شناسهٔ خبر: 42870 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

زیباشناسی اندیشه در فضای عدم قطعیت

«نقد زیباشناختی» که اساس هنر و ادبیات را تشکیل می‌دهد، از همین‌جا و با همین قاعده روش‌شناختی شکل می‌گیرد؛ قاعده‌ای که هرگز به کلیشه تبدیل نشده و مانع خلاقیت آزاد هنرمند نمی‌شود؛ قاعده‌ای که حاصل روان‌شدن اندیشه در اثر ادبی و هنری‌ است، قاعده‌ای که ناظر است بر اینکه هر «اتفاق زیباشناختی» در خلق اثر هنری، همچنان بدون اطلاع خالق اثر روی می‌دهد و خلق می‌شود.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه شرق:

 

١  در هنر و ادبیات همواره دو مورد «شناخت جهان» و «فهم جهان» نه‌تنها با هم در تعارض بودند، بلکه پیشنهاد ترکیب آن دو با هم برای بسیاری غیرممکن و گاه غیرضروری بوده است. به این دلیل که: فهم جهان، سراسر با قوای تخیل، شهود، احساسات پایه در زیست‌-جهان ِ انسانی و درنهایت با عشق عجین بوده است؛ فهمی از جنس عملی گرم، سوبژکتیو و درونی، که چندان در قیدوبند «درست» و «غلط» شناختی، گزاره‌ای و معرفتی نیستند. درحالی‌که شناخت معرفت‌بخش ِ جهان، عملی‌ سرد، سراسر آبجکتیو و بیرونی است. 

