شناسهٔ خبر: 42593 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

مقدمه «تاسیس» اندیشه سیاسی جدید ایران

در چنین شرایطی، که مدعیان دروغین فلسفه اُمید، آثار جواد طباطبایی را به فلسفه یأس متهم می‌کنند - که البته این تنها یکی از اتهامات انبوه آنان است- اگر معدودی اُمید، در این شرایط یأس‌آورِ کارِ تحقیقی و فلسفی دقیق و عمیق وجود داشته باشد، بدون شک جواد طباطبایی مهم‌ترین اُمید در منطقه حساس اندیشه سیاسی است، که کوشش‌های فکری او، در تاسیس اندیشه سیاسی جدید ایران، ایران را در آستانه تاریخ جدید خودش قرار داده است.

فرهنگ امروز/ محمد ایمانی؛

پیش از این، در جایی دیگر، به اجمال اشاره کرده بودم، به نظر نگارنده، اَغراض نویسنده سه‌گانه تاملی درباره ایران، که از آن تاکنون دو جلد منتشر شده، تاسیس اندیشه سیاسی جدید ایران از درون «بحران ایران» است. «آگاهی از بحران» به عنوان درِ تنگی که خروج از آن، جز از طریق تدوین نظام فلسفی آن تاسیس، امکانپذیر نیست، نیازمند دستگاهی از مفاهیم است که توضیح‌دهنده بحران و راه‌های خروج از آن باشد. در شرایطی که سنت متصلب ما، دیری است که نه تنها قدرت پاسخگویی به مسائل ما را از دست داده، بلکه تجدید ایدئولوژیک آن خود در مضاعف کردن بحران مهم‌ترین نقش را ایفاء کرده است، گشودن راهی که با بازخوانی انتقادی و بازاندیشی سنت، زمینه‌های تاسیس اندیشه سیاسی جدید ایران را فراهم آورد، نیازمند تدوین و تنقیح دستگاهی از مفاهیم است که قدرت توضیح بحران و پاسخگویی به مسائل آن را داشته باشد. این مهم، یعنی تدوین و تنقیح مفاهیم، نیازمند بحث در «مبانی» و تامل در آن است. جلوتر به این بحث باز خواهم گشت، اما پیش از آن می‌خواهم توضیحی درباره جایگاه «تاریخ و تاریخنگاری» در تاسیس اندیشه سیاسی جدید بدهم. طباطبایی چنانچه موکدا گفته است، تاریخنگار نیست، اما چنانچه می‌دانیم، او نه تنها در سه‌گانه تاملی درباره ایران دست به تاریخنگاری می‌زند، بلکه در سه‌گانه تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا نیز به نگارش تاریخ اندیشه سیاسی در اروپا می‌پردازد. طباطبایی جای دیگری توضیح داده است که کار او «تامل فلسفی» در تاریخ ایران است و می‌توان همان سخن را به تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا تعمیم داد. اما برای روشن شدن موضوع، لازم است لَختی در معنای تاریخ، توقف کنیم تا معنای سخن طباطبایی را بهتر بفهمیم. تبدیل‌شدن تاریخ به موضوع تامل فلسفی و تکوین فلسفه تاریخ، در حد فاصل عصر روشنگری تا تقریر درس‌های فلسفه تاریخ هگل امکانپذیر شد، اما این به این معنی نبود که پیش از آن، تاریخ مورد غفلت متفکران اروپایی بوده باشد. چنانچه می‌دانیم، در آستانه دوران جدید تاریخ اروپا، در فلورانسِ دوره رنسانس، نوعی از تاریخنگاری ظهور کرد که از بطن آن، نویسنده تاریخ فلورانس، نیکولو ماکیاوللی، با بازخوانی ده کتاب اول تیتوس لیویوُس بنیان اندیشه سیاسی جدید اروپا را گذاشت. اینجا فرصت آن نیست که به اختلاف‌نظرهایی که بین او و گویچیاردینی در تاریخنگاری بروز کرد، بپردازیم، اما ذکر یک نکته برای آن دسته که به پیروی از دیدگاه کارل لوویت در کتاب تاریخ جهانی و واقعه قدسی، اندیشه تاریخی جدید را صورت جدید و عرفی‌شده آخرت‌شناسی مسیحی می‌دانند، خالی از فایده نخواهد بود و آن این‌که مورد ماکیاوللی که با اقتفاء به تاریخ الحادی بنیان اندیشه سیاسی جدید را گذاشت، استثنا موید قاعده نخواهد بود، چراکه با ماکیاوللی، گسستی در تاریخ اندیشه سیاسی ایجاد می‌شود که از آن به آستانه تاریخ اندیشه سیاسی جدید یاد می‌شود و با آن فصل جدید در اندیشه سیاسی آغاز می‌شود. کار ماکیاوللی درIstorie fiorentine چنانچه معنای قدمایی Istorie تایید می‌کند، «تتبع» در وقایع اتفاقیه فلورانس است و نه صرف تاریخنگاری. با این حال این هگل بود که نخستین‌بار در درس‌های فلسفه تاریخ، با تمایز بین res gestae (گذشته ها) و res gerendae (اکنون، زمان حاضر) بین تاریخنگار که به گذشته‌ها می‌پردازد، با فیلسوف که تاریخ را دستمایه تامل فلسفی برای «زمان حاضر» قرار می‌دهد، قائل به افتراق شد. بر مبنای اندیشه تاریخی هگل، نه تاریخ ایران در سه‌گانه تاملی درباره ایران، تاریخ در معنای رایج کلمه است و نه تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا، یک دوره تاریخ صرف اندیشه سیاسی در اروپاست. در این معنا، چنانچه هگل به مناسبتی گفته بود، می‌توان گفت، تاریخ فلسفه سیاسی عین فلسفه سیاسی است. با این توضیح مختصر به بحث در مبانی برمی‌گردم تا این دقیقه را توضیح دهم که در درجه نخست باید بین دو نوع تاریخنگاری اندیشه تفاوت قائل شد. یکی تاریخنگاری صرف که تنها نوشتنِ تاریخِ اندیشیده‌ها صرف‌نظر از نسبت آنها با ما و زمان حاضر است و دیگری «تامل» در تاریخ اندیشیده‌ها برای استوار کردن پایه‌های اندیشه‌ای جدید بر مبنای «زمان حاضر» و بحرانی که آن را فرا گرفته است. از این منظر، با توجه به بحرانِ زمانِ حاضرِ ماکیاوللی، یعنی بحران فلورانس، «گفتارها در ده کتاب اول تیتوس لیویوُس» نه تاریخی در معنای رایج آن، بل تاسیس اندیشه سیاسی جدید اروپا، با تامل در آن تاریخ است.

