شناسهٔ خبر: 42176 - سرویس باشگاه ترجمه
نسخه قابل چاپ

کارل پوپر/ پیش‌بینی و پیشگویی در علوم اجتماعی(۱)؛

نومیدی تاریخیگران ناامید

پوپر درک و تفهیم اینکه علوم اجتماعی نمی‌توانند تحولات تاریخی آینده را پیشگویی کنند برخی نویسندگان عصر نوین را به یأس و نومیدی سوق داده است و به دفاع از خردگریزی (irrationalism) سیاسی برانگیخته است، آنان با تشخیص ویژگی قدرت پیشگویی با سودمندی عملی، علوم اجتماعی را غیرمفید اعلام می‌کنند. اما هنوز نیازی با یأس منطقی وجود ندارد، تنها کسانی که نمی‌توانند تمایز بین پیش‌بینی معمولی را از پیشگویی تاریخی تشخیص دهند، به‌عبارت‌دیگر، تنها تاریخیگران (تاریخیگران ناامید) امکان دارد به چنین یأس منطقی دچار شده باشند.

 

فرهنگ امروز/ کارل پوپر ترجمه یوسف نراقی:

 

۱

موضوع سخنرانی@ من «پیش‌بینی# و پیشگویی+ در علوم اجتماعی» است. قصد من در اینجا انتقاد از آموزه‌ای (Doctrine) است که باور دارد وظیفه‌ی علوم اجتماعی طرح و ارائه‌ی پیشگویی‌های تاریخی است و اگر ما بخواهیم برنامه‌ریزی‌هایی را به روش منطقی به انجام رسانیم به این پیشگویی‌های تاریخی نیاز داریم. من این آموزه را «تاریخیگری» (Historicism) می‌خوانم. تاریخیگری را یادگار دوران باستان تلقی می‌کنم، حتی افرادی که به آن اعتقاد دارند بر این باورند که تاریخیگری آموزه‌ای جدید، مترقی، انقلابی و نظریه‌ای علمی است.

پایه‌های فکری تاریخیگری -اینکه وظیفه‌ی علوم اجتماعی تهیه و ارائه‌ی پیشگویی‌های تاریخی است و این پیشگویی‌های تاریخی مورد نیاز هرگونه نظریه‌ی منطقی است- امروزه مورد بحث نظریه‌پردازان است، چون بخشی از فلسفه‌ای را تشکیل می‌دهند که مایاست خود را تحت عنوان «سوسیالیسم علمی» یا «مارکسیسم» بنامد. بنابراین، تجزیه و تحلیل من از نقش پیش‌بینی و پیشگویی را می‌توان نقدی بر روش تاریخیگری مارکسیسم توصیف کرد. اما در واقع من تجزیه و تحلیل خود را به اقتصاد مغایر با تاریخیگری محدود نمی‌کنم که دارای خصوصیت مارکسیستی است، چون هدف تحلیل من انتقاد از آموزه تاریخیگری در کل است؛ بااین‌وجود، من تصمیم دارم در سخنرانی‌ام طوری صحبت کنم که گویی مارکسیسم تنها هدف انتقاد من است، چون نمی‌خواهم متهم به این شوم که تحت عنوان «تاریخیگری» به گونه‌ای پوشیده به مارکسیسم حمله می‌کنم. اما خوشحال می‌شوم به یاد داشته باشید که هر موقع از مارکسیسم نام می‌برم همواره شماری دیگری از فلسفه‌های تاریخ را نیز در ذهن خود دارم، چون تلاش من نقد روش تاریخی معینی است که به عقیده‌ی بسیاری از نظر برخی از فلاسفه‌ی سنتی و جدید معتبر بوده‌اند که نظرات فلسفی آنان وسیعاً از نظرات مارکس متفاوت بوده است.

به‌عنوان نقد فلسفه‌ی مارکس، سعی می‌کنم وظیفه‌ی خود را در یک فضای لیبرال تعریف و تعبیر نمایم. من احساس می‌کنم که آزادم نه تنها از مارکسیسم انتقاد نمایم، بلکه آزادم از برخی مطالب آن نیز دفاع کنم؛ و همچنین احساس می‌کنم آزادم که آموزه‌های آن را به گونه‌ای رادیکال ساده نمایم.

