شناسهٔ خبر: 42135 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

دو روز پرهياهو براي برج ميلاد

جشنواره فجر با نمايش يك پديده فيلم اولي، يك فيلم اجتماعي متوسط و يك اثر دفاع مقدسي بازسازي شده، سومين روز خود را در كاخ اهالي رسانه پشت سر گذاشت تا امسال گرما و رونق از همان روزهاي ابتدايي به كالبد بي‌روح جشنواره دميده شود.

فرهنگ امروز/ سحر عصرآزاد: جشنواره فجر با نمايش يك پديده فيلم اولي، يك فيلم اجتماعي متوسط و يك اثر دفاع مقدسي بازسازي شده، سومين روز خود را در كاخ اهالي رسانه پشت سر گذاشت تا امسال گرما و رونق از همان روزهاي ابتدايي به كالبد بي‌روح جشنواره دميده شود.

 

«ابد و يك روز» نخستين فيلم سينمايي سعيد روستايي است كه با فيلمنامه‌اي به قلم اين فيلمساز جوان و تازه‌كار شكل گرفته است؛ فيلمي كه بي‌جهت از سوي هيات انتخاب و كساني كه فيلم را ديده بودند، عنوان پديده و اتفاق جشنواره امسال را به خود اختصاص نداده است.
فيلم به زندگي خانواده‌اي پرجمعيت در جنوب تهران مي‌پردازد كه هر يك از خواهران و برادران مشكلاتي عام و روزمره و از نگاهي خاص و منحصر به فرد دارند و اين حركت رئال بر مرز واقع‌گرايي بدون آنكه به اغراق آلوده باشد، فيلم را تبديل به مرثيه‌اي دردناك براي يك خانواده مي‌كند كه از دور به نظاره خوشبختي نشسته‌اند.
در واقع فيلم با حركت بر مسير به ظاهر معمول روزمره هر يك از اعضاي اين خانواده كه با محوريت دختري به نام سميه پيش مي‌رود، بيش از هر چيز دايره اخلاقيات و اصول انساني را فراتر از كليشه‌هاي رايج و محدودشونده، به گونه‌اي بسط داده كه اتفاقا حرف‌هاي حساب را بايد از زبان برادر معتاد خانواده شنيد. آن وقت است كه ديگر اين حرف‌ها نه حكم شعار پيدا مي‌كند نه رنگ پند و اندرز مي‌گيرند بلكه بازنمايي واقعيت هستند.
چنين كالبدشكافي در لايه‌هاي زيرين روابطي انساني كه با چينشي حساب شده مخاطب را به عمق دردها و زخم‌هاي سرباز اين آدم‌ها مي‌برد، طعم تلخ لذتبخشي دارد كه تجربه‌اي منحصر به فرد براي مخاطب باقي مي‌ماند. كافي است تصوير سميه را در كادر بسته ماشين در كنار خانواده افغان به ذهن بياوريم و غربتي كه از گفت‌وگوي آنها به زبان خودشان بر اتمسفر جاري است تا ديگر لازم نباشد مفهوم ابد و يك روز را در ذهن مرور كنيم؛ ابد و يك روز يعني محكوميتي كه تا يك روز پس از مرگ ادامه دارد. زندگي يعني محكوميتي تمام‌نشدني...
در كنار وجوه تخصصي و فني و فيلمنامه و كارگرداني فيلم بايد از بازي‌هاي درخشان جمع بازيگران فيلم ياد كرد. از پريناز ايزديار تا پيمان معادي، نويد محمدزاده، شيرين يزدان‌بخش، ريما رامين‌فر، شبنم مقدمي و... كه به گونه‌اي جسورانه قالب فيزيكي و شخصيتي خود را شكسته و مخاطب را با فاصله‌اي كه از خودشان مي‌گيرند، به وجدي مهارنشدني مي‌آورند.
«هفت ماهگي» ششمين فيلم هاتف عليمرداني پس از حضور موفق او در جشنواره سي‌وسوم فجر با «كوچه بي‌نام» است. فيلمي كه بر اساس فيلمنامه‌اي از خودش به بحران يك زن باردار در آخرين ماه‌هاي بارداري مي‌پردازد كه با حادثه‌اي خاص پيوند مي‌خورد.
فيلم به جهت پرداختن به مسائل دروني يك زوج و بحران‌هاي متداولي كه در عين حال خاص و متعلق به حريم شخصي آنهاست، مي‌تواند برآمده از ايده‌اي جذاب و هوشمندانه باشد. اما مشكل اصلي در پرداخت كار است كه نتوانسته اين روابط و مساله و بحران فيلم را منطقي و باورپذير جلوه دهد.
