شناسهٔ خبر: 44709 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

رستاخیز شریعتی/ شریعتی متهم ردیف اول در دادگاه روشنفكری/ گزارش تکمیلی نشست حاتم قادری، مسعود پدرام و هاشم آقاجری

شریعتی اصلا فرصت خواندن و تامل نداشت، اصلا تب و تاب او این فرصت را به وی نمی‌داد. اما گونه‌ای بر ما ظاهر می‌شد كه می‌گفت منِ روشنفكر به عنوان آخرین پژوهش و نظر علمی به شما می‌گویم، من آخرین متدهای علمی را دیده‌ام و اكنون این را به شما می‌گویم. اما زهی افسوس! اینگونه نبود.

فرهنگ امروز/ عاطفه شمس- محسن آزموده:

 

همه شواهد نشان می‌دهد كه با وجود گذشت قریب به چهل سال از مرگ علی‌شریعتی اندیشه‌ها و آثارش می‌تواند نیروهایی در جامعه روشنفكری ایران آزاد كند. تنها دلیل این مدعا شلوغی و ازدحام جلسه شریعتی و دوران ما كه در یك عصر گرم تابستانی وسط ماه رمضان در فضایی كوچك برگزار شد، نیست، بحث‌های داغ و حتی كشاكشی كه در پایان این جلسه میان مخاطبان و سخنرانان درگرفت شاهد زنده‌ای است بر اینكه هنوز بر سر نحوه تاثیرگذاری شریعتی بر دیروز و امروز و فردای ما اجماعی وجود ندارد. روز شنبه به مناسبت سی‌ونهمین سالروز درگذشت شریعتی نشستی در بنیاد باران برگزار شد كه حاتم قادری، مسعود پدرام، هاشم آقاجری و محسن آرمین سخنرانی كردند.در ابتدای این نشست به همین مناسبت پیامی از سوی  رییس دولت اصلاحات قرائت شد.حاتم قادری استاد علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس در این نشست با بیان اینكه سخنان شریعتی خطابه گون است، مدعی شد این شیوه بیان اجازه نمی‌دهد كه مخاطبان رشد كنند. او گفت كه شریعتی نمونه بارز ارعاب با استفاده از شیوه خطابه كردن و صدا را بالا و پایین بردن و بر سرومغز مخاطبان كوبیدن است، شریعتی مخاطبان خود را رمه فرض می‌كند. این سخنان بی‌پروایانه قادری آغاز درگیری‌هایی بود كه به خصوص بعد از سخنان هاشم آقاجری با توضیحات مكرر قادری آغاز شد. آقاجری در سخنانش دفاعی سرسخت از شریعتی كرد و با بیان اینكه اندیشه شریعتی نسبتی با بنیادگرایی ندارد، مخالفان متنوع و متكثر او را به بدخوانی و سطحی‌نگری متهم كرد. قادری اما در واكنش كوتاهی به این سخنان مدعی شد آقاجری نیز مثل شریعتی حرف می‌زند و جرات جدایی از شریعتی ندارد. او این شیوه را تداوم عدم بلوغ دانست و گفت: لازم نیست خطابه‌ حرف زد، جرات این است كه راجع به گزاره‌ها حرف بزنیم. من البته به دكتر آقاجری بسیار احترام می‌گذارم، اما عمیقا مخالف شیوه او هستم. به نظر من اگر می‌خواهید شریعتی را جدی بگیرید، باید گزاره‌های او را جدی بگیرید. بسیاری از حاضران از این سخنان اخیر قادری كه تاكید داشت می‌خواهد بعد از بیان حرفش برود، بر آشفتند. ابتدا خانم توسلی این ادعای قادری مبنی بر اینكه در جوانی رمانتیك بوده و به همین خاطر به شریعتی علاقه داشته را دلیل رویكرد انتقادی بعدی او به شریعتی خواند. محسن آرمین از حاضران نشست دیگر منتقد قادری بود، او ابتدا به مواجهه خود با شریعتی اشاره كرد و گفت: من از سال‌های اول انقلاب به این نتیجه رسیدم كه اندیشه شریعتی را باید با اندیشه مطهری تجمیع كرد و بنابراین مجذوب ایشان نیستم. اما شیوه نقد شما را نمی‌پسندم. معتقدم شیوه نقد شما شبیه شیوه نقد مدافعان شریعتی است و بنابراین خود شما هم در همان دامی گرفتار شده‌اید كه معتقدید طرفداران شریعتی به آن دچارند. شما خودتان نیز با رمه خواندن مخاطبان از شیوه ارعاب استفاده كرده‌اید. شما هم مثل شریعتی ادعا می‌كنید كه همه‌چیز را می‌دانید. من به روش نقد شما انتقاد دارم و گرنه شریعتی را می‌توان نقد كرد، چنان كه كرده‌اند. شما می‌گویید هویت خودتان را عوض كنید، در حالی كه در تاریخ اندیشه سراغ نداریم كسی از هویت خود دست بشوید. در پایان اینكه حرف‌های شما تكرار مكررات است. انتظار من از شما این بود كه حرف جدیدی بشنوم و متاسفانه در صحبت‌های شما سخن جدید نشنیدم. قادری در پاسخ به انتقادات آرمین گفت: من نگفتم شما را رمه می‌دانم، بلكه گفتم این نوع مواجهه مخاطبانش را «رمه» در نظر می‌گیرد. به نظر من این نوع طنین مخاطبان را «رمه» محسوب می‌كند. در ضمن من نگفتم هویت خود را عوض كنید، بلكه گفتم عوض كردن هویت كار فوق‌العاده سختی است. من به شریعتی علاقه دارم و به همین خاطر او را جدی می‌گیرم. بعد از این توضیحات، مخاطب جوانی به دفاع سرسخت از قادری پرداخت كه با واكنش سایرین مواجه شد. در نهایت نیز پیرمردی بلندگو را از جوان گرفت و جلسه به تنش كشیده شد.


