شناسهٔ خبر: 42840 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

اژدهای حقيقی؛ بينامتنيتی موفق يا كولاژی شلخته؟!

روايت زولوبيايي فيلم و اينكه دايره‌هاي داستاني كوچك به هم چسبيده فيلم را از فضاي خطي داستان دور كرده است اما درعين حال تلاش شده است سه پرده‌اي بدون قصه حفظ شود ميل خواننده را به كشف بيشتر ماجرا زنده مي‌كند. خواننده در مواجهه با دو پرسش روبه‌رو مي‌شود. يك پرسش در حين ديدن فيلم و پرسش ديگر پس از ديدن فيلم.

فرهنگ امروز/ فرشاد اسماعيلي:

سير سقوط يك امكان١

  مخاطب از صندلي‌اش بلند نمي‌شود. فيلم را تا آخر دنيال مي‌كند. پرسش‌هاي فراواني دارد. چند روز درگير فيلم مي‌شود. فكت‌هاي فيلم را جست‌وجو مي‌كند. ارجاع‌هاي فيلم را با دقت بيشتري دنبال مي‌كند. حالا بايد با خودش
رو راست باشد و تكليف خودش را روشن كند كه از فيلم لذت برده است يا نه.
 لذت اما تنها با ديدن فيلم به دست نخواهد آمد و ديدن فيلم در پيوند با تحليل آن است كه بستر لذت را فراهم مي‌كند. فيلم ماني حقيقي نيازمند تحليل است. با تحليل فيلم، مخاطب با پرسشي اساسي مواجه مي‌شود و لذت تحليلي فيلم در گرو پاسخ به يك پرسش قرار مي‌گيرد. اين پرسش كه: آيا اژدهاي بزرگ فيلم در يك فضاي بينا متنيت در دالان‌هاي تودرتو دارد با هيجان مي‌خزد و كشف مي‌كند يا نه در كولاژي شلخته آنقدر به در و ديوار‌هاي بي‌ربط خورده است كه نفسش به شماره افتاده است؟!
براي پاسخ به اين پرسش بايد به دنبال متن‌هايي برويم كه فيلم به آنها ارجاع مي‌دهد و شايد قرار است از دل آنها بيرون بيايد. براي رسيدن به آن پرسش اصلي بايد به يك پرسش فرعي پاسخ داد كه چه شقاق يا افتراق‌هايي بين اين متن‌ها و فيلم وجود دارد كه ما رابه فرضيه بينامتنيت نزديك مي‌كند.
«ملكوت»: بهرام صادقي
داستان ملكوت بهرام صادقي داستاني عجيب از حلول يك جن در تن آقايي به نام آقاي مودت است. مودت به همراه دوستانش (منشي جوان، مرد چاق و ناشناس) راهي مطب دكتر حاتم در شهر مي‌شوند. در جريان معالجه، دكتر مودت از راز بزرگي پرده برمي‌دارد و براي منشي از مردي به نام م، ل صحبت مي‌كند كه مدت چهل سال است بدنش را جراحي مي‌كند. دكتر حاتم موفق مي‌شود جن را از بدنش خارج كند. جن اما به دكتر حاتم يادداشتي مي‌دهد كه منشي به سرطان معده از نوع گل كلمي دچار است. هنگام خداحافظي دكتر حاتم به منشي جوان و مرد چاق دو نوع آمپول كشنده تزريق مي‌كند و ناشناس را از راز جنايت‌هاي خودش با خبر مي‌كند...
در داستان ملكوت هم مثل قصه اژدها كاراكترهاي قصه سه نفر هستند. اين سه نفر پيش كسي مي‌روند براي كاري و ناگهان با يك دنياي رمز و راز آميز و معما‌هايي روبه‌رو مي‌شوند. مبارزه مي‌كنند و جدل مي‌كنند و مساله دارند.
ملكوت صادقي پا به پاي بوف كور هدايت يكي از جدي‌ترين رمان‌هاي فارسي است. هنوز بين بسياري از منتقدين رسمي ادبيات داستاني فارسي اين دعوا دعوايي جدي است كه رمان فارسي يا داستان بلند فارسي با ملكوت صادقي شروع مي‌شود يا بوف كور هدايت. با وجود فضاي جدي اما در عين حال عجيب و غريب بوف كور، داستان ملكوت صادقي اما در فضايي هجو گونه و پاروديك ولودگي شبيه داستان‌هاي چخوف شكل مي‌گيرد. صادقي در داستان‌هايش دارد با همه‌چيز شوخي مي‌كند و بيشتر وقت‌ها خواننده‌هايش را دست مي‌اندازد. دست‌انداختن به معناي رودست زدن به خواننده يا غافلگيري شوخ طبعانه او. در مراسم مرگ صادقي، هوشنگ گلشيري با رفرنس به يكي از داستان‌هاي كوتاه صادقي كه در مورد مرگ آقاي نويسنده است، مي‌گويد: او همچنان دارد با ما شوخي مي‌كند. من مي‌دانم كه اين هم يكي از شوخي‌هاي اوست.
