شناسهٔ خبر: 43950 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گزارشی از نشست «مکتب نشانه شناسی امبرتو اکو»(۳)؛

نشانه‌شناسی در بستر فرهنگ

امبرتو اکو نظریه هایی که اکو در کتاب The Limits of Interpretation بیان می‌کند او را از دریدا جدا می‌کند. اکو می‌گوید این‌طور هم نیست که انسان می‌تواند هر چیزی که دلش خواست از یک متن تفسیر کند، تفسیر محدوده‌هایی دارد که باید شناخته شود؛ اکو در اینجا از فلسفه‌ی قاره‌ای تا حدی دور می‌شود. اکو با دریدا تفاوت دارد. به اعتقاد اکو فرایند بی‌پایان نشانگی بر این اصل استوار است که هر بار نشانه چیزی بیشتر می‌گوید نه چیزی دیگر

فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور:  نشست تحليل و بررسی «مکتب نشانه شناسی امبرتو اکو» در مرکز فرهنگی شهر کتاب با حضور اميرعلی نجوميان و پيروز ایزدی برگزار شد. در آغاز نشست علی اصغر محمدخانی٬ معاون فرهنگی شهر کتاب٬ به شخصيت جامع اکو و ارائه گزارشی از کتاب های ترجمه شده اکو در ایران٬ پرداخت. سپس پیروز ایزدی مجموعه مباحثی را در مورد کتاب نشانهشناسی اکو بیان کرد و در نهایت نتیجه گرفت که اکو رابطه‌ی نشانه‌ای را مبتنی بر فرهنگ و رمزگانی می‌داند که صبغه‌ی فرهنگی دارد. گزارش نخست این نشست شرح کاملی بود از سخنان ایزدی در این نشست. بخش دوم این گزارش اختصاص داشت به بخش نخست سخنان نجومیان. گزارش نهایی این نشست بخش دوم سخنان دکتر نجومیان است . ایشان به طور مفصل به بحث نشانه شناسی اکو و تاثیرات او از پرس و تفاوت او با سوسور و دریدا پرداخت.

 

***

متأسفانه کتاب‌های اصلی اکو در ایران ترجمه نشده است. متأسفانه نشر کتاب در ایران برنامه ندارد، یک انتشارات باید برنامه داشته باشد و بگوید مثلاً من می‌خواهم در سال آینده ۵ اثر اصلی اکو را ترجمه کنم، در واقع انتشارات منتظر هستند که مترجمان به سراغ آن‌ها بروند تا کتابی را برای ترجمه به آن‌ها بدهند. کتاب‌های مهم اکو همچون A Theory of Semiotics و  Semiotics and Philosophy of Language هنوز ترجمه نشده‌اند، کتاب مهم دیگر او The Limits of Interpretation است، نظریه‌هایی که در این کتاب بیان می‌کند او را از دریدا جدا می‌کند. اکو می‌گوید این‌طور هم نیست که انسان می‌تواند هر چیزی که دلش خواست از یک متن تفسیر کند، تفسیر محدوده‌هایی دارد که باید شناخته شود؛ اکو در اینجا از فلسفه‌ی قاره‌ای تا حدی دور می‌شود. اما محدوده‌های تفسیر یعنی چه؟ قبل از بیان این محدوده، اصطلاح نشانگی بی‌پایان را توضیح دهم؛ این اصطلاح را اکو به کار می‌برد تا در مورد پرس صحبت کند، او می‌گوید دال‌ها درون متن به گونه‌ای بی‌پایان به یکدیگر اشاره و ارجاع دارد و این فرایند هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسد. کسل در کتابی گفته این نظریه شبیه نظریه‌ی difference یا تفاوت تعویق دریداست که من موافق نیستم، اکو با دریدا تفاوت دارد. به اعتقاد اکو این فرایند بی‌پایان نشانگی بر این اصل استوار است که هر بار نشانه چیزی بیشتر می‌گوید نه چیزی دیگر. اینجا کلمه‌ی بیشتر و دیگر مهم است، یعنی نمی‌توانیم بگوییم کمپوت با مازاراتی یکی است، مثلاً می‌توان دلالت‌هایی را بر قوطی کمپوت بار کرد، اما نمی‌توانیم آن را جایگزین چیز دیگر بکنیم.

