شناسهٔ خبر: 44441 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

تاملی بر پدیدارشناسی هنر - نقاشی (۱)؛

مقدمات بحث؛ پرسش از چیستی هنر

هنر تحول هنر در طول‌ تاریخ‌ نشان می‌دهد که که اثر هنری لزوماً نباید زیبا باشد؛ اما در عصر‌ کلاسیک‌ اثر هنری و زیبایی معادل هم بودند و نشانه‌ی این‌ برابری را در تعبیر هنرهای ‌زیبا باز‌می‌یابیم، در‌ این عصر، زیبا صرفاً یکی از‌ معیارهای‌ اثر هنری‌ نبود‌ بلکه‌ همچون‌ هنجار و آرمان، هنرمندان را در مسیر‌ درست‌ هدایت می‌کرد. پس از پایان یافتن‌ کار هنرمند، فقط به‌واسطه‌ی تجلی امر زیبا بود‌ که‌ می‌شد آفریده‌ی هنرمند را اثر نامید. اما زیبایی‌ آرام‌آرام جای‌ خود را به معیارهای‌ دیگری‌ مثل نومایگی و بهت‌آوری بخشید.

فرهنگ امروز/ حامد گنجعلی‌خان حاکمی:[i]

 

هرچیز بی‌مایه و پست، پوشیده در حجاب بلاهت و تفرعن است. (شارل پی‌یر بودلر[ii] )

 

فلسفه نه زاده‌ی سودمندی است نه شکوفاگشته‌ی هوسی فارغ‌بال، فلسفه ذاتاً سرشته‌ی ضرورت فرد است. چرا؟ چون مقصد فلسفه باید جست‌وجوی چیزها آن‌گونه که هستند، باشد. فلسفه باید شکار اسب تک‌شاخ باشد. فلسفه باید چیرگی بر جهان باشد. اما این‌همه مشتاقی برای آن از چه روست؟ چرا نباید به زندگی فارغ از فلسفه‌ورزی و به آنچه در جهان یافته‌ایم قناعت کنیم؟ چرا نباید به آنچه از پیش بوده، به آنچه در آنجا به وضوح فراپیش ماست، بسنده کرد؟ به این دلیل: همه‌ی آنچه فراپیش ماست، هرآنچه در آنجاست، تمامی آنچه به ما داده شده و همه‌چیزهای حاضر و روشن در ذات خود جز قطعه‌ای صرف، جز تکه‌ای، پاره‌ای و ته‌مانده‌ی چیزی غایب و ابتر نیستند و ما را یارای آن نیست که به آن‌ها بنگریم و جای خالی آنچه را در آنجا نیست احساس نکنیم. در هر موجود داده شده، در هر داده‌ی موجود در جهان، این خط شکسته‌ی ذاتی را می‌بینیم. می‌بینیم که زخم مثله‌گشتگی موجود، درد از اصل بریدگی آن موجود، درد اشتیاق که در طلب پاره‌ی گمگشته‌ی خویش است و ناخرسندی خداییِ آن به نزد ما ناله سر دهد ... این ناخرسندی همچون دوست داشتن بدون دوست داشته شدن و همچون دردی است که در اعضایی که نداریم حس می‌کنیم. دلتنگی برای آنچه نیستیم، شناخت خویشتن چونان چیزی لنگ و لوچ و ناکامل، این است آن ناخرسندی  (خوزه اورتگا ای گاست، فلسفه چیست؟ فصل پنجم)

 

چکیده

پرسش از چیستی اثر هنری و نحوه‌ی پدیدار شدن آن و عوامل تأثیرگذار بر یک کار که آن را تبدیل به اثر هنری می‌کند و پدیدارشناسی اثر هنری و انتخاب کارهای ون‎گوگ مورد بررسی قرار گرفت. همچنین نظر پدیدارشناسان همچون هوسرل، هایدگر، سارتر و مرلوپونتی در این خصوص مورد بررسی قرار گرفت. عوامل اقتصادی و جهان سرمایه‌داری بر اثر هنری و ارزش‌نگاری آن مورد بررسی قرار گرفت.

 

 

مقدمه

پرسش از چیستی هنر در عصر حاضر مستلزم حداقل پاسخ به دو وجهه زیبایی‌شناسی و کارکرد است. رویارویی هر هنرمند در زمان به وجود آوردن اثرش با این جنبه که کارکرد و زیبایی‌شناسی آنچه که من ارائه خواهم کرد، چیست، چیستی کار او را نشان می‌دهد. فرانسیس آلیس[iii] در دوسالانه‌ی ونیز، طاووسی زنده را در مقام اثر هنری با عنوان سفیر[iv]  ارائه کرد و توجیه‌کننده‌ی کار او کارگزارانش بودند که برای آن چنین شرحی نوشتند که این پرنده در نمایشگاه‌ها و مهمانی‌ها خواهد خرامید، گویی هنرمند خود اوست. نکته‌ای نغز است که به نخوت دنیای هنر اشاره دارد و با حکایت‌های کهن دنیای جانوران همخوان است (Quoted, ۲۰۰۱).[v] هرچند می‌توان این‌گونه آن را تأویل کرد که جای حیوان در باغ‌وحش یا محیط طبیعی زندگی‌اش است و اینکه ارزش مراجعه‌کنندگان به این دوسالانه برای دیدن چنین چیزی که در باغ‌وحش و یا محیط طبیعی او با کمی تلاش ممکن می‌شود، چه تصور می‌شود. همچنین می‌توان از منظر کارکردی بر ارائه‌ی فرانسیس آلیس فکر کرد که او می‌خواسته کارکرد را عوض و زیبایی که در طاووس است نمایان کند.

به چالش کشیدن فهم و دیدگاه‌های مرسوم و به مبارزه طلبیدن چیستی هنر را می‌توان در ارائه مارک والینگر[vi] نیز مشاهده کرد. هنرمندان با ارائه‌ی اشیای بی‌قرار[vii] قصد دارند جایگاه خود را به فیلسوفان نزدیک کنند. آنچه که از تاریخ هنر تا کنون در خصوص این‌گونه ارائه‌ها می‌توان دریافت این بوده است که قصد هنرمندان ارائه‌کننده‌ی اشیای بی‌قرار ابطال نظریه‌های هنری مورد استفاده‌ی عصرشان بوده، ولی در طول زمان این مثال‌ها متقابلاً خود جذب جریان اصلی می‌شوند و قدرت تأثیرگذاری‌شان را از دست داده و آماج حملات جریانی جدید قرار می‌گیرند و هنر در جهت‌های پیش‌بینی‌ناپذیر گسترش می‌یابد.

تصویر ۱، اثر هنری واقعی مارک والینگر، گالری آنتونی رینولدز

فواره[viii] مارسل دوشان[ix] که یک آبریزگاه مردانه از جنس چینی، که با نوشتن اسم مستعار آر. مات[x] در سال ۱۹۱۷ برای نمایشگاه هنرمندان مستقل در نیویورک فرستاده شد.

تصویر ۲، فواره مارسل دوشان آبریزگاه مردانه از جنس چینی

رئیس هیئت‌مدیره‌ی انجمن در مصاحبه‌ی مطبوعاتی اعلام کرد که فواره‌ی دوشان با هیچ تعریفی، اثر هنری به شمار نمی‌آید (tomkins). [xi] با چاپ عکس آلفرد استیگلیتز[xii] از فواره در شماره‌ی دوم مجله‌ی بلایندمن[xiii] گفت‌وگویی درباره‌ی موضوع مربوط به ریچارد مات که در پاسخ به جمله‌ی «که فواره صرفاً قطعه‌ای ساده از ابزار لوله‌کشی است و نه اثر هنری» چاپ شد. مهم نیست که آقای مات با دست‌های خودش فواره را درست کرده یا نه، او آن را انتخاب کرد. او یکی از اشیای معمولی زندگی روزمره را از جای خود برداشت و جایگاه آن را به گونه‌ای تعیین کرد که بنا بر عنوان و دیدگاه جدید، اهمیت کاربردی‌اش از بین رفت. به‌این‌ترتیب، او اندیشه‌ای تازه برای این شیء آفرید (tomkins). [xiv] به‌این‌ترتیب، فواره که تا این لحظه هویت اثر هنری نداشت بنا به نوعی تعریف اثر هنری شد. دوشان با ادامه‌ی دیگر ساخته گزیده‌ها (پاکزاد)[xv] پیش‌زمینه‌ی ذهنی در مورد اینکه هنر چه می‌تواند باشد و چه باید باشد را تغییر داد.

واضح است که توانایی و قابلیت روش‌های فلسفی برای بررسی چیستی هنر بیشتر از یک اثر تجسمی است. فلسفه روش تقابلی استدلال-استدلال و مثال-مثال و از طریق انتقاد از اندیشه‌ها به‌وسیله‌ی برهان و استدلال گزاره‌های خود را توجیه می‌کنند. در فلسفه دلیل آورده می‌شود، تعریف و توضیح داده می‌شود و تلاش بر آن است که با خروج از ظواهر اندیشه از آن فراتر رود. فلسفه با ارائه‌ی موارد مستدل نتیجه‌ی خود را لحاظ می‌کند. پاسخ به پرسش از چیستی هنر شایسته‌ی یک واکنش فلسفی است تا هنری.

کتاب ایدئا[xvi] اروین‌ پانفسکی مورخ هنر در خصوص ابهامات ایده‌ی افلاطونی در دوران‌ رنسانس بیان می‌دارد در فلسفه‌ی‌ افلاطون،‌ هنر منشأ توهم در نظر گرفته شده و ایده‌ی افلاطونی در تقابل با هنر قرار می‌گیرد. ایده در فلسفه‌ی افلاطون و نوافلاطونیان دوران رنسانس (مارسیل فیسین) تصویر کاملی است که‌ هنرمند از اثر در ذهن دارد و بر مبنای آن اثرش را می‌آفریند. از افلاطون به فلوطین، ایده به تصویر ایدئال مبدل‌ شده است. تخته‌سنگی را در نظر بگیرید که هنرمند آن را به مجسمه تبدیلش کرده است، زیبایی‌ این‌ مجسمه‌ در چیست؟ این زیبایی از فرم یا ایده‌ای نشئت‌ می‌گیرد که به سنگ تحمیل شده است. از نظر فلوطین، زیبایی از ماده[xvii] و شکل ظاهری[xviii] نشئت نمی‌گیرد بلکه آحد به‌واسطه‌ی صورت ایدئال هر شیء‌، زیبا ‌را در آن شیء‌ متجلی می‌کند. به کمک آفرینش هنری و سه‌گانه‌ی افلاطونی‌ حقیقت، خیر و زیبا به علت زیبایی‌ پی می‌بریم که زیبا از خیر جدایی‌ناپذیر است.

زیبایی روح را چگونه می‌توان دید؟ به خود خویش بازگرد و در خویشتن بنگر. اگر این زیبایی‌ را در خودت نمی‌بینی، همان کن که پیکر‌تراش‌ برای‌ ساختن مجسمه‌ای زیبا انجام می‌دهد: او هرچه‌ را‌ زیادی‌ است، می‌تراشد، صاف می‌کند، جلا می‌دهد و کج را راست می‌کند تا سرانجام از درون سنگ مرمر مجسمه‌ای زیبا بیرون بیاورد. پس تو نیز چنین‌ کن‌ و هرآنچه در وجودت‌ بیهوده است بتراش و دور بریز، کج‌ را‌ راست کن، همه‌ی تیرگی‌ها را از میان بردار و آن‌قدر در این‌ کار بکوش تا خودت را شفاف‌سازی؛ هرگز از ساختن مجسمه‌ی‌ خویشتنت‌ بازمنشین‌ تا آنکه‌ سرانجام شعشعه‌ی قدوسی فضیلت درونت را روشن کند. (Plotin, ۱۹۹۱)

از منظر فلسفه‌ی‌ فلوطین نسبت به فلسفه‌ی افلاطون، زیبایی اثر هنری، استعاره‌ای از نیکویی روح و کار مادی است که هنرمند‌ قادر است نمادی‌ از جست‌وجوی معنوی خویشتن‌ حقیقی انسان باشد. فلوطین با جای دادن هنر در کنار فلسفه،‌ به‌ هنر ارزشی تازه‌ ‌بخشید‌، او معتقد است که هنر‌ با حکمت و حکمت با هنر تعریف می‌شود. منطق اندیشه‌ی‌ فلوطین به هستی و هنر آمیخته شده، زیبایی‌شناسی فلوطین به اخلاق راه‌ برده و از دیدگاه او زندگی را‌ باید‌ به‌ اثری هنری مبدل کرد.