یکی از نکاتی که در آن با مارکسیست‌ها همفکر هستم، اصرار آنان بر فوریت داشتن مسائل اجتماعی زمان ما است و فلاسفه باید با این موضوعات برخورد کنند که ما نباید صرفاً به تعبیر و تفسیر جهان بپردازیم، بلکه باید به تغییر آن کمک کنیم. با این موضوع به شدت موافقم و معتقدم در همین جلسه‌ی حاضر موضوع «انسان و جامعه» را برای بررسی انتخاب کنیم و بررسی و بحث درباره‌ی‌ این مشکلات را مورد توجه قرار دهیم. خطر مرگ‌باری که انسان در آن دست و پا می‌زند -و بدون شک بزرگ‌ترین خطر در تاریخ خود است- نباید از طرف فلاسفه نادیده گرفته شود.

اما فلاسفه به‌نوبه‌ی خود چه کمکی می‌توانند بکنند (نه صرفاً به‌عنوان یک انسان و نه به‌عنوان یک شهروند، بلکه به‌مثابه یک فیلسوف)؟ برخی از مارکسیست‌ها اصرار دارند که مشکلات بیش از حد فوریت دارند که به تفکر و تأمل بعدی فرصت باشد و ما باید هرچه سریع‌تر موضع بگیریم. اما اگر -به‌عنوان یک فیلسوف- بتوانیم در مجموع کمکی بکنیم، مسلماً نباید کورکورانه وارد عمل شویم و نتایج از پیش آماده‌ای را با عجله بپذیریم؛ به‌عنوان فلاسفه، بهتر است با مشکلات موجود و راه‌حل‌های تبلیغاتی که به‌وسیله‌ی برخی احزاب مطرح می‌شود، برحسب انتقاد منطقی مواجه شویم. دقیق‌تر بیان کنم، من معتقدم که بهترین کاری را که به‌عنوان یک فیلسوف می‌توانم انجام دهم این است که به گونه‌ای مسلح به سلاح انتقاد از روش به مشکلات نزدیک شوم، این کاری است که می‌توانم انجام دهم.

۲

با توجه به مطالب مقدماتی فوق می‌توانم بگویم که چرا این موضوع خاص را برای سخنرانی خود انتخاب کرده‌ام. من یک خردگرا (Rationalist) هستم و منظور من از این اصطلاح این است که من به بحث و استدلال اعتقاد دارم، من همچنین به امکان به‌کارگیری علم درباره‌ی‌ مشکلاتی که در جامعه به وجود می‌آیند و نیز مطلوبیت آن باور دارم؛ اما ضمن اعتقاد به علوم اجتماعی، همچنین با بیم و هراس به علم اجتماعی کاذب نگاه می‌کنم.

برخی از همکاران خردگرای من مارکسیست هستند، مثلاً در انگلستان شماری زیادی از فیزیک‌دانان و زیست‌شناسان نخبه وفاداری خود را به آموزه‌های مارکسیستی مورد تأکید قرار می‌دهند؛ آنان به دلایل ادعاهای مارکسیسم به این آموزه جذب شده‌اند که: الف) مارکسیسم علم است؛ ب) مارکسیسم مترقی است؛ پ) مارکسیسم روش‌های پیش‌بینی پدیده‌ها را به کار می‌برد که علوم طبیعی به کار می‌برند. البته کل آن مبتنی بر این سه ادعا است؛ بنابراین من می‌کوشم نشان بدهم که این ادعاها درست نیستند و نوع پیشگویی که مارکسیسم انجام می‌دهد از نظر خصوصیات منطقی وابستگی بیشتری به روش‌های عهد عتیق دارد تا به روش فیزیک نوین.

۳

من بحث خود را با یک گزاره‌ی کوتاه و انتقادی مختصری از روش تاریخی به‌اصطلاح علم مارکسیستی ادامه می‌دهم. موضوعات را ساده بیان می‌کنم چون مجبور به این کار هستم، اما ساده‌سازی من در واقع به خاطر تمرکز روی نکات مهم و قطعی است.