 حال محدوده‌های تفسیر چیست؟ ۱- درون هر گزاره تأثیرهای عملی آن محدود عملی می‌شود، یعنی در خود آن گزاره تا حدی محدودیت‌هایی برای ما قائل می‌شود، ما نمی‌توانیم از آن محدودیت خیلی خارج شویم، مثلاً وقتی در یک گزاره به کسی ابراز محبت می‌کنید، نمی‌توانید معنای متفاوتی از آن بگیرید. ۲- دو اصطلاح intentio operis و intentio lectoris کلمه‌هایی ایتالیایی هستند به این معنی که یک رابطه‌ی دیالکتیک میان نیتی که درون متن است با نیت خواننده ایجاد می‌شود؛ البته وقتی اینجا می‌گوییم خواندن تنها خواندن متن نیست بلکه منظور خواندن هر پدیده‌ای. ما یک نیت داریم که می‌شود intentio lectoris، ولی خود متن هم مجموعه‌ای از نیت‌هاست که از طریق ساختار زبان‌شناختی به ما صادر می‌شود که آن intentio operis است، این دو در یک رابطه‌ی دیالکتیک قرار می‌گیرند و محدوده‌ی دوم را می‌سازند. ۳- محدوده سوم جمع تفسیری است، چیزی که بعد از اکو، استنلی فیش منتقد ادبی امریکایی از آن استفاده می‌کند، بحث اینجاست که می‌گوید تفسیر یک متن درون یک جمع ارتباطی بیناسوژه‌ای ایجاد می‌شود که بر تفسیرهای دیگر برتری پیدا می‌کند، مثلاً ما از کودکی از طریق رسانه، سیستم آموزشی و غیره به‌مرور حافظ در درون خانه‌هایمان قرار می‌گیرد، آرام آرام یک جمع تفسیری اتفاق می‌افتد، آن جمع تفسیری جمعی است که از انباشت تفسیرهای تعاملی و ارتباطی بین انسان‌ها ایجاد می‌شود (این محدوده سوم است که نمی‌توانیم از آن خارج شویم)، این جمع تفسیری نهایتاً می‌شود دانشنامه. دانشنامه برای اکو دانشنامه نیست در واقع یک هزارتویی است که این مفاهیم در طی دوران انباشت می‌شود و تبدیل به یک کتابخانه‌ی بابل بورخسی می‌شود، اینجاست که اکو بسیار به اندیشه بورخس مدیون است.

 پرس هم در فرایند سیمیوسیس خود یک محدوده ایجاد می‌کند، او از اصطلاح habit استفاده می‌کند، او می‌گوید فرایند نشانه‌پردازی خود یک عادت تولید می‌کند و این عادت در این فرایند خود محدودیت ایجاد می‌کند، ولی باز تردیدهایی اتفاق می‌افتد که این فرایند را به حرکت درمی‌آورد.

 

نتیجه‌گیری

نشانه‌ها نقطه‌ی آغاز فرایند تفسیر هستند، پس برای ما نشانه‌ها آن‌قدر مهم هستند که به معنی‌ای برسیم که به مجموعه‌ی بی‌پایانی از پیامدهای تصاعدی (جلورونده) می‌انجامد، یعنی نشانه تفسیری ایجاد می‌کند که بی‌پایان است، نشانه‌هایی که از بافت خودشان خارج شدند دیگر می‌میرند؛ اینجاست که می‌بینیم نشانه‌شناسی اکو یک نشانه‌شناسی است که به زمینه و بافت متن، به فرهنگ اهمیت می‌دهد؛ به همین دلیل است که ما اکو را یک منتقد یا یک نظریه‌پرداز فرهنگی می‌شناسیم چون نشانه‌شناسی را در بستر فرهنگ می‌آورد.

 توضیحی در مورد دانشنامه بدهم که به آن اشاره کردم، جملاتی را از کتابی در این خصوص می خوانم: «نشانه‌شناسی اکو دلالت نشانه‌ها و وضعیت‌های تفسیر و تولید را به‌عنوان فعالیت‌های ارتباطی بررسی می‌کند، برای او معنی نشانه‌ها، پدیده‌های فردی یا روان‌شناختی نیستند....» قبل از اینکه ادامه جمله را بخوانم بگویم مشکل دیگری که سوسور داشت این بود که اصولاً مقداری به مفهوم دلالت به‌عنوان یک مفهوم فردی نگاه می‌کرد، درحالی‌که در همان زمان باختین به نشانه‌ها به‌عنوان یک مفهوم اجتماعی ارتباطی نگاه می‌کرد، پرس نیز به همین شکل. بنابراین سوسور تنها کسی است که کمتر به این ارتباطات نگاه می‌کند. ادامه جمله: « بلکه معنی نشانه ها نتیجه فرایندی هستند که به‌واسطه‌ی دانش مشترک شکل می‌گیرد، دانش مشترک همان دانشنامه است. تولید و تفسیر نشانه‌ها مجموعه‌ی وسیعی از هنجارها و اطلاعاتی را در بر می‌گیرد که به نظام چندبُعدی دانش تعلق دارد و مفسران و تولیدکنندگان در آن شریک هستند. این دانش، درون کنش ارتباطی مرتب بازسازی می‌شود؛ اکو این نظام دانش چندگانه را دانشنامه می‌نامد.» در اینجا کسی که دانش را تولید می‌کند و آن‌کس که آن را دریافت می‌کند در شکل‌گیری دانشنامه شریک است. دانشنامه چیزی نیست که یک عده بسازند و یک عده فقط مصرف کنند، این رابطه تعاملی است. اصولاً در اکو و پرس رابطه یک رابطه‌ی تعاملی است، این‌طور نیست که یک فرستنده داشته باشیم یک گیرنده. در این تعامل دلالت‌های بیشتری به آن اضافه می‌شود.