امر حقیقی از مواردی است‌ که در ارزش‌شناسی اثر هنری شاخص و معیار است. هایدگر با همبسته کردن ذات اثر هنری و حقیقت، رابطه‌ی امر حقیقی و هنر را بنا نهاد. هایدگر در منشأ اثر هنری نشان داد که اثر هنری نوع مشخصی از حقیقت را‌ درون‌ خود‌ تجسم می‌بخشد، حقیقتی که به حقیقت منطقی صرف‌ تقلیل‌پذیر نیست و امر حقیقی به‌ ارزش‌ ذاتی اثر مبدل می‌شود، فقط آن‌گاه که حقیقت چونان پیکار سرآغازین میان گشودگی و فروبستگی روی‌ دهد، زمین‌ از میان عالم فراز می‌آید و عالم بر روی زمین بنیاد می‌گیرد. اما حقیقت‌ چگونه‌ روی می‌دهد؟ پاسخ می‌دهیم: به چند نحو اساسی و نادر؛ یکی‌ از‌ انحای تحقق حقیقت، اثر بودن اثر [هنری] است. اثر که یک‌ عالم‌ را برمی‌افرازد و زمین را فراز می‌آورد، پیکاری است که در آن تمامیت‌ موجود (حقیقت) پدیدار‌ می‌شود. در نقاشی ون‌گوگ حقیقت تحقق‌ می‌یابد (Heidegger M. , ۱۹۶۲) (هایدگر, مبدا اثر هنری).

نقاشی به طور اخص یا هر اثر‌ هنری‌ به طور اعم دو وجه دارد، فرم و محتوا. فرم یک اثر، آنچه که در نظر اول دیده می‌شود؛ بیننده و مخاطب نقاشی، برخوردش‌ با نقاشی از طریق‌ فرم یک اثر رخ می‌دهد که فرم عبارتست از کمپوزیسیون، رنگ، روابط خط و فرم و بافت و نور و سایه و بسیاری مسائل دیگر. بعد از دیدن فرم، محتوا‌ مطرح‌ می‌شود‌ و این دو تا‌ از‌ هم‌ جدایی‌ناپذیرند. فرم و محتوا همبسته‌اند. هر فرم دارای محتواست هر محتوایی در قالب فرم خودش‌ را ارائه می‌دهد، فرم تجلی‌گاه محتواست. فرم اثر‌ هنری در تاریخ است، متناسب و هماهنگ با رویدادهای‌ اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، صنعتی، سیاسی، دینی‌ و غیره تغییر می‌کند مکاتب گوناگون هنری در جهان به خاطر خصلت تاریخی بودن فرم اثر هنری به وجود آمده‌اند. فلسفه روش مشخص‌کننده و کاشف حقیقت زمان و هنر نمودارکننده‌ی آن است. هر چیزی باید در زمانش رخ دهد تا ارزشمند باشد، وقتی که فرم متناسب با این عوامل تغییر ‌کند، محتوا هم‌ تغییر می‌کند. تا قبل از قرن نوزدهم تمام نقاشی‌ها، داستان‌سرایی بوده و بیان ادبی‌ دارند. امروز بین‌ مفاهیم بصری در یک‌ تابلو نقاشی و مفاهیم ادبی تفاوت‌های وجود دارد. هنر دیداری، نقاشی است که‌ عناصر خودش را دارد، عناصر بصری که‌ دارای‌ پیام و دارای بار معنایی هستند. خط، رنگ، سطح، نقطه، ریتم، حرکت و نور تماماً دارای‌ معنا هستند. امروزه نباید در نقاشی دنبال ادبیات گشت، نقاش زمان ما با کنار هم چیدن عناصر بصری که‌ هریک دارای بار معنایی‌ خاصی هستند، ترکیبی به‌ وجود می‌آورد که‌ ذهن‌ و اندیشه‌ی مخاطب را فعال و بارور می‌کند. هرکسی که در مقابل اثر‌ می‌ایستد از‌ ویژگی‌های‌ بصری عناصر تصویری برداشت‌های ذهنی یا فردی خودش را دارد، به همین دلیل ذهن فعال می‌شود و یک نوع مشارکت‌ بین مخاطب و هنرمند‌ برقرار‌ می‌گردد. اثر هنری در گذشته روایتگر داستان بود، در این حالت اکثریت یک‌سان آن روایت را متوجه می‌شدند و هیچ‌گونه فعالیت‌ ذهنی‌ برای کشف معنای‌ درونی و پنهان اثر صورت نمی‌گرفت.

تصویر ۳، فراخوانی متای حواری، ۱۵۹۹-۱۶۰۰ نقاش کاراواجو

تصویر ۴، شهادت باکره، ۱۶۰۶.کاراواجو

 نقاشی‌ امروز بیننده را به‌ تکاپوی ذهنی‌ وامی‌دارد، در‌ او قوه‌ی‌ کشف‌ حقایق‌ جهان‌ را بیدار و به او‌ تعالی‌ می‌دهد. وقتی به اثر هنری نگاه می‌کنید به نوعی‌ مکاشفه دست می‌یابید، مسائل و حقایق‌ جهان‌ را از طریق این اثر کشف و در نتیجه به‌ نوعی‌ تعالی‌ روحی می‌رسید؛ بنابراین، در چنین حالتی عناصر سازنده‌ی آن‌ اثر‌ هنری، شما را به جهانی ورای جهان‌ مادی و جریان روزمر‌گی رهنمون می‌کند.

تصویر ۵، مصلوب کردن (تنه تسرکت) - (۱۹۵۴) نقاش سالوادور دالی

تصویر ۶، تابلوی دورا مار و گربه، خلق‌شده در سال ۱۹۴۱ - پیکاسو

در کار هگل یک‌ ساختار اصلی از معنای هنر و خلق‌ هنری مشاهده می‌شود که‌ هنر‌ خلق‌ زیبایی‌ است. زیبایی یک پدیده‌ی‌ خوشایند است، هر چیزی که انسان از آن‌ خوشش بیاید برای او زیباست. آیا هر چیزی که برای‌ انسان‌ خوشایند است، زیبا‌ است‌ و هدف هنر خلق زیبایی‌ است؟ منظور از خلق زیبایی یک‌ نوع خوشایندی احساسی و ذهنی است نه خوشایندی طبیعی، به این معنا، دو گونه زیبایی‌ داریم، یکی‌ زیبایی طبیعی و دیگری زیبایی استاتیک[xix] یا هنری. پیرامون ما در طبیعت زیبایی‌هایی وجود دارند که به آن‌ها زیبایی‌های طبیعی‌ می‌گوییم، هنرمندی که تحت ‌تأثیر این زیبایی‌ها قرار می‌گیرد اثری می‌آفریند که دارای‌ زیبایی‌های‌ خاصی‌ است که آن زیبایی با زیبایی طبیعی متفاوت است. هنر، طبیعت را تکرار نمی‌کند، بلکه آن را می‌نمایاند؛ تفسیر طبیعت تبدیل به‌ زیبایی هنری می‌شود. بنابراین، اگر می‌گوییم هنر خلق‌ زیبایی‌ است، زیبایی استاتیک مدنظر است، زیبایی‌ای که نتیجه‌ی تحلیل ذهن هنرمند، احساسات و عواطف اوست که می‌تواند یک اثر هنری‌ باشد؛ به‌عبارت‌دیگر، هنر تفسیری از زیبایی‌های طبیعت است. هنرمند کیست؟ از ویژگی‌های‌ هنرمند‌ آن است که‌ برخوردی ذهنی و تحلیلی با واقعیات داشته باشد نه‌ برخوردی عینی. هنرمند جهان‌ پیرامونش را مشاهده کرده و با تمام وجود و با تمام‌ حواسش آن را تجربه و از طریق ذهنش، عنصر شخصی و هویت فردی خود را در آن ارائه می‌دهد که باعث اصالت‌ آفرینش هنری می‌گردد.

چهار معیار مختلف دیگر برای چیز زیبا، هماهنگی‌/هارمونی، سودمندی، خیر و لذت است (J.Lacoste, ۱۹۸۶). هماهنگی یا ایجاد وحدت میان اجزا‌ برای‌ رسیدن‌ به نوعی تناسب و تعادل به لحاظ تاریخی مهم‌ترین‌ معیار تعریف‌ امر‌ زیبا‌ است. بنا به نظر هگل، هنر‌ ایده‌ای را از طریق‌ فرم محسوس متجلی می‌کند؛ اما فرم‌ محسوس با ایده‌ای که از طریق آن‌ متجلی‌ می‌شود تطابق کامل ندارد و ایده بر‌ فرم‌ غلبه می‌کند. در سیستم فلسفی‌ هگل، هنر در قیاس با فلسفه یک ابزار بیانی لزوماً ناکامل‌ است و مشخص می‌شود که چرا برخی از اندیشه‌های‌ مرتبط‌ با‌ هنر می‌کوشند رابطه‌ی هنرمند با اثر هنری را بازپدیدارشناسی کنند‌ و اثر‌ را‌ از‌ قیدوبندهای‌ نظام تحمیلی و ناهمخوان با اثر رهایی بخشند.

بازگشت به خود چیزها؟ هدف این بازگشت، یافتن رابطه‌ی‌ میان‌ آگاهی و جهان است.

پدیدارشناسی محصول اندیشه‌ی فیلسوف آلمانی ادموند هوسرل (۱۸۵۹-۱۹۳۸) و موضوع آن پدیدار ناب است. پدیدارشناسی بیان می‌کند که ابژه‌ها به‌مثابه چیزها به طور مستقل و جدا از ادراک ما از آن‌ها در جهان وجود ندارند، بلکه با آگاهی بشری پیوند دارند. آگاهی بشر بازشناسی منفعل پدیدارهای مادی که صرفاً وجود داشته باشند (داده‌ها) نیست، بلکه فرایند ساختن یا (قصد کردن) فعالانه‌ی آن پدیدارهاست.

بنا به نظر هوسرل، ما نمی‌توانیم به‌جز تجربه‌ی بی‌واسطه‌ی خودمان به چیزی دیگری یقین کنیم و بنابراین، باید از هرآنچه بیرون از ادراک یا آگاهی است چشم بپوشیم یا آن را در پرانتز قرار دهیم؛ این فرایند در پدیدارشناسی فروکاست پدیدارشناسانه[xx] است که ما جهان بیرون را صرفاً به آگاهی فرومی‌کاهیم.

مارتین هایدگر (۱۸۸۹-۱۹۷۶) استدلال کرد که کل فهم خصلت تاریخی دارد. فرافکنی در نظر هایدگر یعنی درک ما از جهان همواره از وضعیتی خاص است و بنیادی‌ترین میل انسان‌ها میل به فراتر رفتن یا پیش افتادن از آن وضعیتی است که قرار دارد، به این صورت که فرد به‌عنوان سوژه به لحاظ فیزیکی در زمان و مکان استیلا می‌یابد، اما پس از آن خود را به درون آینده فرامی‌افکند.

