شناسهٔ خبر: 44280 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گزارشی از نشست «تجربه ایرانی مواجهه با علوم انسانی مدرن» (۲)؛

بازاریاب‌ها از بیرون برای علوم انسانی نسخه نپیچند

ذاکرصالحی در دهه‌ی ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ موج اسلامی‌سازی علوم انسانی را داشتیم. در دهه‌ی ۸۰ تا ۹۰ این موج تبدیل به بومی‌سازی علوم انسانی می‌شود. در چهار، پنج سال اخیر موج سومی شروع شده که آن ممیزی علوم انسانی با رویکرد فنی-مهندسی است: بحث تجاری‌سازی، کاربردی‌سازی و فناوری‌سازی علوم انسانی.اما بازاریاب‌ها از بیرون برای علوم انسانی نسخه نپیچند و خود دانشگاهیان باید بتوانند پاسخی درخور و غیرتبلیغاتی در چارچوب عقلانیت فرهنگی خاص علوم انسانی فراهم آورند.

فرهنگ امروز/ فاطمه شمسی: نشست «تجربه ایرانی مواجهه با علوم انسانی مدرن» به همت پژوهشکده فرهنگ معاصر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در سالن حکمت پژوهشگاه پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.در این نشست علمی، رضا داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران، حسینعلی قبادی رئیس و استاد پژوهشگاه علوم انسانی، غلامرضا ذاکرصالحی دانشیار و مدیر گروه مطالعات تطبیقی موسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی، نعمت الله فاضلی دانشیار انسان شناسی و رئیس پژوهشکده مطالعات اجتماعی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، حجت الاسلام و المسلمین حمیدپارسانیا استاد حوزه علمیه قم و دانشیار علوم اجتماعی دانشگاه تهران، عبدالرسول خیراندیش استاد تاریخ دانشگاه شیراز، محمد امین قانعی راد دانشیار مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور و رئیس انجمن جامعه شناسی ایران و امیر علی نجومیان دانشیار زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه شهید بهشتی حضور داشتند و به سخنرانی پرداختند.  نخستین گزارش این نشست به سخنان داوری اردکانی اختصاص یافت و گزارش پیش رو مشروحی از سخنان ذاکر صالحی است.

***

پیش از این نیز تأملات مختصری در مورد وضعیت علوم انسانی در ایران داشته‌ام، من بیشتر به نقد منصفانه‌ی علوم انسانی معتقد هستم تا تخطئه و شماتت آن. در شرایط حاضر، رویکرد من از حوزه‌ی سیاست‌گذاری علم و فناوری خواهد بود و نه رویکرد فلسفی یا جامعه‌شناختی و نه رویکردهای دیگر. همین مقطع حاضر که در پژوهشگاه هستیم را مدنظر دارم، یعنی کاری با اولین تماس ایرانیان با علوم انسانی مدرن در دوره‌ی صفویه و قاجار ندارم. معتقد هستم از آنجا که علوم انسانی یک نهال نوپا در ایران است، در شرایط فعلی بیشتر باید با رویکرد سرمایه‌گذاری به آن نگریست. به این دلیل علوم انسانی نوپا است که هنوز بعضی از بنیان‌گذاران رشته‌های علوم انسانی در ایران در قید حیات هستند. علم مدیریت از دل جنگ جهانی دوم بیرون آمد و ۱۹۴۵ که جنگ پایان یافت، تازه ایده‌های علم مدیریت شکل گرفت. از ۱۹۵۰ به بعد است که ما چیزی به نام علم مدیریت داریم که در دهه‌ی ۱۹۶۰ تعدادی از دانشجویان مدیریت در قالب اصل چهارِ ترومن یا سپاه صلح به آمریکا اعزام شدند؛ این‌ها اولین‌هایی بودند که در رشته‌ی مدیریت در امریکا درس خواندند. در جامعه‌شناسی هم هنوز برخی از اولین‌ها در بین ما هستند، در رشته‌های دیگر علوم انسانی هم به همین ترتیب است.