شوخي‌هايي از جنس همان شوخي داستان نويسنده آماتور صادقي. شوخي‌هايي كه به دليل داشتن پيرنگ محكم و روابط علي
باور پذير، طنز لوس بي‌مزه نشده است. داستان پير مردي كه يك روز از خانه بيرون مي‌زند و مي‌رود و ٣٠ سال از او خبري نيست. بعد از سي سال بر مي‌گردد به سراغ خانه و زندگي‌اش مي‌رود. زنش كلي خوشحال است كه مردش بالاخره بعد از ٣٠ سال برگشته است. مرد مي‌گويد چپقم را جا گذاشته بودم و آمده‌ام چپقم را بردارم و بروم. داستاني كه در ايستگاه آخر با شوخي بزرگي جمع مي‌شود اما به دليل قرار گرفتن بر ريل پيرنگ‌هاي محكم، باور پذير شده است. غرض از صحبت از صادقي و دست‌انداختن‌هايش اين است كه شوخي‌هاي بهرام صادقي قرار نيست كسي را بخنداند و اصلا هم شوخي‌هاي با مزه‌اي نيستند. اين شوخي‌هاي چخوفي صادقي در فيلم‌هاي ماني حقيقي هم ديده مي‌شود. شوخي‌هاي ماني حقيقي با خواننده اما اصلا شوخي‌هاي دراماتيكي نيستند. ماني حقيقي بيشتر مي‌خواهد
با مزه‌بازي درآورد و كمي مخاطب را سرگرم كند و در عين حال مايل است از فضاي جدي فيلم‌هاي دراماتيك پرهيز كند.
به نظر من اما ماني حقيقي هنوز نتوانسته است غير از بامزه بازي استعداد درخشاني در رودست زدن به خواننده و شوخي با واقعيت به خرج بدهد. اينكه ايده اژدها را در اخباري در سلماني اقتباس كرده است و آن ايده هم ماري بوده است كه در قبرستان داستان‌هايي داشته و حقيقي هم كمي آب و رنگ پاروديك به آن داده است و پايان قصه فيلمش با شوخي بزرگي از جنس شوخي‌هاي چخوف يا صادقي يا تارنتينو يا هر شوخ طبع جدي ديگري جمع نمي‌شود. پايان قصه اژدها بيشتر از آنكه زهر‌گيري شوخ‌طبعانه درام جدي باشد تزريق ناگهاني پاروديي باورناپذير به قصه است.
«از صندوقي در سرداب قديمي‌خانه ما»: ابراهيم گلستان
داستان «از صندوقي در سرداب قديمي خانه ما » شايد يكي از متن‌هاي جدي مرجع فيلم اژدها وارد مي‌شود حقيقي باشد. ابراهيم گلستان اين داستان را در نشريه‌اي ناشناس به نام فراسو در شيراز در سال ١٣٨٩ چاپ مي‌كند و بعدها در پنج نوبت در روزنامه عصر مردم در آبان و آذر ٩٢ باز نشر مي‌شود.
داستان شباهت زيادي به قصه‌اي دارد كه ماني حقيقي در فيلم تعريف مي‌كند. روي جلد اين داستان عكسي قرار دارد كه در كتاب ادوارد برون به نام نامه‌هاي تبريز به ترجمه حسن جوادي نشر خوارزمي آمده است. اين عكس مربوط به حضور قشون روس‌ها در تبريز در دوران استبداد صغير محمد علي شاه است. نسبت عكس با داستان گلستان به صحنه به‌دار آويختني بر مي‌گردد كه راوي در تماشاي عكسي وصف مي‌كند.
راوي داستان روايت مي‌كند كه صندوقي در سرداب خانه قديم پدر بزرگش بوده است كه عكس‌هايي هم در آن پيدا كرده است. جالب است كه راوي مي‌گويد: «در سرداب چيزهاي ديگري هم بود. شن در حلبي‌هاي خالي بنزين و نفت...».