اگزیستانس سوبژکتیویته بشری است که مدام در حال فرافکنی خود بر جهان و به درون آینده است. آگاهی از نظر هایدگر، دنیای درونی اندیشه‌ها و تصاویر نیست، بلکه فرایند مداوم فرافکنی به بیرون یا آن چیزی است که او آن را اگزیستانس[xxi] Ex-sistence  می‌نامد.

ژان پل سارتر (۱۹۰۵-۱۹۸۰) در تعالی اگو[xxii] بین خودآگاهی و اگو تمایز می‌گذارد. از نظر او خودآگاهی اساساً «هیچ» {نیست} است و اگو ابژه‌ای در جهانی است که سوژه را ادراک می‌کند (هومر, ۱۳۸۸).

مرلوپونتی، پدیدارشناسی ادراک حسی‌ در چشم و ذهن از طریق یک‌ تجربه‌ی‌ جزئی ادراک حسی را چنین توضیح می‌دهد:

 «وقتی از طریق ضخامت آب نقوش ته حوض را می‌بینم، علی‌رغم وجود آب و بازتاب نور نیست که آن‌ها را می‌بینم، بلکه دقیقاً به‌ خاطر‌ وجود آب و بازتاب‌هایش‌ و به‌واسطه‌ی آن‌ها است که این نقوش را مشاهده می‌کنم. اگر این پیچ‌وتاب ناشی از وجود آب و این راه‌راه‌های‌ تلألو خورشید نبود، اگر بدون این جسمیت‌ [آب] نقوش هندسی ته حوض را می‌دیدم، در‌ آن‌ حالت‌ دیگر آن‌ها را چنان‌که هستند و آنجا که هستند، نمی‌دیدم، یعنی آن‌ها را دورتر از اینکه‌ هستند، می‌دیدم. نمی‌توانیم بگوییم خود آب، مایع‌گون بودن و روان ‌بودن و آینه‌وش بودنش‌ درون فضا است: آب جای دیگری نیست‌ اما‌ درون حوض‌ هم نیست، آب در حوض منزل دارد و به‌واسطه‌ای آن خود را مادیت می‌بخشد، آب محتوای حوض نیست و اگر چشم از ته حوض ‌بردارم و به بازی آب و بازتاب‌ درختان‌ سرو‌ نقش‌بسته بر روی آب بنگرم، نمی‌توانم منکر شوم‌ که آب هم بازتاب درختان را می‌بیند یا لااقل ‌‌ذات‌ فعال و زنده‌اش را به‌سوی آن روان می‌کند. این جان‌بخشی درونی، این درخشش امر‌ مرئی‌ است‌ که نقاش تحت نام عمق، فضا و رنگ‌ جست‌وجویش می‌کند. (Merleau-Ponty, L'aeil et l'esprit

گسست کامل‌ مرلوپونتی‌ از‌ فلسفه‌ی هگل در این متن نمایان می‌شود، از نظر مرلوپونتی کار هنرمند به شکل مؤخر‌ بر تجربه،[xxiii] سیستم ادراک حسی ما را گسترش می‌دهد و به نحو مقدم بر تجربه[xxiv] به نظامی از ایده‌ها وابسته نیست. نقاش به کمک شیوه‌های‌ خاص خود سیستم ادراک حسی را به‌وسیله‌ی اثرش بازدید و گسترش می‌دهد. هدف مرلوپونتی از جان‌بخشی‌ درونی‌[xxv] و امر مرئی اشاره به رابطه‌ی مستقیم اثر‌ هنری‌ و امر واقعی است. اثر هنری‌ نقشه‌ای است که مسیر تکوین چیزها را به ما نشان می‌دهد. اثر هنری بدان دلیل ما را تحت تأثیر قرار می‌دهد که به جسم جهان بسیار نزدیک است‌ و به‌نوبه‌ی خود ما را به جسم خودمان‌ بازمی‌گرداند. نگاه ما با مرئیت فروپوشیده‌ی جهان تطابق می‌یابد و به‌واسطه‌ی همین مرئیت است‌ که نگاه کردن ممکن می‌شود. بدن ما نگریسته-نگرنده و حس‌شونده-حس‌کننده‌ است. پس‌ بر زیباشناس پدیدارشناس است که از نزدیک به آثار هنری و هنرمندان بنگرد و فضاهای تهی و دست‌نخورده و سکوت‌ها را بکاود (برای مثال، سزان در آخرین تابلوهایش از کوه سن ویکتوار در اکسان‌ پرووانس‌[xxvi] بخش‌هایی‌ را‌ سفید رها می‌کرد، یا هانری مور‌ قسمت‌هایی‌ از‌ مجسمه‌هایش را تهی باقی می‌گذاشت).

تصویر ۷، جاده‌ای روبه‌روی کوه سن ویکتوار، سزان ۱۹۰۲-۱۸۹۸

تصویر،۸ دیده شدن مونت سنت از bellevue - پل سزان

 

تصویر،۹ پیکر لَمَنده (۱۹۵۱) - هنری مور

برخی از پدیدارشناسان چنین تحلیل‌هایی در مورد شعر یا موسیقی به کار می‌گیرند (آنری‌ مالدینی‌[xxvii] و‌ میکل‌ دوفرن)؛ فلسفه‌ی حقیقی یعنی‌ اینکه بدانیم از خود برون رفتن‌ و به خویشتن بازگشتن و بالعکس چه نتایجی به بار می‌آورد، باید این تلاقی، این درهم‌تابیدگی و این بازگشت را درک‌ کرد. روح، درهم‌‌تابیدگی من و جهان است (Merleau-Ponty, Le visible et l'invisible, ۱۹۶۴).

تحول هنر در طول‌ تاریخ‌ نشان می‌دهد که که اثر هنری لزوماً نباید زیبا باشد؛ اما در عصر‌ کلاسیک‌ اثر هنری و زیبایی معادل هم بودند و نشانه‌ی این‌ برابری را در تعبیر هنرهای ‌زیبا باز‌می‌یابیم، در‌ این عصر، زیبا صرفاً یکی از‌ معیارهای‌ اثر هنری‌ نبود‌ بلکه‌ همچون‌ هنجار و آرمان، هنرمندان را در مسیر‌ درست‌ هدایت می‌کرد. پس از پایان یافتن‌ کار هنرمند، فقط به‌واسطه‌ی تجلی امر زیبا بود‌ که‌ می‌شد آفریده‌ی هنرمند را اثر نامید. اما زیبایی‌ آرام‌آرام جای‌ خود را به معیارهای‌ دیگری‌ مثل نومایگی و بهت‌آوری بخشید. پل‌ والری‌ در ۱۹۲۹ نوشت: زیبایی به یک معنا مرده است و نومایگی، درهم‌فشردگی، غرابت و تمامی ارزش‌های بهت‌آور جای آن را گرفته‌اند (Valery).

پدیدارشناسی‌ با مطالعه‌ی ذات، آن را به وجود برمی‌گرداند. پدیدارشناسی‌ رسیدن به ‌فهم غیرحقیقی‌ از انسان‌ و جهان را باطل می‌داند و با به تعلیق درآوردن اظهارنظرهای‌ قطعی از نگرش طبیعی‌ برای فهم بهتر آن‌ها و کوشش برای تمرکز بر دستیابی‌ دوباره به یک تماس مستقیم و ابتدایی ‌با جهان و برقراری‌ ارتباط‌ آن‌ با وضعیتی فلسفی، روایتی از‌ فضا، زمان‌ و جهان با دانشی موشکافانه آن‌گونه که در آن‌ها زندگی می‌کنیم، ارائه می‌دهد. پدیدارشناسی با توصیفی مستقیم از تجربه (آن‌چنان‌که هست) بدون‌ مهم‌ شمردن‌ ریشه‌ی فلسفی و تشریح‌های سببی که ممکن‌ است یک دانشمند، مورخ یا جامعه‌شناس بتواند ارائه دهد، نمایان می‌سازد. تعریف مرلوپونتی از پدیدارشناسی، آن را‌ به‌عنوان‌ یک‌ طرح و هم دریافت آن‌ طرح‌ ارائه می‌کند. اینجا پدیدارشناسی ‌به‌عنوان یک حرکت یا جریان[xxviii] تا سلسله‌ای از رویه‌ها[xxix] یا‌ برنامه‌هایی‌ که از آن‌ها نشئت می‌گیرد یا‌ زیرمجموعه‌ای از آن‌هاست، معرفی می‌شود. پدیدارشناسی‌ می‌تواند به‌عنوان یک‌ روش‌ یا شیوه‌ی اندیشیدن -که به‌عنوان یک‌ جریان وجود دارد- قبل از آنکه به یک آگاهی‌ کامل‌ از خود به‌عنوان یک فلسفه‌ برسد، مورد‌ استفاده‌ قرار گرفته و شناخته‌ می‌شود (Merleau-ponty, ۱۹۶۲).

 هوسرل در جست‌وجوی‌ زمینه‌ای غیرروان‌شناسانه‌[xxx] برای فلسفه بود که‌ می‌تواند در تشریح و تحلیل ابژه‌ها‌[xxxi] همان‌گونه‌ که‌ در‌ مکانشان‌ ظاهر می‌شوند در خودآگاه یافت شود. هوسرل با پافشاری زیاد بر ساختار آگاهانه‌ی خودآگاهی‌ بیان می‌کند که آگاهی حاکی از آن است که‌ هیچ‌ خودآگاهی‌ نیست‌ که بر یک چیز آگاه نباشد و این‌ یک‌ چیز به‌ هر‌ صورت‌ جزء لاینفک خودآگاه بودن است، به همین ترتیب، ابژه‌هایی وجود ندارند مگر آنکه آن‌ها ابژه‌های آگاهی، خاص و به گونه‌ی جوهری دایره‌المعارفی[xxxii]‌ باشند. پروژه‌ی فلسفه‌ی پدیدارشناسی به گونه‌ای است که‌ شبکه‌ها همبسته‌های‌ مخصوصی را -که چیزهای‌ جهان را می‌سازد‌ قبل از آنکه ما آن‌ها را از آن شبکه‌ها منتزع کنیم- برای تجسم‌ چیزی مانند مواجهه یک وجود مستقل و خودآگاهی‌ ازلی[xxxiii]‌ با یک چیز به همان اندازه مستقل و ازلی، تشریح کند. پدیدارشناسی یعنی‌ اجازه دادن آنچه خود را نشان‌ می‌دهد تا به‌واسطه‌ی خودش -درست به همان طریقی که‌ یک چیز خودش را از طریق خودش نشان می‌دهد- دیده‌ شود. پدیدارشناسی راهی است برای دسترسی به آنچه‌ قرار است موضوع هستی‌شناسی‌ باشد و‌ راهی است برای‌ بخشیدن حساسیت بیانگر به آن. هستی‌شناسی تنها از طریق پدیدارشناسی ممکن‌ است، فلسفه‌ی هستی‌شناسی، پدیدارشناسانه‌ی جمعی است‌ و از هرمنوتیک «بودن»[xxxiv] که‌ به‌عنوان تحلیلی از وجود مسیری راهنما برای تمامی پرسش‌های فلسفی از جایی که آن‌ ناشی می‌شود و به آنچه به آن‌ بازمی‌گردد، خارج‌ می‌شود (هایدگر, هستی و زمان).

