شناسهٔ خبر: 44333 - سرویس مسائل علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

گزارشی از اولین مجمع اتحادیه انجمن‌های علمی دانشجویی علوم اجتماعی کشور (۴)؛

نظام دانش اجتماعی و مسئله نقد

ابراهیم توفیق نقد تبارشناختی باید این امكان را پدید آورد كه با وجود در درون بودن، نگاه از بیرون را امكان‌پذیر كند. نقد را چیزی بیش از این نمی‌دانم، اینكه بقیه با نگاهی كه از بیرون امكان‌پذیرشده چه می‌كنند، به من ربطی ندارد. من دستور اخلاقی با كسی ندارم و بر اساس اخلاقیات نمی‌شود كار كرد. اصلاً به رهایی‌بخشی علم نیستم، اما معتقدم علم باید شرایط فهم را امكان‌پذیر كند، بر اساس میلش به كشف حقیقت باید شرایط فهم را ممكن كند. البته خود آن كشف به حقیقت به مسئله‌ی علم بدل می‌شود.

فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: اولین مجمع اتحادیه انجمن‌های علمی دانشجویی علوم اجتماعی کشور با هدف دفاع از علوم اجتماعی و بسط گفتارهای علوم اجتماعی مستقل روز چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد. گزارش های پیشین این نشست به برنامه های ابتدایی و حواشی آن و سخنان فراستخواه و زند رضوی اختصاص داشت. گزارش پیش رو سخنان ابراهیم توفیق در این همایش است که بیشتر به نقد سخنان اباذری اختصاص داشت.

 

***
من نمی‌توانم قضاوت كنم و نمی‌دانم صحنه به چه شكل است، اما گذشته از این اتحادیه كه برخی از آدم‌هایش را می‌شناسم، به وجود آمدن یك انجمن علمی دانشجویی این حس را در من به وجود می‌آورد كه نهادهایی هست كه این ظرفیت را دارند که نظام دانش را به مسئله بدل كنند؛ من فكر می‌كنم این مسئله‌ای بنیادین است. ما اغلب از بیرون به نظام دانش نزدیك می‌شویم و دیگر آن وقت فقط نظام دانش نیست، علوم اجتماعی مسئله است؛ همواره می‌ترسیم كه عده‌ای علوم اجتماعی را می‌زنند و در این موضع می‌افتیم كه از آن دفاع كنیم. من از این موضع خوشم نمی‌آید و برایم جذاب نیست، اگرچه خودم هم ممكن است گاهی این دفاع را انجام دهم. بحث دكتر اباذری به خاطر بحث‌های پیش آمده قبل از آن گسیخته شد و بحث من نیز گسیخته شد. اینكه بخواهم بحثی كنم كه با موضوع جلسه نسبتی برقرار كند، اندكی دشوار است. چرا سخت است؟ قبل از اینکه بخواهم توهینی به جمع بکنم باید بگویم كاش فضای كوچك‌تری به وجود می‌آمد تا به‌خوبی می‌شنیدم كه دكتر اباذری یا دیگر دوستان چه می‌گویند و من می‌توانستم با دكتر اباذری و دكتر فراستخواه وارد گفت‌وگو شوم؛ جلوی جمع حالت شو پیدا می‌كند و مباحثی مطرح می‌شود كه معلوم نیست در حال گفت‌وگو با هم هستیم یا پاسخی می‌دهیم به آنچه جمع با نگاهش می‌طلبد. نكته‌ی دوم اینكه به نظر من همه ما در فضایی هستیم كه در مواجهه با واقعیتی كه رخ می‌دهد، بالاجبار ذهنمان ساكن نیست و تغییر و تحولاتی در آن صورت می‌گیرد و صورت‌بندی‌های می‌یابیم كه متفاوت است. این هم در مورد بحث دكتر فراستخواه بود و هم در بحث دكتر اباذری، البته هریک با صورت‌های متفاوت.

