شناسهٔ خبر: 43924 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

تعريف منطقی و نظری عرفان از نظر عبدالحسین خسروپناه

خسروپناه، رئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه گفت: این فناری در کتاب «مصباح الأنس» علم اديان را به عرفان تشبيه می کند زيرا او معتقد است دين اسلام و دين الهي چيزي جز عرفان نيست.

 

خسروپناه

 

 

 

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ عبدالحسین خسروپناه، رئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه به تازگی در کانال شخصی خود در تلگرام تعريف منطقی و نظری عرفان را ارائه داده است که مشروح آن در ادامه می آید؛

ابتدا وارد مقدمات مي‌شويم و از تعريف منطقي عرفان آغاز مي‌کنيم. بنابراين اولين بحث، بحث از تعريف است، اما نمي‌خواهيم تعريف تاريخي- جامعه شناختي ارائه دهيم؛ زيرا نمي‌خواهيم همه عرفان‌ها را جمع کنيم و وجه اشتراک آنها را پيدا کنيم، بلکه مي‌خواهيم يک تعريف منطقي و نظري از عرفان ارائه دهيم.

جناب ابن فناري در مقدمه مصباح الأنس حديث معروفي از نبي اکرم (ص) را نقل مي‌کند که حضرت مي‌فرمايند: <العلم علمان، علم الأبدان و علم الأديان>. بعد مي‌گويد که علم اديان، عبارت است از عرفان، يعني علم اديان را به عرفان تشبيه مي‌کند؛ زيرا او معتقد است دين اسلام و دين الهي چيزي جز عرفان نيست و اين عرفان به عرفان نظري و عرفان عملي تقسيم مي‌شود. عرفان نظري را علم الحقايق والمشاهدة والمکاشفة مي‌نامد. اگر کسي توانست به وسيله کشف، حقايق را شهود کند؛ اين عرفان نظري مي‌شود. شهود حقايق يعني شهود باطن. يعني اين عالم ظاهري دارد و باطني. ظاهر اين شخص انسان است ولي باطنش سبعيت يا ملکي بودن است. همه انسان‌ها به شکل ظاهري ديده مي‌شوند اما حقيقت اين انسان ظاهرش نيست، بلکه باطنش است. اگر کسي شهود کند و به وسيله شهود، حقايق را کشف کند؛ دانش به آن حقايق، عرفان نظري مي‌شود. از عرفان عملي به علم تصوف و سلوک تعبير مي‌کنند.

دانشي که منازل عرفاني را بيان مي‌کند. بين علم‌‌السلوک و سلوک فرق است. ممکن است کسي علم سلوک داشته‌باشد و استاد علم سلوک باشد، حتي درباره منازل العارفين کتابي بنويسد، اما خودش اهل سلوک نباشد. بين علم‌‌السلوک و سلوک تفاوت وجود دارد. عرفان نظري به عنوان يک علم، يک نظام و يک دانش است؛ به‌عبارتي بيان منازل عرفاني است. البته قطعاً بيان منازل عرفاني را از عارفان اهل سلوك گرفته‌اند. يعني استادي که عرفان عملي مي‌گويد، از عارفان اهل سلوك استفاده کرده است. يا ممکن است خود نيز در سير و سلوک به تجربه‌هايي رسيده باشد و منازل عرفاني را درست بيان کند. به همين دليل بعضي‌ مي‌گويند منازل عرفاني چهارتاست؛ بعضي مي‌گويند هفت منزل است؛ بعضي‌ مي‌گويند هفتاد منزل؛ بعضي‌ مي‌گويند صد منزل؛ بعضي‌ مي‌گويند هزار منزل. اگر کسي به هزار منزل اعتقاد داشته باشد، منازل را خيلي جزئي کرده است. بنابراين علم عرفان نظري و علم عرفان عملي به مثابه يک دانش به اين شکل مطرح شده است. اين تعريفي است که از فناري ذکر شد.

