق جهان نداشته است. نیهیلیسم متافیزیکی باعث می شود ما امکان «وجود» را بپذیریم، نه فقط وجود خودمان که وجود هر چیزی را. این رویکرد میتواند افکار ما در مورد ارزش های زیبایی شناختی و اخلاقی را نیز تحت تاثیر قرار دهد.

*چگونه تاثیری ممکن است بر ارزش های اخلاقی و زیبایی شناختی ما بگذارد؟

خداناباوران اغلب به این باور ندارند که ارزش ها از وجودی ضروری نشات می گیرد. ولی اگر ارزش ها از موجودات ممکن نشات بگیرد و هم چنین نیهیلیسم متافیزیکی هم درست باشد، آنگاه این امکان وجود دارد که هیچ ارزشی وجود نمی داشت. منظور فقط نبود چیزهای ارزشمند نیست، بلکه عدم وجود خوب یا بد، زیبا یا زشت است.

*ویتگنشتاین بر این باور بود که این پرسش که چرا به جای اینکه چیزی نباشد چیزی هست بی معنی است چون ما نمی توانیم عدم وجود جهان را تصور کنیم. پاسخ شما به این نقد چیست؟

مطمئنا من هم نمی توانم تصور کنم. ولی این پرسش ما را بی معنا نمی کند، همچنین به این معنا نخواهد بود که نیهیلیسم متافیزیکی غلط است. این پرسش معنادار است چون با به کارگیری واژه در زمینه های دیگر می توانیم به آنها معنا ببخشیم که در فلسفه زبان به آن combinatorial semantics میگویند. زبان به این شکل به ما اجازه می دهد از تخیل و تصور خود فرارتر برویم.  

*در نیهیلیسم متافیزیکی، متافیزیک به معنای متداول آن نیست. چگونه میتوانیم آن را به عنوان یک متافیزیک بپذیریم؟

نیهیلیسم متافیزیکی، متافیزیکی سلبی است. متافیزیک سلبی ابعاد مهم تر دیگری هم دارد، مثلا تشخیص بدهیم که سایه ها و حفره ها نیز ابژه های سلبی هستند و سلبی بودن آنها دلیلی برای اینکه آنها را کمتر واقعی در نظر بگیریم نیست.

نیهیلیسم متافیزیکی ایده ای بود که نخستین بار توسط تامس بالدوین مطرح شد. جانات لو بر این باور بود که وجود چیزهایی غیرمجرد ضروری است چرا که اگر هیچ چیزی وجود نداشته باشد مجموعه ها وجود نخواهند داشت، ولی مجموعه ها ضروری هستند. تامس بالدوین در پاسخ به او استدلال کرد که امکان اینکه هیچ چیز وجود نمی داشت وجود دارد. پس از آن الکساندر پازو به تامس بالدوین نقدی نوشت و در پاسخ به آن تام استونهم و دیوید ایفرد مقاله ای نوشتند. بحث نیهیلیسم متافیزیکی بدین شکل شروع شد و همچنان محل بحث و گفت و گو است. در ادامه نام چند اثری که تام استونهم به همراه دیوید ایفرد نگاشته شده می آید. آخرین اثر آنها فصلی است در کتاب «معمای وجود» که در سال ۲۰۱۴ به چاپ رسیده؛ نویسندگان در این مطلب پیشنهادهایی برای تغییر نحوه پرداختن به متافیزیک در فلسفه تحلیلی ارائه کرده اند. این کتاب به صورت اختصاصی به بررسی این پرسش که چرا به جای اینکه چیزی نباشد چیزی هست می پردازد.

نظر شما