از آنجا که از لوازم تاسیس اندیشه سیاسی جدید ایران، تدوین نظام فلسفی آن در قالب دستگاه مفاهیم منقحی است که «مضمون» آن مفاهیم، با توجه به «زمانِ حاضرِ» نویسنده کتاب تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا، مضمونی جدید و متناسب با مواد تاریخ ایران خواهد بود، اثر دکتر طباطبایی که در این مختصر، به معرفی آن پرداختیم، نه کتابی حسب معمول تاریخ اندیشه‌ها برای آشنایی خواننده با اندیشه‌های سیاسی اروپاییان در ادوار ماضی، بلکه کوششی جهت تاسیس اندیشه سیاسی جدید ایران، از طریق تامل در نظام مفاهیم اندیشه سیاسی اروپا و اجتهاد در آن برای نشان دادن جایگاه پدیدار شدن مفاهیم نوآیین و مهم‌تر به دست دادن دریافتی دقیق و عمیق از «مضمون» مفاهیم است، تا در تنقیح مجتهدانه دستگاه مفاهیم فلسفی برای تاسیس اندیشه سیاسی جدید ایران، در شرایطی که سنت دچار تصلب است، زمینی برای این بنا آماده کند، که نه تنها قدرت تحمل بنای جدید را داشته باشد، بلکه استحکام آن، آن را تبدیل به زمینی بکند که بتوان روی آن ایستاد و از قهقرای تعلیق بین «تقلید مضاعف» و «توهم آنچه خود داشت» نجات یافت. طباطبایی در درآمد جدال قدیم و جدید پس از اشاره به تاریخنگارانی که در بهترین حالت «مقلدان» نویسندگان اروپایی در آغاز و متاسفانه اخیرا آسیایی هستند، این دقیقه مهم را مطرح می‌کند که تاریخ، مکان پدیدار شدن آگاهی ملی هر قومی و تاریخ‌نویسی، مکان تدوین خودآگاهی است و این‌که قومی نوشتن تاریخ خود را به دیگران واگذار کند، جز به معنای واگذار کردن خویشتن خویش نمی‌تواند باشد. درباره صنف دیگری از این مقلدان و متوهمان، باید همواره به پدیده روشنفکری دینی اشاره کرد که همچون مانعی بر سر پدیدار شدن اندیشه جدید در ایران، با سودا کردن سیاست با دیانت و دیانت با حقیقت، با کاشتن بذر جهل در این زمین بایر، نه فقط حقیقت را قربانی منافع سیاسی و حزبی‌شان کردند، بلکه نشانه‌های آشکار شدن آگاهی از بحران (در معنای فلسفی‌ای که مراد می‌کنم) را به تعویق انداختند. سردمداران انقلاب فرهنگی، پس از به‌هم خوردن معادلات قدرت، بدون خواندن حتی یک جمله از مارتین لوتر، دچار خودلوتر‌پنداری شدند و شوربختانه، در فضایی که تنها صدای آنان شنیده می‌شد، موثر واقع شدند و کتاب قبض و بسط، که مشحون از اغلاط فاحش فلسفی و بدفهمی‌های توهمِ فهم‌آورنده بود، تبدیل به کتاب پرخواننده نسل پساانقلابی‌ای شد که هیچ‌گاه نکوشید در مبانی آن کتاب، که در موج‌سواری بر مجلات ایدئولوژیک دهه هفتاد شکل گرفت، تحقیق و تامل کند. این‌که در میان تمام ارجاعات خودلوترپندارانه به شطحیات سیدجمال‌الدین اسدآبادی و علی شریعتی درباره رفورماسیون، حتی یک ارجاع به یک جمله از مارتین لوتر وجود ندارد، خود دلیل دیگری بر این دهه‌های دهان‌بسته است. گویی، چنانچه طباطبایی در درآمد جدال می‌نویسد، در گذرگاهِ تنگِ عافیتِ اندیشیدن، می‌توان یکشبه ره صد ساله رفت و «مکتب نرفته»، به غمزه، مساله‌آموز صد مدرس شد.