 

جرئت نگاه كردن به فاجعه به نقد افشاگرانه نمی‌انجامد

 بحث دكتر اباذری بحث مرا ازاین‌حیث گسیخته و مرا متوجه امری می‌كند كه برای بحث من مركزی است. ایشان اسم نیچه را می‌آورد و می‌گوید جرئت كنیم به فاجعه نگاه كنیم؛ این برای من خیلی جمله‌ی بنیادینی است. مركز بحث من نیز این نیست، همان‌طور كه از عنوان بحث من «نظام دانش اجتماعی و مسئله نقد» برمی‌آید، نكته من این است كه اتفاقاً چون چنین جرئتی تا كنون نبوده است در نتیجه ما نقد جدی نداشته‌ایم و نقدهای‌مان بیشتر افشاگرانه هستند تا اینكه واقعاً جرئت نگاه كردن به فاجعه باشند. جرئت نگاه كردن به فاجعه به نقد افشاگرانه نمی‌انجامد، بلكه به نقد تبارشناختی می‌انجامد. ما دنبال این نیستیم كه كسی را بزنیم، اگرچه ممكن است این كار به خشن‌ترین حالت صورت بگیرد؛ اصلاً بحث من این نیست كه رعایت كسی را بكنم. پرانتزی در این میان بگویم، پارسال در كلاسی كه آرمان ذاكری هم در آن حضور داشت، تحلیلک‌هایی از جامعه‌شناسی دهه‌های ١٣٤٠ و ١٣٥٠ ارائه كردم، بعد ایشان متعجب گفت كه نخستین بار است از شما می‌شنوم كه از جامعه‌شناسی دفاع می‌كنید. الآن می‌گویم زیاد دلتان را خوش نكنید، اصولاً از بازی دفاع و حمله باید بیرون آمد. اگر قصد این است كه در فاجعه نگاه كنیم، یعنی آنچه در زندگی روزمره رخ می‌دهد، سؤال تعیین‌كننده این است: چرا چنین چیزی ممكن شد؟ به این دلیل كه آن را نزدند. وقتی چیزی ممكن می‌شود، یعنی چیزهایی به‌نحوی كنار هم قرار گرفته‌اند تا آن چیز به ضرورت بدل شود، تا لحظه‌ای كه نشده، ضرورتی نیست. در نتیجه روند جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی ما و نظام دانش ما سرنوشت و سرشتش این نبود كه این طور بشود كه امروز شده است و ممكن بود چیزهای دیگری شود. اما وقتی هست، ضروری است كه به نحو ضرورت به آن نگاه كنم، چیزهایی به نوعی كنار هم نشستند كه آن را به ضرورت بدل كردند؛ اما وقتی ضروری شد، عملاً چیزهایی را ممكن و بسیاری چیزهای دیگر را ناممكن می‌كند، ازجمله اینكه شما كجا ایستاده‌اید و نقد می‌كنید؟

 

نقد تبارشناختی مهم تر از افشاگری

 وقتی من نقد می‌كنم و طرف مقابل را نقد می‌كنم، در مقابل این پرسش هم قرار می‌گیرم كه خود تو كیستی كه نقد می‌كنی و چطور امكان‌پذیر شده‌ای؟ خود آن نظم دانشی كه من با آن مواجه می‌شوم مرا نفی می‌كند، من چطور امكان‌پذیر شده‌ام در دل آن؟ پس من چطور در دل آن نظم دانش ممكن می‌شوم؟ به‌هرحال من هم طرح می‌گیرم و كار می‌كنم؛ یعنی اولاً، باید بپذیریم كه ما بخشی از این قضیه هستیم و كسی در جایگاهی متعالی و بیرون از آن قرار ندارد و هرقدر به اسامی عجیب و غریبی ارجاع دهد، بیرون آن نیست. اما آیا این جرئت و شهامت وجود دارد كه از درون با طرح نقد تبارشناختی و شرایط امكان آن چیزی كه ما با آن مواجه هستیم انتقاد صورت بگیرد؟ وقتی شرایط امكان مطرح است، من كلمه‌ی ضرورت را به كار بردم، یعنی به معنای واقعی آن پدیده را جدی می‌گیرم. اگر افشا كنید، این‌طور بحث كرده‌اید كه یعنی می‌شود آن را پس زد، سطح بحث را نیز به معرفت‌شناختی تقلیل داده‌اید، درحالی‌كه نیروهایی در برابر هم هستند و این نیروها با هم درگیر می‌شوند، زیرا منفعتی دارند. اگر به سطح معرفت‌شناختی تقلیل دهیم، آن‌گاه اینكه باید یك نیرو كنار برود توصیه‌ای بی‌فایده و ترحم است، درحالی‌كه نقد تبارشناختی اوج و نهایت جدی گرفتن است.

