شناسهٔ خبر: 42597 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نگاهی به پراگماتیسم در مقام یك سنت فلسفی

پیش از همه پراگماتیسم یك منظر یا نگرش معرفت‌شناختی است كه در تداوم كلیدی‌ترین پرسش حوزه معرفت‌شناسی مطرح می‌شود: مناط و معیار (criterion) صدق یا حقیقت چیست؟ پرسشی كه به خصوص در فلسفه جدید در نتیجه وضعیت پیش آمده در فلسفه مدرسی سده‌های پایانی قرون وسطی به لاادری‌گری (agnosticism) انجامید بود و بار دیگر با شك دستوری رنه دكارت به جریان افتاده بود. راه دست یافتن به حقیقت چیست و چگونه می‌توانیم مدعی شویم كه به هستی معرفت داریم و آنچه می‌دانیم گمان و باور و خطا نیست؟

فرهنگ امروز/ محسن آزموده: مشهور است كه سرآغاز پراگماتیسم به مثابه یك سنت فلسفی را در اواخر سده نوزدهم در ایالات متحده باید جست. در مقام یك نگرش فلسفی، پراگماتیست‌ها مخالف این تفكر هستند كه كاركرد تفكر توصیف، بازنمایی یا انعكاس واقعیت است، بلكه بر‌عكس معتقدند كه اندیشه ابزار یا وسیله برای حل مساله و عمل است. از منظر پراگماتیست‌ها عمده موضوعات فلسفی همچون سرشت معرفت، زبان، مفاهیم، معنا، باورها و علم را از منظر كاركرد آنها بهتر می‌توان توضیح داد.

بنابراین پیش از همه پراگماتیسم یك منظر یا نگرش معرفت‌شناختی است كه در تداوم كلیدی‌ترین پرسش حوزه معرفت‌شناسی مطرح می‌شود: مناط و معیار (criterion) صدق یا حقیقت چیست؟ پرسشی كه به خصوص در فلسفه جدید در نتیجه وضعیت پیش آمده در فلسفه مدرسی سده‌های پایانی قرون وسطی به لاادری‌گری (agnosticism) انجامید بود و بار دیگر با شك دستوری رنه دكارت به جریان افتاده بود. راه دست یافتن به حقیقت چیست و چگونه می‌توانیم مدعی شویم كه به هستی معرفت داریم و آنچه می‌دانیم گمان و باور و خطا نیست؟ برخی چون خود دكارت و كسانی كه در سنت او یعنی عقل‌گرایی می‌اندیشیدند، مثل اسپینوزا و مالبرانش و پاسكال بر حجیت عقل تاكید داشتند و گروهی چون فرانسیس بیكن و

جان لاك و هابز و هیوم و استوارت میل از حس مدد می‌جستند. مدعای هر دو دسته عقلیون و حسیون دست یافتن به یقین بود و همسو با این ادعا بشر در علم به پیشرفت‌های شگرفی دست می‌یافت كه جهان را دگرگون می‌كرد. تشكیك‌های هیوم اما نه فقط تلاش‌های این فیلسوفان را با تردید مواجه كرد كه قطعیت علم جدید و فیزیك نیوتنی را هم با چالشی اساسی روبه‌رو كرد. كوشش بی‌همتای ایمانوئل كانت برای بازگرداندن قطعیت به فلسفه را باید تلاشی از این منظر ارزیابی كرد، كانت در قرن هجدهم می‌خواست از اعتبار معرفت بشری به‌طور عام و فیزیك نیوتنی با همه دستاوردهایش به‌طور خاص دفاع كند و بر این اساس به تحلیلی استعلایی از عقل بشری دست زد.

اما رخدادهای عینی سده نوزدهم در كنار اندیشه ورزان بزرگی كه در این قرن ظهور كردند، نشان داد كه تلاش كانت حرف آخر نیست و همچنان معرفت یقینی مساله‌ای برای فلسفه است. در چنین حال و‌هوایی بود كه در حوالی دهه ١٨٧٠ در ایالات متحده پراگماتیسم به ظهور رسید، در باشگاه متافیزیكی و نزد چهره‌هایی چون چارلز سندرس پیرس (١٩١٤-١٨٣٩) و ویلیام جیمز (١٩١٠-١٨٤٢) و صد البته جان دیویی (١٩٥٢-١٨٥٩) و جورج هربرت مید (١٩٣١-١٨٦٣) . نخستین‌بار این ویلیام جیمز بود كه در ١٨٩٨ رسال‌های با عنوان پراگماتیسم نوشت و مدعی شد پیرس این اصطلاح را در اوایل دهه ١٨٧٠ به كار برده است. جیمز سخنرانی‌های مشهور پیرس در سال‌های ١٨٧٧ و ١٨٧٨ را به مثابه بنیانگذاری پراگماتیسم خواند. خود پیرس در سال ١٩٠٦ بر تاثیر اندیشه‌های نیكلاس سنت جان گرین (١٨٧٦-١٨٣٠) و الكساندر بین

