شناسهٔ خبر: 44670 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

آزاد ارمکی: تفکر شریعتی منشأ رادیکالیزم دینی نیست/ آثار شریعتی تز انقلابی نمی‌دهد

تقی آزاد ارمکی می‌گوید تفکری که شریعتی دارد نمی‌تواند منشأ رادیکالیزم دینی باشد چون روشنفکری دینی دغدغه نقد بنیادگرایی، تحجر و رادیکالیسم را دارد. به گفته وی، نمی‌توان از آثار شریعتی استفاده انقلابی کرد بلکه به کمک آثار او می‌توان به این سوال پاسخ داد که تغییر، دگرگونی و تحول چگونه ایجاد می‌شود؟

 

آزاد ارمکی: تفکر شریعتی منشأ رادیکالیزم دینی نیست/ آثار شریعتی تز انقلابی نمی‌دهد

 

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ علی شریعتی مزینانی، مشهور به دکتر علی شریعتی ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در ساوت‌همپتون، انگلیس درگذشت. وی نویسنده، جامعه‌شناس، تاریخ‌شناس، پژوهشگر دینی و از مبارزان، فعالان مذهبی و سیاسی بود. او را معلم انقلاب ایران نامیده‌اند و مطالعه کتاب‌هایش را یکی از علل اصلی افزایش روحیه انقلابی‌گری در زمانه خودش می‌دانند. شریعتی به واسطه طرح افکار متفاوتش در زمانی که می‌زیسته ـ از قرائتی که دباره اسلام و دین داشته تا نحوه برخوردش با روحانیت، روشنفکران، حکومتی‌ها و ... ـ همواره یکی از جنجالی‌ترین شخصیت‌های تاریخ معاصر ایران است. از زمان مرگش تاکنون نیز همواره در موافقت و مخالفتش سخن‌ها گفته‌اند و هنوز هم عده‌ای خود را شاگرد و مرید مکتب شریعتی می‌دانند و برخی دیگر نیز گاه حتی بدون خواندن آثارش، او را نقد می‌کنند و به قولی می‌خواهند از او قداست‌زدایی کنند.

تقی آزاد ارمکی، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران خود از کسانی است که موقعیت زمانه شریعتی را درک و افکار و اندیشه‌های او را زیست کرده است. به مناسبت سالروز درگذشت مرحوم علی شریعتی با وی گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

به نظر شما علی شریعتی چگونه فکر می‌کرد و می‌نوشت که همواره از دوران حیاتش تاکنون عده‌ای مرید و عده‌ای مخالف او بودند؟

از آنجا که این سوال بسیار بزرگ و کلی است پاسخ دادن به آن نیازمند بررسی ابعاد مختلف است اما آن چیزی که اهمیت دارد این است که علی شریعتی همواره به عنوان یک نوگرای دینی در جامعه ایرانی مطرح است. نوگرایی دینی او مختصات خاصی دارد و به معنای کسی است که می‌تواند با یک بیان معاصر از دین به سوالات مخاطب جستجوگر شرایط اجتماعی و فرهنگی پاسخ دهد. از سوی دیگر شریعتی توجه بیشتری به نسل جوان دارد و زبان، بیان، دانش و اطلاعاتش موجب شده که از تازگی در جامعه خبر بدهد و جامعه نیز این خبر تازه را احساس کند به همین دلیل است که اندیشه‌های شریعتی و شخصیت او برای ایرانیان از زمان زندگی‌اش تاکنون همواره محل مناقشه و بحث بوده است.
 