 با وجود اینکه می‌گویند متون علوم انسانی مدرن در ایران ترجمه‌ای است، اما من معتقد هستم ما هنوز ده درصد از متون کلاسیک علوم انسانی را ترجمه نکرده‌ایم؛ دورکیم را مثال بزنیم، خودکشی‌اش ترجمه شده اما باقی کتاب‌هایش ترجمه نشده است. تنها دو سه کتاب به فارسی ترجمه شده است. متون کلاسیک علوم انسانی هنوز به زبان فارسی ترجمه نشده است. ما هنوز در مرحله‌ی استقرار علوم انسانی هستیم، در مرحله‌ای نیستیم که بخواهیم ارزیابی‌های شدیدی را روی آن انجام دهیم. در این شرایط اگر تنها بتوانیم اقتباس منفعلانه‌ای را که داشته‌ایم به یک اقتباس فعال همراه با نقد و مجدداً یک نهضت ترجمه تبدیل کنیم، هنر کرده‌ایم و این نهال نوپا را توانمند ساخته‌ایم.

 اکنون علوم انسانی در همه جای دنیا تحت شدیدترین ممیزی‌ها قرار دارد و متأسفانه موج این ممیزی‌ها سریع وارد کشور می‌شود و بدون آنکه به شرایط و حال و روز علوم انسانی در داخل توجه شود، انتظار داریم همان ممیزی را که در امریکا و اروپا روی علوم انسانی هست در داخل کشور اعمال کنیم. در دهه‌ی ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ موج اسلامی‌سازی علوم انسانی را داشتیم. در دهه‌ی ۸۰ تا ۹۰ بنا به بررسی که انجام دادم این موج کمی فروکش می‌کند و تبدیل به بومی‌سازی علوم انسانی می‌شود؛ بیشتر آثار، کتاب‌ها و مقالاتی که در ارتباط با بومی‌سازی است در این سال‌ها به چاپ می‌رسد. در چهار، پنج سال اخیر موج سومی شروع شده که آن ممیزی علوم انسانی با رویکرد فنی-مهندسی است: بحث تجاری‌سازی، کاربردی‌سازی و فناوری‌سازی علوم انسانی؛ این موج جدید و متأخر است، البته از نظر زمانی نمی‌توان گفت در فلان سال این موج تمام شد، یک موج مقداری فروکش می‌کند و موج دیگر غلبه پیدا می‌کند. این موج سوم در حقیقت از درون دوستان مهندس ما که همکار ما و در شورای سیاست‌گذاری و جاهای مختلف هستند بیرون آمده است که با شاقول فنی-مهندسی به ممیزی علوم انسانی پرداخته‌اند. این موج باید به داخل آکادمی‌ها هدایت شود و در آنجا حل‌وفصل گردد و بازاریاب‌ها از بیرون برای علوم انسانی نسخه نپیچند و خود دانشگاهیان بتوانند پاسخی درخور و غیرتبلیغاتی در چارچوب عقلانیت فرهنگی خاص علوم انسانی فراهم آورند.

 در ارتباط با موج اول (دهه‌ی ۶۰ و ۷۰، اسلامی‌سازی علوم انسانی) به مقاله‌ای ارجاع می‌دهم که در همایش «علم بومی، علم جهانی، امکان یا امتناع» ارائه کرده‌ام و در آن دست به تبارشناسی زده‌ام. موج دوم که بومی‌سازی علوم انسانی است و موج سوم که بحث تجاری‌سازی را پیش می‌گیرد، موضوع بحث امروز من است، ابتدا از موج اخیر شروع می‌کنم. مشکلی که در سال‌های اخیر در برخی از جلساتی که مدیران حوزه‌ی علوم انسانی در آن شرکت می‌کنند، وجود دارد، در حقیقت نوعی گریز از نظریه‌پردازی است؛ این باعث نوعی آشفتگی در عمل نیز شده است، نوعی آشفتگی را در الگوی توسعه‌ی آموزش عالی را هم تحمیل کرده است. این تورم کمّی که امروز شاهد آن هستیم از همان چیزی است که بزرگانی مثل سید جمال پیش‌بینی کرده بودند، که اگر علوم انسانی و یا علم به‌طورکلی از فلسفه جدا شود، افول پیدا می‌کند. این آشفتگی کنونی محصول این است که فلسفه‌ی آموزش عالی نداریم، چون در فلسفه‌ی آموزش عالی است که تعیین می‌گردد آموزش عالی باید در خدمت چه کسانی باشد و دانشجویان باید چه بیاموزند و دانشگاه‌ها چه مسئولیت‌هایی دارند. فلسفه‌ی تعلیم و تربیت شاخه‌ای از فلسفه نیست، بلکه خود فلسفه است. متأسفانه بحث‌های نظری و فلسفی تضعیف شده است و علوم انسانی مدرن هم از این مشکل بی‌بهره نمانده است. ما دانشگاه مدرن را نیز باید به مدد همین مفاهیم فلسفی فهم می‌کردیم، اینجا که پایمان بلنگد، دانشگاه مدرن و علوم انسانی مدرنی هم نخواهیم داشت.