«اصلا علمی در کار نیست، هرچه هست، سؤالی از جهان و نظری ا‌ست و گذری، که من نظرم و گذرم... آنچه می‌گویم، نحوی اعترافِ وجود است از نوعی فهمیدن، نه نوعی درست‌بودن، که بر اعتراف جای بحث نیست و درست‌بودن را نیز به جهانیان وامی‌گذارم و فهمیدن مشکوک خود را به خود متذکر می‌شوم و با این فهم غوطه‌خورده در تناقض‌ها به صحرایی می‌شوم که در آن عشق باریده است و زمین‌ تر شده است». (محمدرضا اصلانی- دگرخوانی سینمای مستند- مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی- ١٣٩٤- ص١٥). 
اما جهان و انسان پیچیده‌تر از آن است که در یک بُعد آن گنجانده شود، چراکه تقلیل‌دادن جهان، به فهم جهان یا به شناخت جهان، ناقص‌دیدن جهان است. جهان را به‌تنهایی در فهم، یا در شناخت، نمی‌توان خلاصه کرد، زیرا پیچیده‌بودن جهان، نگاه را به سمت ترکیب «شناخت و فهم» می‌برد؛ به سمت سنتری و ترکیبی به نام «اندیشه». 
چرا اندیشه مهم است؟ نه‌فقط به دلیل ترکیب پیچیده و کارآمد فهم و شناخت، بلکه به دلیل تبدیل «امر زیبا» به «عمل نقد». 
به‌مثابه یک پیش‌فرض معتبر می‌توان پذیرفت که: زیباشناسی هر اثر، کاملا مرتبط است به میزان ترکیبی که اثر از فهم و شناخت دارد. هرچه محتوا و عمق این ترکیب بیشتر باشد، زیباشناسی اثر هم عمیق‌تر، خوانش‌پذیرتر و ماندگارتر است.
اگر این سخن خواجه‌عبدالله انصاری را بپذیریم که گفت: «حق، ناگاه آید، اما بر دل ِ آگاه آید»، در این صورت، قاعده زیباشناختی هر اثر هنری را هم که مبتنی بر اندیشه است، می‌توان دریافت. امر زیبا در هنر ِ اندیشه، ناگاه می‌آید، زیرا تنها عامل خلق امر زیبا در اثر هنرمند، شهود و الهامات هنری اوست که عموما هم بی‌زمان، بی‌ترتیب و بی‌نیاز از اسارت در فرمی خاص، بر هنرمند نازل می‌شود. اما نکته مهم،‌ فهم فرایند بعد از آن است؛ اینکه این نزول امر زیبا، آیا بر دل ِ آگاه می‌آید یا بر دل ِ ناآگاه. واضح است هر زمینی به یکسان در برابر بارش باران قرار دارد، اما بارش باران در هر جا نتیجه یکسان به بار نمی‌آورد.
در زمینی شوره‌زار جز علف هرز نمی‌پرورد، در زمینی مناسب اما شخم‌نخورده محصولی متوسط پديد می‌آورد و در زمینی که آمادگی نسبتا کاملی برای دریافت باران دارد، به باغ پرگل و ریحانی می‌رسد که نگاه از دیدنش به خستگی نمی‌رود. 
در دوران مدرن، اگر باران الهامات و شهودات، در زمینی که با شخم دانایی هموار و در آن بذر فهم نیز کاشته شده، نتیجه‌اش ظهور آثار هنری با محتوای زیباشناختی عمیق است، زیرا حق (امر زیبا)، بر دل آگاه آمده است. 
٢  «نقد زیباشناختی» که اساس هنر و ادبیات را تشکیل می‌دهد، از همین‌جا و با همین قاعده روش‌شناختی شکل می‌گیرد؛ قاعده‌ای که هرگز به کلیشه تبدیل نشده و مانع خلاقیت آزاد هنرمند نمی‌شود؛ قاعده‌ای که حاصل روان‌شدن اندیشه در اثر ادبی و هنری‌ است، قاعده‌ای که ناظر است بر اینکه هر «اتفاق زیباشناختی» در خلق اثر هنری، همچنان بدون اطلاع خالق اثر روی می‌دهد و خلق می‌شود. 
در چنین مواردی، وظیفه منتقدان است که بتوانند ردپای اندیشه‌هایی را که موجب ماندگاری اثر شده است، نشان دهند و نیز نشان دهند هرگاه در مقام خلق اثر هنری، اگر «اتفاق زیباشناختی» آگاهانه و هوشیارانه صورت پذیرد، اولا، اثر هنری از ترکیب «فهم و شناخت» حاصل شده، ثانیا، محتوای هنری اثر تبدیل به یک «اثر انتقادی» می‌شود که به طور هم‌زمان، مسئله‌ای را می‌فهمد، مسئله‌ای را می‌شناسد و مسئله‌ای را نقد می‌کند. 
به‌این‌ترتیب، هرچه بنیان‌های اندیشگانی دیدگاه زیباشناختی یک اثر هنری قوی‌تر باشد، نقد زیباشناسانه آن اثر به جهان بیرون اثر هم بُرنده‌تر، کاراتر و ماندگارتر خواهد بود. با نگاهی به پشت‌سر در تاریخ و بررسی ماندگاران حوزه شعر، ادب و آثار تجسمی، فهم این نکته امکان‌پذیرتر می‌شود. 
یکی از تجربه‌های هنری، ادبی امروز ایران که موفق شده به آستانه نوعی ترکیب چندوجهی و نسبتا پیچیده در ادبیات نمایشی برسد، تجربه نمایشی «سالومه و دکتر کالیگاری» به طراحی و کارگردانی امین اصلانی‌ است. 
(کتاب کالیگاریسم، نگاهی به فرهنگ تصویری در سینمای جمهوری وایمار از سوی نشر شورآفرین و فیلم-تئاتر «سالومه و دکتر کالیگاری» از سوی مؤسسه فرهنگ و هنر «رهافیلم» منتشر شده‌اند). 
کتاب «کالیگاریسم» و فیلم-تئاتر «سالومه و دکتر کالیگاری» را می‌توان از وجوه تاریخی (کالیگاریسم و سیاست)، روان‌شناختی (قربانیان موج‌گرفتگی و روش پسیکوآنالیتیک فرویدی)، نقدگرایی (انواع نقدهایی که بر این آثار نوشته‌ شده، تا انواع نقدهایی که با خوانش این آثار بر جهان و تاریخ نوشته‌اند)، مورد بررسی قرار داد. شناخت همه این موارد برای مرور اثری چندوجهی، مهم و ضروری‌ است. ازجمله یکی از این موارد مهم، وجه معرفت‌شناختی‌ است که این نوشته از همین منظر به تحلیل کتاب «کالیگاریسم» و «تئاتر- پرفورمنس برآمده از آن» می‌پردازد، تا نشان دهد ترکیب فهم و شناخت (اندیشه) از چه اهمیتی برخوردار است (هم در خلق اثر و هم در فهم اثر، هم در نقد) و ثانیا، بتواند بخش‌های اساسی از این اثر را از منظر معرفت‌شناختی فهم کند و آن را در گزاره‌های معرفتی بازتاب دهد. 
