شناسهٔ خبر: 44078 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

آیا گزاره‌های دینی از نظر تجربی تحقق‌پذیر نیستند؟

اسماعیل منصوری لاریجانی به مفروضات علمی رئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران اینکه «آیا گزاره‌های دینی از نظر تجربی تحقق‌پذیر نیستند؟» پاسخ‌ داده است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ دکتر اسماعیل منصوری لاریجانی به مفروضات علمی رئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران و اینکه «آیا گزاره‌های دینی از نظر تجربی تحقق‌پذیر نیستند؟» پاسخ‌ داد که شرح آن را به نقل از مجله عصر اندیشه در ادامه می خوانید:

منصور لاریجانی نویسنده، محقق، دکترای عرفان اسلامی و استاد فلسفه و عرفان دانشگاه اهل بیت است. او در زمینه فلسفه و عرفان و مسائل حقوقی و سیر تحول حقوق بشر آثار متعددی دارد. «کارآمدی سیاست بازدارنده، یا مولفه‌های اقتدار در امنیت ملی» (۱۳۸۴)، «انسان‌شناسی» (۱۳۸۶)، «عرفان سیاسی» (۱۳۸۶)، «انقلاب اسلامی و اولویت‌های آن» (۱۳۸۹)، «عرفان اسلامی» (۱۳۹۱) و «معرفت و حکمت علوی» (۱۳۹۳) از آثار اوست.

 اصل بداهت وجود

در پرونده مناقشات علوم انسانی در مجله «عصر اندیشه»، برخی تحلیلگران اشکال کرده‌اند که چون علوم انسانیِ اسلامی، محصول «برداشت‌ها» و «تفاسیر» ما از اسلام است، در واقع «اسلام» نیست. برداشت و تفاسیر ما از اسلام، میان ما و اسلام، فاصله افکنده و امکان دسترسی مستقیم به اسلام وجود ندارد. پس علوم انسانیِ اسلامی، «علوم انسانیِ مسلمانان» است. همچنین می‌گویند حتی اگر بپذیریم که علوم انسانیِ اسلامی، مقوله‌ای ممکن است، با این دشواری روبه‌رو هستیم که چون این علوم بر «ارزش‌های اسلامی» تکیه دارد، فقط به کار مسلمانان و جامعه اسلامی می‌آید و برخلاف ادعایش، جهان‌شمول و عام نیست، این در حالی است که خصوصیت علم، «بین‌الاذهانیت» است. علمی که بین‌الاذهانی نباشد، در واقع، «علم» نیست.

حتی برخی جامعه‌شناسان نیز گفته‌اند اگر علوم انسانی اسلامی را بپذیریم دیگر قابل گفتمان نیست و نقد دیگران را بر نمی‌تابد، چون اسلام از قدسیت و تعبد و تسلیم سخن می‌گوید و نمی‌توان بزرگان دینی را به عرصه اثبات و ابطال و تجربه کشاند و با چوب علم بر سر آن‌ها زد! این قبیل شبهات و ادعاها نه تنها استحکام منطقی ندارند، بلکه سوالاتی غیر فلسفی و غیر علمی‌اند. همین سوال در فلسفه و فلسفه اسلامی هم مطرح است که بسیاری معتقدند چون در اسلام تعبد و تسلیم است با آزادی فلسفه که اندیشیدن محض است مغایرت دارد، پس فلسفه اسلامی نداریم و فلسفه مسلمانان داریم، در مورد دین و وحی نیز همین پرسش مطرح است که چون دین، تفسیر و قرائت پیامبران از وحی الهی است پس دین خالص الهی نداریم، بلکه دین مسلمانان یا مسیحیان داریم. قریب به چهار دهه است که خود را با این سوالات و پاسخ تراشی‌ها سرگرم کرده‌ایم و تحول در علوم انسانی که مطالبه اصلی رهبر معظم انقلاب و دانشجویان است، همچنان در پیچ و خم این سوالات و مفهوم‌سازی‌های بی‌حاصل مغفول مانده است و به قول حافظ: سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود / رونق میکده از درس و دعای ما بود.

