شناسهٔ خبر: 42428 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ظرفیت‌های فلسفه اسلامی برای تبیین فلسفه سیاسی

عضو پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی گفت: قطعا در فلسفه و اندیشه اسلامی ظرفیت‌هایی برای نظام‌سازی و تبیین فلسفه سیاسی وجود دارد، اما برخی از مباحث مطرح شده در این مکاتب ممکن است امروز اصلا به درد ما نخورد و زمانش منقضی شده باشد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شبستان؛ نزدیک به چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی و تاسیس حکومت دینی اسلامی بر مبنای فقه شیعی می‌گذرد؛ در دهه اخیر بحث‌های نظری حول محور بنیادهای حکومت دینی در کشور ما به اوج خود نزدیک شده‌اند و بنیادهای نظری حکومت دینی شکل یافته در ایران مورد تحلیل‌های بسیاری قرار گرفته است؛ بیشتر این تحلیل‌ها مبتنی بر نظریات فلسفه سیاسی منبعث از غرب بوده است و کمتر اتفاق افتاده که اندیشمندان و صاحب‌نظران تحلیل‌هایشان را بر مبنای میراث فلسفه اسلامی صورت‌بندی کنند. اینکه فلسفه اسلامی مشتمل بر سه دستگاه فکری «مشائی»، «اشراقی» و «متعالیه»، تا چه حد امکانات نظری‌ تبیین یک فلسفه سیاسی اسلامی منسجم را فراهم می‌کنند، خود مطلبی است که نیاز به بررسی‌های دامنه‌دار و دقیقی دارد، اما آنچه عقل سلیم حکم می‌کند ضرورت این بررسی است، چه این امکان در این فلسفه باشد چه نباشد! زیرا حتی عدم توانمندی فلسفه اسلامی برای نظریه‌پردازی در حوزه فلسفه سیاسی اسلامی هم باید با فعالیت دقیق فلسفی اثبات شود، نه اینکه نااندیشیده رها شود. این ملاحظات ما را به پرداخت جدی به میراث فکری ـ فلسفی ایرانی ـ اسلامی ملزم می‌سازد. در این خصوص با «شریف لک‌زایی» استاد علوم سیاسی و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی همسخن شده‌ایم؛ لکزایی معتقد است که اگر در بررسی‌ فلسفه اسلامی به این نتیجه رسیدیم که این فلسفه اساسا هیچ دخلی به فلسفه سیاسی ندارد و در آن ظرفیتی برای تبیین فلسفه سیاسی اسلامی نیست تا نیاز ما را پاسخ گوید، می‌توان آن را کنار گذاشت و تبیین فلسفه سیاسی اسلامی را در جای دیگری جست‌وجو کرد. مشروح گفت‌وگو با شریف لکزایی از نظرتان می گذرد:

چرا بعد از گذشت ۴ دهه از حکومت دینی جمهوری اسلامی باید امروز بنشینیم و به امکان و امتناع بهره‌گیری حکومت دینی از فلسفه‌های اسلامی بپردازیم؟ سود چنین بررسی‌هایی در زمانی که حکومت‌ دینی در کشور ما تاسیس شده و به راهش ادامه می‌دهد چیست؟

برای هر نظام سیاسی، نیازمند یک چارچوب فلسفی و فلسفه سیاسی هستیم. هدف اصلی برای چنین بررسی‌هایی همین نیاز اساسی است. در مباحثی که در فلسفه اسلامی مطرح است، ۳ مکتب فلسفی مورد توجه قرار می‌گیرد: نخست فلسفه مشاء، دوم فلسفه اشراق و سوم فلسفه متعالیه. متاسفانه درباره اینکه ظرفیت‌های هر کدام از این سه مکتب فلسفی برای نظام‌سازی و تبیین پایه‌های تئوریک نظام سیاسی دینی چه مقدار است، انصافا کار زیادی صورت نگرفته است و اگر کارهایی شده، خیلی محدود و نادر بوده است.

امر رایج و معمول این است که هر تفکری بعد از یک حادثه یا واقعه‌ای اتفاق می‌افتد، یعنی وقتی اندیشمندان فاصله‌ای با وقایع و اتفاقات ویژه می‌گیرند دست به تبیین و تحلیل فکری آن‌ها می‌زنند؛ ما هم در حال حاضر از زمان تاسیس نظام سیاسی جمهوری اسلامی قدری فاصله گرفته‌ایم و خوب است به این بحث‌ها توجه کنیم و ببینیم میراث فلسفی که در اختیار داریم چقدر می‌تواند در حکومت‌داری و حکمرانی و کشورداری به ما کمک کند.