آیا آن گونه که شریعتی در دستگاه خاصی فکر می‌کرده و کتاب می‌نوشته در نهایت می‌تواند منجر به شکل‌گیری نوعی از جامعه‌شناسی ملی و اسلامی در کشور شود؟ به عبارت دیگر آیا شریعتی را می‌توان یک جامعه‌شناس اسلامی دانست؟


درباره اینکه شریعتی یک جامعه‌شناس هست یا خیر بحث‌های متفاوتی مطرح است؛ نخست اینکه جامعه‌شناسی که او به آن اعتقاد دارد چگونه جامعه‌شناسی است؟ جامعه‌شناسی او جامعه‌شناسی یک فرد مسلمان است یا جامعه‌شناسی یک فرد دینی و اسلامی؟ در پاسخ به این سوال باید گفت که به هرحال شریعتی متاثر از فضای موجود در دوره خود بوده که گرایش به اندیشه‌های چپ داشته است. بنابراین جامعه‌شناسی که او ارایه می‌کند رویکرد انتقادی دارد و به جامعه‌شناسی سنت چپ و مارکسیستی پهلو می‌زند. بنابراین مسایلی که شریعتی در جامعه‌شناسی خود مطرح می‌کند مانند تضاد، طبقه‌ اجتماعی، نابرابری و حتی تغییر بنیادین در جامعه اساساً مفاهیم بنیادی در اندیشه‌های چپ است و ادبیات و کتاب‌های او در همین مسیر قرار می‌گیرد.

البته می‌توان از تفکر او به عنوان تفکر نوگرایی یاد کرد که در فضای سنتی مطرح می‌شود. شریعتی به دو اندیشه مارکسیسم و نوگرایی به واسطه اجباری که برای قرائتش از دین دارد، توجه می‌کند. او دغدغه احیاگری سنت، فرهنگ، تاریخ و اجتماع را دارد و به همین دلیل از بازگشت به خویشتن و دولت فرهنگی و اسلامی سخن می‌گوید. بنابراین وقتی این مسایل را درباره شریعتی در نظر می‌گیریم می‌بینیم که او کسی است که دانش تاریخی و اجتماعی خوبی دارد و از آنجا که جامعه خود را نیازمند به تغییر می‌داند، از تغییر سنت‌ها و بازشناسی آن به عنوان منبعی برای دگرگونی سخن می‌گوید. او جامعه‌شناس مسلمان است و دغدغه اسلام و دین دارد بنابراین محصول کارش هم نوگرایی دینی می‌شود. زمانی که او در حاشیه از جامعه‌شناسی دینی و اسلامی سخن می‌گوید تا جامعه‌شناسی علمی در واقع باز هم به دنبال فهم دینی از تحولات اجتماعی است. شریعتی در کتاب «اسلام‌شناسی» خود بازگشت به خویشتن را راهی برای فهم تاریخ و فرهنگ جامعه خود می‌داند.
 
با آن چیزی که شما درباره شریعتی مطرح کردید، آیا می‌توان گفت که اندیشه‌های شریعتی درباره اسلام و قرائت دینی او که به بازگشت به خویشتن منجر می‌شود، در نهایت می‌تواند به رادیکالیزم دینی و فرهنگی و به نوعی بنیادگرایی بینجامد؟

به اعتقاد من اینگونه نیست! چون شریعتی وقتی درباره دین حرف می‌زند درباره کلیت، فهم، تاریخ، زبان و فقه دینی سخن می‌گوید و در واقع کاری به مجادلات دینی ندارد. او خود را متاله دینی نمی‌داند و فقط می‌خواهد به این سوال پاسخ دهد که مدرنیته در چه موضوعاتی با امر دینی همراهی یا تعارض دارد و در واقع از رهگذر پاسخ به این سوال می‌خواهد به سازگاری دین و مدرنیته در جامعه کمک کند.

وقتی شریعتی را با این نگاه می‌بینید، دیگر او فیلسوف، متکلم، فقیه یا متاله دینی نیست. شریعتی خودش را روشنفکر دینی می‌داند و در مسیری حرکت می‌کند که پیش از این سیدجمال‌الدین اسدآبادی، اقبال لاهوری و ... این راه را رفته‌اند. هیچ کدام از این افراد متخصص دینی نیستند اما دغدغه آنها تناسب دین با جامعه مدرن، اقتصاد، فرهنگ، سیاست و تاریخ است. بنابراین، این رویکرد نمی‌تواند منشأ رادیکالیزم شود. او فهم همه‌جانبه از دین ارایه نمی‌کند و در واقع نگاه شریعتی با نگاه یک فقیه، متکلم و فیلسوف به دین متفاوت است چرا که این افراد به دنبال فهم جامع از دین هستند اما شریعتی به دنبال چنین راهی نیست. او به ما نمی‌گوید که چه کتاب‌هایی را بخوانید.