به‌عنوان مثال: پدیدارشناسی رنگ چه می‌گوید؟ رنگ از منظر هایدگر می‌درخشد و جز آن نمی‌خواهد که‌ باشد. وقتی‌ رنگ را با عقل محاسباتی‌ به‌ اعداد‌ طول موج‌ تجزیه‌ می‌کنیم، از میان می‌رود. رنگ خود را‌ فقط‌ آن‌گاه نشان می‌دهد که نامکشوف و فروبسته باقی بماند. زمین نیز هر تلاشی برای راه‌ بردن‌ به‌ درون خویش را متلاشی می‌کند (Heidegger M. , ۱۹۶۲) (هایدگر, منشا اثر هنری). اثر هنری‌ حقیقتی‌ بیان ناشدنی در‌ خود‌ دارد و با مکشوف‌ کردن حقیقت ما را‌ به‌ جهان‌ پیوند‌ می‌زند، اما‌ اثر‌ فقط با پنهان‌ داشتن‌ این حقیقت می‌تواند آن را مکشوف کند؛ در اینجا زیبایی اثر هنری همچون شکوفایی حقیقت است. هر اثر‌ هنری‌ اصیل‌ جلوه‌ای از حقیقت را در خود نهان دارد‌ و بر‌ ما‌ است‌ که‌ آن را از پرده برون آوریم. رنگ تا زمانی خود را نشان می‌دهد که توضیح داده نشده باشد، وقتی که توضیح داده می‌شود، آن توضیح را در ذهنیت مخاطب آشکار می‌کند. عناصر سازنده‌ی اثر هنری همواره ایستا و یک‌نواخت در پرده نمی‌مانند، بلکه در برهم‌کنش‌هایی که در زمان-مکان (شرایط حضور) در مقابل مخاطب حاضر می‌شود، منکشف می‌شود. هنرمند با به‌کارگیری عناصر سازنده آن‌ها را به طور دیگری که زایل و ضایع نشوند طور دیگری جلوه‌گر می‌سازد. در سرتاسر یک اثر هنری هیچ اثری از حضور مواد یافت نمی‌شود، اثری که مواد را نمایان می‌کند بیشتر یک کالاست که ذات کالاگونگی مواد تشکیل‌دهنده‌ی آن هستند. دو خصیصه مهم یک اثر هنری بر پا داشتن یک عالم و فراآوردن بستر و زمینه است، عالم در اثر هنری در زمینه و بستر آن رخ می‌دهد، از انسجام این دو خصیصه رویدادی طرح می‌شود که مبین نسبت ذهن هنرمند و مخاطب است. هایدگر معتقد است که عالم، آشکارگی پویای مدارهای گسترده‌ی تصمیمات ساده و ماهوی در سرگذشت یک قوم تاریخی است و زمین عبارت است از ظهور فارغ‌بال ذاتی که پیوسته خود را می‌پوشاند و بدین‌گونه ملجأ است، هرچند عالم و زمین ماهیتاً متفاوتند، اما هیچ‌گاه از هم جدا نیستند، عالم خود را بر روی زمین تأسیس می‌کند ولی زمین از میان عالم رسوخ می‌کند (هایدگر, اثر هنری و حقیقت).

ذات پویا و فروبسته‌ی عالم در حصر زمین نمی‌ماند، خصلت عالم‌بودگی فراتر رفتن از زمین است، کنش زمین و عالم به‌عنوان یک ذات پناه‌دهنده است که زمین تمایل به ضبط عالم دارد. برهم‌کنش متقابل میان عالم و زمین منجر به ارتقا هر دوی آن‌ها در حفظ ماهیت می‌شود، به‌طوری‌که در برابر اصلیت پنهان مبدأ وجودی‌شان تسلیم می‌شوند به نوعی آگاهی به اصالت و ماهیت خود می‌یابند، این کشمکش باعث تحریک دیگری به فراتر رفتن از خود می‌شود. زمین برای ظهور خود نیاز به ساحت آشکار عالم دارد. زمین در تراکم رهاشده‌ی فروبستگی خود ظهور می‌کند و عالم به‌عنوان گستره‌ی مدار حاکم بر همه‌ی مقدرات ماهوی، خود را بر شالوده‌ای قطعی بنا می‌نهد؛ این تقابل و پویایی در اثر هنری نمودار می‌شود. هایدگر معتقد است حقیقت اثر عبارت است از به اجرا درآوردن نزاع میان عالم و زمین از آنجا که نزاع در بداهت و یگانگی این صفا به اوج خود می‌رسد، لذا با به اجرا درآمدن نزاع بداهت و یگانگی، اثر متحقق می‌شود. اجرای این نزاع عبارت است از تراکم دم‌افزون جنب‌وجوش اثر هنری؛ بنابراین ماهیت سکون اثر هنری ساکن فی‌الذات در صفای متعلق به این نزاع نهفته است (هایدگر, اثر هنری و حقیقت). از منظر هایدگر در به اجرا درآمدن میان عالم و زمین، حقیقت رخ می‌دهد، مراد از حقیقت معمولاً این یک یا آن یک حقیقت است، یعنی چیزی حقیقی که می‌تواند مثلاً معرفتی باشد که در جمله‌ای بیان شده است.

هایدگر اظهار می‌کند که مراد ما از واقعی آن امری است که در حقیقت موجود است. حقیقی آن امری است که با واقعیت مطابقت دارد و واقعی آن امری است که در حقیقت است، دور از نو دایر شد. حقیقت ماهیت امر حقیقی است، ماهیت معمولاً به آن وجه مشترکی اطلاق می‌شود که هرآنچه حقیقی است در آن جمع می‌شود. ماهیت به‌عنوان مفهوم نوع و مفهوم کلی مطرح می‌شود و امر واحدی را بیان می‌کند و برای بسیاری از افراد اعتبار یک‌سان دارد. حقیقت به معنی تطابق شناخت با مورد خود بوده و است (هایدگر, اثر هنری و حقیقت). اما از دیدگاه زیباشناختی، پذیرفتنی نیست‌ که‌ حقیقت کل‌ اثر هنری را بر مبنای‌ تفسیری‌ کاملاً نادرست و خطا از یک اثر هنری واحد تبیین کنیم. ماهیت حقیقی یک امر بر اساس وجود حقیقی یک موجود متعین می‌شود، به این معنا گفته می‌شود بر اساس حقیقت فلان موجود. اگر حقیقت به معنی ماهیت امر حقیقی در نظر گرفته شود، به‌عنوان ناپوشیدگی موجودات مطرح می‌شود. استفاده از واژه‌ی ناپوشیدگی به جای حقیقت از سوی فلسفه‌ی یونان تحمیل نشد، زیرا ناپوشیدگی در عرصه‌ی تفکر یونانیان، هرچند از دیرباز در حقیقت انسانی آن‌ها حضور داشت، از طرفی دقیقاً پوشیده‌ترین امور بود. این پیشنهاد از سوی هایدگر ارائه شد و حل آن مقال دیگری می‌طلبد.

تناسب میان موضوع شناسایی و گزاره‌ی تقریرکننده و بیان‌کننده‌ی موضوع شناخت، منوط به نشان دادن موضوع به‌مثابه خود موضوع باید باشد؛ بدین معنا که پیش از شناسایی موضوع مدنظر، خود موضوع باید بتواند برای جمله الزامی باشد و موضوع به‌مثابه موضوع خود را نشان دهد. صدق جمله زمانی رخ می‌دهد که پیرو امر حقیقی ناپوشیده باشد، اعتبار حقیقت بستگی تام و تمام به حقیقت به‌مثابه ناپوشیدگی موجودات دارد؛ هرچند برای اثبات و ادراک حقیقت-صدق موضوعی باید به چیزی ارجاع کرد که قبلاً آشکار و واضح باشد، ناپوشیدگی حکم می‌کند که زمان بازنمایی، ناپوشیدگی همواره بر موضوع پیشی داشته باشد. کالاها و آثار هنری چنان‌که اشیا، انسان‌ها و حیوانات و ... موجودند، موجودند. قائم بودن موجود در وجود است. موجود هرگز مولود ما نیست و حتی بازنموده‌ی ما نیست (هایدگر, اثر هنری و حقیقت). موجود گشودگی خود را به‌وسیله‌ی حضور در یک مکان به‌عنوان خصیصه‌ی ذاتی نشان می‌دهد، چیزی هست برای موجود که آن را نشان می‌دهد و آن از خود موجود پیش‌تر و موجودتر است، مانند نور و اثر هنری. گشودگی موجود و هستی آن در صورتی می‌تواند رخ دهد که آن موجودتر که عامل حضور و هستی‌بخشی اوست هم‌زمان در محل موجود باشد، این حضور به میزانی نسبی و متغییر ناپوشیده و حقیقی است. از طرفی پوشیدگی می‌تواند حضور پیدا کند همان‌طور که موجود ناپوشیده می‌تواند باشد!. این تقابل متقابل حضور خود را در ذات خود نهان دارد، چراکه همواره درآن واحد خود را در پناه نحوی پوشیدگی نگه می‌دارد (هایدگر, هستی و زمان). آنچه خود را غیر از آنچه هست وانمود می‌کند، اختفا تغییر جلوه کرده است؛ اختفا تغییر جلوه موجب تشخیص غلط موجود، به بیراهه رفتن و تجاوز از حدود می‌شود. اینکه ظاهر موجود امکان فریب دادن ما را دارد، شرط آن است که ما فریب بخوریم نه برعکس (هایدگر, اثر هنری و حقیقت). دو صورت اختفا، دریغ و تغییر جلوه، رخداد پوشیدگی را وضع می‌کند؛ ناپوشیدگی نه صفت اشیا به معنی موجودات است و نه صفت قضایا.

 حقیقت به چند طریق ماهوی رخ می‌دهد یکی از آن‌ها حقیقت وجود اثر هنری است که با بر پا داشتن یک عالم و فراآوردن زمین به‌طوری‌که از انجام آن نزاعی که در آن ناپوشیدگی موجودات در کل یعنی حقیقت به دست می‌آید. حقیقت در اثر هنری عملکرد دارد، این حقیقت حتماً نباید از یک چیز حقیقی منبعث شود، زیبایی نحوی است که حقیقت حضور دارد. هنرمند این امکان را به وجود می‌آورد که ناپوشیدگی به‌عنوان ناپوشیدگی در نسبت خود با موجودات من‌حیث‌المجموع رخ داده شود. در اثر هنری عناصر به کار گرفته‌شده خود را به ماهیت خالص خود نشان داده می‌شود، نه به این منظور که عناصر همان‌گونه که در خارج از اثر حضور دارند آنجا نمایان شوند، بلکه در کارکرد و تقابل متقابل بین عناصر این ناپوشیدگی رخ می‌دهد. از نظر هایدگر هرقدر اثربودگی اثر قابل رؤیت باشد در مورد واقعیت بلافصل و تحمیلی اثر هنری -شیءگونگی اثر- چیزی ارائه نمی‌کند. اثر به‌منزله‌ی اثر کار یک چیز تافته است (هایدگر, اثر هنری و حقیقت).

مشخصه‌ی اثر هنری بنا به نظر هایدگر ابداع آن است و روشن شدن اینکه خلق کردن و خلق‌شدگی در تمایز با برساختن و برساخته‌شدگی در اثر چیست و اینکه نهان‌ترین ماهیت خود اثر هنری که فقط بر مبنای آن می‌توان قیاس کرد که تا چه حد خلق‌شدگی به اثر هنری تعلق دارد و تا چه حد حدود حقیقت اثر را می‌توان تعیین کرد. لازمه‌ی ماهیت اثر، رخداد حقیقت است (هایدگر, اثر هنری و حقیقت).

 

ادامه دارد ...

 

ارجاعات:


[i] hamedhakemi@outlook.com

[ii] شارل پی‌یر بودلر (فرانسوی: Charles Pierre Baudelaire)، ۹ آوریل ۱۸۲۱–۳۱ اوت ۱۸۶۷، شاعر و نویسنده فرانسوی.