قطعا در فلسفه و اندیشه اسلامی ظرفیت‌هایی برای نظام‌سازی و تبیین فلسفه سیاسی وجود دارد، اما برخی از مباحث مطرح شده در این مکاتب ممکن است امروز اصلا به درد ما نخورد و زمانش منقضی شده باشد، ولی خاصیت بحث‌های فلسفی این است که فرازمانی و فرامکانی است و در هر زمان و در هر مکان می‌تواند در حوزه‌های مختلف از جمله فلسفه سیاسی پاسخگوی سوالات و نیازهای ما باشد. به عبارت دیگر موضوعات مطرح شده در این مکاتب را می‌توان در هر زمانی و در هر مکانی به بحث گذاشت و از منظر فلسفی به آن‌ها نگریست و از تاملات و تحلیل‌های جدید، آموزه‌هایی را برای تبیین فلسفه سیاسی اسلامی استخراج کرد.

اگر ما مدعی هستیم که انقلاب اسلامی یک چهره متفاوت و معتدل دارد، حداقل کاری که برای این ادعا لازم است انجام آن است که فلسفه سیاسی اسلامی بیاید و در این خصوص اتخاذ موضعی کند. خوشبختانه در سال‌های اخیر در فضای علمی ما حرکتی به این سمت شکل گرفته است که به این بحث‌ها توجه نشان می‌دهد، این باب مبارکی است تا بتوانیم حداقل به پرسش‌هایمان در حوزه فلسفه سیاسی اسلامی پاسخ بدهیم.

 

اگر چنین بررسی‌هایی با شیوه‌های واقعا علمی و فلسفی دنبال شود، نتایج بررسی ممکن است دو سو داشته باشد؛ نخست اینکه تحلیل ما نشان دهد بهره‌گیری حکومت دینی از فلسفه‌های اسلامی امری «ممکن» است و دوم اینکه شاید این تحلیل‌ها نشان دهند که چنین بهره‌گیری ممکن نیست بلکه «ممتنع» است. با توجه به اینکه ما به طور بالفعل تحت یک حکومت دینی قرار داریم، اگر نتیجه دوم (امتناع بهره‌گیری حکومت دینی از فلسفه اسلامی) به دست آید، این را باید از ضعف میراث فلسفی خودمان بدانیم، یا از تعارض‌هایی که ممکن است حکومت دینی با عقلگرایی فلسفی دارد؟

«امکان» و «امتناعی» که در بررسی‌های این‌چنینی مطرح می‌شود، بر حسب دیدگاه اساتید و صاحب‌نظران است، یعنی ممکن است صاحب‌نظری معتقد باشد امکان این بهره‌گیری وجود دارد و برعکس شخص دیگری ممکن است معتقد باشد این بهره‌گیری ممتنع است و نمی‌تواند اتفاق بیفتد. این دو جریان باید بنشینند و با هم بحث کنند و از ماحصل بحث‌های آنان متوجه بشویم که کدام عقیده و نظر درست‌تر به نظر می‌رسد. بدین‌ترتیب قرار نیست در چنین بحث‌هایی هیچ‌کدام از آن دو نتیجه‌ای که شما گفتید اتخاذ شود.

همان طور که گفتم بحث‌های فلسفی زمانی پیش می‌آید که ما از یک حادثه فاصله گرفته‌ایم و فرصتی دست می‌دهد تا متفکران درباره آن حادثه تفکر کنند و نظراتشان را ارائه کنند. هم من فکر می‌کنم ما در زمان حال، از وقوع انقلاب اسلامی و تاسیس حکومت دینی جمهوری اسلامی فاصله بسیار خوبی گرفته‌ایم و بیش از ۳ دهه از وقوع آن گذشته است. لذا می‌توانیم هم درباره آن حادثه بحث کنیم و هم آسیب‌شناسی اندیشه‌ای درباره آن داشته باشیم. در این زمان و در این فاصله می‌توانیم برخی موضوعات فلسفی درباره حکومت دینی را طرح کنیم و بنیادهای نظری موجود را به پرسش بگیریم؛ همچنین می‌توانیم از ظرفیت‌های همین حکمت اسلامی بهره بگیریم و ببینیم که چه فرصت‌ها و ظرفیت‌هایی مغفول‌مانده‌ی دیگری وجود دارد که تا امروز غیرقابل استفاده بوده و می‌شود از آن‌ها استفاده کرد.