این قبیل پرسش‌ها و بگومگوها درباره دین و ارزش‌های الهی محصول دوره‌های پوزیتیویسم منطقی در غرب است که حرف و سخن مشترک آن‌ها این است که گزاره‌های دینی از نظر تجربی تحقق‌پذیر نیستند، پس فاقد معنای معرفت‌شناسی هستند و زبان دین به این دلیل که از نظر تجربی قابل اثبات یا ابطال نیست معنای محصلی ندارد.

  «ویتگنشتاین» و پیروان او این نکته لطیف عرفانی را پذیرفتند که بعضی چیزهاست که به زبان نمی‌آید و صرفاً دیدار می‌شود، حتی این معنا در افکار قهرآمیز و افراطی پوزیتیویست‌ها به کل حذف شد. از این‌رو برای اینکه تکلیف ما با مکاتب پوزیتیویستی و حتی هرمنوتیک که به قواعدی مشخص برای تفسیر متون قائل است به‌طور کلی روشن شود به چند محور به‌عنوان اصول فهم و شناخت در همه نحله‌ها و مکتب‌ها اشاره می‌کنم:

بداهت وجود

ملاصدرا مفهوم وجود را بدیهی‌ترین مفهوم دانست و پایه تفکر فلسفی خود را بر آن نهاد و شیخ سهروردی حکیم اشراقی نام آن را نورالانوار نهاد و پایه تفکر اشراق خود را بر آن نهاد، یعنی اگر یک اصل بدیهی را نپذیریم، نمی‌توانیم پایه تفکر فلسفی را با بنیان اندیشه و منطقی داشته باشیم. مثلاً دکارت فرانسوی می‌گوید: می‌اندیشم، پس هستم که اصطلاحاً آن را «کوجیتو» می‌گویند و این قاعده را پایه تفکر فلسفی خود قرار داد، اگرچه صحیح آن است که چون هست می‌اندیشد (برهان توحیدی)، زیرا بداهت وجود فراتر از مفهوم وجود است. مفهوم هر اندازه هم بدیهی باشد مفهوم است و تعریف ذهنی و عقلی دارد، اما بداهت وجود در واقع صرف وجود و تأمل محض است که در اندیشه ابن‌سینا و ملاصدرا برهان صدیقی نامیده می‌شود، یعنی انسان به محض اینکه به گزاره «هست» نه هستی توجه می‌کند این بداهت را در می‌یابد. به قول سعدی: من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم/ تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم/ هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای/ که حریفان ز من و من ز تأمل مستم.

پس «گزاره هست» یا بداهت وجود، محور تأمل عقل و توجه ذهن در همه انسان‌هاست و این فراتر از حوزه تجربه و اثبات است و لزوماً این بداهت خود دلیل بر اثبات همه چیز است؛ به قول شیخ الرئیس: «الاول تعالی لا برهان علیه بل هو برهان علی کل شی» دلیلی بر اثبات خداوند متعال نیست، بلکه او برهان و دلیل اثبات بر هر چیز و هر موجود است. هر که نه گویای تو خاموش به / هرچه نه یاد تو فراموش به/ ای همه هستی ز توپیدا شده/ خاک ضعیف از تو توانا شده. این را در اصطلاح فلاسفه «برهان لمّی» می گویند که از علت به معلول می‌رود، امام سجاد در دعای ابوحمزه فرمود: «بِکَ عَرَفْتُکَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْکَ وَ دَعَوْتَنِی إِلَیْکَ…»، تو را به تو شناختم و تو دلیل بر وجود من هستی، به همین دلیل ما خدا را حق تعالی می‌خوانیم، یعنی فقط او حق است و حقیقه‌الوجود حق تبارک و تعالی است و هر چه در عالم هست مظهر این حق هستند و حتی انسان علاوه بر اینکه مظهر حق تعالی است، مظهر او نیز هست. به قول سعدی: همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب / به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی.