٣  کاراکتر دکتر کالیگاری، نماد بارز «شبه‌معرفت نقاب‌دار» دوران معاصر است؛ شارلاتانی که «نادانی»های خود را «دانایی» جا زده و در پوشش تخصص، آن را به خورد پیروان داده است. با حضور او اینک همه در دایره‌ای بسته ‌گیر افتاده‌اند. محتوای کالیگاری، محتوای قلابی و از جنس شبه‌دانایی‌ است و فرم کالیگاری، موجه، غیرقابل تردید و غیرقابل نقد است و این یعنی شارلاتانیسم نابی که زیست-جهان انسانی را به‌تدریج، از درون و توسط خود انسان و با رضایت خود او به نابودی می‌کشاند؛ شارلاتانیسمی که وجه بومی آن را در تاریخ هر کشوری، با اندکی دقت، می‌توان یافت. 
«سالومه و دکتر کالیگاری» از این منظر، یک روایت ترکیبی «مسئله‌محور» ارائه می‌کند؛ مسئله‌ای که در یک فرایند نامعقول و ضدانسانی و در بستری از خشونت پنهان و آشکار، به‌تدریج به نوعی بحران معرفت‌شناختی تبدیل می‌شود که حتی راوی را هم آلوده می‌کند، به‌طوری‌که در پایان نمایش مشخص می‌شود خودِ راوی هم از جنس «شبه‌دانایی» است و پیوندی با «حقیقت» ندارد و در اصطلاح نمایشی، خود او هم یک روان‌پریش است. 
نمایش در اینجا مخاطب را در برابر این پرسش‌های سهمگین قرار می‌دهد که: پس حق با کیست؟ حقیقت در کجاست؟ و روش «تقرب به حقیقت» چیست؟ اگر هر راوی خودش در فضای عدم قطعیت غوطه‌ور است، در این صورت مخاطب او چه سرنوشتی دارد؟ 
نمایش اگرچه پاسخی در این موارد ندارد، اما به‌خوبی برای مخاطب طرح پرسش‌ می‌کند؛ پرسش‌هایی برای رسیدن به این آگاهی که: همه در خطر خروج از سوژگی و تبدیل‌شدن به ابژه‌اند و اینکه در میان ابژه‌ها هم درنهایت به چیزی شبیه یک ابژه توخالی درخواهند آمد. 
و این بخش هراس‌انگیز دکتر کالیگاری از زمان خلق اثر (فیلم صامت مطب دکتر کالیگاری، ساخته روبرت وینه در ١٩٢٠) تا به امروز (فیلم- تئاتر سالومه و دکتر کالیگاری، کار امین اصلانی) ادامه دارد. فیلم-تئاتر «سالومه و دکتر کالیگاری» که ترکیبی‌ است از دکترکالیگاری، تراژدی فاوست، دیالوگ‌های شعرگونه گوته و سالومه، دختر هیرودیاس، برگرفته از اثری از اسکار وایلد، به‌ناچار ترکیبی می‌شود از ویژگی‌های کاراکتریستیک همه این کاراکترها در یک اجرا. 
اجرای «سالومه و دکتر کالیگاری» درعین‌حال که می‌تواند نوعی رنگین‌کمان روایتی ایجاد کند، (که لازمه چنین آثار نمایشی ا‌ست)، می‌تواند موجب نوعی اغتشاش مفهومی و روایتی هم بشود؛ (آن‌هم در کشوری مثل ایران که عناصر فرهنگی خودش را هم به‌درستی نمی‌شناسد، چه رسد به ترکیبی از عناصر خاص فرهنگ غیرخودی). 
بااین‌حال، حتی به قیمت بروز بخشی اغتشاش ذهنی، شاید خطرکردن، ساختن و به‌صحنه‌بردن چنین آثاری در ایران، شروع دوره‌ای باشد در شناخت دیگری و سپس تأمل در خود. شاید شروع دوره‌ای باشد برای نوعی دیگر نگاه‌کردن به جهان؛ ازجمله تجربه نگاه چندبُعدی اندیشگانی به جای نگاه تک‌بُعدی تفهمی یا شناختی. 
فیلم- تئاتر «سالومه و دکتر کالیگاری» را می‌توان تلاشی در «احیای اندیشه» در حوزه فرهنگ نمایشی و صحنه‌ای ایران، تلاشی‌ در احیای اندیشه‌ورزی، نه‌تنها تئاتر و سینمای ایران دانست؛ که در فضای فکری و زیستی امروز ایران که فقدانش متأسفانه کسی را آزار نمی‌دهد. 
فیلم تئاتر «سالومه و دکتر کالیگاری» را چه یک تئاتر پرفورمنس و چه یک فیلم از یک تئاتر بدانیم و چه تحت پرسش انتقادی برخی دیگر، نه فیلم بدانیم و نه تئاتر، (چراکه نه مانند تئاتر در صحنه است و نه مانند فیلم بر پرده)، اما می‌توان آن را از جنس «روایت اندیشه» دانست؛ روایتی که در خلق کاراکترهایش از پژوهش استفاده کرده، در فهم مسائل کاراکترهایش، تاریخ خوانده و در ارائه فرمال آن به شکل یک نمایش یا تئاتر یا پرفورمنس، درعین‌حال که مخاطب را هدف قرار داده، اما به سطح نازل دانش او هم باج نداده است و این همه در شرایطی‌ است که خود راوی هم می‌داند در فضای عدم قطعیت معرفتی غوطه‌ور است. 
فیلم- تئاتر «سالومه و دکتر کالیگاری، درعین‌حال تمرینی‌ برای تجربه تازه‌ای در نگاه زیباشناسی است، 
زیرا نگاه زیباشناسی هم مانند هر بخش از جهان، کهنگی و فرسودگی می‌پذیرد و باید هر زمان، هنرمندانه و اندیشمندانه، روح و نشاط تازه یابد و در اینجاست که تئاتر- پرفورمنس «سالومه و دکتر کالیگاری» نمادی می‌شود از دشواری ِ «زیباشناسی اندیشه در فضای عدم قطعیت». 

نظر شما