شناسهٔ خبر: 42961 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ديوانه دنيای پساهسته ای/ نگاهی به فيلم مكس ديوانه؛ جاده خشم، محصول٢٠١٥

صداي مكس ديوانه در دل تاريكي، از كدامين جهان سخن مي‌گويد؟ كدامين جنبه از فرم و محتواي جادوي سينمايي است كه تازه‌ترين كار جرج ميلر را به اثري جذاب بدل كرده است تا مخاطب با همذات پنداري سينماگونه به تماشاي خشونت جنگ آب بنشيند؟

فرهنگ امروز/ كامل حسينی: صداي مكس ديوانه در دل تاريكي، از كدامين جهان سخن مي‌گويد؟ كدامين جنبه از فرم و محتواي جادوي سينمايي است كه تازه‌ترين كار جرج ميلر را به اثري جذاب بدل كرده است تا مخاطب با همذات پنداري سينماگونه به تماشاي خشونت جنگ آب بنشيند؟ به جرأت مي‌توان گفت كه سكانس‌هاي اوليه فيلم به گونه‌اي تصوير شده‌اند كه اهميت حادثه پيش رو را بر ديدگان تماشاگر مي‌گشايند. در سكانس اوليه مي‌گويد«اسم من مكسه، دنياي من خون و آتشه»در همين سكانس‌هاي آغازين از زبان افرادي ناشناس ديالوگ‌هايي از گلوي تاريكي بيرون مي‌آيند كه شرح دنياي ديوانه مكس هستند. «به خاطر نفت و گازوييله كه آدم مي‌كشيم احمق. جنگ آبه توي دنيا قحطي مي‌آيد.» مكس پليسي بوده است كه اصلاح و هدف انسان‌دوستانه‌اي در ذهنش مي‌پرورانده است. مكس، اكنون از جنگي هسته‌اي جان سالم به در برده كه توده‌هاي انساني را به كام مرگ فرستاده است. زمان بيان اين جمله كه جهان بر اثر جنگ هسته‌اي تخريب شده، درست زماني است كه درختاني درميان توفان و دود به نمايش در مي‌آيند و در اين نماست كه درختان ارزش برابر با انسان مي‌يابند و بسيار تاثيرگذار در حكم تمثيل جهاني هستند كه در آن مرگ درختانش مرگ انسان‌هاست. تصوير و كلام در كمترين زمان در هم مي‌آميزند تا يك دنياي ديوانه را توصيف كنند كه بشر با سلاح هسته‌اي آفريده است. در دنياي پساجنگ هسته‌اي، گوشت و استخوان‌ها ضعيف و متلاشي شده‌اند. اينها همان كلام‌هايي بودند كه همراه تصوير تا حدودي توانستند جهان پسا هسته‌اي و جنگ نفت و آب رو توصيف كنند. سكانسي را به ياد بياوريم كه از طريق سه نما آثار دهشتناك دنياي ديوانه پساهسته‌اي را به تصوير مي‌كشد. نماي اول، جايي است كه در آن بعد از ديالوگ‌هاي بيان شده درباره نابودگري درگيري‌هاي هسته‌اي، مكس رو به افقي گسترده مي‌نگرد و سپس دوربين آرام جرج ميلر مارمولك دوسري را نمايش مي‌دهد كه حاصل اختلالات ژنتيكي ناشي از آسيب‌هاي مزمن جنگ هسته‌اي است و ديگري نمايي است كه در آن مكس در اين دنياي هسته‌اي حالتي وحشي صفت پيدا كرده است كه به خوردن مارمولك آن هم به طرزي وحشيانه مشغول مي‌شود و دگرگوني رواني وتغيير ذائقه‌هاي سالم انساني در همان آغاز فيلم و از راه سوسمار خوردن مكس به شيوه هنرمندانه‌اي تصوير شده است يا شايد خوردن سوسمار هم دلالتي روشن دارد بر وجود قحطي شديد غذايي ناشي از مرگ دامداري و سرزمين‌هاي زراعي. البته اين نما هم خود نماي ديگري را به دنبال مي‌آورد كه مكمل آن است و آن هم نمايش صورت مكس از حالتي زاويه‌دار نزديك به نيمرخ صورت مكس است كه چشماني كاملا خشمگين و گرسنه با عدم تعادل روحي و رواني نمايان است. فرسودگي روان و ديوانگي هم مثل طاعون دامنگير بشر شده است، اما اين ديوانگي به پديده‌اي مبهم تبديل شده است و به گونه‌اي مضحك حتي خودش (مكس) نمي‌داند چه كسي به اين ديوانگي مبتلا است؛ او كه مدافع هدف و حقيقت است يا ديگراني كه خون و آتش برپا مي‌كنند؟ البته سكانس به زبان آوردن اين كلمات و خوردن مارمولك و ياري‌طلبان ارواح مردگان براي نجات از بحران، همگي نشانه‌هاي زيبا و معناداري هستند كه بلافاصله با سكانس بعدي خيلي سريع متصل مي‌شود. سكانسي كه با همان شتاب سريع دوربين جورج ميلر معلوم مي‌شود كه مكس خيلي سريع تصميم خود را براي امري مهم گرفته است. اين سكانس تعليق مهمي بر ادامه روايت و پيرنگ فيلم است. فيلم مملو از جلوه‌هاي ويژه صوتي و بصري است و روايتش بر تضاد و كشمكش دو نيروي سياه و سفيد در اين جهان پسا هسته‌اي مي‌چرخد كه نيروي اصلي شر در برابر آن قرار گرفته است. جرج ميلر از يك تكنيك ناخودآگاهانه بهره برده است تا نوعي تسلاي رواني تماشاگران از طريق ارايه يك شمائل تنفرآور از نيروي اصلي شر را فراهم سازد؛ يعني معمولا ما در عالم تخيل، ديكتاتورها را آدم‌هايي با چهره‌هايي زشت تصور مي‌كنيم و حتي در صورت وجود جذابيت ظاهري در چهره يك شرور، ما همچنان آگاهانه يا به طور ناخودآگاه نمي‌پذيريم كه او را در چهره واقعي جذاب خودش مشاهده كنيم، بلكه اشتياق شديد داريم كه او را با چهره شيطاني مشاهده كنيم. «جو»هم كه سر منشأ نيروي شر است با چنين هياتي در فيلم، چهره‌آرايي مي‌شود و افعال شرش هم يادآور دجال در مفاهيم و آموزه‌هاي ديني است. مردي كه مردم را برده خود ساخته است. او سخنان خود را اين گونه آغاز مي‌كند: «من ناجي مردم هستم و به مردم كمك مي‌كنم تا خود را دوباره از خاكستر از نو بسازند.» چنين غروري كاذب را هم در سكانسي مي‌بينيم كه در جهان پسا هسته‌اي ثروت اصلي كه همان آب است در اختيار دارد و با منتي
دو چندان مردم قحطي زده را هم براي لحظه‌هاي كوتاه سيراب مي‌كند و پس از مدتي در يك حالت غيبگويي كاذب، آب جاري را به بهانه عدم اعتياد و وابستگي به آن را هم قطع مي‌كند. چنين است در جهاني كه سلاح هسته‌اي آن را نابود كرده است، ديكتاتورها به قول يك فيلسوف زماني كه در قالب يك مصلح دروغين ظاهر مي‌شوند و جدي مي‌شوند تا چه اندازه، شكلي كمدي هم به خود مي‌گيرند. گاهي پيام فيلم از طريق تصاويري بر ديدگان مخاطب گشوده مي‌شود كه نشانه‌هاي بارزي در بطن خود دارد كه اين دنياي ديوانه پسا هسته‌اي را نمايان مي‌سازد، به ويژه نمايي كه در آن، گلخانه‌اي سرسبز در دل آن همه خشكي با ثروت آب انحصاري قد علم مي‌كند و نماد قدرتي هرچند موقت يك سيستم سرمايه‌دار غربي در همان جهان پساهسته‌اي است كه در آن حاصلخيزي زمين‌ها رو به زوال است. مردم به سير قهقرايي فقر افتاده‌اند، اما دربار ديكتاتور پر از سرسبزي و نعمات فراوان است. ناگهان يكي از زيردستان جو با خروج از مسير كه حامل يك تانكر آب است و به قصد تامين بنزين عازم منطقه ديگر شده است، مسير روايت را به گونه‌اي ديگر رقم مي‌زند. او خود از زير دستان ديكتاتور بوده كه اكنون به ضد وضعيت خودش تبديل شده است. وضعيت حاكم به سمتي در حركت است كه ضد خود را به شيوه هگلي پرورش مي‌دهد. در قسمتي از سخنان مرد كريه‌المنظر كه به گونه‌اي خداگونه رفتار مي‌كند، آمده بود كه من شما را ياري مي‌دهم كه از خاكستر دوباره خودتان را بازيابيد. او شير مادران را هم غصب مي‌كند تا زندگي و رشد انسان‌هاي ديگري را در دستان خود داشته باشد. دراينجا به طرز ناخواسته با ديكتاتوري خودش زمينه‌اي فراهم كرده است تا گروهي از افرادي كه زير ستم او خاكستر شده‌اند دوباره خود را بازيابند و به زندگي غير انساني و سخيف خود زير سايه جو پي ببرند و سپس وجود حقيقي خود را از طريق مبارزه بازيابند. دنيايي كه در آن خون انسان‌ها به اندازه قيمت سوخت ماشين‌ها ارزش دارد و نه بيشتر. در اينجا سخن يكي از سربازان را به ياد بياوريم كه گفت براي حركت در آوردن ماشين خودم را به ماشين وصل مي‌كنم. به علت موفقيت در فرار از دست يورش بران اكنون مدتي از جنگ گذشته و وقفه‌اي ايجاد شده است. اما در اين مدت هم تانكر آب به گونه‌اي نماد منابع پرآبي مثل رودخانه‌ها يا درياهايي است كه درگيري‌هاي داخلي را هم گاهي به دنبال مي‌آورد. مكس ديوانه هم با كساني كه در يك جبهه بودند به خاطر آب آشاميدني