حاتم قادری: نخستین مطلبی كه از شریعتی خواندم، «آری، اینچنین بود برادر» بود.
 شریعتی، یك شخصیت رمانتیك بود

برای من جالب بود اینكه زمانی كه شریعتی راجع به امام حسین و ثارالله صحبت می‌كرد، مرحوم صالحی‌نجف‌آبادی نیز كتاب «شهید جاوید» را نوشته بود و كتابی بود كه تاثیرات خود را در جامعه ایجاد كرده بود. صالحی تصویر جدیدی از امام حسین (ع) را با انبوهی از اسناد و مدارك به ما نشان داده بود كه به خاطر تاثیرات شریعتی در محاق قرار گرفته بود. این كتاب برای ما تصویر دیگری از امام حسین عرضه كرده بود. روایت او برای ما جالب بود اما آن را نمی‌فهمیدیم اما وقتی شریعتی می‌گفت «یا حسینی باش یا زینبی» فكر می‌كردیم حرف همین است. اما اینكه چرا ما فكر می‌كردیم راهی كه پیش گرفته‌ایم راه اول و آخر است به نظر من به فضای ملتهب آن دوران برمی‌گردد؛ فضایی كه ما به عنوان یك «خرده‌‌بورژوای رمانتیك عصیانگر» در آن به سر می‌بردیم. چنین شخصی قادر نبود پیام صالحی نجف‌آبادی را بفهمد. این نكته كه می‌گویم برای من بسیار مهم است كه شریعتی در مواجهه با انبوهی از «خرده‌‌بورژواهای رمانتیك عصیانگر» به یك دال بزرگ تبدیل شد و چهره‌هایی را از اسلام و شخصیت‌های اسلامی برای ما رقم زد كه هنوز نیز در اذهان بسیاری البته با اندكی تغییر، تصویر اول و آخر است. نكته‌ای كه من بعدها به آن رسیدم این است كه شریعتی، یك شخصیت رمانتیك بود. نمی‌خواهم بگویم شریعتی پرشور و پر احساس بود و به این معنا رمانتیك بود بلكه رمانتیك بودن شاكله‌ای را در شریعتی ایجاد می‌كرد كه گزاره‌های معرفتی او را به رنگ و بوی خود درمی آورد. رمانتیك از نوع شریعتی، فوق‌العاده شخصیت‌پرداز و حتی اسطوره‌ساز است، مثل حرف‌هایی كه درباره امام علی(ع) و ابوذر و حضرت ابراهیم می‌زند. او آنها را از دل فرهنگ خود بیرون می‌آورد. امام حسین(ع) و حضرت علی او فراتر از یك چریك هستند. شریعتی وقتی می‌گوید «فاطمه، فاطمه است» یعنی شریعتی دارد اسطوره‌پردازی می‌كند و نهایت خود شریعتی رمانتیك نیز اسطوره می‌شود. او درعین‌حال كه بت‌شكنی می‌كند، خود بت می‌شود. او همه‌چیز را «ترین» می‌بیند، بدون آنكه به ما شخصیت‌پردازی انتقادی بدهد.
 اشتباه در درك از اسلام
ما به جایی رسیدیم كه حقیقت خود را بر ما آشكار كرد و انبیا نیز خود را بر ما آشكار كردند. این فضایی بود كه شریعتی ایجاد می‌كرد كه آنها را تبدیل به هویت می‌كرد و وقتی یك هویتی باشد كه هزاران نفر درگیر آن می‌شوند، خودِ آن محافظ‌های خویش را نیز ایجاد می‌كند. زیرا شما جرات نمی‌كنید با هویتی كه هزاران نفر درگیر آن هستند و در جبهه‌هایی كه علیه استبداد می‌جنگد، در جایی كه عده‌ای شهید می‌شوند، زندان می‌روند و فداكاری می‌كنند، بخواهید گزاره‌ها را بررسی كنید و ببینید آیا چیزی كه شریعتی می‌گفت همان است كه در اسلام مطرح می‌شود. من فكر می‌كنم - و تاكید می‌كنم كه مسوولیت این حرف با من است- كه ما یك اشتباه وحشتناك كردیم و همچنان در برخی از فضاها می‌بینم كه این اشتباه ادامه دارد. چه كسی بهتر از او به من جوان ٢٠،٢١ ساله می‌توانست بگوید كه با داشتن ایدئولوژی در اوج آسمان‌ها هستی و در اعتلای درك و فهم و آگاهی و خودآگاهی به سر می‌بری و بدون اینكه واژه‌ها شناخته شود و از من نوعی یك معترض مبارز می‌ساخت؛ كسی كه فكر می‌كرد كه شیوه زندگی او و چیزی كه به او عرضه می‌شود نادرست است و سپهر بیكرانه‌ای از شخصیت‌های تاریخی نیز وجود دارد كه ایستاده‌اند و از دور مرا حمایت می‌كنند و می‌گویند تو به قافله ما تعلق داری؛ و این قافله، قافله بررسی نشده است.
 تفاوت احساس شریعتی با خطابه مطهری
صدای شریعتی، صدایی است كه احساس و خطابه در آن موج می‌زند اما از نوع رمانتیك آن و این با نوع خطابه آقای كافی یا آقای مطهری متفاوت است. همین عنصر رمانتیك بودن - و نه صرفا شورمندی- است كه تاثیرگذار است. چه بسا من نیز اگر زودتر با كاست آشنا می‌شدم و به سمت نوشته‌های او نمی‌رفتم شاید زودتر گره‌گاه‌ها برای من آشكار می‌شد. یعنی وقتی من نوعی، جزوه شریعتی را می‌خوانم این فضا ایجاد می‌شود كه من در خلوت خود بار دیگر این جزوه را ویرایش می‌كنم. وقتی او از «آری اینچنین بود برادر» برای من می‌گوید، من به عنوان یك دانشجوی مبارز در خلوت شبانگاه خود در سال ٥٥،٥٦ می‌توانستم آن را برای خود به سناریوی حسی و عاطفی زندگی خود آن‌گونه كه می‌خواستم تبدیل كنم. صدا مخل و مانع من نبود، در واقع آنچه وجود داشت نوشته بود و من با آن رابطه چندجانبه –نه حتی دوجانبه- برقرار می‌كردم. این سحری كه می‌توانست در نوشته شریعتی و در خلوت روشنفكر یا شبه روشنفكر یا شبه روشنفكر خرده بورژوای رمانتیك عصیانگر وجود داشته باشد، خود اعجاز می‌كرد و هیچگاه ما این فكر را نكردیم زیرا یك پرسش یا بن بست جدی از هزاران سال پیش وجود دارد. ما می‌گوییم اگر یك غایت وجود داشته باشد پس باید یك صورتبندی موجود باشد كه این غایت را برای ما تعریف و نمایندگی كند. به ما بگوید ویژگی‌های آن غایت چیست، گویی كه اگر آن آدم و وضعیت غایی به صدا دربیاید، بگوید كه آری من همین را می‌خواستم و می‌گفتم و غیر آن هرچه هست فرعی، حاشیه‌ای و جعلی است. این یك پرسش فلسفی است.