 نقد تبارشناختی باید این امكان را پدید آورد كه با وجود در درون بودن، نگاه از بیرون را امكان‌پذیر كند. نقد را چیزی بیش از این نمی‌دانم، اینكه بقیه با نگاهی كه از بیرون امكان‌پذیرشده چه می‌كنند، به من ربطی ندارد. من دستور اخلاقی با كسی ندارم و بر اساس اخلاقیات نمی‌شود كار كرد. اصلاً به رهایی‌بخشی علم نیستم، اما معتقدم علم باید شرایط فهم را امكان‌پذیر كند، بر اساس میلش به كشف حقیقت باید شرایط فهم را ممكن كند. البته خود آن كشف به حقیقت به مسئله‌ی علم بدل می‌شود. معمولاً کسانی امكان دانشی نسبت به وضعیتی به وجود آوردند كه خودشان نسبت به كشف حقیقت بسیار مشكوك بودند و كشف حقیقت را به مسئله بدل كردند و در نتیجه برای ما امكان نگاه كردن را پدید آورده‌اند. اینكه نتیجه این نگاه كردن چیست، گام بعدی است. نباید به دوش این تأمل انتقادی بار عجیب و غریب اخلاقی بگذاریم و وظایف تاریخی عجیب و غریبی به آن دهیم كه آن را غیرممكن كند. تا اینجا بحث من دستورالعملی بود که بحث اصلی من نیست.

 

معضلی به نام تکرار

 بحث اصلی من این است كه چرا نظام دانش ما اصولاً چنین چیزی را غیرممكن می‌كند. من این نظام دانش را جدی می‌گیرم و برایش materiality قائل هستم و معتقدم ابزار و مكانیسم‌هایی در اختیار دارد، اصلاً هم توطئه‌محور نمی‌گویم و این ابزارها و مكانیسم‌ها طی یك فرایند برنامه‌ریزی‌شده شكل نگرفته‌اند، به طور امكانی شكل گرفته‌اند و عمل می‌كنند، اما یك پیامد بنیادی دارند. نظام دانش ما یك مكانیسمی را امكان‌پذیر می‌كند كه من اسم آن را تعلیق لحظه‌ی حال می‌گذارم، یعنی تصوری از لحظه‌ی حال به‌عنوان بی‌نظم و هاویه و چیزی كه تعین نمی‌پذیرد، به وجود می‌آورند، توضیحش نیز نسبتاً ساده است؛ ما گذشته‌ای داریم كه آن را یك‌دست می‌كنیم و اسمش را سنت می‌گذاریم، این گذشته از بیرون خودش امكان به وجود آوردن علم مدرن و كشف حقیقت را نداشته است، آینده‌ای هم پیش روست كه هم‌زمان وجود دارد و علم نیز آنجاست و ما آن را كپی‌برداری كردیم و معمولاً هم می‌گوییم كه كپی بدی هم كرده‌ایم؛ این در مورد نهادهای اجتماعی و اقتصادی و... هم صادق است، چون گذشته‌ی خودمان این امكان را فراهم نمی‌كرده، آن كپی‌برداری كرده‌ایم و اینجا آورده‌ایم و در نتیجه در وضعیت غامضی قرار گرفته‌ایم كه یك گذشته‌ای داریم كه لحظه‌ی آینده را امكان‌پذیر نمی‌كرده و به ناگزیر مجبوریم آینده‌ای را بیاوریم كه با گذشته مچ نمی‌شود، در نتیجه وضعیت بینابینی به وجود می‌آید كه قابل توضیح نیست. در تمام علوم اجتماعی تاریخی ما و عموم علوم انسانی ما تكرار همین روایت را شاهدیم. در زندگی روزمره كلاس‌های رشته‌ی تاریخ، ادبیات، زبان‌های باستانی، روان‌شناسی و... همین اتفاق می‌افتد. آیا جز تكرار همین چیزی است كه تا الآن گفتم، به وجود می‌آید؟ ما دائم دانشی را از گذشته آرشیو می‌كنیم كه تنها چیزی كه به ما می‌دهد این است كه این گذشته ساكن و یك‌دست است و چیزی در آن اتفاق نمی‌افتد، امری نرماتیو كه با توجه به آینده انتظارش را داریم. آینده هم كه آن طرف است و دستگاه‌های معرفتی مشخصی دارد و ما اگر از آن منظر آن‌ها به وضعیت خودمان نگاه كنیم، تذكری از نگاه آینده به وضعیتی می‌دهیم كه گذشته‌اش، گذشته‌ای است كه نمی‌تواند به آن آینده برسد؛ در نتیجه در تعلیق عجیب و غریبی قرار می‌گیریم.