 اکنون آن جنبه‌های رهایی‌بخشیِ علوم انسانی متأسفانه جای خود را به کارکردهای کنترلی و پیش‌بینی داده است. اگر پاییدیا Paideia را فهم نکنیم، علوم انسانی را نمی‌توانیم فهم کنیم. هگل می‌گوید پاییدیا از دیدگاه افلاطون کشیدن انسان از درون غار به بیرون و به سمت روشنایی است؛ یعنی همان تربیتی که در آن هم‌زمان جسم و روح و احساس با هم تربیت می‌شود. یا مفاهیم آلمانی نظیر بیلدونگ Bildung را فهم نکنیم، دانشگاه مدرن را فهم نکرده‌ایم. اگر فرهنگ یک پوسته داشته باشد که جنبه‌ی آیینی و مناسکی آن باشد، بیلدونگ در حقیقت مغز فرهنگ است. بیلدونگ را اگر به فارسی بخواهیم ترجمه کنیم می‌شود تهذیب نفس؛ یعنی کار ما در دانشگاه تهذیب نفس و برکشیدن حقیقت است. ما مفاهیمی نظیر بیلدونگ و پاییدیا را رها کرده‌ایم و چسبیده‌ایم به شعارهایی نظیر تولید ثروت از علم و فناوری‌سازی و مسائل این‌چنینی و آنچه تحت عنوان دانشگاه سبک دو شکل گرفته است.

 نوعی علوم انسانی متولد شده به نام علوم انسانی MBA و در حقیقت از علوم انسانی تنها همین business را می‌خواهند که پیش‌بینی بازار فروش را انجام دهد؛ این کار در شرایطی صورت می‌گیرد که این نهال هنوز نوپا است و آن توان را ندارد. برای توانمندسازی باید ابتدا سرمایه‌گذاری کرد و بعد توقع مشارکت داشت. توانمندسازی مقدم بر مشارکت است، شاید توانمندسازی هم واژه‌ی مناسبی نباشد و باید گفت سرمایه‌گذاری در علوم انسانی. اگر نوبتی هم باشد اکنون نوبت علوم انسانی است که بر روی آن سرمایه‌گذاری شود، علوم انسانی به شدت از بی‌قدرتی رنج می‌برد. باید مسائل را جامع‌تر و وسیع‌تر نگاه کرد و اسیر تب‌ها و مدهایی نشد که هرازچندگاهی از جاهایی رسانه‌ای می‌شود و بنیان‌های نوپای علوم انسانی در ایران را ممکن است به خطر بیندازد، مخصوصاً اینکه علوم انسانی مدرن در ایران حامل اندیشه‌های مدرن است. درعین‌حال، آکادمی‌های ما در ایران نیز دچار بحران هویت است، یعنی خودِ آکادمی‌های علوم انسانی، فنی مهندسی، علوم پایه و علوم پزشکی همه در کنار هم دچار بحران هویت هستند؛ بخشی از این بحران ریشه‌ی بیرونی دارد و بخشی هم برمی‌گردد به اینکه دانشگاه کمتر خودتأملی داشته است و بخشی نیز به این برمی‌گردد که عناصر هویت‌ساز را که یکی تمایز و دیگری استمرار تاریخی است نیز در ایران نداشتیم و این فقط مربوط به علوم انسانی نیست. در غرب همان حوزه‌های علمیه تبدیل به دانشگاه شدند، یعنی آکسفورد خودش حوزه‌ی علمیه بود بعد تبدیل به دانشگاه آکسفورد شد، و این سنت علمی استمرار پیدا کرد؛ اما در ایران حوزه‌های علمیه ما راه خود را ادامه دادند و دانشگاه مدرن آمد و این یک گسست ایجاد کرد.