 شریعتی فرصت اندیشیدن نداشت
اما این اتفاق افتاد و هنوز نیز ذهن ما درگیر این است. اگر یك غایت و یك صورتبندی، اگر یك خدا و یك دین غایی، اگر یك دین و یك صورتبندی نهایی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی مدنظر است، چرا متعلق به شریعتی نباشد؟ طبیعی بود كه نخستین جایی كه می‌توانستیم چنگ بزنیم در همانجا بود. ما وقتی چیزی را انتخاب می‌كنیم معمولا آن را دیر از دست می‌دهیم. ما هویت‌های خود را دیر عوض می‌كنیم؛ هویت‌ها ذره‌ذره تغییر می‌كند، آن را ویرایش می‌كنیم، ملایم‌تر می‌كنیم، بالاخره از هزاران صفحه‌ای كه شریعتی گفته ما می‌آییم و یك جاهایی سعی می‌كنیم حرف‌های دیگر او را برجسته كنیم و می‌گوییم شریعتی كسی بود كه راجع به عرفان و برابری و آزادی نیز گفت. بله، گفت اما هیچ یك را آن‌گونه كه باید، نگفت. اینها در واقع شعارهای شناور در فضای آن روز بود و مبانی نظری هیچ یك معلوم نبود گویا آن را به ما واگذار كرد و ما فكر می‌كنیم هرگونه عرفان همان است كه ما با آن به شریعتی نزدیك می‌شویم. پس یك حلقه خیلی بزرگ، یك غایت-یك صورت‌بندی، یك دین-یك صورت‌بندی، یك مفسر بزرگ، یك شهید زمانه خود، یك معلم شهید و یك صورتبندی و در دل آن حلقه‌های كوچكی وجود دارد. من در راستا و ادامه شریعتی می‌خواهم بگویم عرفان، آزادی و برابری او چه بود. به عقیده من شریعتی اصلا فرصت اندیشیدن نداشت، خود او نیز می‌گوید من عجله دارم. روشنفكر دهه ٤٠ و ٥٠ همیشه فرصت تامل نداشت و به این دلیل متعهد بود به اینكه نسبت به همه‌چیز باید موضع بگیرد. نسبت به یك امر هنری، موضوع اقتصادی، سیاسی، یك جنبش جهانی، یك اتفاق داخلی، ادبیات، فرهنگ و... و در واقع به خاطر این كشكول هزار شكلی كه وجود داشت فرصت تامل نداشتند. ما باید این را بپذیریم كه شریعتی به عنوان یك روشنفكر، یك رومانتیك و به عنوان كسی كه می‌خواهد درباره همه‌چیز موضع بگیرد فرصت تامل نداشت و مجبور بود همه اینها را بیاراید و به ما عرضه كند. اما وقتی من می‌خواندم یا بعضی كه هنوز امروز می‌خوانیم فكر می‌كنیم كه اینها تامل و سنجیده شده است و ما دیر می‌توانیم دست از پیشینیان خود ‌برداریم زیرا هنوز به بلوغ لازم نرسیده‌ایم و هنوز جرات نگاه كردن دقیق به گزاره‌های خود را نداریم یا كم داریم و اگر هم داشته باشیم و بخواهیم گزاره‌های‌مان را ویرایش كنیم طوری این كار را انجام می‌دهیم كه در نهایت چیزهای خوبی از آن باقی بماند و بنیاد آن حفظ شود. و این اتفاق در رابطه با شریعتی بسیار گسترده می‌افتاد.
 شریعتی به ارعاب در جامعه كمك می‌كرد
شریعتی اصلا فرصت خواندن و تامل نداشت، اصلا تب و تاب او این فرصت را به وی نمی‌داد. اما گونه‌ای بر ما ظاهر می‌شد كه می‌گفت منِ روشنفكر به عنوان آخرین پژوهش و نظر علمی به شما می‌گویم، من آخرین متدهای علمی را دیده‌ام و اكنون این را به شما می‌گویم. اما زهی افسوس! اینگونه نبود. اما چون این آرایه و آن صدای رمانتیك را داشت و آن وضعیت شناور در فضا را می‌توانست از آن خود كند، به دال بزرگ ما تبدیل شد و این، او را از هر فرد دیگر به طور مثال شخصی چون شهید مطهری متمایز می‌كرد. شریعتی ناخواسته –تاكید می‌كنم ناخواسته- به یك ارعاب عظیم در جامعه كمك كرد. شما ببینید رژیم ارعابگر بود و با ارعاب، من و شما را می‌ترساند. شریعتی به ما شهامت می‌داد ولی شهامت او، دوسویه بوده و هست. ارعابگر است یعنی به شما اجازه نمی‌دهد راجع به گزاره‌های خود بیندیشید. شریعتی در آرایه اسلام فوق‌العاده بود اما به ما اجازه اندیشیدن نداد و از قبل چهره‌ها و گزاره‌ها را مشخص كرده و ما را برای ده‌ها سال مرعوب كرد. امروز در پیام رییس دولت اصلاحات نیز ارعاب وجود داشت. او از چپ‌زدگی صحبت می‌كند اما به ما نمی‌گوید چپ چیست. همین فضا نیز فضای پیام‌ها است. من میهمان بنیاد هستم اما‌ای كاش رییس دولت اصلاحات نیز به جای پیام دادن و صحبت كردن از راه دور می‌آمد، اینجا می‌نشست و با ما حرف می‌زد. این ادامه همین ارعاب‌ها است. شما اگر می‌خواهید به خدا برگردید باید تك‌تك گزاره‌های خود را مورد بررسی قرار دهید و از این ارعاب و تولید انبوه ارعابگری در قالب دست نوازش بر سر جوانان، دست بكشید.