نیهیلیسم نظام دانش

 آقای دكتر اباذری به نظر من این اوج نیهیلیسم است، از این بیشتر نمی‌توان نیهیلیستی به این وضعیت نگاه كرد. تعلیق شاید کلمه‌ی تلطیف‌كننده‌ای است؛ این دقیقاً هیچ انگاشتن هر آن چیزی است كه در لحظه‌ی حال اتفاق می‌افتد. اگر تلقی من درست است و نوع عجیبی از برخورد نیهیلیستی به لحظه‌ی حال وجود دارد، این نسبتی با نظام دانش و عقلانیت حاكم بر آن و آرشیو این نظام دانش دارد؛ در نتیجه ما وقتی نقد می‌كنیم، با وضعیت پیچیده‌ای مواجه هستیم.

شهودی نسبت به سیاست برابری ما بسیاری مواقع نسبت به لحظه‌ی حال و اتفاقاتی رخ می‌دهد، intuition داریم كه معمولاً درست است. من در مقاله‌ای از دكتر اباذری به اسم یوتوپیا و سیاست كه سال ١٣٨٧ reflectin به مسئله‌ی انتخابات منتشر شده، intuition می‌بینم كه جذاب است. بحث تئوریك ایشان را كنار می‌گذارم؛ آنجا ایشان از سیاست برابری حرف می‌زنند. من فكر می‌كنم سیاست برابری چیزی نیست كه ایشان به اعتبار اینكه بنیامین و آدرنو و ژیژك و... می‌گویند، بیان می‌كند، این ارتباطی است كه فقط باید با بدن بیرون از خودش برقرار كرده باشد تا به آن برسد. شاید قیاس به نفس می‌كنم، زیرا در خودم این شهود این‌چنین رخ می‌دهد، یك جایی حس می‌كنم این چیزی متفاوت است. بعداً شاید بتوانم این امر شهودی را به‌صورت تئوریك توضیح دهم.

 این لحظه مهم است. این سؤال را مطرح می‌كنم: در زمینه‌ی نظام دانشی كه با لحظه‌ی حال به‌غایت نیهیلیستی برخورد می‌كند، ما هیچ توضیح عالمانه‌ای نمی‌توانیم در سیاست برابری ارائه کنیم. در آن مقاله نیز ارائه نمی‌شود، زیرا در آن مقاله این امر حضور دارد كه ما گذشته‌ای نداریم كه از آن آینده‌ای بیاید. پس این سیاست برابری از كجا آمده است؟ آیا از آینده آمده است؟ این را نمی‌توانیم بگوییم، زیرا یك چیزی است كه همین جا در یك بستر (context) تاریخی اتفاق افتاده است. خود این intuition من را به این می‌رساند كه اگر می‌خواهم سخن بگویم، باید نقد تبارشناختی انجام دهم تا بتواند توضیح دهد این سیاست برابری كه بدن من آن را حس می‌كند، چگونه امكان‌پذیر شده است. اینجا به الزام گریزناپذیر، ما در وضعیت نقد آرشیوی قرار می‌گیریم كه یك زمان اجتماعی‌ای را به ما تحمیل می‌كند كه این زمان دوپاره است: آینده‌ای كه مال جای دیگر است، گذشته‌ای كه ظاهراً مال «ما» است؛ اما از دل این گذشته آن آینده درنمی‌آید. بعد سؤال این است: چطور می‌شود به این لحظه فكر كرد؟ راجع به این لحظه هیچ كار مفهومی نمی‌توان كرد، تنها زمانی می‌توان كار مفهومی كرد كه به تعبیر نیچه تصور داشته باشم كه این لحظه حال انباشتگی یك گذشته در آینده است كه اینجا بروز می‌یابد. یك چیزی از گذشته با چیزی در حال و آینده پیوند می‌خورد كه این لحظه را پروار و بارور و فربه می‌كند. اینجاست كه من با چیزی مواجه می‌شوم كه در تن من حساسیتی پدید می‌آورد و به‌درستی نام آن را سیاست برابری می‌گذارم. من نكته‌ی عجیب و غریبی نگفتم، فقط گفتم كه چطور این سیاست برابری را می‌توان عالمانه مفهوم‌پردازی كرد، چون هیچ جایگاه دیگری برای نقد وجود ندارد.