راوي داستان گلستان روايت مي‌كند كه يكي از صندوق‌ها پر از عكس بود. عكس‌هاي قديم كه بعضي‌هاشان يك نفره و بعضي هاشان چند نفره‌اند.
يكي از عكس‌هايي كه پدر راوي از صندوق بيرون مي‌كشد عكس بر‌دار كردن است. چهار نفر را كنار هم بر‌دار كرده‌اند. و در ادامه راوي به پدرش مي‌گويد من خودم مراسم‌دار زدن را ديده‌ام و باقي داستان را حكايت مي‌كند.
داستاني كه ماني حقيقي راويت مي‌كند بالا و پايين‌هاي زيادي دارد بي‌ارتباط با داستان
«از صندوقي در سرداب قديمي خانه ما» نيست. ماني حقيقي اما هيچ اشاره‌اي به اين داستان از ابراهيم گلستان نمي‌كند. معلوم نيست ايده روايت ماني حقيقي از قضيه صندوق‌ها و عكس‌ها در فيلم چقدر از اين داستان گلستان گرفته شده و چقدر ايده در فضاي مستقلي شكل گرفته و چقدر خواسته است اين داستان را دچار دگرديسي كند يا چه كاري با آن روايت داشته است. آيا تنها يك ارجاع خشك و خالي و تنها گرفتن يك ايده صرف است يا نه داستان ابراهيم گلستان متني است كه قرار است قصه آن را ماني حقيقي به شكل ديگري بازخواني كند؟!
«خشت و آينه»: ابراهيم گلستان
هاشم راننده تاكسي است. در پايان شيفت كار او در شب، زني چادري، كودك شيرخواره‌اش را در تاكسي او جا مي‌گذارد و مي‌رود. هاشم در تاريكي و ساختمان‌هاي نيمه‌كاره اطراف دنبال زن مي‌گردد تا بچه را به او بدهد اما پيدايش نمي‌كند. ناچار كودك را با خودش به كافه مي‌برد و از دوستانش در اين باره نظر مي‌خواهد. با آنكه دوستانش او را از رفتن به كلانتري برحذر مي‌دارند، او بچه را به كلانتري مي‌برد. افسر نگهبان به هاشم مي‌گويد كه فردا بچه را به پرورشگاه يا دادگستري ببرد. هاشم بچه را همراه تاجي، كه خدمتكار كافه است به خانه مي‌برد و تاجي از بچه مراقبت مي‌كند و به او علاقه‌مند مي‌شود و از هاشم مي‌خواهد كه سه نفري با هم زندگي كنند. فرداي آن روز هاشم در مراجعه به دادگستري براي گرفتن حضانت بچه پس از شنيدن نصيحت مردي كه به او دشواري‌هاي مسووليت بچه‌داري را گوشزد مي‌كند، بچه را به پرورشگاه مي‌سپارد؛ تاجي كه از صبح منتظر بازگشت هاشم با بچه بوده، با اعتراض به اين عمل هاشم از او مي‌خواهد به پرورشگاه بروند. تاجي در آنجا اما با انبوهي بچه پرورشگاهي روبه‌رو مي‌شود و در تصميمش مستاصل مي‌ماند. هاشم پس از مدتي انتظار جلوي پرورشگاه، بدون او سوار تاكسي‌اش مي‌شود كه از آنجا برود. غروب است و قدري جلوتر زني چادري منتظر تاكسي است.
اين خلاصه داستان فيلم خشت و آينه است. تكه‌هايي از فيلم خشت و آينه در ميان فيلم اژدها... پخش مي‌شود و قصه صدابردار فيلم خشت و آينه كه از زبان خود حقيقي مي‌شنويم و هيچ واقعيت بيروني ندارد و شباهت قضيه بچه در فيلم اژدها با بچه خشت و آينه.
بچه عنصر مهمي در هردو فيلم است. با يك نگاه مي‌توان مدعي بود كه قصه بچه در فيلم خشت و آبينه ابراهيم گلستان حالا در فيلم اژدها با يك چرخش با دگرديسي رويكردي دوباره متولد شده است. گلستان درباره خشت و آبينه بارها در مصاحبه‌اش گفته است اين فيلم سمبليك نيست و همه برداشت‌هاي سمبليك را رد كرده بود اما در عين حال بارها قصه مسيح را به قصه بچه نزديك كرده است. شايد بتوان گفت كاراكتر فيلم ماني حقيقي بعد از سال‌ها گذشت از ساخت فيلم پدربزرگش حالا برگشته است و بچه را برخلاف كاراكتر فيلم خشت و آينه كه در پرورشگاه ول شده بود اين‌بار بچه را با خودش مي‌برد تا بزرگش كند. ماني حقيقي هم حالا مثل پدر بزرگش گفته است كه قصه من سمبليك نيست و اينكه كشتي مثلا روايت استعاري دارد را رد كرده است.