پدرام:در مذمت فرافكنی‌های روشنفكرانه

من شریعتی را بعد از انقلاب خواندم اما برای شروع بحثم قصد دارم سری به دوره قبل از انقلاب بزنم. قبل از انقلاب دو گروه شریعتی را طرد می‌كردند و علیه او موضع جدی داشتند؛ یك گروه روحانیون سنتی و گروه دوم روشنفكران غیرمذهبی كه معتقد بودند روشنفكر مذهبی وجود ندارد. بعد از انقلاب یك گروه دیگر نیز به آنها اضافه شد، اگر شریعتی را در جرگه نواندیشان دینی بدانیم، جریانی به اسم روشنفكری دینی نقدهای بسیار جدی به او داشت. فكر می‌كنم اول بار دكتر شایگان، اندیشمند بزرگ ما مذهب ایدئولوژیك در شریعتی را مطرح كردند و پس از شریعتی این موضوع از سوی جریان روشنفكری دینی نقد شد و شاید این اندیشه چون می‌خواست جایگزین اندیشه حاكم شود تا حدودی نسبت به شریعتی بی‌مهر بود. من بحثم را با نقدی به روشنفكران اعم از دینی و غیردینی آغاز می‌كنم و آن نحوه نقدی است كه به شریعتی دارند. به تدریج پس از جدا شدن برخی از انقلابیون از انقلاب و با پا گرفتن جمهوری اسلامی، این نقدها در مجموعه‌ای جمع شد كه گویا همه تقصیرها با شریعتی است. در‌حالی كه این نقد درستی نبود، آنها شرایط اول انقلاب را می‌دانستند و اینكه حتی دولت بازرگان نیز با مشكل مواجه بود؛ اما هیچ‌كس حاضر نشد از شریعتی دفاع كند. این مشكل روشنفكری ما است كه فرافكنی می‌كند، غیر مسوول است و پاسخگو نیست و چون در جامعه مدنی است فكر می‌كند فقط دولت باید پاسخگو باشد. بنابراین خیلی راحت دیگران را مقصر می‌داند. همه روشنفكران این را نمی‌گویند اما آن نقدهای تندی كه به شریعتی شد به این دلیل بود و كسی به دفاع از شریعتی برنخاست.
 شریعتی می‌تواند پیام‌آور دوستی و عشق باشد
اما درمورد بحث «عرفان، برابری و آزادی» كه مطرح شد می‌توان گفت كه شریعتی عارف بود و عارفان نیز رمانتیك هستند و این در كویریات او كاملا مشخص است. در دوره حاضر كه ما گرفتار فاصله‌های زیادی هستیم و شكاف‌هایی بین دولت و ملت و در درون ملت و تعارضاتی بین روشنفكران وجود دارد فكر می‌كنم بحث عرفان و برابری و آزادی، اگر از منظر عشق به میدان بیاید، به سالم‌شدن جامعه ما كمك می‌كند و از این منظر،  شریعتی می‌تواند پیام‌آور دوستی و عشق باشد.