 نقد تبارشناختی نقدی ارزش‌گذار است و بی‌طرف نیست، من هم از جایی كه ایستادم نقد می‌كنم. در نقد وضعیتی كه در آن قرار داریم، تنها زمینی كه حس می‌كنم می‌توانم به آن تكیه كنم و از آنجا این نقد را سازمان‌دهی كنم، همین سیاست برابری است؛ همین سیاست برابری را قدیمی‌تر از جایی كه دكتر اباذری در مقاله‌اش اشاره كرده می‌بینم. من این سیاست برابری را در لحظه‌ی مشروطه می‌بینم، در دقیقه‌ای از مشروطه كه نسبتی میان مجلس ملی تازه‌تأسیس و انجمن‌های ایالتی و ولایتی برقرار می‌شود؛ انگار آنجا در نظام ملوک‌الطوایفی، سیستم نظام ایالتی می‌خواهد در لحظه كثرتی را كه وجود دارد ابراز كند، بدون اینكه گذشته‌ای را نفی كند، یعنی گذشته را نو می‌كند، یعنی نسبت به افق انتظاری كه دولت-ملت در مقابلش گذاشته، عملاً انگار توانایی نوعی بازخوانی در گذشته خودش به وجود می‌آورد و آن لحظه‌ی كوتاه به وجود می‌آید، درحالی‌كه هم‌عصران آن موقع و امروز از آن تحقیرآمیز یاد می‌كنند و این لحظه در تاریخ ما دیسكورسیو نشده است، این نظام دانش اجازه نمی‌دهد كه این لحظه دیسكورسیو شود. به چیزی عجیب و غریب‌تر نیز اشاره می‌كنم كه خلاف‌آمد است و ذهن تاریخی ما آن را نمی‌گوید، اما من در دولت ائتلافی قوام لحظه‌ی سیاست برابری می‌بینم، جایی كه نوعی ائتلاف میان حزب دموكرات قوام‌السلطنه و حزب توده پدید می‌آید و بدون آنكه حزب توده خودش بخواهد، در لحظه‌ای كثرت مدرن اجتماعی ما در حزب توده متجلی می‌شود و به نیرو بدل می‌شود؛ یعنی شهودی در قوام راجع به حفظ قدرت وجود دارد و می‌كوشد در این لحظه این كثرت را ذیل وحدت قرار دهد. این لحظه برای من مصداق سیاست برابری است. بنابراین، ما لحظات مختلفی در این تاریخ داریم كه دیسكورسیو نشده است، اما از درون می‌جوشد و امری به‌درستی نامیده‌شده به اسم سیاست برابری را امكان‌پذیر می‌كند.

وظیفه انجمن علمی

 

 به یك معنا من مدرنیست یا جامعه‌شناس یا... اتفاقاً با نادیده گرفتن آن لحظه با غوطه خوردن در آرشیوی كه امكان دیدن آن را به وجود نمی‌آورد، عملاً وارد بازی‌ای می‌شوم كه در آن بازی بدون آنكه متوجه شوم، دائم از traditionalist شكست می‌خورم؛ ولی وحشت و این شكست را خودم به وجود می‌آورم، از این طریق كه دیدن زمینی را كه قاعدتاً باید بر آن بایستم، ناممكن می‌كنم. من امیدوارم این انجمن‌های علمی، نظم دانش را از این منظر بنگرند؛ اولاً، دانش را به‌عنوان نظم بفهمند نه به‌عنوان یك چیز ناقص، این نیروی بسیار قدرتمند است و كار خودش را انجام می‌دهد و ما را نیز وادار می‌كند كه از شهرداری پروژه بگیریم و... این نظم دانش یك واقعیت است و كار یك آدم احمق نیست، این كار آدم ناآگاه نیست، بلكه كار آدمی است كه خیلی دقیق كار می‌كند. باید این نظم دانش را جدی بگیریم و بپرسیم چطور ممكن شده است. شاید به آن مسیری رفتید كه من پیشنهاد می‌كنم.

نظر شما