بدین ترتیب ما در حوزه معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی باید اصل بداهت وجود را بپذیریم و معرفت محض و مطلق به حق تعالی را پایه شناخت و فهم مبادی و مسائل قرار دهیم، چرا که ما  و همه هستی مظهر وجود او هستیم و حق تعالی به اشراق و انوار قدسی خود همه مجردات و مادیات را به‌ظهور رسانده است: «الله نورالسماوات و الارض» حق تعالی نور آسمان‌ها و زمین است، نه اینکه تنها منور باشد. دقت در فهم حقیقت نور همان تأمل محض در بداهت وجود است. حال در این فضا سخن از اثبات حق، تجربه گزاره بداهت وجود سخنی کودکانه و غیر عالمانه است. یک روز ماهیانی نزد شاه ماهیان رفتند و از او سوال کردند که آب چیست که اصلاً حیات ما از آن است؟ شاه ماهیان در پاسخ گفت شما الان در آب هستید، اگر آب نباشد شما نخواهید بود، اما ماهیان باز سوال خود را تکرار کردند. پوزیتیویست‌ها و اثبات‌گرایان هم در بحر وجود هستند، اما از بداهت حق سوال می‌کنند!

بنابراین، ما بحث معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی در حوزه الهیات را باید از سایر علوم انسانی تفکیک کنیم. در حوزه معرفت‌شناسی، بداهت وجود گزاره‌ای تشکیک‌ناپذیر و بدیهی است و در عین حال حق و میزان و تعبد و تسلیم در برابر او ما را در مدار حقیقت قرار می‌دهد. به قول حافظ: مدار نقطه بینش ز خال توست مرا/  که قدر گوهر  یکدانه گوهری داند.

 انسان حق‌نهاد

در تعریف انسان باید گفت؛ انسان موجودی حقانی یا حق‌نهاد است، چرا که جلوه‌ای از حق است: «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین» نقش پیامبران الهی تحقق این نهاد حقانی در بشر است و اگر حق در نهاد بشر ریشه‌دار نبود پیامبران الهی نمی‌توانستند ارتباط خود را با بشر برقرار کنند، به قول مولوی: در دل هر امتی کز حق مزه است/ روی و آواز پیمبر معجزه است/ موجب ایمان نباشد معجزات/ بوی جنسیت کند جذب صفات/ ذره ذره کاندر این ارض و سماست/ جنس خود را همچو کاه و کهرباست.

 همچنین دین از نهاد حقانی بشر اخذ شده است که در اصطلاح قران کریم آن را «فطره الله» گویند، فأقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها» توجه خویش را به‌سوی دین حنیف استوار کن که همان فطرت الهی است که نهاد مردم را بر آن آفریده است. ما اینجا حنیف را به پاکی و طهارت معنی می‌کنیم، اما تأملی در آن است که توجه به حق یا همان مزه حق که مولوی فرمودند، به‌عنوان جهت فطری بشر به دین در این آیه شریفه تعریف می شود.

 شهید مطهری می‌فرماید: «نهاد بشر دینی است و الزاماً باید خواسته خود را از دین پرسش کند. تمام مقدماتی که اجتماع بشر دارد مانند عدالت، مساوات و آزادی، انسانیت، همدردی و… تا پای دین در میان نباشد حقیقت پیدا نمی‌کند.» وقتی بشر نهادی دینی دارد و حتی جهت و مزه خواستن‌ها در آن تعریف شده است، باید جامعه خود را براساس مولفه‌ها و آموزه‌های دینی بسازد، تا حقیقت و هویت خود را تحقق ببخشد. بنابراین، تاکید مقام معظم رهبری در همین راستاست و ما در حوزه علوم انسانی مثل علم مدیریت، تعلیم و تربیت، اقتصاد، علم سیاست و… باید مولفه‌های اسلامی را وارد کنیم. دین اسلام نیز به‌عنوان کمال ادیان، همه این مولفه‌ها را در اختیار دارد، «ما فرطنا فی الکتاب من شی» یا «و فیه تبیان من کل شی» پس باید دانشمندان مسلمان به تناسب نیازهای جامعه، این مولفه ها را استخراج کنند و با تولید نظریه و تبیین راهبردها، ساختار علوم انسانی و محتوای آن را تامین نمایند.