(١٩٠٣-١٨١٨) در پیدایش اندیشه پراگماتیستی تاكید دارد. در پیدایش اندیشه پراگماتیستی فیلسوفان دیگری نیز نقش داشته‌اند: این دیدگاه فرانسیس بیكن كه معرفت خودش قدرت است، یا شرح طبیعت‌گرایانه دیوید هیوم از معرفت و عمل در قوام تفكر پراگماتیستی نقش داشته‌اند. هم چنان كه پراگماتیسم بدون شك وامدار ایده‌آلیسم كانتی، زمانمندی هگلی، نام‌گرایی و حس‌گرایی جان استوار میل و پروژه حذف مفاهیم مبهم از فلسفه از سوی جورج بركلی است، همچنین باید از تاثیر انكارناپذیر هانری برگسن بر ویلیام جیمز سخن گفت.

پراگماتیسم در مقام یك سنت فلسفی را با برخی ویژگی‌های آن در حوزه‌های معرفت‌شناسی، مابعدالطبیعه، فلسفه علم، فلسفه زبان بهتر می‌توان شناخت. پراگماتیسم در معرفت‌شناسی به مقوله صدق (truth) از منظر سودمند (useful) بودن می‌نگرد و معتقد است صادق بودن یك گزاره به معنای سودمندی آن گزاره است. همسو با این تعریف از صدق یك نگرش پراگماتیسم از دیدگاهی انسجام‌گرایانه درباره معرفت دفاع می‌كند. در نظریه انسجام‌گرایانه باور صادق موجه، باوری نیست كه بر بنیادی تردیدناپذیر فراسوی معرفت استوار شده باشد، بلكه این انسجام گزاره‌ها در حصول كاركرد است كه صدق خوانده می‌شود. پراگماتیسم در مابعدالطبیعه تكثرگرایانه است و به بیش از یك روش فلسفی در مفهوم‌پردازی از جهان و محتوای آن تاكید دارد. در فلسفه علم نیز نگاه پراگماتیستی ابزارگرایانه و غیرواقع‌گرایانه است و معتقد است كه مفاهیم و نظریه‌های علمی را باید بر مبنای توان شان در توضیح پدیده‌ها ارزیابی كرد. پراگماتیسم در فلسفه زبان مخالف نگرش بازنمایانه است و معتقد است كه زبان بازنمایی آینه وار جهان نیست و باید بر كاربست زبان تاكید كرد.

پراگماتیسم به مثابه یك شیوه یا نگرش فلسفی را اما نمی‌توان به آنچه آمد و به مثابه یك جریان یا جنبش (movement) فلسفی در ایالات متحده منحصر دانست، اگرچه چنان كه آمد نخستین‌بار اندیشمندان امریكایی در اواخر سده نوزدهم این اصطلاح فلسفی را به نام خود سكه زدند. در سده بیستم اندیشه فلسفی در جست‌وجوی مسیرهایی انضمامی (concrete) تر برای توضیح هستی و نسبت انسان با آن به بن‌مایه‌های فكری پراگماتیسم نزدیك شد و در سنت‌های متفاوت در فلسفه (اعم از قاره‌ای و تحلیلی) از روش‌های پراگماتیستی برای حل مسائل فلسفی بهره جست. برای نمونه در فلسفه قاره‌ای مارتین هایدگر فیلسوف برجسته اروپایی در تداوم فلسفه آلمانی و در مسیری كه هگل و ماركس و نیچه و هوسرل در آن گام گذاشته بودند، بر اهمیت پراكسیس (عمل) در فلسفه تاكید كرد، در سنت آنگلوساكسون (تحلیلی) مهم‌تر از همه این لودویك ویتگنشتاین بود كه به ویژه در آنچه به عنوان دوره دوم فلسفه‌ورزی‌اش مشهور شده، بسیار به پراگماتیسم نزدیك شد. ویتگنشتاین كه به ظاهر در رساله منطقی- فلسفی از نظریه آینه‌ای زبان دفاع كرده بود، در آثار بعدی‌اش به خصوص پژوهش‌های فلسفی به كاربردهای زبانی اشاره كرد و از بازی‌های زبانی سخن گفت.