[iii] Francis Alys

[iv] The Ambassador

[v] Quoted in "Portrait of the Artist as a Young Peacock", The time, ۶ june ۲۰۰۱, p. ۱.

[vi] Mark Wallinger

[vii] Anxious object

[viii] Fountain

[ix] Marcel Duchamp

[x] R.Mutt

[xi] Quoted in Tomkins, p. ۱۸۲

[xii] Alfred Stieglitz

[xiii] The blind man

[xiv] Quoted in Tomkins, p. ۱۸۵

[xv] شیء روزمره –غالباً فراورده‌ی صنعتی– که هنرمند به منظور القای فکری خاص و بدون هیچ‌گونه تغییری آن را به نمایش می‌گذارد.

[xvi] Idea

[xvii] Hule / cave

[xviii] Schema / scheme

[xix] aesthetic

[xx] Phenomenological reduction

[xxi] Ex-sistence، لاکان میان Exsistence  و Ex-sistence تمایز می‌گذارد، از نظر او Exsistence محصول زبان است. زبان چیزها را به عرصه‌ی وجود می‌آورد و آن‌ها را به بخشی از واقعیت بشری تبدیل می‌کند؛ اما Ex-sistence به این مفهوم وجود ندارد، چراکه بیان نشدنی نیست. باید به تشابه Ex-sistence و insistence (اصرار) توجه کرد. Ex-sistence بر وجود داشتن پای می‌فشارد و خود را بر زبان تحمیل می‌کند، این همان عرصه‌ی تحقق یا برون‌فکنی مداوم است. (به نقل از فینک از کتاب Francois Raffoul and David Pettigrew, Heidegger and Practical Philosophy, SUNY Press, ۲۰۰۲, P. ۳۴۵) (هومر, ۱۳۸۸).

[xxii] Transcendence of Ego

[xxiii] a Posteriori

[xxiv] a Priori

[xxv] Animation interne

[xxvi] Aix-en-provence زادگاه پل سزان در جنوب شرقی فرانسه و در نزدیکی بندر مارسی

[xxvii] Meldiney فیلسوف معاصر فرانسوی (۱۹۱۲).

[xxviii] movement

[xxix] procedures

[xxx] non-psychological

[xxxi] objects

[xxxii] encyclopedic

[xxxiii] preexisting conscious- ness

[xxxiv] ontology

نظرات مخاطبان 2 22

  • ۱۳۹۵-۰۳-۱۷ ۲۱:۱۱ 23 3

    از این کشکولی که منابع واقعی آن هم معلوم نیست، هر چه بیرون آید، «پدیدارشناسی» هنر و امثال آن بیرون نخواهد آمد. دست بالا مشتی نقل و قول و انشای دبیرستانی و تصاویر بی ربط به متن اصلی بدست می آید. خوب بود مقتبس(!) عزیز، به جای سر زدن به چند introduction و گلچین کردن نقل های آنان از متن اصلی، قدری رنج خواندن فقط یکی از این منابع را به خود هموار میکرد و اندکی و تامل از منظر اول شخص را با آن همراه میکرد تا دستکم شایسته ی عنوانی شبیه کوششی برای تمهید پدیدارشناسی هنر و .. بشود.
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۱۸ ۱۸:۱۸ 2 21

    از متن فوق مشخص میشه که این سلسله و قسمتی از مقاله است
    همچنین ارجاعات به صورت دقیق گذاشته شده نه منابع
    ارجاع با منبع فرق دارد معلومه مخاطب دیروز نمیداند مقاله تحقیقی چطوری نوشته میشود و شاکله آن چگونه است
    شما نشان بدهید که متن ها اشتباه است
    رد کردن یک تحقیق و مقاله تحقیقی با این حرف های بدون ارجاع هیجانی و تخریبی نیست شما در مقاله ای دیگر با منبع و ماخذاشتباهات این مقاله را رمانی که کامل گذاشته شد بنویسید
    در مقاله تحقیقی منظر اول شخص نداریم باسواد جان عزیز
    یعنی یک حرفی نوشتی که خودت باید به نفهمی و بلد نبودنت سالها بخندی
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۱۸ ۱۸:۲۸ 2 19

    عجبا
    مقاله که تحقیقی که مشخصه داره روند تاریخمندی و هستی شناسی رو از دیدگاه پدیدارشناس ها بیان میکنه 
    مقدمه بحث هست
    ارجاعات هم دقیق هست، منابع هم که آخرین قسمت گذاشته میشه. روند مقاله تحقیقی تا اینجا کاملا حفظ شده
    و هیچ ایرادی نیست بلکه بسیار دقیق و درست براساس استاندارهای معتبر مقاله نویسی انجام شده
    
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۱۸ ۱۸:۴۳ 3 20

    ساختار و قوام متن مقاله بسیار خوب در مقدمات چیده شده است و به عنوان یک مرجع تحقیقی خوب میتواند مورد استفاده قرار بگیرد. موضوعیت و موقعیت روش پدیدارشناسی و تاریخچه آن به خوبی در مقدمات بیان شده است و ارجاعات به دقت و به درستی داده شده است. منتظر سلسله و ادامه آن هستیم
    بسیار ممنون از ارائه این مقاله
    ضمنا به دوستی که بالا انتقادی کرده بگویم که نوشتن مقاله تحقیقی روش و اسلوبی دارد و استاندارد های آن باید رعایت شود
    منابع - ارجاعات - پی نوشت باهم فرق دارند
    منایع آخرین قسمت یک مقاله مشخص میکند
    و اگر کسی میخواهد مقاله ایی تحقیقی را نقد و یا رد کند باید حرفش قابل تحقیق باشد و منبع داشته باشد که فلان چیز غلط است
    معلومه که خواننده گرامی هیچ چیز نه از مقاله تحقیقی میداند و نه اصلا مقاله را خوانده است.
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۱۸ ۱۸:۴۸ 2 20

    ارجاعات درون متنی کاملا درست و دقیق است
    ساختار مقاله تحقیقی پژوهشی کاملا رعایت شده و منطبق بر استانداردها و الگوهای جهانی است
    دوست عزیزی که نمی دانید ارجاع با منبع فرق دارد کمی مطالعه کنید و مشخصه که اصلا متن را نخوانده اید 
    به تمام نقاشی های درون متن کاملا درست پرداخته شده است
    مراحل پدیدارشناسی و روند آن تا اینحا کاملا رعایت شده است
    در مقاله های پژوهشی گفتمان اول شخص نداریم! بی سوادی هم بد دردیه
    منتظر ادامه آن هستیم
    ممنون از فرهنگ امروز
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۱۸ ۱۹:۰۱ 2 22

    نقد و بررسی یک مقاله تحقیقی پژوهشی باید یک مقاله دیگر از نوع خودش باشد
    این مقاله که گذاشته شده گویا چند قسمت هست
    تا اینجا که همه اصول به دقت هم از لحاظ علمی ، روشی ، ارجاعی درست و کامل بوده و می تواند به عنوان یک رفرنس خوب دانشگاهی باشد
    
    نویسنده مقاله به خوبی نقشه یک مقدمه وزین بحث کشیده و تبحر خود در نوعی دیالوک رودر رو را نشان داده
    بعضی ها فکر میکنم همینطور نخوانده حرف زدند البته که خود حرفشان نشان داده که اصلا نه مقاله تا بحال نوشتند و نه این مقاله را خوانده اند
    بی صبرانه منتظر ادامه بحث های این مقاله هستیم
    از داوران باسواد و وزین سایت که اینچنین مقاله ایی را انتخاب کردند بی نهایت سپاسگذارم 
    پدرام
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۱۸ ۱۹:۰۶ 1 21

    دوست کشکولی گویا اصلا تا به حال نه مقاله تحقیقی خواندی نه کار کردی نه میدونی چی هست از حرف زدنت معلومه که فرق ارجاع و منبع نمیدونی
    مقاله تحقیقی رو باید با روش تحقیقی و یک مقاله رد کرد 
    امثال شماست که هنر و ادبیات به افتضاح کشیدید
    تا اینجا که مقاله گذاشته شده درست و همه چیزش رعایت کرده
    به شخصه ممنونم 
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۱۹ ۰۸:۰۱ 2 22

    گرامی که این زحمت این متن کشیدی:
    "از این کشکولی که منابع واقعی آن هم معلوم نیست، هر چه بیرون آید، «پدیدارشناسی» هنر و امثال آن بیرون نخواهد آمد. دست بالا مشتی نقل و قول و انشای دبیرستانی و تصاویر بی ربط به متن اصلی بدست می آید. خوب بود مقتبس(!) عزیز، به جای سر زدن به چند introduction و گلچین کردن نقل های آنان از متن اصلی، قدری رنج خواندن فقط یکی از این منابع را به خود هموار میکرد و اندکی و تامل از منظر اول شخص را با آن همراه میکرد تا دستکم شایسته ی عنوانی شبیه کوششی برای تمهید پدیدارشناسی هنر و .. بشود."
    
    لازمه بدونید که اولا مقاله در چند بخش ارائه می شود این مشخص میکنه که شما حتی یک کلمه از مقاله هم نخوندید
    از متن شما مشخص است که اصلا هیچ شناخت و آگاهی به مقوله پدیدارشناسی ندارید و همچنین مشخصه که اصلا متن نخوندید و همینطوری یک چیزیایی نوشتید خزعبلات
    همچنین جستار تحقیقی را باید با تحقیق و یک مقاله دیگر از جنس خودش نقد و یا رد کرد 
    مشخص است که اصلا تا به حال یک مقاله ننوشتید و اصلا نمی دانید مقاله تحقیقی چطوری نوشته میشود
    و روند آن به چه صورت است
    همچنین مشخصه که شما اصلا نمی دانید ارجاعات و منابع چه هستند و نحوه استفاده شون چطوری هست
    این بازهم نشون میده از روی ناآگاهی و بی سوادی چیزی را سرهم کردید
    کمی بیشتر مطالعه کنید و حتما پیش خودت بربی سوادیتون خجالت میکشید
    لازمه که بدونید وقتی متنی و مقاله ایی منتشر میشود دیگر ربطی به نویسنده آن ندارد و اعتبارش به نویسنده نیست بلکه به دلایل درون  متنی است که از کجا و چگونه این مقاله طراحی و ارائه شده است و چه مواضعی دارد
    شما گویا با نویسنده مشکل دارید تا مقاله
    البته توی ایران امثال شما زیاد هست
    این مقاله کاملا روند مشخص و درست را تا  اینجا در پیش گرفته است و امیدواریم در ادامه هم تا پایان این روند حفظ شود
    سپاس از سایت بخاطر این مقاله و انتخاب اون
    