بچه فيلم خشت و آينه گلستان با بچه فيلم ماني‌حقيقي آيا مي‌تواند ارتباطي برقرار كند؟ آيا همان فردي كه بچه را ول كرد در روايت گلستان حالا در روايت ماني حقيقي مي‌آيد و بچه را برمي‌دارد و مي‌برد تا بزرگ كند؟ اينها پرسش‌ها و نشانه‌هايي است كه امكان زيست فيلم در فضاي بينامتنيت را جدي‌تر مي‌كند.
 نمونه‌هاي بيشتري از تشابهات ريز و درشتي فيلم «اژدها وارد مي‌شود» با فيلم‌ها يا متون ديگري هم وجود دارد كه اين پرسش را جدي‌تر و طرح آن را مساله مي‌كند.
 مثال ديگر همين عنوان فيلم است. اژدها وارد مي‌شود رابرت كلوز با درخشش بروس لي، روي عنوان فيلم ماني حقيقي مي‌آيد. بروس لي در آن فيلم پر فروش همراه با دو استاد رزمي در جريان يك ماموريت در مبارزه با قاچاقچيان به جزيره باند مواد مخدر سفر مي‌كند. در آنجا بروس لي به‌طوراتفاقي با عامل قتل خواهر خود رو به رو مي‌شود و فيلم به شكل رزمي و هيجان‌انگيز ادامه پيدا مي‌كند. در اين فيلم هم سه نفر به يك جزيره براي ماموريتي مي‌روند و و مبارزه و جنگ و چالش با مسائل عجيب و غريب روبه‌رو مي‌شوند.
اما برگرديم به طرح پرسش اصلي درباره   فيلم
پرسش اصلي اين است كه آيا فيلم اژدها وارد مي‌شود ماني حقيقي توانسته است به شكل موفقيت‌آميزي از متن‌هاي بيروني استفاده كند و يك متن مستقل قابل‌دفاع و دراماتيك بسازد يا تنها سالاد سينمايي مركبي ست كه از هر متن و هر فيلم چيزي را گرفته است و در نهايت با انگيزه شكل‌گيري فيلم در يك وضعيت پساژانريك به يك كلاژ شلخته رسيده است و نتوانسته است يك فيلم پست ژنريك بسازد.
 درباره ارجاعات فيلم و استفاده از متن‌ها، فيلم‌ها و نشانه‌هاي ديگر ماني حقيقي در حقيقت نتوانسته است موفق باشد. يعني متن نتوانسته است از دل متن‌هاي ديگر متن بشود. فيلم اژدها وارد مي‌شود الحق و الانصاف بيننده را تا لحظات اخر روي صندلي مي‌نشاند و شايد تا ساعت‌هاي بعد هم او را به فكر واردار مي‌كند اما آنچه در جمع‌بندي براي مخاطب مي‌ماند « سرگشتگي نشانه‌‌ها»٢ است.
مخاطب از موسيقي فيلم لذت مي‌برد، از صحنه‌پردازي‌ها لذت مي‌برد، از فضاي رازآلود فيلم لذت مي‌برد با كله‌يي پر از پرسش درباره ژانر و قصه و آدم‌هاي فيلم از سينما بيرون مي‌زند اما آنچه دست آخر برايش مي‌ماند همان
« سرگشتگي نشانه ها» است.
روايت زولوبيايي فيلم و اينكه دايره‌هاي داستاني كوچك به هم چسبيده فيلم را از فضاي خطي داستان دور كرده است اما درعين حال تلاش شده است سه پرده‌اي بدون قصه حفظ شود ميل خواننده را به كشف بيشتر ماجرا زنده مي‌كند.
خواننده در مواجهه با دو پرسش روبه‌رو مي‌شود. يك پرسش در حين ديدن فيلم و پرسش ديگر پس از ديدن فيلم. پرسش اول زماني است كه روي صندلي نشسته است و از بمباران نشانه‌ها و دال‌ها و مدلول‌ها لذت مي‌برد و مدام اين پرسش را از فيلم مي‌پرسد كه «ديگه چي؟ ديگه چي؟ ديگه چي؟ ديگه چي؟.» طرح اين پرسش نشان از دارا بودن يك امتياز بزرگ در فيلم نامه و فيلم است. آن امتياز بزرگ همان داشتن «تعليق داستاني» است.