جهان دین نهاد

اگرچه قرآن کریم جزء به جزء  درباره انواع علوم انسانی سخن نگفته است، ولی به مبادی فلسفی آن‌ها توجه داشته است و اتفاقاً بیان مساله یا مسائل علمی و فلسفی را ناشی از تفکر و تذکر در این مبادی می‌داند، مثلاً در این آیه شریف می‌فرماید: «إنَّ فِی خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لأُوْلِی الأَلْبَابِ»، یعنی در خلق و صنعت آسمان‌ها و زمین و گردش شب و روز برای صاحبان خرد علامت‌ها و نشانه‌هایی است. به‌عبارت واضح‌تر صنعت همه مصنوعات و محصولات علمی و تجربی در قرآن بیان شده است و این صنعت، اصل موضوعیت هر علم است که صرفاً از قرآن اخذ می‌شود. بنابراین، همانگونه که بشر نهادی دینی و قرآنی دارد، جهان هستی و موجودات نیز نهادی دینی و الهی دارند و آن صنعت حق تعالی در نظام آفرینش است، به‌قول سعدی: تنگ‌چشمان نظر به میوه کنند/ ما تماشاکنان بستانیم/ تو به سیمای شخص می‌نگری/ ما در آثار صنع حیرانیم/ هر چه گفتیم جز حکایت دوست / در همه عمر از آن پشیمانیم.

حکیم فارابی در طبقه‌بندی علوم به مطلبی قابل توجه اشاره کرده است که هر یک از شاخه‌های علوم طبیعی و انسانی اگرچه متفاوتند، اما از سنخ مشترکی سخن می‌گویند و آن تولید شده و زاییده تفکر و اندیشه انسان است و انسان چون نهادی دینی دارد قطعاً رهیافت او به علوم متفاوت به نگرش فلسفی و هوشمندی عالم هستی است. این نظر می‌تواند محصول و علم‌زایی او را جهان‌شمول و صبغه‌ای انتولوژیک ببخشد، به‌طوری‌که در ادامه تفکر و تذکر در هستی ما گوید: «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.» پروردگار، این هستی حیرت‌آور را باطل نیافریده است، اگر انسان به این نوع از جهان‌بینی دست یابد و از منظر توحید به جهان هستی بنگرد و به حقانیت محض هستی و ابطال‌ناپذیری او دست یابد، اثبات‌گرایی پوزیتیویست‌ها در طول تجربه محکوم به شکست است و هر نوع طبقه‌بندی علوم بر مبنای آن رهیافتی فلسفی و منطقی ندارد.

«کارل پوپر» که تاملاتی گسترده در رد مدعای محوری پوزیتیویست‌های منطقی دارد نظریه ابطال‌پذیر را به جای اثبات‌پذیری پیش نهاده است. تامل پوپر از این منظر قابل توجه است که ابطال‌پذیری گزاره‌ها فقط در حوزه تجربه و گفتمان عقلی کاربرد دارد و در حوزه گزارش‌های دینی که مبانی محکم فلسفی در نهاد انسان و جهان هستی دارند، قابل ابطال نیستند و از این رو باید بین جهان انسانی و جهان طبیعی تمایز قائل شویم که در گزاره‌ها متفاوت، ولی در نهاد و جوهر با هم مشترک‌اند و محققان علوم انسانی باید در شناخت و تقسیم‌بندی علوم این وجه و کُنه را مدنظر داشته باشند و گفتمان علمی و تولید نظریه‌ها را در مولفه‌ها جست‌وجو کنند که ناظر بر وجه و کُنه یا ظاهر و باطن مورد حقایق در عالم است، حضرت علی این کُنه را در قرآن کریم بسیار زیبا بیان کرده است: «وَ إِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِى غَرَائِبُهُ، وَلاَ تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إلاَّ بِهِ»؛ به‌راستی که ظاهر قرآن زیبا و باطن آن ژرف است. با این نگاه فلسفی نه تنها علوم انسانی اسلامی در بین مسلمانان محصور نمی‌شود، بلکه به‌کار همه محققین علوم انسانی با هر گرایش دینی می‌آید، چرا که اسلام کمال ادیان الهی است و مبتنی بر نهاد بشر بِما هو بشر به جهان هستی است: «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّهً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۵-۰۲-۲۹ ۰۹:۵۶مسعود 0 0

    مطالب ذکر شده قبلا هم در متون و مقالت دگیر هم ذکر شده ولی نکته ایی که در نیافتم اینکه این مطالب مطروحه هیچ گونه سنخیتی با با عنوان در ج شده در پیشانی متن نداشت هیچ گونه دفاعی  و استدلالی را در طرح شبه و پاسخ به شبهه سنخیتی نداشته اند ...بااحترام شریف لو
                                

نظر شما