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۱۹ ۱۶:۱۲ 23 5

    برای فرهنگ امروز واقعا متاسفم که با تایید فله ای کامنت هایی با یک محتوا و یک شکل، سایتی فرهنگی را به سطح نازل باشگاه هواداران فروکاسته! کامنت هایی که به راحتی میتوان پی برد از سوی یک نگارنده صادر شده که چه بسا با نویسنده ی این کشکول هم هویت باشد! باری، اگر چنین هم نباشد و تک تک کامنت ها و این مقاله از سوی افراد متمایز نگاشته شده باشد، جای تاسف کماکان باقی ست که این روحیه ی "لشکر کشی" و "زنده باد مرده باد گویی" که لابد روحیه ای علمی ست، اینچنان بین علاقه مندان و پژوهندگان هنر و ادبیات(!) رواج یافته!
    جناب(ان) نگارند(گان) محترم! نگارش مقاله در پدیدارشناسی و فلسفه خردک تفاوتی با نگارش مقاله در باره ی الکتروشیمی و ترمودینامیک کوآنتمی دارد، که ندانستن این تفاوت، از قرار معلوم، به توهم نوشتار علمی و عدم اتخاذ موضع اول شخص (پدیدارشناسانه) منجر شده.
    رجوع به preface کتاب پدیدارشناسی ادراک که نگارنده ی محترم به آن ارجاع نیز داده اند، این مطلب را روشن میکند، مگر اینکه رساله ی تکمیلی دکتری فلسفه ی صاحب کرسی فلسفه ی کولژ دو فرانس را عین بی سوادی و بی خبری از فنون نگارش علمی بدانیم که خارج از دایره ی عقل سلیم است!
    نگارنده میتواند صدها صفحه با ارجاع درست به منابع دست اول بنویسد، اما نمیتواند با جعل کولاژها و اتصال نقل قول هایی ماخوذ از منابع دست دوم، دعوی پدیدارشناس بودن بکند. محل نزاع عنوان مقالات که "پدیدارشناسی"هنر است می باشد، و نه درج یا عدم درج منابع که کوچک ترین اهمیتی ندارد.
    این نقل قول های تیپیک از هایدگر و مرلوپونتی و ... در اینترداکشن ها و مقالات زیادی تکرار شده، و برای کسانی که آشنا به متن اصلی و دشوار این فیلسوفان باشد، نشانی از عدم رجوع و رجوع سرسری به منابع اصلی ست. زیرا در این منابع اصلی، پاساژهای اساسی دیگری هست که با این ارجاعات کلیشه و ساده ساز از اساس متفاوتند. به هر حال اگر از نزاع پدیدارشناسانه بودن این انشای لابد دانشگاهی بگذریم، میتوان ممنون زحمات نگارنده بود، اما پای تعارف هائی مثل درک عمیق و فلسفی نگارنده را به این امتنان نگشود!
    در نگارش این انشاهای علمی پایدار باشید!
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۱۹ ۲۱:۱۹م.جعفری 2 22

    به یاد اصطلاح مباهته افتادم که مدعیان از روایات استخراج کرده اند و آنرا علیه رقبای خود به کار میبرند مباهته با بهتان هم خانواده است مباهته به شما مجوز شرعی میدهد که علیه رقبای خود از هر نوع بهتان و تهمت و دروغ و شایعه استفاده کنید. هدف وسیله را توجیه میکند اصلا هم نگران اخلاق نباشید
    نویسنده مقاله هیچ کجا مدعی پدیدارشناسی نبوده و ننوشته، اگر شما حداقل یک کم از این روش مطلع بودید میدانستید که پدیدارشناسی به زعم بنبانگذارن آن هوسرل، هایدگر، مرلو پونتی و ... روش علمی است نه یک شبوه و مکتب فلسفی. با این بهتان ها و اراجیف و توهین ها به نگارنده باعث کم ارزشی و بی اعتباری مقاله شوید. خیلی نگران هستید با نام واقعی خود یک مقاله علمی برای ادعای خود بنویسید. شما بجای پرداختن به متن مقاله و محتوای آن به نویسنده بهتان می بندید و توهین میکنید زیاد هو دلواپس نباشید از شما دانشمند تر و عالمتر هستند که بخواهند نظر تخصصی بدهند مشکل شما چیز دیگریست. اصلا نویسنده هرچی که باشد، ما با متن کار داریم نه نویسنده. معلوم که مناقع شما در خظر است و نویسنده را می شناسید. در بلاهت پیشگیتان نمانید. کمی غرض و مشکلاتتان را کم کنید. ناتوانی و نادانی شما تقصیرکسی نیست کمی بیشتر اگر تلاش میکردید بهتر میتوانستید بجای توهین و مشکل و عقده پراکنی که با نویسنده در پشت این نفاب که از نرس زده اید متخصصانه نظر بدهید. مرافب دستمال گردنتان باشید.
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۲۰ ۰۲:۵۰ 22 1

    جناب جعفری گرامی، بدک نبود به عنوان فرعی این سیاه مشق ها نظری بیفکنید:تاملی بر پدیدارشناسی هنر - نقاشی. 
    «عهده» بر نویسنده است که از پس چنین دعوی، در متن خود برآید. از بهتان مباهته که بگذریم، متون دو کامنت انتقادی من منتشر شده و در مرئای خوانندگان هست. دعوی بر سر شخص نویسنده ی این متن نیست که کوچکترین آشنایی با نام ایشان پیش از این نداشتم، دعوا بر سر متنی ست که باز عیان در منظر عموم هست. متنی که مدعی شدم مناسختی با عنوان خود ندارد و از لون کولاژهایی ست که به دیده ی دانشجوی اهل فن‌، واجد کمترین اهمیتی در حیطه ی خود نیست.
    کاش پای «زعم بنیانگذاران» پدیدارشناسی را پیش نمیکشیدید که حرف های تان خو مصداقد عذر بدتر از گناه است؛ پدیدارشناسی به اذعان قولی که از مرلوپونتی در این متن آمده (و بسیار ناشیانه از روی انگلیسی ترجمه شده) چنین صورت بندی شده: «.. آن را‌ به‌عنوان‌ یک‌ طرح و هم دریافت آن‌ طرح‌ ارائه می‌کند(کذا فی الاصل!) اینجا پدیدارشناسی ‌به‌عنوان یک حرکت یا جریان تا سلسله‌ای از رویه‌ها یا‌ برنامه‌هایی‌ که از آن‌ها نشئت می‌گیرد یا‌ زیرمجموعه‌ای از آن‌هاست، معرفی می‌شود(کذا !). پدیدارشناسی‌ می‌تواند به‌عنوان یک‌ روش‌ یا شیوه‌ی اندیشیدن -که به‌عنوان یک‌ جریان وجود دارد- قبل از آنکه به یک آگاهی‌ کامل‌ از خود به‌عنوان یک فلسفه‌ برسد، مورد‌ استفاده‌ قرار گرفته و شناخته‌ می‌شود»
    از ایرادات پرشمار دستوری و نگارشی این چند سطر بگذریم، باید این چند جمله را آیتی در بی معنا نویسی انشانویسان خود آکادمیسین پندار معاصر دانست! باری، کوشش مرلوپونتی در این فقره ی avant-propos ( که برخلاف فارسی انشانویس ما، آیتی در شیوا نویسی فلسفه به فرانسوی ست) دقیقا پدیدارشناسی را از سنخ چیزی معرفی میکند که ولو به تاسیس دانشی متقن منجر شود، اما خود هنوز یک دانش متعین نیست و نتواند بود. ایضا میتوان تخصیص هایی را به گواهی آورد که هوسرل در دستنوشته های متاخرش -از جمله بحران و افزوده های پرشمار آن- بر اداعای عام علمی بودن پدیدارشناسی وارد کرد. تعدیل پدیدارشناسی از یک متدولوژی به انتولوژی و همچون عدل فلسفه ی اولی، نیز از سنخ آن دسته مشهوراتی ست که لابد تنها تکنسین های آزمایشگاه شیمی آلی از آن بی خبرند!
    بگذریم، مشتی بود نمونه ی خروار. وانگهی تمامی متن این مقاله، حجتی است بر مدعاهای من، برای اهل نظر.
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۲۰ ۰۸:۱۸فرید غ 0 19

    هیچ وقت نتوانسته ام تفرعن و تبختر آمیخته به بدگمانی نویسندگان و اهالی فلسفه و هنر را درک کنم. نمونه اش همین کسی که نقد را با هتاکی اشتباه گرفته یک روز به ارجاع و منبع را اشتباه میگوید و گیر میدهد میلیند افتضاح کرد بعد می آید لشکر کشی میکند و رای منفی به دیگران بدهد میبیند بدتر شد گیر به مقدمه و تاریخ می پردازد آخر چرا نمی فهمد کسی از خودش که نمی تواند در مقدمه چیزی بنویسد در مقدمه تاریخ و اظهارات متخصصان قبلی آورده می شود و حتما باید مرجع دار باشد همینه که عجیب نیست اگر این رفتار از جراح و مهندس و فلان و بهمان پیشه ور سر بزند که در نهایت در پی جایگاهی بالاتر در نظام نمادین سلطه است، اما نویسنده و شاعر و نقاش...؟ اینا مثل تماشاگر نماها هستند
    فریدون فرخزاد در خلال یکی از ترانه هاش نقل قولی از برتولت برشت می کند که روزی نیست به خاطرش نیاورم: ما که برای مهربانی کردن آمده بودیم، خود مهربان نبودیم.
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۲۰ ۱۰:۰۸آ حکیمی 0 18

    سلام و عرض ادب نکته ایی که میخواستم بگویم اینکه چرا مدعیان هنر تاب تحمل تفکر را ندارند حقیقت این است که علم و هنر وفلسفه در راه حقیقت شیوه ای متفاوت در پیش میگیرند و یا هر یک نسبتی متفاوت با حقیقت بدست میدهند.
    اگر حقیقت را زیبایی فرض کنیم شاید بتوان گفت :
    که از نظر فیلسوف حقیقت زیبا، و از نظر هنر مند زیبا، حقیقت است. در این صورت هنرمند نایل شده و فیلسوف برعکس همواره در راه خواهد بود
    یکی از بزرگان گفته است:
    انسان نه تنها قادر است فضای بیرون از خود را بکاود،
    بلکه قا در است کشفیا تش را به فضای درونی فکر و احساس خویش پیوند دهندعلم  و هنر و فلسفه در اینحا به هم میرسند و همد یگر را بارور میسازند باری، از همه اینها عطف توجه به این خواهد بود که حقیقت موقعیتی مجازی و اعتباریست اینگونه که ما ان را بسته به ساختار ذهنی خود به گونه ای میافرینیم، پرورش میدهیم، و بارور میسازیم و هم ان را مطلقا غیر قابل اجتناب نزد خود میانگاریم
    حالا اگر تحمل یک مقاله یا نویسنده یا هر‌چیز دیگر را نداریم نباید در برابر فکرکردن و دانستن خود را به چرت گفتن بیندازیم و برای تخریب از نقاب استفاده کنیم و توهین کنیم
    آیا کسی که توهین میکند یا بی اساس حرف میزند میشود بحث کرد اگر قرار است فکر و‌معرفت تولید شود حاصل نخواهد شد مگر درفضایی بااحترام و دیالوگ
    اول با توهین شروع کردید به چیزهایی که اصلا درست نبود و ارجاع و منبع و نقاشی درون متن به این وسیله به نویسنده توهین کردید بعد دیدید که به جایی نرسیدید و‌جوابتان داده شد آمدید توهین کردید به مدیران سایت و داوران بعدهم دوباره بی مقدار گویی کردید توهین نفهمی کردید که نویسنده فلان است
    بعد هم مشخص است که لشکرکشی کردید از صحراها بی آب علف بادیه نشین آوردید که لایک بنمایید مخالف بکنید این عقل ستیزی و تحقیق ستیزی را نمی فهمیم
    انگار رعشه برشما افتاده که عنان از دست داده لجام گسیخته دهن باز میکنید
    جای تاسف برای شماست و تعجب آور آنجا که کسانی می آیند شما را تایید می کنند اینا دیگه یک درجه از سفاهت پایین تر
    هیچوقت یک محقق‌ و پژوهشگر را تهدید نکنید 
    خدا از سر شما بگذرد که جامعه را به کند کشیدید
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۲۰ ۱۰:۴۸HTm Ali 2 20