 الحق و الانصاف اژدها وارد مي‌شود
هول و ولايي كه مخاطب را درگير داستان كند را در ساخت خود دارد و نمي‌توان اينكه مخاطب پيگير فيلم است و مخاطب ماجرا را دنبال مي‌كند، كتمان كرد. مطرح شدن پرسش‌هاي از جنس « ديگه چي؟» نشان از گره افكني‌ها و تعليق‌ها و هول و ولا‌هاي داستان و فضاي فيلم مي‌دهد. ماني حقيقي در كاشتن بذر اين سوال در نگاه مخاطب موفق بوده است و اين يعني فيلم در تعليق نمره خوبي مي‌گيرد. اما ماجراي تعليق به همين جا ختم نمي‌شود. مخاطب هنگامي به لذت تحليل مي‌رسد كه تعليق‌هاي فيلمنامه‌اي را بتواند لايه‌بندي شده و پيرنگ‌دار ببيند. مخاطب بايد نتيجه تلاشش براي گره‌افكني‌ها را به لذت متن پيوند بزند.
پس پرسش دومي براي مخاطب طرح مي‌شود. پس از پرسش « ديگه چي؟»، مخاطب با پرسش« كه چي؟» مواجه مي‌شود. خواننده پس از مطرح كردن سريالي پرسش «ديگه‌چي؟» كه خبر از داشتن تعليق در داستان و موفقيت در فضاي رمز آلود يا معماگونه فيلم مي‌دهد پرسش مهم‌تر و بنيادي‌تر و تصميم‌گير « كه چي؟» را در برابر فيلم مي‌گذارد. فيلم اگر به پرسش‌هاي اول به خوبي پاسخ نداده باشد قطعا به پرسش مهم‌تر و بنيادي بعدي كه همان «كه چي؟» باشد نمي‌تواند پاسخ درخوري بدهد. پاسخ به پرسش دوم يعني ورود به لايه‌ها. پاسخ به پرسش دوم از دل لايه‌هاي فيلم بيرون مي‌آيد. اگر فيلم در سطح شكل گرفته باشد و به لايه‌ها ورود نكرده باشد و متن‌ها نتوانسته باشند از دل هم بيرون بيايند فيلم نمي‌تواند پاسخ به پرسش دوم را بدهد. به عبارتي پاسخ به پرسش دوم در گروي وجود پيرنگ‌هاي محكم در «ديگه چي؟»‌هاي فيلم است.
فيلم «اژدها وارد مي‌شود» با وجود ايجاد پرسش‌هايي از جنس « ديگه چي؟» در ذهن و نگاه مخاطب متاسفانه نتوانسته است در مقام پاسخ به پرسش «كه چي؟» بر بيايد.
مخاطب روي صندلي تا آخرين لحظه مي‌نشيند و سوال‌هاي جنس اول را مطرح مي‌كند و همچنان ميخ فيلم مي‌شود و شايد ساعت‌ها و روزهاي بعد هم درگير اين پرسش‌ها باشد و چند بار فيلم را بازبيني كند تا پاسخ به پرسش‌هايش را كه همه حكايت از گره‌افكني و گره‌گشايي دارد، بگيرد. اما وقتي دست از سر پرسش‌هاي جنس اول برداشت نوبت به پرسش‌هاي بنيادي‌تري مي‌رسد. پرسشي كه پاسخ به آن بايد از دل محتواي فيلم بيرون بيايد و كارگردان بايد حرف حسابي براي گفتن داشته باشد و نمي‌تواند ديگر از زير پاسخ به اين پرسش در برود. اگر در رفت يعني فيلم يك مرحله را پشت سر گذاشته و در مرحله دوم زمين خورده است، يعني يك امكان براي فيلم خوب بودن را از دست داده است و اين يعني سقوط يك امكان و اين يعني فيلم «اژدها واردمي‌شود» ماني حقيقي دچار سقوط يك امكان شده است.
پي‌نوشت:
١- «سير سقوط يك امكان»، تيتر مقاله‌اي از ابراهيم گلستان در نقد فيلم خاك مسعود كيميايي است كه در سال ١٣٥٣ در روزنامه آيندگان منتشر شد.
٢- «سرگشتگي نشانه‌ها»، مجموعه مقالاتي از نقد‌هاي پست مدرن كه توسط ماني حقيقي ترجمه و در سال ١٣٧٤ توسط نشر مركز منتشر شد.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر شما