 

آقاجری: رستاخیز شریعتی

كلیپی كه در آغاز جلسه پخش شد، غم من را مضاعف كرد. پیش از انقلاب شریعتی در حسینیه ارشاد سوگواره‌ای سرود و ما را به دوردست‌های تاریخ و به دوران بردگی بازگرداند، بردگانی كه اهرام مصر را بنا كردند. در آن زمان كه شریعتی این قبیل سرودها را برای قبیله ما می‌خواند، با انگشت‌های اشاره دوردست‌هایی را نشان می‌داد كه ما در آن افق جامعه‌ای بر پایه سه اصل عرفان، آزادی و برابری می‌دیدیم ناراحت می‌شوم.
نخبگان ما حساسیت‌شان را از دست داده‌اند
متاسفانه فرهنگ عمومی و خصوصی ما و به خصوص فرهنگ روشنفكری و فرهنگ سیاسی نخبگان ما حساسیت‌های‌شان را از دست داده‌اند. شریعتی این حساسیت‌ها را در ما زنده و تشدید كرده بود، فكر می‌كنم این در عین حال به تعبیر دكتر قادری با به محاق رفتن دكتر شریعتی، نسبتی دارد. فكر می‌كنم به حاشیه رانده شدن دكتر شریعتی در این سال‌ها را با دو عامل می‌توان توضیح داد: نخست مسائل سیاسی  و دوم هژمونیك شدن نولیبرالیسم و نومحافظه‌كاری از اواخر دهه ١٩٩٠ میلادی در جهان و از جمله در ایران.
شریعتی، متهم درجه اول است
در بخش نخست، شریعتی متهم درجه یك است و تمام سیئاتی را كه در طول چند دهه اخیر شاهدش بودیم، بسیاری از جمله روشنفكران و منتقدان و به خصوص دشمنان شریعتی متاسفانه در نامه اعمال شریعتی می‌نویسند بدون اینكه توجه كنند گفتمان شریعتی گفتمان نهضت بوده است و ما امروز در یك نظام زندگی می‌كنیم. بدون توجه به انتقال و تغییر شیفتی كه در سال‌های ١٣٥٩ و ١٣٦٠ رخ داد، انتقالی كه هم به لحاظ گفتمانی و هم از نظر جامعه شناختی رخ داد. نادیده گرفتن این فاصله و انتقال و بعد محكوم كردن دكتر شریعتی به خصوص از سوی روشنفكران كمال ناواقع بینی و بی‌انصافی است. متاسفانه روشنفكر ما دچار نسیان تاریخی است و تاریخ را غیر تاریخی مطالعه می‌كند، یعنی وفادار به مبانی و روش‌شناسی خوانش تاریخ مند از پدیده‌های تاریخی و در این جا پدیده شریعتی نیست.
تمام سیئات را به پای شریعتی می‌نویسند
بنابراین عجیب است كه امروز تمام سیئاتی كه وجود دارد را تنها به پای شریعتی می‌نویسند. پس بقیه روشنفكران كجا هستند؟ تمام روشنفكران در شكل‌گیری آن گفتمان نقش داشتند. ما گاهی گذشته خودمان را فراموش می‌كنیم و از خاطر می‌بریم كه جهان سوم گرایی، اصالت گرایی، نقد ماشینیزم و مدرنیزاسیون، توجه به نبرد امپریالیسم و استعمار، ستایش از دلاوری‌های انقلابیون ویتنام، كوبا، الجزایر و... عناصر شایع و رایج دیسكورس روشنفكری ما در دهه‌های ١٣٤٠ و ١٣٥٠ بود و البته روشنفكری ما اساسا یك روشنفكری چپ بود. ما روشنفكری راست نداشتیم و گویی در ایران میان روشنفكری و راست گرایی تناقض وجود داشت. اما بعد از انقلاب به خصوص از اواخر دهه ١٩٩٠ میلادی اتفاقی در جهان افتاد كه به تدریج به ایران هم كشیده شد ... را اعلام می‌كرد و از پایان تاریخ سخن می‌گفت و از زبان فوكویاما معتقد بود غایت تاریخ لیبرال دموكراسی امریكایی است. البته لازم به ذكر است كه ما معمولا فوكویامای پایان تاریخ را می‌شناسیم، در حالی كه فوكویاما بعد از آن كتاب، آثار متعددی نوشته و خیلی زوداز آن نظریه سطحی و ساده‌انگارانه خود عقب‌نشینی كرده است. خیلی زود بر خود فوكویاما آشكار شد كه آن نظریه بسیار سطحی است، آثاری مثل امریكا بر سر چهارراه و... اما به هر حال یك موج نومحافظه‌كاری و نولیبرال در سطح جهان ابتدا در سیاست در قالب تاچریسم و ریگانیسم و بعد به تدریج در حوزه‌های فكری پدید آمد و گسترش پیدا كرد و به ایران