    فیلم آمارکورد( به یاد می آورم) داستان مردم یک شهر است. شهر زادگاه فدریکو فلینی به نام ریمینی در برهه ای که فاشیسم به رهبری موسولینی در ایتالیا پیروز شده بود.دراین کمدی سرخوشانه آنچه با ظرافت در ژرف ساخت اثربیان میشود،رابطه ی مردم شهر با سیاست و فاشیسم است. اینکه چگونه ابتذال، سطحی نگری و عدم آگاهی مردم موجب میشود آنها با فاشیسمِ موسولینی همسو شوند. این همان چیزی است که در اینجا می بینیم عده ایی از روی ابتذال و سطحی نگری و عدم آگاهی با رفتار فاشیستی کسانی که با تحقیق و تدبر دشمنی دارند هم رای  هم سو می شوند این نوعی از فاشیست بود است به قول هگل روح یک ملت است که قوانین،رسوم و در نتیجه حکومت را میسازد. هر حکومتی نماینده روح حاکم برمردم آن کشور است.منظورهگل این نیست که در ایجاد یک نظام سیاسی اراده افراد دخیل است یا تک تک مردم لزوما باید طرفدارحاکمیت باشند.بدین معنا که برآیند اعتقادات ، خلقیات و نقاط ضعف و قوت یک ملت درپدید آمدن حکومت نقش دارد. هر چند نگاه هگل در این خصوص انتزاعی است، اما نمیتوان نقش تاثیر گذار مردم را انکار کرد.نقشی که همواره در تایید یا موافقت نیست و میتواند غیرمستقیم و ناخواسته باشد. این همان پدیدارشناسی روح است که منقد ناآگاه بر این متن ناتوان از درک و فهم پدیدارشناسی بوده و خوش جوشان اقدام به بی ارزش گویی کرده است. جدا از تمامی علت های دیگر بی شک یکی از وجوه مهم قضیه همان روح جمعی است که هگل بدان اشاره میکند .روحی که با توجه به آنچه فلینی به یاد می آورد درشهر ریمینی_ وسراسر ایتالیا_ نیزحاکم بوده. با این تفاوت که فلینی بر خلاف هگل به خصوصیات فردی آدم ها توجه دارد. آدم های شهری کوچک که اکثر آنها فاشیست نیستند، اما هریک به دلایل شخصی با آن کنار می آیند .مردمانی با مجموعه ای از صفات خوب وبد؛ گاهی نفرت انگیزند و گاهی دوست داشتنی،مثل مردمان هر جای دیگر دنیا.
    آخرین سکانس آمارکورد یک جشن عروسی است . زنی _ که نوجوان فیلم (فلینی) عاشق اوست_ با یک افسر فاشیست (نقش همان هتاک ما را دارد) ازدواج کرده و از شهر میرود. زن حامی فاشیسم نیست ولی همواره در رویاهایش آرزو داشته با افسری که به "گاری کوپر"شبیه باشد ازدواج کند.سکانسی غریب آمیخته به طنزی تلخ و شاعرانه که هرگز از یاد نمی رود... مانا باشید
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۲۰ ۱۸:۱۴ 21 2

    از کامنت گذاران لابد متعدد تقاضا دارم هتاکی و بهتان را در کامنت های فرد معترض نشان دهید.
    در ثانی، دست بالا کسی آمده و با دلایل غلط و بی مبنا نقد و مخالفتی مطرح کرده، این واکنش هیستریک شما چه معنایی میتواند داشته باشد؟ اگر حرف این قدر روی هوا و بی بنیاد و از روی جهل و بی سوادی ست چرا مایه ی این همه آشفتگی در شما دوستان لابد دانشمند و تشنه ی مقالات علمی شده. بی سواد احمقی آمده چیزی گفته و رفته، این واکنش ها آخر چه معنا تواند داشت؟
    البته که نویسنده ی این کامنت ها خود به خوبی می داند که ماجرا از قرار دیگری ست. اگر این نویسنده(گان)، زبان فارسی را دقیق میدانستند و اندکی اهل اصطلاح می بودند، میفهمیدند که در این چند کامنت انتقادی خبری از نسبت ناروا و ناسزای شخصی دادن به نویسنده ی این جستار نیست و بنابراین اتهام بهتان و هتاکی را این چنین دست و دل بازانه به منتقد نسبت نمیدادند. 
    به هر حال جنس نقد منتقد و پاسخ ها و رفتار شمایان خوشبختانه ثبت و تا اطلاع ثانوی در مرئای عمومی باقی ست، چیزی که میتواند موضوع مناسبی برای تحقیق در باره ی آنومی های ها و اختلالات شخصیتی و رفتاری در فضای مجازی باشد (و این همه هنوز با فرض وارد نبود هیچ کدام از نقد های منتقد است). 
    البته منتقد هم کار بیهوده کرده، عیار این نوشتار به مصداق «آفتاب» که خود «دلیل آفتاب» است، نیازی به بررسی و تذکر نداشت، اما باید از منتقد ممنون بود که امر پنهان دیگری را بر آفتاب افکند، و آن جنس واکنش های اهالی مجازی فرهنگ نوی امروز، به نقدی ولو تند و تیز و نادرست بود (که صد البته این نقد نیز عیار و درستی اش بر اهل فن پیداست و نیازی به لایک و دیسلایک مجازآبادیان ندارد و نخواهد داشت).
    کار این جامعه از بحران اخلاقی گذشته، به بحران روانی و از آن بدتر کشیده!
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۲۱ ۰۷:۰۸یوسف کریمی 1 20

    بسیار عالیست
    من ایراداتی که به مقاله گرفته شد را همه خواندم
    بهتر بود هم منتقد یا معترض یا مغرض هیچی که هست و هم پاسخ دهندگان رفتار صمیمی تر و دیالوگ مندانه تری می داشتند
    اما بی طرفانه که بخواهیم نگاه کنیم
    اولا در مقاله نوشته شده نویسنده آن خود را صاحب سبک و نظر دهنده نمی داند و درستی مطلب هم همین است از عنوان مقاله مشخص است که تاملی باید کرد در پدیدارشناسی هنر - نقاشی 
    این خط فاصله در پدیدارشناسی و روش آن معنا دارد اگر دوستان عزیزم به متون تخصصی مراجعه کنند میتوجه می شوند که از این عنوان قصد مولف مقاله چه بوده است و او در چکیده خود مواردی را مطرح می کند که قصد دارد در متن مقاله به آن ها بپردازد و به یان مهم رسیده است
    او تاملی بر پدیدارشناسی هنر در تاریخ آن پرداخته است و به عنوان مثال نقاشی را انتخاب کرده و در نقاشی هم هیچ نظری از خود نداده بنده خدا مولف گرامی امانت تحقیق را حوب رعایت کرده است و حتی انطور که من خواندم متون گذاشته شده با رعایت انصاف از منابع بوده است
    از این هم که بگذریم به مسائل شی ، چیز ، رنگ ، اثر ، و امثال این چیزها که درهنر مطرح می شود را توانسته است که از نظر پدیدارشناسان نشان دهد
    اصلا ا ینجا بحث تخصصی نقاشی نشده چرا که خود مولف هم ادعایی ندارد 
    مباحث اجتماعی و آسیب هایی که اقتصاد و سیاست به هنر و هنرمند وارد کرده است را توانسته موجز گونه نشان دهد چرا به این جنبه ها نگاه نمی کنید
    
    آن دوست عزیز ناشناس که همچنان در پرده پنهان مانده است و معترض به مقاله است و گاها هم نشان داده که بی اخلاقی میکند و گویا با نویسنده مشکل دارد تا مقاله هتاکی و متلک می گوید و اینکه من نام نویسنده را سرچ کردم و ایشان مدرک دانشگاهی شیمی دارد و تحصیلاتشان عالیه و مقالات متعددند برای ما مهم نیست ما با متن مقاله سروکار داریم 
    
    برای اینکه شما ها بتوانید اشتباهات فرد معترض را پیدا کنید من اینجا برای شما ارجاعاتی می گذارم اگر دوست داشتید بخوانید 
    1- زندگی و حیات علمی شالشمار زندگی هوسرل از مصطفی امیری 
    2- دانشنامه استنفورد پدیدارشناسی
    3- از کتاب هوسرل در متن آثارش از عبدالکریم رشیدیان صفحات 15 تا 59 و 113 تا 131 و 281 الی 335 و 531 الی 575
    این کتاب ها در بازار هست همچنی آن مقاله هم وجود دارد می توانید به سهولت بگیرید
    متوجه میشوید که معترض عزیزمان اشتباهات فاحشی کرده
    بدرود
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۲۱ ۱۴:۱۶م. جعفری 1 20

    نمونه ایی از نقد بر پایه توهم و پارانویید 
    این جملات به درخواست فرد نامشخص به ظاهر منتقد آورده شده است
    
    توهم و بهتان 1: منابع واقعی آن هم معلوم نیست،  مقتبس(!) عزیز، به جای سر زدن به چند introduction و گلچین کردن نقل های آنان
    
    - مشخصه که فرد مذکور اصلا نه شیوه مقاله نویسی میداند و از سواد کافی برخوردار است و نه اصلا مقاله را خوانده، بعد از ناکامی در این وادی و فضاحت، توهم و حمله به سایت شروع می شود:
     
    توهم وبهتان 2: برای فرهنگ امروز واقعا متاسفم که با تایید فله ای کامنت هایی با یک محتوا و یک شکل، سایتی فرهنگی را به سطح نازل باشگاه هواداران فروکاسته!
    -و با تکه پرانی و متلک گویی شروع می کند تا اوج توهم و تاثیر مخدره نادانی
    
    توهم و بهتان 3: کامنت هایی که به راحتی میتوان پی برد از سوی یک نگارنده صادر شده که چه بسا با نویسنده ی این کشکول هم هویت باشد! 
    -جالب اینجاست که منتقد از خودش هیچ هویتی نشان نمی دهد!
    
    توهم و بهتان 4: جای تاسف کماکان باقی ست که این روحیه ی "لشکر کشی" و "زنده باد مرده باد گویی" که لابد روحیه ای علمی ست، اینچنان بین علاقه مندان و پژوهندگان هنر و ادبیات(!) رواج یافته!
    -هتاکی و بهتان بندی منتقد و خود را در زمره اصحاب هنر و ادبیات جا دادن که نه اسمی از خودشان دارند نه هویتی 
    
    توهم و بهتان 5: جناب(ان) نگارند(گان) محترم! نگارش مقاله در پدیدارشناسی و فلسفه خردک تفاوتی با نگارش مقاله در باره ی الکتروشیمی و ترمودینامیک کوآنتمی دارد، که ندانستن این تفاوت، از قرار معلوم، به توهم نوشتار علمی و عدم اتخاذ موضع اول شخص (پدیدارشناسانه) منجر شده.
    - بی سوادی منتقد دقیقا در این بند مشخص می شود که اصلا ماترمودینامیک کوانتومی نداریم و پس چطور او می تواند مقاله نویسی تجربی را به مقاله نویسی پدیدارشناسی تطبیق دهدو هرچند گویا نویسنده مقاله تحصیلات تکمیلی در شیمی هم دارد. و مغرض بودن منتقد نیز که حمله بر نویسنده کرده است.
    