بنابراین، من معتقدم که ما نیاز به بحث و گفت‌وگو داریم و اگر این گفت‌وگوها به این نتیجه برسد که اساسا فلسفه اسلامی دخلی به فلسفه سیاسی ندارد و آن فلسفه ظرفیتی برای تبیین فلسفه سیاسی اسلامی ندارد تا نیاز ما را پاسخ بگوید، می‌توان آن را کنار گذاشت. اما همان طور که گفتم بحث‌های فلسفی، بحث‌های برهانی و استدلالی است و لذا دین و مذهب و مکان و زمان خاصی نمی‌شناسد و در هر زمان و هر مکان و هر شرایطی می‌تواند مورد بحث قرار گیرد و چون زبانش، زبان استدلال است، می‌تواند نیازهای نظری و عقلانی ما را پاسخ دهد.

 دلیل اینکه ما به فلسفه اسلامی رجوع می‌کنیم و نه مثلا به فلسفه‌های دیگر، آن است که این زبان استدلالی و قلم اندیشمندان مسلمان و ایرانی که در فضای اسلامی اندیشیده‌اند به فرهنگ و فضای فکری کنونی ما نزدیک‌تر است و قابلیت پاسخگویی آن‌ها به نیازهای ما بسی بیشتر از فلسفه‌های دیگر است، از این نظر این بحث‌ها می‌توانند مورد بررسی و گفت‌وگوهای انتقادی قرار بگیرند.

تخصص شما بیشتر تبیین امکانات و ظرفیت‌های فلسفه متعالیه در امر سیاست و اجتماعیات است. اگر قرار مقایسه‌ای بین امکانات این فلسفه در نظریه‌پردازی سیاسی با امکانات مکتب دیگر فلسفه اسلامی مثلا «فلسفه مشایی» داشته باشید، مهمترین مطالب قابل ذکر کدام‌ها هستند؟

در حدود  چهار قرنی که حکمت متعالیه تاسیس شده، می‌توان گفت که این مکتب فلسفی برآیند فلسفه‌ها و تفکرات پیشین خود بوده است یعنی این مکتب فکری درباره مباحثی که می‌شود در حوزه تفکر و جامعه مطرح کرد به نوعی جمیع مباحثی که در دو مکتب پیشین وجود دارد را دل خود دارد. اگر این را مد نظر قرار دهیم بحث کمی روشن می‌شود البته بین مباحث مطروحه در حکمت مشاء و حکمت متعالیه، هم تشابهاتی وجود دارد هم تمایزاتی که باید آن‌ها را بررسی کرد.

 اولا این سه مکتب را باید به عنوان سه «دستگاه» فلسفی نگاه کنیم. ثانیا باید بدانیم که این سه دستگاه شاید از نظر مواد اشتراکات زیادی داشته باشند، ولی در روش، پردازش و عناصر تشکیل دهنده‌شان با هم متفاوت هستند یعنی فلسفه مشاء برای توضیح انسان و جهان و معرفت و… دستگاه ویژه خود را دارد، فلسفه اشراق یک جور دستگاه دیگری دارد و حکمت متعالیه هم به نوع دیگری.

به نظر من می‌رسد که ویژگی‌های دو دستگاه گذشته به اضافه «عرفان» و «مباحث کلامی» در فلسفه متعالیه وجود دارد، به‌ویژه اینکه حکمت متعالیه با قرآن آمیخته شده است و این ویژگی ممتازی به آن داده است.

از سوی دیگر این فلسفه، فلسفه‌ای است که ما از همان دوره تاسیس آن تا زمان حاضر الان با آن مواجه بوده‌ایم و هستیم، یعنی در طول این چهار قرن بسیاری از متفکران ما در فضای آن اندیشیده‌اند و خود حضرت امام(ره) به عنوان یک متفکر در این فضا اندیشیده‌اند و به عنوان فعال سیاسی نظام سیاسی‌ای را بر مبنای بنیادهای همین اندیشه تاسیس کرده‌اند و این تجربه بالفعل سیاسی اجتماعی، می‌تواند برای ما بسیار درس‌آموز و کاربردی باشد.

اما این لزوما به معنای این نیست که ما نمی‌توانیم امکانات و ظرفیت‌های نظام‌سازی سیاسی را از دو دستگاه فلسفی دیگر جهان اسلام استخراج کنیم؛ طبیعتا هر سه دستگاه فلسفی ما در اسلام قابل بحث و گفت‌وگو است و من فکر نمی‌کنم تاکنون به طور جدی در حوزه فلسفه سیاسی به این سه مکتب فلسفی نگاه جامع و دقیقی شده باشد و تلاش درخوری برای بررسی امکانات و ظرفیت‌های آن‌ها در نظام‌سازی حکومت دینی شده باشد.

نظر شما