رسید و جریان روشنفكری ما را نیز در خودش فرو برد. همه روشنفكران ما از جمله روشنفكران دینی ما تحت تاثیر این جریان قرار گرفتند و بر اساس این دیسكورس نولیبرالی جدید كه اتفاقا در ایران با پایان جنگ همراه شد و سیاست‌های تعدیل ساختاری و سیاست‌های بازار آزاد دولت آقای هاشمی‌رفسنجانی گفتمان «لیبرالی» كه رواج پیدا كرد، فضایی به وجود آمد كه اولا گویا شریعتی یك استثنا بوده است و ثانیا تمام آنچه كرده است، سربه سر جرم است و باید در دادگاه‌های سیاسی و روشنفكری او را بر كرسی اتهام نشاند و محكوم كرد.
دشمنان ضد و نقیض و متنوع
یكی از ویژگی‌های دكتر شریعتی تنوع دشمنانش است و از این حیث عجیب است. او دشمنان ضدونقیضی از زمان حیاتش داشت. در همان زمان شاهدیم كه مرتجع‌ترین و راست‌ترین جریان‌ها شریعتی را تكفیر می‌كنند و در مقابل به اصطلاح مترقی‌ترین و چپ‌ها شریعتی را تكفیر می‌كنند. هر چه گذشت بر این حجم و تنوع دشمنان افزوده شد. یعنی می‌توان مطالعه خوبی راجع به گونه‌شناسی دشمنان شریعتی داشت: روشنفكران لیبرال، روشنفكران محافظه‌كار، روشنفكران هایدگری، روشنفكران هگلی، روشنفكران پوپری و... همه در میان دشمنان شریعتی دیده می‌شوند و وقتی همه را با هم جمع می‌زنیم، می‌بینیم حاصل جمع صفر است. یعنی مشخص نیست شریعتی به چه چیز متهم است، آیا چنان كه امثال سیدحمیدروحانی و... گفته‌اند متهم است كه تز اسلام منهای روحانیت را مطرح كرده و باید او را تكفیر كرد؟ یا شریعتی ریشه روحانیت را كنده و فرقان را تربیت كرده است؟ بالاخره شریعتی كجاست و به چه جرمی متهم است؟ آیا شریعتی یك دیندار متعصب است یا یك سكولار زرنگ كه از دین استفاده ابزاری كرده است؟ بالاخره او كدام است؟ آیا یك شیعه متعصب و غالی است یا یك سنی وهابی؟ وقتی این حملات و نقدهایی كه به شریعتی شده را با هم در نظر می‌گیریم، تناقض می‌بینیم كه به نظر می‌رسد بهتر است نگذاریم شریعتی وارد این دعوا شود و اجازه دهیم دشمنان مخالف، جواب یكدیگر را بدهند.
ادعای نسبت شریعتی  با بنیادگرایی
اما بحث من نسبت شریعتی با بنیادگرایی افراطی است. این عنوان از این جهت ضروری شده است كه از دل همین جریان‌های نولیبرال این اتهام بیرون آمده و در یك ادعای شگفت‌انگیز و مضحك بیان كردند كه ریشه بنیادگرایی به شریعتی بازمی‌گردد. ایشان مدعی شدند كه تفكر روشنفكری دینی و شریعتی پرورنده جریان بنیادگرایی و سلفی‌گری است، آن چنان كه در سطح جهان اسلام و عرب داعش نمونه بارز آن است. این یكی از پدیده‌های بحران نمای جهان اسلام است. امروز جهان اسلام عمیقا گرفتار بحران است. امروز جهان اسلام از درون توسط بنیادگرایان و از بیرون از طریق سلطه‌های استعماری و امپریالیستی زیر فشار است.
بنیادگرایی اتهامی است كه كسانی بر اساس سلسله شباهت‌های صوری و غیر تاریخی و غیرعلمی به شریعتی زده‌اند. همچنان كه در نقطه مقابل كسانی كه شریعتی را متهم كردند كه می‌خواسته با پروژه پروتستانتیسم ریشه دین را بزند، اصطلاح او را با آن چه میرزا فتحعلی آخوندزاده در دوره قاجاری به كار برده مقایسه كردند و چون آخوندزاده از اصطلاح پروتستانتیزم اسلامی استفاده كرده و روشنفكری ضددین بود، و چون شریعتی از این اصطلاح استفاده كرده، در نهایت گفتند كه می‌شود از دلالت‌های كاربردی آخوندزاده برای شریعتی نتیجه گرفت و كسانی مثل ابوالحسنی منذر و سید حمید روحانی رسما شریعتی را كنار آخوندزاده گذاشتند و مدعی شدند كه پروژه این هر دو یكی است و آن هم پروژه اسلام زدایی و از بین بردن دین بود. امروز هم در گفتار روشنفكران لیبرال و نولیبرال از همین اصطلاح پروتستانتیسم استفاده می‌شود برای اینكه بگویند اندیشه شریعتی به بنیادگرایی راه می‌برد.