دیدگاه‌های این فیلسوفان در كنار سایر تحولات اساسی كه در فلسفه سده بیستم به وجود آمد، نه‌فقط به سود پراگماتیسم بود، بلكه آن را عمق بخشید و ابعادی تازه به آن بخشید. تا جایی كه به فلسفه امریكایی به عنوان خاستگاه پراگماتیسم مربوط می‌شود، باید ریچارد رورتی (١٩٣١-٢٠٠٧) فیلسوف تازه درگذشته یاد كرد كه برخی از او با عنوان مهم‌ترین فیلسوف معاصر امریكایی یاد می‌كنند. رورتی در مجموعه آثارش تلفیقی هوشمندانه و صد البته چالش برانگیز میان سنت‌های قاره‌ای و تحلیلی پدید آورد و با تكیه بر آنچه هایدگر و ویتگنشتاین می‌گفتند، كوشید دفاعی جدی و اساسی از سنت پراگماتیسم امریكایی ارایه دهد.

از منظر رورتی عصر فلسفه‌هایی كه در جست‌وجوی معرفت نهایی، استعلایی و بنیادی هستند، به سر‌آمده است و فیلسوفی كه آرزوی دستیابی به حقیقت چیزها را دارد، راه عبث می‌پیماید. از نگاه رورتی فلسفه هرگز تاكنون نتوانسته باورهای ما را بر پایه‌ به اصطلاح تطابق با امر‌ ‌واقع، بنا نهد، چرا كه نه «داده»‌ای در كار است و نه «امر واقعی». آنچه هست زبان‌ ‌است و بس؛ و‌ «‌هیچ كس را یارای آن نیست كه از زبان فراتر‌ ‌رود و دركی از چیزها چنان كه هستند، ارایه بدهد. بدین‌ترتیب حقیقت ساخته‌ انسان‌ ‌است چرا كه انسان خالق واژه‌هاست و «هیچ آگاهی پیشازبانی وجود ندارد». بنابراین از نگاه رورتی امر واقع در متن تاریخ و زبان معنا می‌یابد. این نگاه رورتی اما به معنای پذیرش نسبی‌گرایی خام نیست. او بر عكس متكی بر دیدگاه‌های ویتگنشتاین بر اهمیت عمل تاكید دارد و بر سودمندی معرفت در دل موقعیت‌های زمانمند و مكانمند سخن می‌گوید.

اساس پراگماتیسم را می‌توان اما در فراخوانی آن به سوی عمل و پراكسیس دید. از این منظر فلسفه‌ورزی فراسوی حرافی‌ها و زبان بازی‌ها و به كار بردن استدلال‌های انتزاعی و پیچیده بیش و پیش از هر چیز باید به كار بیاید و سود و منفعتی داشته باشد. تعابیر «سود و منفعت» را در اینجا نباید صرفا در معنای مصطلح فایده‌انگارانه آنكه بیش از همه از سوی سرمایه‌داران خریدار دارد، فهمید. سود و منفعت می‌تواند به اثر‌بخشی و تاثیرگذاری در مناسبات واقعی درك شود. در این معنا نگرش پراگماتیستی نه تنها همچون هر فلسفه‌ای در پی تفسیر جهان است، بلكه تغییر آن را نیز مد نظر دارد، تغییری كه از منظر تفسیر آن رخ می‌دهد. در نگاه پراگماتیستی فلسفه زمانی رسالت واقعی خویش را به انجام می‌رساند كه بتواند كاری را از پیش ببرد و گزاره‌های انسانی زمانی معرفت تلقی می‌شوند كه بتوانند تاثیری در مناسبات واقعی امور بنا نهند. پراگماتیسم در این معنای گشوده و باز فلسفه را از تنگنای جزیی‌نگری‌های لفاظانه خلاص می‌كند و آن را به خاستگاه نخستینش در یونان باز می‌گرداند، آن هنگام كه سقراط می‌خواست با تقریر حقیقت در واقع رنج انسان‌ها را بكاهد و با دستكاری و در واقع ارتقای فهم آنها از جهان، راهی برای دگرگون كردن آن به سوی آرمانشهری همواره در افق و دست‌نیافتنی بگشاید.

نظر شما