تعريف منطقي و نظري عرفان

تعريف دوم را از قيصري مي‌آوريم. قيصري شاگرد ملاعبدالرزاق کاشاني است. او اهل کاشان بوده است به او هم کاشاني مي‌گويند و هم قاساني. او يکي از بهترين شارحان عرفان ابن‌عربي است. کتابي هست به نام رسائل قيصري كه رساله‌هاي ايشان را يک جا جمع کردند و به نام رسائل قيصري نام‌گذاري کردند. يکي از رساله‌هاي او <رسالة التوحيد و النبوة و الولاية> است. در اين مجموعه رسائل، عبارتي در تعريف عرفان دارد: <فحده هو العلم بالله سبحانه من حيث أسمائه و صفاته و مظاهره و أحوال المبداء والمعاد و بحقايق العالم و بکيفية رجوعها إلي حقيقة واحدة، هي الذات الأحدية و معرفة طريق السلوک و المجاهدة لتخليص النفس عن مضايق القيود الجزئية و اتصالها إلي مبدئها و اتصافها بنعت الاطلاق و الکلية>. اين عبارت تعريف عرفان از نظر قيصري است. او مي‌گويد: تعريف عرفان عبارت است از علم به خداي سبحان؛ يعني عرفان، خداشناسي است.

عرفانِ الهي است، عرفت الله هست، اما از جهت ذات و کنه خدا اين مطلب را نمي‌گويد. عنقا شکار کس نشود، ذهن ما نمي‌تواند خدا را صيد کند. ما به ذات و کنه خدا نمي‌رسيم، بلکه از جهت اسماء و صفات، حضرت حق را مي‌شناسيم؛ مانند علم خداوند تعالي، قدرت خداوند تعالي، حيات خداوند تعالي و مظاهر خداوند تعالي- مظاهر خداوند تعالي يعني ملائکه، انسان‌ها، حيوانات، نباتات، جمادات- و احوال مبدأ و معاد، اينکه مبدأ و معاد چيست؟ و شناخت حقايق باطن عالم. علوم ديگر مثل زيست‌شناسي، فيزيک و شيمي نيز طبيعت را معرفي مي‌کنند، اما اين علوم هيچ موقع حقايق عالم را نمي‌شناسند. آنها سلول‌ها را مي‌شناسند، در حالي‌که سلول، حقيقت عالم نيست. اما عارف، حقايق عالم را مي‌گويد و اينکه چگونه اين حقايق به آن حقيقت واحده که ذات احديت است رجوع مي‌کند؟ چطور به سمت خدا معاد پيدا مي‌کند؟ بدون اينکه قيصري اسمي ببرد، مشخص مي‌شود که تا اين قسمت، عرفان نظري را توضيح مي‌دهد.

در واقع عرفان نظري، نوعي هستي شناسي است و جزء فلسفه است. به همين خاطر است که کسي مثل هانري کربن وقتي کتاب تاريخ فلسفه اسلام را مي‌نويسد از ابن‌عربي هم بحث مي‌کند، از عرفا نيز بحث مي‌کند، زيرا آنها هم هستي‌شناسي دارند؛ اما هستي‌شناسي آنها با هستي‌شناسي فلاسفه تفاوت دارد. قيصري بعد از آن مي‌گويد: <و معرفة طريق السلوک و المجاهدة>، شناخت راه سير و سلوک و جهاد دروني. براي اينکه نفس ما، از مضيقه‌ها و تنگناهاي قيود جزئيه رهايي پيدا کند. ما گرفتار قيود جزئيه هستيم، قيودي مثل مال، مقام، همسر، فرزند و . . . اين قيود ما را در مضيقه قرار مي‌دهند. سلوک و مجاهدت براي اين است که از اين مضيقه‌ها رهايي پيدا کنيم. عرفان مي‌خواهد انسان و نفس را از اين مضيقه‌ها نجات دهد و انسان را به مبدأش که خداوند تعالي است، اتصال بدهد و اين نفس را به نعت اطلاق و کليت متصف کند. وقتي انسان از اين تنگناها رها شد و به مبدأ‌ اتصال پيدا کرد، به نعت و صفت اطلاق متصف مي‌شود.

نظر شما