ریشه‌های بنیادگرایی
اصطلاح بنیادگرایی از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در امریكا نزد پروتستان‌ها و مسیحیان انجیلی پدید آمد، یعنی این گروه‌ها با توجه به تشدید فشارهای مدرنیزاسیون و مدرنیته و احساس خطری كه راجع به دین می‌كردند، گفتند باید به بنیادها و كتاب مقدس باز گردیم. این گروه از پروتستان‌های ظاهرگرا كه پاپ و كلیسا را قبول نداشتند، در ١٩٢٠ دوازده رساله نوشتند كه نام آنها را fundamentals (بنیادها) گذاشتند و از آنجا به بعد به بنیادگرایان معروف شدند. این بنیادگرایان كه در آغاز با تمام دستاوردهای مدرن سر ستیز داشتند، به تدریج از یك گروه بنیادگرای تهاجمی به یك گروه بنیادگرای تدافعی انزواگرایانه‌ای تبدیل شدند كه می‌خواهند به دنیای مدرن پشت كنند.
امروز در جهان اسلام با پدیده‌ای روبه‌رو هستیم كه اصطلاح كلی آن Islamism است و ذیل خودش جریان‌های مختلفی را در بر می‌گیرد، از اسلامگرایان میانه‌رو مثل اخوان‌المسلمین و اسلامگرایان اصلاح‌طلب و روشنفكر تا اسلامگرایان سلفی و نوسلفی و مبارز كه بنیادگرایان افراطی هستند. بنابراین بنیادگرایی در واقع نوعی از اسلام گرایی با ویژگی‌های خاصی است و نمی‌توان بنیادگراها را به تمام اسلامگرایان تعمیم داد. برای مثال حزب النهضت راشد الغنوشی در تونس كه به‌شدت از شریعتی متاثرند، اسلامگرا هستند، اما ایشان را نمی‌توان بنیادگرا خواند. بنیادگرایان یك جریان نوسلفی تكفیری جهادی هستند كه نمایندگانش را در دو دهه اخیر از طالبان و القاعده گرفته تا گروه‌های تكفیری شمال آفریقا مثل الشباب و داعش را در بر می‌گیرند. اما آیا اندیشه شریعتی قرابتی با این جریان‌های افراطی دارد؟ این كمال نادانی یا غرض ورزی است كه بگوییم چون شریعتی گفته بازگشت به قرآن و چون سلفی‌ها هم می‌گویند بازگشت به قرآن، در نتیجه این دو یكی است! این نوعی مطالعه سطحی عوامانه‌ای است كه نه شریعتی را به درستی می‌شناسد، نه سلفی را. شعار بازگشت به قرآن شعار عمومی در میان همه جریان‌های فكری اسلامی در دو قرن اخیر از سید جمال الدین اسدآبادی و محمد عبده گرفته تا ابوالكلام آزاد و اقبال است. حتی احمدخان كه پدر لیبرال‌ها و تجدد گرایان مسلمان محسوب می‌شود، چنین شعار می‌دهد. همچنین است توحید.
اصول نوبنیادگرایی افراطی
نوبنیادگرایی جریانی با تبارشناسی و اصول و مبانی خاص است كه ما باید ساختار اندیشه‌ای آن را بشناسیم تا بتوانیم جایگاهش را در میان جریان‌های مختلف بشناسیم، در غیر این صورت تمایزی میان سید قطب و حسن البنا دیده نمی‌شود. بنیادگرایی و سلفی‌گری كه كانون اندیشه‌اش در مصر است، جریانی طولانی است. در تاریخ اسلام از همان آغاز منازعه در عصر خلفای راشدین میان مفسرین و قارعین بود. دسته اول اهل تفسیر و دسته دوم اهل ظاهر بودند. این تقابل در عصر تكوین فقه به صورت تقابل میان اهل رای و قیاس و اهل حدیث خود را نشان می‌دهد. بعدا در كلام این نزاع میان اعتزالی و حنبلی در می‌گیرد. در قرن هفتم و هشتم به ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم جوزیه می‌رسیم و در قرن دوازدهم به محمد بن عبدالوهاب و بعد در عصر جدید به سید جمال می‌رسیم. متاسفانه گاه تشابه و اشتراك لفظی چنان رهزن اندیشه‌ها می‌شود كه به صرف اینكه سید جمال و محمد عبده می‌گفتند باید به سلف صالح بازگردیم، میان ایشان و جریان‌هایی كه بعدا سلفی خوانده شدند، تمایزی قائل نمی‌شوند و به اشتباه می‌گویند سیدجمال‌الدین اسدآبادی پدر بنیادگرایی است.   