فيلمساز براي اينكه مانع از قضاوت قطعي مخاطب شود به تبعيت از درام‌هاي مدرن با ارايه كدها و نشانه‌هايي كه مفهوم روشن و قطعي ندارند، بحران اين زوج را پيش مي‌برد به گونه‌اي كه حتي حساسيت‌هاي زن را مي‌توان ناشي از احوالات روحي او در دوران بارداري دانست اما در ادامه همين كدهاي مبهم و سست را تبديل به پايه‌هاي منطقي درام فيلم براي پيشبرد كار مي‌كند درحالي كه باورپذيري وجود ندارد.
عليمرداني كه در فيلم قبلي خود تركيبي جديد و جذاب را از بازيگران حرفه‌اي با بازي‌هاي حساب شده در فيلمش ثبت كرده بود، در اين فيلم نتوانسته به موفقيت قبلي خود برسد و بيشتر نقش‌ها يا همراه با اغراق و نمايش هستند يا غيركاربردي كه در اين ميان هانيه توسلي و حامد بهداد حضور قابل قبولي دارند.
«ايستاده در غبار» نخستين تجربه محمدحسين مهدويان در عرصه فيلم بلند سينمايي است كه در عين حال تجربه‌اي جديد در عرصه سينماي دفاع مقدس نيز محسوب مي‌شود. در واقع فيلم مستندي بازسازي شده است كه با تكيه بر نريشن افراد مختلف زندگ حاج احمد متوسليان، فرمانده لشگر محمد رسول‌الله(ص) را از دوران كودكي تا سال‌هاي حضور در جبهه‌هاي جنگ و مفقود شدن به تصوير مي‌كشد.
فيلم در ادامه تجربه تحسين‌شده مهدويان در ساخت فيلم كوتاهي است كه توانست با تكيه بر همين ساختار توجه همگان را جلب كرده و جوايز متعددي هم بگيرد. اما مهم‌ترين و نخستين نكته‌اي كه مي‌توان درباره آن مطرح كرد، جايگاه اين فيلم در بخش نگاه نو و سوداي سيمرغ است كه با توجه به تعاريف هر گروه سينمايي، بهترين مكان براي حضور و ديده شدن آن مي‌توانست گروه هنر و تجربه باشد كه تعاريف‌شان با هم همخواني دارد.
اينكه تجربه‌اي جديد و منحصر به فرد كه در فيلمي كوتاه جواب قابل قبولي گرفته، تا چه حد قابليت كاربرد در يك فيلم بلند سينمايي در زماني متعارف را دارد نيز از نكات قابل بحث فيلم است كه البته چيزي از ارزش‌هاي اين كار و تلاش گروه سازنده براي رسيدن به كيفيت و جنسي از زندگي كه بازسازي عين به عين زندگي معاصر يك خانواده ايراني در دهه‌هاي 50 و 60 و روابط و مناسبات در جبهه‌هاي جنگ ايران و عراق است، كم نمي‌كند.
جمعه روز بد فيلمسازاني كه افول كردند
چهارمين روز جشنواره فيلم فجر با حديث نفس يك كارگردان، يك فيلم/ سريال طولاني، يك طنز تلويزيوني و فيلمي انباشته از شعار و صدا در سالن برج ميلاد پشت سر گذاشته شد. آن هم در شرايطي كه اين سالن به نام اهالي رسانه اما به كام سهميه‌هاي بي‌حساب اعضاي نهادهاي مختلف و خانواده‌هاي غيرمرتبط بود و اتمسفر فضا هر چيزي را به ياد مي‌آورد الا كاخ اهالي رسانه!
«نيمرخ‌ها» پنجمين و آخرين فيلم زنده‌ياد ايرج كريمي است كه بعد از سه‌گانه به‌يادماندني «از كنار هم مي‌گذريم»، «چند تار مو» و «باغ‌هاي كندلوس» در كارنامه او ثبت شده است؛كارگرداني كه سبك و سياق خاص خود را در فيلمسازي همچون نوع نگاه خاصش به سينما و نقد فيلم در عهد نويسندگي، پي مي‌گرفت.
ويژگي مهم فيلم اين است كه به نوعي حديث نفس فيلمساز محسوب مي‌شود و كريمي دغدغه‌هاي ذهني خود را در دوران بيماري در قالب يك درام بر پرده سينما به تصوير كشيده است. قصه فيلم به رابطه عاشقانه زوجي مي‌پردازد كه مرد بر اثر ابتلا به سرطان، روزهاي پاياني عمرش را مي‌گذراند و همسر و مادرش بر سر او رقابتي را آغاز مي‌كنند كه در انتها با مرگ او بي‌نتيجه مي‌ماند.
فيلم به نوعي جهان‌بيني كريمي را درباره زندگي، مرگ، عشق و... بر بستر يك قصه تلخ به تصوير مي‌كشد اما جذابيت‌هاي دراماتيك براي پيگيري داستان وراي همه نكات ذكر شده، كم است و روابط در سطوحي مي‌گذرد كه گاه باورپذيري ندارد. اما به احترام مُهر پاياني كه بر كارنامه اين فيلمساز زده شد، او را با همين پنج فيلم در خاطره سينماي ايران ثبت مي‌كنيم.