در آن برهوت درگير مي‌شود اما بعدها با بيداري از تهديد وضع موجود دوباره عليه دشمن مشترك يكي مي‌شوند. در ميان آنها، زني باردار وجود دارد و هر چند يك‌بار با نمايش موجوديت زن باردار قصد اشاره به انسان‌هايي دارد كه از هنگام حضور در رحم مادرشان تا مرگ، در جنگ و ناامني به سر مي‌برند. البته وجه غم‌انگيزتر ماجرا هلاك شدن زن بارداراست و يادآور اين حقيقت است كه جنگ سبب شده است تا زندگي در رحم مادر آغاز و پايان راه گروهي از انسان‌هايي باشد كه جنگ براي‌شان رقم زده است. در عصر جنگ، ممكن است انسان‌ها به طور فيزيكي همچنان در عرصه حيات نمايان باشند، اما فرصت برخورداري از وجود تن و رواني سالم و حتي محيط زيست پايدار را از آنان مي‌گيرد كه اين حقيقت در سمبل‌هاي فيلم جرج ميلر به روش فوق‌العاده تاثير‌گذاري مي‌درخشد و بخشي از پيام‌هاي فلسفي و محيط زيستي مربوط به جهان جنگ پساهسته‌اي را بازگو مي‌كند. نمايش درختان در حال خم شدن ميان دود و باد و نمايش مارمولك دو سر، همچنين زني مبارز كه يكي از دست‌هايش در ناحيه مچ ناقص است كه شايد ايهامي به ناقص‌الخلقه شدن بر اثر اختلالات ژنتيكي ناشي از جنگ هسته‌اي يا قطع شدن بر جراحت جنگي باشد. ايماژ هنرمندانه ديگر، رفت‌وآمد موجودات عجيب و غول‌پيكر در محيط‌زيستي بي‌حاصل است كه تنها چند درخت خشك و معدودي كلاغ در آن زندگي مي‌كنند. اين موجودات عجيب الخلقه (شايد نماد همان بدن انسان پساهسته‌اي باشد) با دست و پاي چوبين در سرزميني راه مي‌روند كه اشاره‌اي به همان نتايج جنگ‌هاي هسته‌اي دارد كه در آن، انسان‌ها اگرچه زنده به دنيا مي‌آيند اما با دست و پاي ناقص. در چنين مكاني جنگ اين گروه كه در برابر سيستم حاكمه قدعلم كرده است، رفتن به سرزمين سبزي است كه تنها جايگاه مناسب زندگي انسان امروز است. در اين كار جرج ميلر، مكس و همقطارانش با وجود اينكه مي‌دانند در اين دنياي پساهسته‌اي كه حيات با بدني ناقص و رواني كاملا پژمرده و محيط زيستي تخريب شده زندگي ارزش واقعي خود را از دست داده اما همچنان نااميد نيستند و در تلاش هستند از راه سركشي در برابر اشرار بتوانند تا حدودي زندگي را بازيابند. در اوقاتي كه جنگ خوابيده است در بياباني كه سرگردانند گروهي از سرخ‌پوستان را مي‌بينيم كه به جاي سوار بر اسب مجهز به موتوسيكلت‌هاي پيشرفته هستند و با وجود اينكه سرخ پوستان هم از تكنولوژي منتفع مي‌شوند اما شوربختانه بر اثر آسيب‌هاي تجهيزات جنگ هسته‌اي از صلح و آرامش و محيط زيست و كشاورزي بهره‌مند نيستند و از راه ديالوگ‌هاي‌شان در بيابان معلوم است كه حس عميق نوستالوژيك براي گذشته‌اي دارند كه آن زمين‌ها حاصلخيز بودند و كشاورزي و باغداري وآرامش زندگي رونق گسترده‌اي داشت. اما نمايش تابش قرص خورشيد در آن بيابان جلوه‌اي هنري است كه تجديد اميد در دل زني مبارزاست كه با مكس هدايت شورش را برعهده دارد. زني رنجور كه در زمان محاصره دشمن دعا مي‌خواند و مخاطب آن كسي است كه مي‌شنود و قدرتي فراتر از تجهيزات نظامي دارد كه انسان‌هاي طاغي به آن مغرورند. خط داستان جرج ميلر با هلاك شدن جو تبهكار و نابودي‌ دار و دسته‌اش به پايان مي‌رسد و بار ديگر مردم قحطي‌زده از محروميت دنياي آب رهايي مي‌يابند. كارگران و مادراني كه تحت فرماندهي و خودكامگي جو جاودان بودند اكنون زوال او را جشن مي‌گيرند و احساس همين رهايي را در جاري شدن سيل خروشان ثروت آب مي‌بينيم. اما حضور كودكان با موهاي تراشيده به جاي سربازان بزرگسال شايد علامتي زيبا باشد مبني بر از بين رفتن سربازان گوش به فرمان و جايگزين شدن آنها با نسلي نونهال كه با مرگ جو تازه مي‌آيند تا در آينده سرباز تحت فرماندهي سيستم عادلانه‌اي نو در جهان پساهسته‌اي باشند.

 

روزنامه اعتماد

نظر شما