سید جمال و محمد عبده روشنفكران اصلاح‌طلبی بودند كه ضمن اینكه می‌خواستند اسلام را احیا بكنند، اما در عین حال در پی اصلاح نیز بودند و این اصلاح را در ارتباط با اخذ دستاوردهای تمدن جدید و ایجاد گفت‌وگو میان اسلام و سنت با تجدد می‌دیدند. از این دو جریان‌های متفاوتی پدید می‌آید كه یكی از آنها رشید رضا است كه به تدریج از جریان اصلی سید جمال و محمد عبده فاصله می‌گیرد و زمینه ساز شكل‌گیری جریان نوسلفی‌گری می‌شود. در این زنجیره است كه به سید قطب می‌رسیم. متاسفانه برخی با در نظر گرفتن شباهت‌های ظاهری نتیجه می‌گیرند كه اندیشه شریعتی ادامه اندیشه سید قطب است، در حالی كه این خیلی عجیب است. اگر كسی معالم‌الطریق سید قطب را با آثار شریعتی مقایسه كند، درمی‌یابد كه این دو به دو جهان متفاوت تعلق دارند. سید قطب از پدران نوسلفی‌گری است، اما مدار این جریان با او بسته نمی‌شود. باید تجربه مصر در دوران ناصر و سادات و بعد تحولاتی كه در اخوان المسلمین و شكل‌گیری گروه‌هایی چون الهجره و ظهور متفكرانی چون صالح سریه نویسنده رساله الایمان (١٩٧٣) و محمد عبدالسلام فرج نویسنده الفریضه الغائبه را در نظر گرفت كه ایشان در نهایت به تكوین یك چارچوب گفتمانی كمك می‌كنند كه نهایتا در داعش متبلور می‌شود. مولفه‌های اصلی تفكر داعشی عبارتند از نص‌گرایی دربرابر تفسیرگرایی، سنت‌گرایی و نفی بدعت و نوآوری، تكیه بر قرآن و حدیث و نفی فلسفه، ارجاع عقل به نص و نه بالعكس، نفی مدرنیته و تجدد، احیای گذشته، بازگشت گرایی، ضدیت با مدرنیته و انهدام آن برای تبدیل گذشته به حال و آینده، نفی دموكراسی، نفی حكم مردم، قدرت راه تحقق شریعت، قبضه كردن حكومت، جنگ و ترور راه دسترسی به قدرت، نفی نظام دولت-ملت و تقسیم نوین جهان، اعلام جغرافیای تازه بر اساس جغرافیای سلف، احیای برده داری، نفی روحانیت سنتی، نفی علوم انسانی جدید، استفاده از روش ارهاب، استفاده از خشونت و هزاره‌گرایی.
رادیكالیسم افراط‌گرایی نیست
اگر مولفه‌های اندیشه شریعتی را با این عناصر مقایسه كنیم، می‌بینیم كه اتهام هم سویی شریعتی با بنیادگرایی بی‌انصافی است و جز اینكه به هر امر رادیكال و چپی مهر بنیادگرایی بزنیم، طور دیگری نمی‌توان این مقایسه را انجام داد. مغالطه روزنامه‌نگاری ما مغالطه میان رادیكالیسم و افراط‌گرایی است. جریان چپ به دلایلی به حاشیه رفت، اما حالا كه جریان راست به انسداد رسیده، باز بار دیگر امكان رشد یافته است. امروز در جهان چپ مترقی جدید نزد كسانی چون آنتونیو نگری، آگامبن، ژیژك، بدیو و... دیده می‌شود و شاهد بازگشت ماركس هستیم. در ایران نیز به خوبی می‌بینم زیر پوست جامعه یك جریان نوی جوان بازگشت به شریعتی و تفكر رادیكال در حال شكل‌گیری است. تفكر رادیكال می‌خواهد ساختار وضع موجود را عوض كند و می‌داند با رفرمیسم نولیبرال مشكلی حل نمی‌شود و باید به شكل رادیكال و ریشه‌ای سراغ حل مساله برویم. در چنین فضایی است كه شریعتی اهمیت می‌یابد. بنابراین اندیشه شریعتی نمرده است و به گمان من روح شریعتی در آینده و امروز می‌تواند در كالبدهای جدید با خوانش‌های نو دوباره رستاخیز پیشه كند و زندگی از سر بگیرد.

 

روزنامه اعتماد

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۵-۰۴-۰۵ ۰۵:۵۱جوان 0 0

    با تمام وجود متاسفم برای طرز فکر آقای قادری!
                                

نظر شما