نکته‌ی دیگر اینکه اصطلاحی داریم به نام متن باز و متن بسته. اکو این بحث را سال‌ها قبل از اینکه نظریه‌ی نشانه‌شناسی خود را طرح کند در کتابی به همین نام (اثر باز) توضیح می‌دهد، او می‌گوید در اثر باز متون ادبی زنجیره‌ی‌ معنایی نیستند بلکه میدان معنایی هستند؛ در زنجیره ما یک ارتباط متصل و محکمی بین مفاهیم داریم اما در مفهوم میدان ارتباط کمی بازتر است. نشان‌ها به‌راحتی هر جا بخواهند حرکت می‌کنند، جابه‌جا می‌شوند. در یک رشته تسبیح به‌راحتی نمی‌توانید یک دانه را بردارید و جابه‌جا کنید، اما اگر دانه را بریزید بر روی یک سینی می‌توانید به شکل‌های مختلف درآورید. متن باز متنی است که در آن رابطه‌ی نشانه‌ها در یک رابطه‌ی میدانی با هم قرار دارد نه زنجیره‌ای؛ پس کلمه‌ی میدان را به کار می‌برد، کلمه‌ای که بعدها پیر بوردیو در حوزه‌ی جامعه‌شناسی استفاده می‌کند. متون باز از درون پویا هستند، واژه‌ها در زمینه‌ی بیان معنی پیدا می‌کنند، یعنی وقتی این‌ها طرح می‌شوند تازه معنی پیدا می‌کنند. متن باز امکان‌هایی را در درون روابط و نسبت‌ها ایجاد می‌کند، پس امکان‌ها در متن باز بسیار زیاد هستند؛ البته نتیجه‌ی این، آشوب نیست، اکو می‌گوید نگران نباشید که در متن باز دچار آشوب می‌شوید، بلکه قانونی است که این روابط را سامان می‌دهد.

 اکو آدم عجیبی بود، از یک طرف ایده‌های رادیکال و باز و آوانگارد دارد و از جهت دیگر خیلی اسکولاستیک است، خیلی اعتقاد به دانش کلاسیک و یادگیری کلاسیک دارد؛ این آدم با این اندیشه کتابی دارد به نام چگونه تز بنویسیم، شاید در نگاه اول به نظر آید که این کتابی است که زیرآب پایان‌نامه‌نویسی را زده، اما اصلاً این‌گونه نیست، اتفاقاً دقیقاً اشاره می‌کند که نقطه‌گذاری کجا باید باشد و یاد می‌دهد که چگونه رساله بنویسیم. بنابراین می‌بینید که او فردی است که از یک طرف در حوزه‌ی آموزش به اصولی معتقد است ولی درعین‌حال مجموعه‌ای از مفاهیم را هم باز می‌گذارد، خیلی پست‌مدرن است؛ بنابراین نتیجه‌ی آن، آشوب نیست، بلکه قانونی است که این روابط را سامان می‌دهد، خواننده متن را کامل می‌کند.