براساس آنچه گفته شد، تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا اثر جواد طباطبایی قابل مقایسه با نمونه‌های خارجی آن نیست. مجلدات تاریخ اندیشه سیاسی که به زبان‌های اروپایی نوشته شده‌اند خود یک کتابخانه عظیم را تشکیل می‌دهند. در این مورد می‌توان به مجموعه شش جلدی کمبریج به زبان انگلیسی یا به مجموعه پنج جلدی اندیشه سیاسی زیر نظر ایرینگ فچر و هرفرید مونکلر به زبان آلمانی اشاره کرد. اما آنچه اثر طباطبایی را از نمونه‌های اروپایی خود متمایز می‌کند، اجتهادی است که او با «مشکل ایران» مبنای تالیف قرار داده است. کتاب طباطبایی، برعکس هر کتاب اندیشه سیاسی دیگری به زبا‌ن‌های اروپایی، که عمدتا به واسطه خواننده‌ای که توان اجتهاد ندارد، تبدیل به دانشی انتزاعی درباره اندیشه سیاسی خواهد شد، این مزیت بنیادین را دارد که با توجه به مسائل انضمامی ما نوشته شده است و توجه او به دستگاه مفاهیم هر نظام فکری‌ای، معطوف به پرسش‌هایی بوده است که نتیجه ژرف‌کاوی در «زمان حاضر» ما و تشخیص بحران سده‌های اخیر و مسائل مستحدثه آن است. اما از این تمایز که بگذریم، اثر طباطبایی در مقایسه با معدود آثاری که به زبان فارسی درباره تاریخ اندیشه سیاسی غرب «به اصطلاح» تالیف شده‌اند، اثری منحصر‌به‌فرد و غیرقابل مقایسه است. از عزیزی و پازارگاد و عنایت، تا ترجمه‌های تالیفی! در دو سه دهه اخیر، برای خواننده‌ای که این آثار را خوانده باشد، چیز قابل مقایسه‌ای برای مقایسه با اثر طباطبایی وجود ندارد. حتی خواننده پیگیر می‌تواند با دانستن یکی‌دوزبان خارجی اشکالات زیادی را از آن درسنامه‌ها بیرون بیاورد. در شرایطی که کتاب‌سازی، تبدیل به شغل بسیاری از استادان دانشکده‌های علوم انسانی کشور برای ترفیع تا درجه استادتمامی شده است، آثار طباطبایی که در محرومیت از امکانات دانشگاهی (امکان تدریس، تربیت شاگرد و فرصت‌های مطالعاتی در خارج از کشور) کشور نوشته شده‌اند، تنها اُمید جدی دانشجویان و علاقه‌مندان اندیشه سیاسی و علوم انسانی به شمار می‌روند.