نکات محوری روش تاریخی (به‌ویژه مارکسیسم) به قرار ذیل است:

الف) این یک واقعیت است که ما می‌توانیم خسوف و کسوف را در منظومه شمسی با دقت بالا و برای مدت زمان طولانی در آینده پیش‌بینی کنیم؛ بنابراین، چرا ما نباید قادر به پیشگویی انقلاب‌های اجتماعی باشیم؟ میزان شناخت یک عالم اجتماعی درباره‌ی‌ جامعه در سال ۱۷۸۰ به اندازه‌ی نصف شناخت یک منجم بابلی درباره‌ی‌ ستارگان بود، پس می‌توانست انقلاب فرانسه را پیش‌بینی کند.

ایده‌ی اساسی این است که همان‌طور که می‌توان تحولات منظومه شمسی را پیش‌بینی کرد، پس می‌توان انقلابات اجتماعی را نیز پیش‌بینی کرد، این نظر موجب پیدایش «وظیفه‌ی علوم اجتماعی» شده است که:

ب) وظیفه‌ی علوم اجتماعی اساساً همان است که وظیفه‌ی علوم طبیعی است؛ ارائه‌ی پیش‌بینی‌ها و به‌ویژه پیش‌بینی‌های تاریخی، بدین معنا که پیش‌بینی‌هایی درباره‌ی توسعه و تحول اجتماعی و سیاسی انسان.

 پ) همین‌که این پیش‌بینی‌ها در دسترس قرار می‌گیرند، وظیفه‌ی سیاست‌گذاری معین می‌شود؛ این «درد زایمان» را (بنا به گفته‌ی مارکس) کم می‌کند که بالاجبار با تحولات سیاسی ارتباط دارد و طبق پیش‌بینی محتمل‌الوقوع بوده‌اند.

این اندیشه‌های ساده را من آموزه‌های تاریخی علوم اجتماعی می‌خوانم، به‌ویژه یکی از آن‌ها که مدعی است: وظیفه‌ی علوم اجتماعی پیش‌بینی پدیده‌ی اجتماعی نظیر پیش‌بینی انقلاب‌ها است. هر دوی این آموزه‌ها شاید بخش‌هایی از طرح گسترده‌ی فلسفی تلقی شوند که احتمالاً تاریخیگری نامیده می‌شود؛ این عقیده که سرگذشت نوع بشر بر مبنای یک توطئه بوده است و اگر ما موفق شویم این پیچیدگی را از هم بگشاییم، آن‌گاه کلید آینده را به دست خواهیم آورد.

 

۴

من دو آموزه‌ی تاریخیگری را در رابطه با وظیفه‌ی علوم اجتماعی و سیاست‌گذاری توضیح داده‌ام؛ این دو آموزه را تحت عنوان مارکسیسم بررسی کرده‌ام، اما آن‌ها خاص مارکسیسم نیستند، بلکه برعکس، آن‌ها جزو قدیمی‌ترین آموزه‌های دنیا هستند، در زمان خود مارکس آن‌ها وجود داشتند، دقیقاً به همان صورتی که توضیح داده شد، نه تنها مارکس آن‌ها را از هگل به ارث برد، بلکه حتی جان استوارت میل نیز آن‌ها را از کنت به ارث برده بود؛ این دو آموزه در دوران باستان، در نظرات افلاطون و حتی پیش از او در نظرات هراکلیتوس و هسیود وجود داشتند، به نظر می‌رسد که این آموزه‌ها ریشه‌های شرقی دارند. در واقع اندیشه یهودیتی را که مردم در آن زمان انتخاب کردند یک اندیشه‌ی تاریخیگری خاصی است؛ بدین معنا که تاریخ دارای نقشه و توطئه‌ای است که باعث و بانی آن یهوه (Jahwe) است و این رمز و راز را تنها پیغمبران می‌توانند بگشایند. این اندیشه که ما می‌توانیم از یک‌چنین شناختی با تعدیل و تنظیم خود نسبت به آن بهره‌مند شویم.