شریعتی تفسیر قرآن و نهج‌البلاغه ندارد این در حالی است که هم دوره‌های او مانند شهید مطهری به تفسیر قرآن روی می‌آورند. همچنین افراد دیگری چون علامه طباطبایی و علامه جعفری در این مسیر حرکت می‌کنند اما شریعتی این‌چنین نمی‌اندیشد. بنابراین تفکری که شریعتی دارد نمی‌تواند منشأ رادیکالیزم دینی باشد چون روشنفکری دینی دغدغه نقد بنیادگرایی، تحجر و رادیکالیسم را دارد. شریعتی ما را دعوت به ذهن آزاد و رویکرد انتقادی به فرهنگ می‌کند.
 
همواره از شریعتی به عنوان معلم انقلاب نام برده می‌شود و گفته می‌شود مطالعه کتاب‌های او به پیروزی انقلاب اسلامی کمک بسیار کرد. آیا ماهیت کتاب‌های شریعتی انقلابی است یا صرفاً مطالعه این کتاب‌ها در زمان خاصی چنین کارکردی داشته است؟ از سوی دیگر کتاب‌های شریعتی هنوز هم می‌تواند چنین کارکردی داشته باشد؟

شریعتی تز انقلاب نمی‌دهد. اتفاقاً خواندن آثار او همواره محل مناقشات بسیاری درباره شریعتی به ویژه از سوی گروه‌هایی چون مجاهدین خلق بوده است. به گونه‌ای که مجاهدین خلق خطاب به شریعتی می‌گویند: «دیگر سخن بس است و باید اقدام کرد!» اما شریعتی کسی است که دغدغه‌اش کلام، گفتار و توضیح است. او به دنبال انقلاب نیست اما شرایطی که شریعتی در آن زمانه سخن می‌گوید و می‌نویسد به گونه‌ای است که جامعه به سمت انقلاب رفته، تغییرات بین‌المللی شکل گرفته و مشکلات مالی زیادی در کشور وجود دارد. از سوی دیگر طبقه جدیدی با عنوان طبقه متوسط در جامعه ایران ظهور پیدا کرده است. در چنین شرایطی شریعتی در سخنانش روایت جدیدی از جهان دارد بنابراین او معلم انقلاب است و نه رهبر آن.

شریعتی تز انقلابی ندارد و ما را دعوت به کار ساده نمی‌کند، بلکه مخاطبانش را دعوت به مطالعه تاریخ، دین، علم و فهم آن می‌کند که اساساً کار ساده‌ای نیست اما انقلاب کردن به معنای کارها را ساده کردن است و به همین دلیل ما نمی‌توانیم او را یک رهبر انقلابی بنامیم.

آثاری که نیز از شریعتی به جا مانده از خودش تز انقلابی نمی‌دهد اما به هر حال در دوره‌ای توسط نیروهایی که علاقه‌مند به شریعتی هستند فهم انقلابی پیدا می‌کند و اتفاقاً همین نیروها به پیروزی انقلاب کمک می‌کند، بنابراین افرادی از فکر شریعتی بهره می‌گیرند و به انقلاب کمک می‌کنند اما به نظر می‌آید نمی‌توان از آثار شریعتی استفاده انقلابی کرد بلکه تنها به کمک آثار او می‌توان به این سوال پاسخ داد که تغییر، دگرگونی و تحول چگونه ایجاد می‌شود؟ همچنین با کمک آثار او می‌توان به پاسخ این سوال رسید که شرایط فعلی اسلام و ایران چقدر با نقطه مطلوب آن فاصله دارد. به هر حال شریعتی متعلق به جریانی است که ما آن را احیاگران و روشنفکران دین می‌نامیم. بنابراین شریعتی به عنوان یک احیاگر دینی می‌تواند صدایی برای مبارزه با خرافه‌زدایی و نیز احیاگری دین باشد.

نظر شما