«نفس» سومين فيلم نرگس آبيار پس از «اشيا از آنچه در آينه مي‌بينيد به شما نزديك‌ترند» و «شيار 143» است كه تجربه‌اي جديد در كارنامه اين فيلمساز زن محسوب مي‌شود. فيلم هرچند نگاهي به دوران دفاع مقدس و تبعات آن دارد اما محور اصلي قصه روايت دختربچه‌اي از زندگي با پدر و مادر بزرگ و خواهر و برادرانش در يك روستا است.
فيلم با انتخاب اين منطق داستاني از ذهن فانتزي و تخيل‌ساز راوي قصه استفاده كرده و در طول داستاني كه چندان اوج و فرودي ندارد، تلفيقي از اتفاقات روزمره زندگي اين خانواده را با بهره‌گيري از انيميشن و پيوند قصه‌هاي كودكانه و اتفاقات روزمره به تصوير كشيده و به نوعي قصد رسيدن به سبك و ساختاري جديد دارد.
اما واقعيت اين است كه اين رها بودن قصه به بهانه به تصوير كشيدن رويدادهاي اجتماعي ايران از دهه‌هاي 50 تا 60، جذابيتي به فيلم نداده بلكه آن را تبديل به سريالي طولاني و بدون اوج و فرود كرده كه دنبال كردن آن از پس گريم‌ها و بازي‌هاي نه چندان دلچسب بازيگران شناخته‌شده، سخت و حوصله‌بر است.
«زاپاس» دومين فيلم برزو نيك‌نژاد بعد از «ناخواسته» است كه نتوانسته از خاستگاه تلويزيوني اين نويسنده- فيلمساز فاصله بگيرد و طيف بازيگران انتخاب شده، جنس قصه، طنز، شوخي‌هاي سطحي و... نيز به اين حس و حال دامن زده و يادآوري مي‌كنند كه در حال تماشاي يك فيلم تلويزيوني هستيم كه اهميت تماشاي آن بر پرده عريض سينما معلوم نيست. فيلمي كه مي‌خواهد با روايت قصه‌اي به‌شدت كليشه‌اي در جغرافياي شهر راميان و تكيه بر حكايتي قديمي درباره چشمه‌هاي اين شهر، به نوعي تازه جلوه كند اما اين اتفاق بايد در درام‌پردازي و پرداخت كار شكل مي‌گرفت كه به نتيجه مطلوبي نرسيده است.
انتخاب راوي كودك كه نقش او را ماهان نصيري، بازيگر بااستعداد فيلم «يحيي سكوت نكرد» ايفا مي‌كند، از جذابيت‌هاي فيلم است كه در هجمه شوخي‌هاي تلويزيوني و نگاه از پيش تعيين شده‌اي كه براي مخاطب غافلگيري ندارد، از دست رفته است.
 «لانتوري» سومين فيلم رضا درميشيان بعد از «بغض» و «عصباني نيستم» است كه هياهوي بسياري براي آن برپا شد اما متاسفانه نتوانست گامي فراتر از تجربه‌هاي قبلي در كارنامه او ثبت كند و چيزي جز تكرار يك فرم امتحان پس داده در خط قصه‌اي بي‌در و پيكر نبود كه حتي يك ساختار دراماتيك نداشت.
فيلم به سبك مستندهاي گزارشي كه بيش از هر چيز يادآور برنامه‌هاي مستند تلويزيوني است، از وراي گفت‌وگو با شاعر، نويسنده، مددكار، وكيل و... به سابقه اعضاي گروه خلافكار جواني به نام لانتوري مي‌پردازد كه چطور شكل گرفته و فعاليت‌هاي خود را انجام داده‌اند و در نهايت رويداد ملتهب‌محوري كه همان اسيدپاشي و درخواست قصاص است، به عنوان هسته دراماتيك فيلم مطرح مي‌شود.
اما واقعيت اين است كه فيلم ساختاري تكراري و آشنا را براي كار انتخاب كرده به نوعي ديگر در فيلم قبلي فيلمساز مورد استفاده قرار گرفته و با تدوين و برش‌هاي لحظه‌اي و تكيه مداوم بر صداي شاتر دوربين، قصد ايجاد ريتم و ميخكوب كردن مخاطب را دارد. فرمي كه قرار نيست در هر قصه‌اي جواب بدهد به خصوص وقتي صحبت از يك فيلم بلند سينمايي است نه يك مستند گزارشي تلويزيوني در ذم جوانان خلافكاري كه از همياري با كودكان بي‌سرپرست به دزدي‌هاي رابين هودوار و اسيدپاشي مي‌رسند.
اي كاش درميشيان مي‌توانست خود را از جو و حاشيه‌هاي فيلم قبلي‌اش دور كند و با فراغ بال درصدد خلق يك اثر جديد با دغدغه‌هاي جديد و لحن و بياني تازه باشد كه بيانگر يك گام رو به جلو براي او باشد، نه درجا زدن يا متاسفانه عقبگرد براي فيلمساز جواني كه در دو فيلم اول خود خوش درخشيد.

 

 

روزنامه اعتماد

نظر شما