 متن باز فرایندی معنایی-پراگماتیک است، هم معناشناختی است هم پراگماتیک، به این معنی که آن ارتباط را ایجاد می‌کند، خوانش‌های متفاوت متن باز، جمعی از تفسیرهای ممکن و روابط بینامتنی را به نمایش می‌گذارد، این روابط خود ریشه در رمزگان‌ها و زبان‌ها در درون زمینه‌ی اجتماعی تاریخی دارد. اما متن بسته معنایی یکه و محدود دارند، واژه‌ها در سطح معنی پیش‌فرض‌شده معنی پیدا می‌کنند، خوانش‌های متفاوت متن بسته در نهایت مستقل از یکدیگر باقی می‌مانند. اینجا ممکن است ما بگوییم اندیشه‌ی اکو متضاد با فرایند بی‌پایان نشانگی است، اگر این طور است ما هر متنی را می‌توانیم بخوانیم و وارد فرایند معناسازی بکنیم؛ اینجاست که نظریه‌ی دانشنامه به کمک ما می‌آید. حرف اکو این است که تفسیرهای انسان‌ها نهایتاً باید یک کهکشان بسازد، اگر این‌ها با هم کهکشان ساخت، درست است، اما اگر قرار باشد هرکس تفسیر خاص خود را داشته باشد و نتوانیم این‌ها را به یک کهکشان برسانیم، این نشان می‌دهد که این متن توانایی آن را نداشت که کهکشان معنایی را بسازد. بنابراین اکو قبول دارد که هر متنی را می‌شود به گونه‌ای مختلف خواند، ولی این گونه‌ها نهایت باید به یک دانش مشترک بینجامد.

 حرف‌هایی که اکو در مورد دانشنامه می‌زند همان حرف بورخس است، بورخس قبلاً خیلی زیباتر این‌ها را گفته بود. اکو مسلماً یک نابغه بود، ما چه کسی را سراغ داریم که در حوزه‌ی نظریه‌پردازی و خلق ادبی تا این حد توانسته باشد هم‌سنگ متن تولید کند؛ در واقع هفت رمان اکو از شاهکارهای ادبیات است، خیلی‌ها اعتقاد دارند نام گل سرخ بعد از صد سال تنهایی بزرگ‌ترین شاهکار ادبیات است؛ درعین‌حال اکو یک پژوهشگر طراز اول هم هست، او دو کتاب دارد که متأسفانه باز هم ترجمه نشده، البته چون کتاب تصویری است شاید نتوان در ایران آن را به شکل کامل چاپ کرد، کتابی است در مورد زشتی و زیبایی (On Ugliness و History of Beauty) که واقعاً این دو کتاب محشر هستند. در این دو کتاب اکو به یک پژوهشگر مورخ تبدیل می‌شود، او یک تاریخ فرهنگی به شیوه‌ی فوکویی می‌نویسد، او نشان می‌دهد که چگونه در متون، زشتی در بستر فرهنگی در یک مسیر تفسیری بی‌پایان تا به امروز جلو رفته و آمده است. متن‌ها و عکس‌ها و نقاشی‌ها را آورده و توضیح می‌دهد که مفهوم زشتی چگونه تغییر می‌کند. هما‌ن‌طور که فوکو نشان می‌دهد که جنون چگونه تغییر می‌کند، اکو نشان می‌دهد که زشتی و زیبایی چگونه تغییر می‌کند؛ یک بررسی تاریخی دست‌اول است.

 اکو کسی بود که در بیش از سی دانشگاه در جهان تدریس کرد، کسی بود که به زبان‌های بسیاری تسلط داشت، نظریه‌پردازی است که در همه‌ی آثارش طنز نقش خیلی مهمی دارد، موسیقی باروک را با سازدهنی به‌خوبی اجرا می‌کرد که در واقع از تفریحات او بود، از تفریحات دیگر او خواندن دیکشنری بود. آثار اصلی او به فارسی ترجمه نشد. در سال ۱۹۶۲ با همسرش رناته ازدواج می‌کند و از او دو فرزند به نام استفانو و کارلوتا باقی مانده، همسرش هم زنده است و حدود پنجاه سال یک زندگی خانوادگی موفق داشت. او به نقل‌قول‌های شاهکارش هم معروف است. من حرف خودم را با یک نقل‌قول از او به پایان می‌رسانم: انسان زمانی که به آسمان نگاه می‌کند چه احساس می‌کند؟ او فکر می‌کند که زبان کافی برای توصیف آنچه می‌بیند را ندارد، علی‌رغم این، انسان‌ها هیچ‌گاه از توصیف آسمان دست نمی‌شویند و تنها آنچه را که می‌بینند فهرست می‌کنند. ما محدودیتی داریم، محدودیتی سخت استهزاءآمیز و ناامیدکننده: مرگ. به همین دلیل ما چیزهایی را دوست داریم که تصور می‌کنیم حد و مرزی ندارد و بنابراین پایانی ندارند؛ و این راهی است برای فرار از فکر کردن درباره‌ی مرگ. ما فهرست‌ها را دوست داریم زیرا نمی‌خواهیم بمیریم.

نظر شما