 بنابراین، دانشگاه ایرانی فاقد استمرار تاریخی، آن‌چنان‌که در غرب وجود دارد، است (همه‌اش گسست و انقطاع داریم). ویژگی دوم هویت‌ساز که تمایز است نیز ضعیف است، باید دید دانشگاه از چه چیزی متمایز است و چه چیزی دانشگاه را از دیگران متمایز می‌کند؛ هنجارهای علمی، اجتماعات علمی. در حوزه‌ی هنجارهای علمی و اجتماعات علمی هم ضعیف هستیم. تحقیق آقای خسرو خاور را بخوانید، تحقیق ایشان نشان می‌دهد که اجتماعات علمی هنوز شکل نگرفته است. اجتماعات علمی یک روابط منحصربه‌فرد انسانی، علمی و تکنولوژیک هستند که زبان خاص خود را دارند. ویژگی اجتماع علمی تعامل بسیار بالا، تولید علم ناب و دست‌اول بین‌المللی و زبان خاص است. هنجارهای علمی چه هنجارهای مرتونی و چه توسعه‌یافته‌اش که شامل ۳۴ تا ۳۵ هنجار علم می‌شود، ضعیف است. اگر کارکرد علوم انسانی گسترش فهم در جهت پرورش شهروند خوب باشد، در این زمینه می‌بینید که ایده‌ی تجاری‌سازی با این تعریف هم خیلی جور درنمی‌آید. گسترش فهم که دیگر کالای متجسد نیست، این گسترش فهم را اگر علوم انسانی تأمین نماید فایده‌مند است و benefit دارد. با این دید اگر به جلو بروید، کاربردی کردن علوم انسانی با شیوه‌ی تجاری‌سازی، جفا در حق علوم انسانی می‌شود و این‌گونه نیست که علوم انسانی فقط ثروت تولید نماید. دانشگاه و علوم انسانی هم می‌تواند در حوزه‌ی اقتصادی، ثروت تولید کند -البته من ترجیح می‌دهم به جای ثروت از کلمه‌ی رفاه استفاده کنم-؛ در حوزه‌ی اجتماعی، علوم انسانی منزلت تولید می‌کند؛ در حوزه‌ی فرهنگی، هنجار تولید می‌کند؛ در حوزه‌ی سیاسی، سیادت ایجاد می‌کند.

 در حقیقت علوم انسانی به جای آنکه کالای متجسد تولید کند، باید نقش رهبری و تلفیق‌کنندگی کل جریانات دانش را بر عهده بگیرد. اصحاب علوم انسانی نباید اسیر این تب‌ها و موج‌ها شوند و در برابر این موج جدید تجاری‌سازی با آشفتگی به مشارکت کاذب (انجام مطالعات کمی و پوزیتیویستی و ارائه‌ی جداول و داده‌هایی در کوتاه‌مدت که بادقت و وسواس علمی انجام نشده است) روی آورند. من توصیه می‌کنم که پژوهشگاه یک بیانیه‌ی مأموریت بنویسد و در این بیانیه این موضوعات را بکاود؛ مثلاً عنوان کند که کاربردی شدن علوم انسانی از دیدگاهش به چه معنا است. اگر همت کنیم و کیفی‌سازی علوم انسانی را پیش ببریم و سرمایه‌گذاری‌های لازم روی آن انجام شود، آن‌وقت خودبه‌خود علوم انسانی کاربردی خواهد شد؛ علوم انسانی‌ای که رنجور است نه کاربردی می‌شود و نه بومی می‌شود و نه جهانی. برنامه و پروژه‌ی پیشنهادی بنده به‌عنوان یک پژوهشگری که در فضای کنونی علوم انسانی تنفس می‌کند، صبوری و مدارا، فرهنگ‌سازی و سرمایه‌گذاری روی علوم انسانی است. علوم انسانی اکنون دچار تورم نقش است، یعنی بیش از توان خود دارد نقش بر عهده می‌گیرد.