این اندیشه‌ی قدیمی برحسب این واقعیت تقویت شده بود که تا حدی پیشگویی‌های مربوط به خسوف و کسوف در منظومه شمسی و حرکت‌های ستارگان درست از آب در آمده بودند. رابطه‌ی نزدیک بین آموزه‌ی تاریخیگری و دانش ستاره‌شناسی به گونه‌ای واضح در تفکرات ستاره‌شناسی پیداست.

البته این نکته‌های تاریخی ربطی به این سؤال ندارد که آیا آموزه‌ی تاریخیگری مربوط به روش‌شناسی علوم اجتماعی است؟

۵

این آموزه‌ی تاریخیگری که می‌گوید وظیفه‌ی علوم اجتماعی این است که تحولات تاریخی را پیش‌بینی کند به نظر من قابل دفاع نیست. مسلماً همه‌ی علوم اجتماعی نظری علوم پیش‌بینی‌کننده هستند و بدیهی است که آن‌ها علوم اجتماعی‌ِ تئوریکی هستند. اما آیا این تأییدیه -آن‌طور که تاریخیگران معتقدند- بدین معناست که وظیفه‌ی علوم اجتماعی پیشگویی تاریخی است؟ این مسئله چنین است: همین‌که ما بین این دو نکته تمایز واضحی قائل شویم که «پیش‌بینی علمی» متمایز از «پیشگویی تاریخی غیرمشروط» است، آن عقیده از بین می‌رود؛ اما تاریخیگری موفق به تشخیص این تمایز مهم نمی‌شود.

همه پیش‌بینی‌های معمولی در علوم مشروط هستند؛ آن‌ها اظهار می‌دارند که تغییرات معینی (مثلاً، درجه حرارت آب در کتری) با تغییرات دیگری همراه خواهد بود (مثلاً، جوشیدن و تبخیر شدن آب). یا از یک مثال ساده علم‌الاجتماع استفاده کنم: درست همان‌طور که ما از یک فیزیک‌دان یاد می‌گیریم که تحت شرایط فیزیکی معینی دیگ بخار منفجر می‌شود، همین‌طور می‌توانیم از یک اقتصاددان یاد بگیریم که تحت شرایط اجتماعی معینی نظیر کمبود کالاهای لازم، کنترل قیمت‌ها و مثلاً در غیاب یک سیستم کیفری مؤثری، بازار سیاه گسترش می‌یابد.

پیش‌بینی علمی غیرمشروط گاهی اوقات امکان دارد که از پیش‌بینی‌های علمی مشروط مشتق شوند که همراه با گزاره‌های تاریخی باشند که اظهار می‌دارند که این شرایط مورد بحث تحقق یافته‌اند. از این مقدمات ما می‌توانیم به‌وسیله‌ی قیاس منطقی خاص (modus ponens) به پیش‌بینی غیرمشروط برسیم. اگر پزشکی تشخیص دهد که فردی مبتلا به تب مخملک شده است، او سپس ممکن است با کمک‌های پیش‌بینی مشروط علم خاص خود دست به یک پیش‌بینی غیرمشروط بزند که بیمار تب‌خال‌های مخصوص خواهد زد؛ البته ممکن است یک‌چنین پیشگویی غیرمشروطی را بدون هرگونه توجیهی در یک علم نظری انجام داد، یا به‌عبارت‌دیگر در پیش‌بینی‌های مشروط علمی، مثلاً ممکن است آن‌ها مبتنی بر رؤیا باشند و ممکن است برحسب تصادف درست از آب درآیند.

بحث من دو قسم است: نخست، در واقع تاریخیگر این کار را انجام نمی‌دهد، او پیشگویی‌های تاریخی خود را از پیش‌بینی‌های مشروط علمی به دست نمی‌آورد. دوم، تاریخیگر شاید به این دلیل نمی‌تواند چنین کاری کند که پیشگویی‌های بلندمدت تنها زمانی می‌توانند از پیش‌بینی‌های مشروط علمی نشئت بگیرند که در سیستم‌هایی به کار رفته باشند که بتوان آن‌ها را مجزا، ایستا و لایتغیر و برگشت‌ناپذیر توصیف کرد؛ این سیستم‌ها در طبیعت بسیار نایاب هستند و جامعه‌ی مدرن مسلماً یکی از آن‌ها نیست.