باری، در چنین شرایطی، که مدعیان دروغین فلسفه اُمید، آثار جواد طباطبایی را به فلسفه یأس متهم می‌کنند - که البته این تنها یکی از اتهامات انبوه آنان است- اگر معدودی اُمید، در این شرایط یأس‌آورِ کارِ تحقیقی و فلسفی دقیق و عمیق وجود داشته باشد، بدون شک جواد طباطبایی مهم‌ترین اُمید در منطقه حساس اندیشه سیاسی است، که کوشش‌های فکری او، در تاسیس اندیشه سیاسی جدید ایران، ایران را در آستانه تاریخ جدید خودش قرار داده است.

هدف من از نوشتن این معرفی کوتاه، در زمان اندکی که دبیر محترم سرویس اندیشه مهرنامه مقرر کرده بود، نه به دست دادن راهنمایی برای خواننده علاقه‌مند بود، که بتواند با آن به راحتی وارد این کاخ شود و نه، چنانچه در این مجال اندک امکانپذیر نیست، تقریر جامع اَغراض نویسنده کتاب، بل دعوت خواننده به ورود به این کاخ و خطر کردن در پیمودن راهروهای این کاخ است، که اگر در مسیر آن، از عادت مالوف تقلید و مُدپرستی با کمک پُرسش که مذهب تفکر و خلاف آمد عادت است، رهایی یابد و آن را تبدیل به مصیر کند، می‌توان بارقه‌های این امید در تکوین آگاهی ملی و خودآگاهی تاریخی را زمینه‌ای برای غلبه بر وجدان نگون‌بخت ایرانی (das unglückliche Bewußtsein) و یأس سده‌های اخیر گرفت. اگر چنین افتد، دیر نخواهد بود که پاسخ پرسش عباس میرزا را که بیش از یک سده قبل از ماکس وبر، برای ما مطرح کرده بود، بیابیم: نمی‌دانم این قدرتی که شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ (نامه به ژوبر)

محمد ایمانی: پژوهشگر اندیشه سیاسی- آلمان

منبع: مهرنامه شماره 39

نظر شما