    توهم و بهتان 6: رجوع به preface کتاب پدیدارشناسی ادراک که نگارنده ی محترم به آن ارجاع نیز داده اند، این مطلب را روشن میکند، مگر..... 
    الی آخر
    - ناتوانی و درک ناکافی منتقد از پدیدارشناسی و شیوه ها و شاخه های آن هم در این قیاس خود را نشان میدهد
    
    کافی نیست؟
    قضاوت با خوانندگان محترم
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۲۱ ۱۴:۱۸م. جعفری 1 21

    فسمت دوم انتقاد پارانوییدی 
    
    توهم و بهتان 7: نگارنده میتواند صدها صفحه با ارجاع درست به منابع دست اول بنویسد، اما نمیتواند با جعل کولاژها و اتصال نقل قول هایی ماخوذ از منابع دست دوم، دعوی پدیدارشناس بودن بکند. محل نزاع عنوان مقالات که "پدیدارشناسی"هنر است می باشد، و نه درج یا عدم درج منابع که کوچک ترین اهمیتی ندارد
    - این هم از آن حرف هاست، اگر نگارنده بخت برگشته می تواند شما هم بنویسید و کولاژ چه ربطی به اینجا دارد انگار منتقد گرامی توهمات خود فزوده اش تاب او را گرفته و عنوان مقاله تاملی بر پدیدارشناسی هنر - نقاشی است نه آنچه او می گوید، توهم تا چه حد!
    و این خط فاصله - خودش گویای انفصال است
    اگر منتقد گرامی کمی سواد داشت متوجه میشد که این تیتر چیست
    زهی بی سوادی
    
    توهم و بهتان 8: این نقل قول های تیپیک از هایدگر و مرلوپونتی و ... در اینترداکشن ها و مقالات زیادی تکرار شده، و برای کسانی که آشنا به متن اصلی و دشوار این فیلسوفان باشد، نشانی از عدم رجوع و رجوع سرسری به منابع اصلی ست. زیرا در این منابع اصلی، پاساژهای اساسی دیگری هست که با این ارجاعات کلیشه و ساده ساز از اساس متفاوتند.
    - منتقد بی هویت و ناشناس ما بی ربط گویی کرده و از ارائه دلیل علمی و روشمند ناتوان است
    
    توهم و بهتان 9: اما پای تعارف هائی مثل درک عمیق و فلسفی نگارنده را به این امتنان نگشود!
    - حمله به نگارنده و قضاوت و صدور رای
    
    کافیست؟
    
    
    
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۲۱ ۲۱:۴۱محمد.م.پ 1 19

    این کم مایه گان قلم فرسا!
    این که امروز هنر به قدری تنزل کرده که جنبه ی کالاواره گی از یک سو و جنبه ی حفظ سطوح میان مایه گی مخاطبان از سویی دیگر را دارد، مسئله ای عجیب نیست. این که نسل روشنفکر  را در این کشور از بیخ کندند و بعد برای جای خالی شان گزینه های دم دستی خودشان را، با توجه به بنگاه ها و جشنواره ها و سایر ابزارآلات  خود جای آن ها نشاندن و تا نوجوان دهه هفتادی چشم باز کرد و دنبال شاعر را گرفت گفتند، آقای "گ"، دنبال نویسنده را گرفت گفتن، آقای" ی "، دنبال کارگردان را گرفت، گفتند آقای "د" و این گونه بود که میان مایه گان فضای ادبیات، روزنامه نگاری، هنر، تئاتر، سینما و همه چیز را گرفتند و به نوعی کمدی شدن از آن ها که به تراژدی ترین شکل خود بر دار شدند اما دسته ی دیگری تمام قد پشت این میان مایه گان به خط شده اند که اندک آن مایه گروه قبلی را هم  نداشتند، اینان حتی از ابتدایی ترین توانایی های یک "میان مایه" که همیشه لبخند می زند و سعی می کند انتقاد پذیر و کول برخورد کند هم بی بهره اند، کم مایه گانی که حتی در انتخاب یک اسم برای خود هم ناتوان هستند این موجودات وقتی با انتقادی مواجه می شوند دهان را بوق کرده  نمونه کارهای این کم مایه گان همیشه در صحنه هم کم نیست، از کاری که با "نشر اکاذیب" رضا شنطیا کردند، تا "خون مردگی" علیرضا آدینه، مانده ام که این طیف آخر چه چیزی برای عرضه به مخاطب در راه ماند دارند، کسانی که حتی توانایی انتخاب یک نام بکر و درخور را برای اثر خود ندارند. شوپنهاور سخن جالبی پیرامون این کم مایه گان اسم دزد دارد، او می گوید : نویسنده ای که توانایی انتخاب یک عنوان و اسم بکر برای اثر خود را ندارد، مطلقا هیچ چیز جدیدی برای مخاطب آن اثر نخواهد داشت. حالا هم نوبت این نویسنده بخت برگشته مقاله است که گرفتار اینان شده و مننتقد انشانویس اینجا را با محیطهای تلگرامی که با لفاظی عقده جسیت گیری اش را نشان میدهد اشتباه گرفته و هر مزخرفی را برای سم پاشی استفاده می کند و از هر دری وارد می شود چهارتا مانکن لایک نما را باخود از می آورد. منتظر آثار بعدی نویسنده توانا هستم دلسرد نشوید و ادامه دهید.
    بدرود
    
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۲۲ ۱۵:۱۲ 20 1

    جناب محمد جعفری عزیز، جهل دلیل نمیشود. شما بنده را به خوبی میشناسی، و من نیز شما و سطح دانش شما را. دلیلی نمی بینم بیش از این وارد نزاع بی معنایی که هیچ چیز نه برای من دارد و نه برای نویسنده کامنت ها و این جستار بشوم.
    این حق نیز کاملا بر من محفوظ است که تا اطلاع ثانوی هویت خود را پنهان بدارم و اگر شما این شیوه ی بحث را نمی پسندی، بهتر بود از ابتدا به آن تن نمی دادی. 
    این که ترمودینامیک کوانتمی دارد یا ندارد را بسپارید به اهلش که مکانیک آماری و توابع توزیع پلانک و بوز آینشتاین و ... را میدانند. شما در حیطه ی تخصص خود سخن بگویید، بهتر است، اگر باز این را حمل بر حمله به شخصیت نکنید. اینکه من پدیدارشناسی را تا چه سطح میفهم و جناب حاکمی تا چه سطح هم، موکول باشد به امتحانی که یک استاد تمام دانشگاه فلسفه از هر دو مان و از رو منابع اصلی بگیرد، و استاد راهنمای تز دکتری بنده در  فلسفه ی معاصر هم نباشد که حمل بر تقلب نشود! کوچک ترین ابایی ندارم در فضایی آزاد و واقعی بر سر گزاره به گزاره متون کلاسیک، چه از زبان انگلیسی چه فرانسه و چه همین ترجمه های فارسی استادم رشیدیان،با شما بحث و مناظره کنم تا ببینیم چه کس پدیدارشناسی را بیشتر کاویده و بر سر مسایل و جریانات آن تامل کرده و چه کس خود را به مقدمه های بی اهمیت سیاوش جمادی و امثال آن مشغول داشته. شمای مشتغل در صدا و سیمای جمهوری اسلامی یا بنده ی مشغول به تحصیل در نزد اساتید بی ادعا و جدی.
    و آخرین سخنم دعوت شما ست به تامل در معنای «نسبت ناروای شخصی»دادن. نقد نسیه نیست و تا اطلاع ثانوی هم نخواهد بود. اما با امور شخصی و حیطه ی خصوصی افراد نباید کار داشته باشد، که کامنت های من نداشته. از دیگر سو این که این جستار کولاژ و انشا و جز آن است یا خیر نیز، دقیقا محل نزاع اصلی بود، پس چنین اظهاراتی را ناروا مفروض گرفتن، مصادره به مطلوب است، بنابراین حمله ی من به این متن ، دو درجه از چیزی که بهتان و .. می نامید به دور است. و البته برای من بسیار عجیب است که چرا مدافعین محترم حتا یک خط در دفاع و تحسین فحوای این نوشتار مدلل نکردند و جز از راه کامنت هایی که حتا فارسی درستی نیز ندارند و یکپارچه حمله ی هیستیریک اند و اتفاقا لحن و انشا و حتا غلط های نگارشی مشابه دارند، با من سخن نمیگویند. فتامل!
    زیاده عرضی نیست، همگی پایدار و سلامت باشید
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۲۲ ۲۲:۰۱م. جعفری 0 18

    شکی باقی نماند که معترض گرامی در توهم است من را محمد جعفری خطاب میکند گویا دردنیای توهمی ایشان من محمد جعفری هستم 
    چگونه باید شما را که در بی هویتی کامنت می گذارید شناخت؟
    نگران آینده مخاطبانی هستم که شیوه شما را پیش بگیرند. معترض گرامی گویا رویابین هستید و زیاد فیلم های هیجانی نگاه میکنید شاید منشا توهم شما چیز دیگری باشد، شکی حداقل برای من باقی نمانده که واقعا شما دچار نوعی پارانوئید و توهم هستید. شما اگر دانشجوی دکتری بودیدحداقل باید یک پایان نامه و مقاله کار میکردید و از روش پژوهش و تحقیق و مقاله نویسی آگاهی میداشتید، شما که مدعای دکتری فلسفه اید دریغ ازسوال، نظر حتی واژه تخصصی.
    عزیزان دیگر مغالطه های شما را نشان دادند مشخص شد که شما هیچ آگاهی از تاریخ این رشته هم ندارید.
    دروغ را کنار بگذارید از توهم بیرون بیایید و ادعا نداشته باشید. مغلطه های بی سروته شما جز بدآموزی در فضای مجازی که خارج از ادب و نزاکت ابراز داشتید در شان فرهنگ این مرزوبوم نیست
    واقعا برای خودتان سوال نیست چطور من را کس دیگری می دانید. و حالا میخواهید نویسنده نگون بخت را به آزمون بکشید باخود چه فکر کردید؟ توهماتتان را برای خودتان نگه دارید. واقعا سخنان رهبرمعظم امام خامنه ایی را باید اینجا گوش زد کرد که فرمودند
    جاهلیّت فقط به معنای فقدان علم نیست؛ بخشی از جاهلیّت، فقدان علم و نداشتن علم است امّا جاهلیّت به معنای وسیع عبارت است از غلبه و حاکمیّت نیروی شهوت و غضب انسانی بر محیط زندگی؛ این میشود جاهلیّت. جاهلیّت یعنی جوامع انسانی، تحت تأثیر تمایلات شهوی و غضبیِ عمدتاً فرمانروایان خود به شکلی دربیاید که فضائل در آن گم بشود و رذائل حاکم بشود؛ این میشود جاهلیّت.
    غوغایی است در دنیا؛ در دنیای مجازی. در دنیای رسانه‌های صوتی و تصویری، صدها رسانه، و با یک اعتبار هزارها رسانه، در حال بمباران افکار جوانهای ما هستند؛ بعضی‌ از آنها سعی میکنند جوانها را از دین برگردانند، بعضی سعی میکنند آنها را از نظام اسلامی منصرف کنند، بعضی سعی میکنند آنها را به ایجاد اختلاف وادار کنند، بعضی سعی میکنند آنها را در خدمت هدفهای خبیث خود بگیرند، بعضی سعی میکنند آنها را به ولنگاری و بیکارگی سوق بدهند.
    شما  از سایت وزین فرهنگ امروز سواستفاده کردید.
    از فرهنگ امروز تشکر میکنم که برای این مرزوبوم تلاش شبانه روزی میکنند. خداخیرتان بدهد.
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۲۲ ۲۲:۳۵سام آریان مهر 0 18

    هر آنکس که امروزه فلسفه را به مثابه یک حرفه بر می گزیند باید نخست آن توهمی را طرد کند که تلاش های فلسفی قبلی که کار خود را با آن آغاز کردند: یعنی این توهم که قدرت تفکر برای فراچنگ آوردن تمامیت امر واقع کافی است. هیچ عقل توجیه گری نمی تواند خود را در متن واقعیتی باز یابد که نظم و شکل آن هر گونه دعوی به عقل را سرکوب میکند.
    عقل تنها به شیوه جدلی خود را در مقام واقعیت تام به فرد عالم عرضه می کند، و فقط در قالب رد پاها و ویرانه هاست که عقل می تواند مهیای این امید باشد که سرانجام روزی با واقعیت درست و به حق رو در رو خواهد شد.
    تئودور آدورنو، فعلیت فلسفه (علیه ایدئالیسم)
    ترجمه مراد فرهادپور ص۳۳
                                

نظر شما