این نکته را اندکی بیشتر توضیح می‌دهم. پیشگویی‌های خسوف و کسوف و نیز پیشگویی‌های مبتنی بر نظم و ترتیب فصول (شاید قدیمی‌ترین قوانین طبیعی هستند که بشر توانسته آگاهانه آن‌ها را درک کند) تنها به این شرط ممکن است که منظومه شمسی ما سیستم ایستای تکراری است و این اگر به خاطر آن است که برحسب تصادف از دایره‌ی نفوذ سیستم مکانیکی جدا شده و در منطقه‌ی وسیع فضای خالی تا حدی آزاد از دخالت‌های خارجی قرار گرفته است. برخلاف عقیده‌ی رایج تجزیه و تحلیل چنین سیستم‌های تکرار موضوع علوم طبیعی نیست، این سیستم‌های تکراری موارد خاصی هستند که پیش‌بینی علمی بسیار مؤثر می‌باشد؛ این کل مسئله است. سوای از این مورد بسیار استثنائی (منظومه شمسی)، سیستم‌های بازگشتی یا دوره‌ای بسیاری به‌ویژه در زمینه‌ی بیولوژیکی شناخته شده‌اند؛ سیکل‌های زندگی ارگانیسم‌ها بخشی از نیمه‌ایستایی یا با تغییرات بسیار کند، زنجیره‌ی حوادث بیولوژیکی هستند. اگر ما بتوانیم تا آنجا که امکان دارد آن‌ها را از تغییرات تکاملی کند انتزاع کنیم، می‌توانیم پیش‌بینی‌های علمی را درباره‌ی سیکل‌های ارگانیسم انجام دهیم، بدین معنا که تا آنجا که بتوانیم سیستم بیولوژیکی مورد نظر را ایستا تلقی نماییم.

بنابراین، هیچ پایه‌ای را نمی‌توان در مثال‌های این‌چنینی برای بحث و مشاجره‌ای پیدا کرد که بتوان روش پیشگویی غیرمشروط بلندمدتی را در تاریخ جامعه‌ای انجام داد. جامعه در حال تغییر و تحول است، تغییر و تحول آن درکل تکراری نیست، بلکه توسعه‌ای است؛ درست است که تا آنجا که تکراری باشد، شاید بتوانیم پیشگویی‌های معینی را انجام دهیم، مثلاً بی‌شک برخی تکرارها در راه و روش پیدایش مذاهب نوین یا حکومت‌های ستمگر مشاهده می‌شود، یا یک پژوهشگر تاریخ شاید فکر کند که می‌تواند در مقایسه‌ی آن‌ها با نمونه‌های قبلی یک‌چنین تحولاتی را در حد محدودی پیشگویی کند؛ بدین معنا که با مطالعه‌ی شرایطی که این تحولات تحت آن‌ها بروز می‌کند، اما به‌کارگیری روش مشروط پیش‌بینی ما را به جایی نمی‌رساند، چون مؤثرترین جنبه‌های تحولات تاریخی، غیرتکراری هستند. * شرایط در حال تغییر هستند و وضعیتی (مثلاً تحت تأثیر اکتشافات نوین علمی) بروز می‌کند. واقعیت این است که می‌توانیم خسوف و کسوف را پیشگویی کنیم، اما این نمی‌تواند دلیل معتبری ارائه دهد که انتظار داشته باشیم که ممکن است انقلاب‌ها را هم پیش‌بینی کنیم.