 در ایران مطالبات از علوم انسانی بسیار متورم و غیرشفاف است؛ انتظارات بلندپروازانه، ناهمگون و بعضاً متعارض از علوم انسانی وجود دارد. علوم انسانی به بحران جامعه‌ی ایرانی فکر می‌کند و اشتباهاً تصور می‌شود که خودش بحران‌زده است. از طرفی همین علوم انسانی ضعیف و نوپا در ایران functional است، علوم انسانی اکنون کارکرد جالبی در خانواده‌ها پیدا کرده و در حال پاسخ‌گویی به یک مطالبه‌ی اجتماعی خانوارهای ایرانی است؛ ۵۴ درصد از ۴ میلیون و ۸۶۰ هزار نفر دانشجویی که در ایران است، در علوم انسانی در حال تحصیل هستند و از میان این‌ها تعداد زیادی ازجمله زنان برای ارتقای آگاهی به دانشگاه آمده‌اند؛ این benefit است، فقط تجاری‌سازی benefit نیست؛ مطالبه‌ی دانایی یعنی همان پاییدیای افلاطونی. برخی نیز برای کسب منزلت روی به علوم انسانی می‌آورند، چراکه یکی از مؤلفه‌های پایگاه اجتماعی، تحصیلات است.

در سال‌های گذشته من روی کلیه‌ی آثار ایرانی که نویسندگان ایرانی در مورد بومی‌سازی علم یا علم بومی انجام داده‌اند، یک فراتحلیل یا مرور سیستماتیکی انجام دادم؛ ۱۰۳ اثر شامل مقاله، کتاب و مصاحبه‌های علمی را وارد فراتحلیل کردم، پس از کدگذاری آن‌ها، بیشتر تشتت آرا و بعضاً تنافر و دوری آرا از یکدیگر را ملاحظه نمودم و معلوم نبود که بومی‌سازی مورد نظر آن‌ها همان ریشه‌های غربی‌اش است یا ریشه‌های ایرانی دهه‌ی ۳۰ و ۴۰ . شروع بحث بومی‌سازی با بحث‌های فوکو و فرانس فانون و بحث دیگری و غیریت و اینکه از غرب یک دیگری بسازیم، آغاز شده است و خود این بحث‌ها ریشه‌ی غربی دارد؛ در ایران نیز در دهه‌ی ۳۰ افرادی نظیر سید فخرالدین شادمان، احمد فردید و جلال آل‌احمد این بحث‌ها را کرده بودند؛ اما کسانی که در دهه‌ی ۱۳۸۰ به طرح این مسئله پرداخته‌اند، مشخص نکرده‌اند که نسبتشان با بومی‌سازی غربی و بومی‌سازی دهه‌ی ۳۰ و ۴۰ ایرانی چیست.

 در نمونه‌ی غربی معمولاً از واژه‌ی معرفت بومی indigenous knowledge استفاده می‌کنند تا از indigenous science، تا وارد گرفتاری‌های بحث science یعنی عینیت، اشتراک، جهان‌شمولی، عمومیت، واقع‌گرایی، جهان‌وطنی نشوند؛ اما در ایران بیشتر می‌گویند علم بومی به جای آنکه بگویند معرفت یا دانش بومی. در غرب عمدتاً اهداف و کاربردهای عملی علم بومی مورد توجه بوده و اگر بگوییم هدف علم مدرن تولید دانش با هدف پیشبرد جامعه است، در دانش بومی غربی بیشتر پیامدها و نتایج فرهنگی خاص برای حفظ جامعه مورد نظر بوده است. جالب این است که مدافعان علم بومی در غرب اکثراً خواهان ادغام و یک‌پارچگی علم بومی با علم اروپامحور هستند، درحالی‌که ایرانی‌ها در حقیقت خواهان جداسازی و تفکیک این دو هستند. غربی‌ها به دنبال ادغام علم بومی در حرکت جهانی علم هستند، تصویرشان از علم بومی علمی است که قابلیت این ترکیب و یک‌پارچگی را دارد، آن‌ها تأکید دارند که علم بومی را در فرایند توسعه‌ی کشورها به کار گیرند تا به تنوع آموزش‌هایشان کمک شود؛ اما در ایران این‌ها خیلی مورد توجه نبوده است؛ آن‌ها به شبکه‌ای از مفاهیم معنایی توجه نمودند و در ایران این اغتشاش معنایی در پژوهش هم به چشم می‌خورد. ما بیش از حد مسئله‌ی بومی‌سازی را ساده کردیم، دانش بومی و بومی‌سازی دانش با یکدیگر متفاوت است، در ایران گاهی این‌ها مترادف به کار می‌رود. در ایران طرح جامعی در مباحث مربوط به بومی‌سازی وجود ندارد و هرچه هست بیشتر یک آشفتگی مفهومی و تنافر آرا را نشان می‌دهد.

نظر شما