این ملاحظات نه تنها در مورد تکامل انسان‌ها درست است، بلکه همچنین در خصوص تکامل زندگی درکل صحت دارد. هیچ نوع قانونی در خصوص تکامل وجود ندارد، تنها این واقعیت تاریخی که گیاهان و حیوانات تغییر می‌یابند، به عبارت دقیق‌تر، در واقع تغییر یافته‌اند. این اندیشه که قانونی که جهت و خصوصیت تکامل را تعیین می‌کند، از نوع اشتباه قرن نوزدهمی است که صرفاً از تمایل کلی به «قانون طبیعی» نشئت می‌گیرد که همه‌ی کارها به گونه‌ی سنتی به «کائنات» نسبت داده می‌شد.

۶

درک و تفهیم اینکه علوم اجتماعی نمی‌توانند تحولات تاریخی آینده را پیشگویی کنند برخی نویسندگان عصر نوین را به یأس و نومیدی سوق داده است و به دفاع از خردگریزی (irrationalism) سیاسی برانگیخته است، آنان با تشخیص ویژگی قدرت پیشگویی با سودمندی عملی، علوم اجتماعی را غیرمفید اعلام می‌کنند. در یک تلاش برای تجزیه و تحلیل امکان پیشگویی تحولات تاریخی، یکی از این نویسندگان خردگریز مدرن می‌نویسد: ۱ «از همان عنصر عدم قطعیتی که علوم طبیعی رنج می‌برد، در علوم اجتماعی نیز تأثیر دارد، تنها اندکی بیشتر، چون به سبب گسترش کمی آن، در اینجا نه تنها در ساختار نظر بلکه در سودمندی عملی نیز تأثیر می‌گذارد. »

اما هنوز نیازی با یأس منطقی وجود ندارد، تنها کسانی که نمی‌توانند تمایز بین پیش‌بینی معمولی را از پیشگویی تاریخی تشخیص دهند، به‌عبارت‌دیگر، تنها تاریخیگران (تاریخیگران ناامید) امکان دارد به چنین یأس منطقی دچار شده باشند. سودمندی مهم علوم طبیعی تنها در پیش‌بینی خسوف و کسوف قرار ندارد، همان‌طور که سودمندی عملی علوم اجتماعی به قدرت پیشگویی تحولات اجتماعی یا سیاسی نیست. تنها تاریخیگران ناامید، یعنی تنها کسانی که معتقد به آموزه‌های تاریخیگری وظیفه‌ی علوم اجتماعی هستند، با تشخیص اینکه علوم اجتماعی قادر به چنین پیشگویی نیستند حتی ممکن است به تنفر از منطق سوق داده شوند. 

 

ادامه دارد ...

 

زیر نویس‌:  

۱- آ H. Morgenthau , Scientific Man and POWER Politics . London , ۱۹۴۷ , p.۱۲۲ .

 

توضیحات مترجم :

@ - ترجمه حاضر، متن سخنرانی پروفسور کارل پوپر در «مجمع عمومی دهمین کنگره‌ی بین‌المللی فلسفه» در آمستردام، در سال ۱۹۴۸ است. این سخنرانی جز در بولتن و سپس در کتاب Patrick Gardiner, Theories of History , Oxford University , ۱۹۵۹ منتشر نشده است و به همین سبب بسیار نادر است. کتاب فقر تاریخیگری او که ۹ سال پس از این سخنرانی در سال ۱۹۵۷ منتشر شده است در واقع از این سخنرانی نشئت گرفته است. 

# - پیش‌بینی (Prediction) یک روند علمی است که مبتنی بر قوانین کلی، مشاهده و تجربه است و از یک قطعیت بالا برخوردار است.

+ - پیشگویی (Prophecy) یک فرایند غیرعلمی است که مبتنی بر حدس و گمان می‌باشد، ازجمله کار فال‌بین‌ها اغلب در این روال است که فاقد قطعیت است.

*- در واقع اصطلاح «تاریخ تکرار می‌شود» یک غلط مصطلح است و هرگز در فرایند تاریخی دو پدیده یا حوادث تاریخی مشابهی دیده نمی‌شود، برای نمونه، سه انقلاب فرانسه، شوروی و ایران را با هم مقایسه کنید، هریک دارای ویژگی‌هایی هستند، تنها مشابهت آن‌ها، اصطلاح «انقلاب» است که ما بر آن‌ها نام‌گذاری کرده‌ایم.

نظر شما