شناسهٔ خبر: 44771 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

عبور از نظام مكتبخانه‌ای و چالش‌های نظام مدرن آموزشی

رشديه با راه‌اندازي دبستان‌هاي پرشمار در شهرهاي تبريز، مشهد و تهران و بسته شدن پياپي آنها، پا پس ننهاد و با پايمردي به كار خود ادامه داد. تا اينكه كسان ديگري نيز در اين كار با او همراه شدند، با پشتيباني مشروطه‌خواهان به ويژه آيت‌الله سيد محمد طباطبايي از روش نوين آموزش، اين شيوه به سرعت گسترش يافت و شمار اين آموزشگاه‌ها در اين دوران به ٢٢ رسيد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد ؛ شايد امروز بيشتر مردم نمي‌دانند مدارسي كه خواندن و نوشتن را به آنها آموخته است در كشورمان چگونه بنا شدند و شايد كمتر كسي خاطرات چوب‌و‌فلك‌هاي مكتبخانه‌ها را به ياد داشته باشد مگر در فيلم‌ها و سريال‌هاي تلويزيوني كه خيلي حس و حال آن روزها را نمي‌تواند منتقل كند چرا كه وقتي تاريخ آموزش و پرورش را ورق مي‌زني و به ١٥٠ سال پيش مي‌روي با حقايق تلخي مواجه مي‌شوي كه مو به تنت سيخ مي‌شود و باورت نمي‌شود كه در اين سرزمين با مدرسه و معلم و كتاب و علم ودانش چه مي‌كردند.

تاريخ آموزش و پرورش كشور را بايد خواند تا رمز ورازگرفتاري‌هاي ديروز و امروزمان آشكار شود به همين دليل در اين شماره از صفحه مدرسه «اعتماد» گذري داشتيم به بخشي از تاريخ تعليم و تربيت در ايران با محوريت ميرزا حسن رشديه نامي كه براي خيلي‌ها چندان آشنا نيست چرا كه در پس نام او رمز و رازهايي نهفته است، گزارشي كه تقديم مي‌شود حاصل تلاش محمدرضا نيك‌نژاد فعال صنفي و رسانه‌اي حوزه آموزش و پرورش است كه در تلخيصي معنادار و تركيبي مناسب ما را با فرازي از اين تاريخ آشنا مي‌كند. محمدرضا نيك‌نژاد، عضو كانون صنفي معلمان ايران با اين جمله از لرد چستر فيلد كه مي‌گويد «از مدرن‌ها بدون تنفر سخن بگو واز قدما بدون ستايشگري، هر يك را به خاطر شايستگي‌شان قضاوت كن و نه به دليل قدمت‌شان» گزارش خود را تنظيم مي‌كند.
  در روز پنجم رمضان ١٢٧٦ ه– ق در منزل يك روحاني به نام ملا مهدي تبريزي و در شهر تبريز كودكي ‌زاده شد. اين كودك بعد‌ها با نوآوري و پشتكار خويش اثرات شگرفي بر روند رو به رشد مدرنيته و آموزش در ايران بر جاي گذاشت. نام او را ميرزا حسن نهادند كه بعدها رشديه خوانده شد.
    
 خليفه مكتبخانه
 وضع آموزش در اين دوره از الگو‌هاي جهاني فاصله بسيار داشت. تنها نهادي كه كار آموزش كودكان را سامان مي‌داد، مكتبخانه بود. بيشتر اين مكتبخانه‌ها درجاهاي نامناسب مانند گذرگاه‌ها و اتاقك‌هاي ويژه طلبه‌ها در مسجدها برگزار مي‌شدند. در آنها رويه يكساني براي آموزش وجود نداشت. كودكان از خردسالي در اثر فشار خانواده و معلم ناچار به خواندن كتاب‌هاي ادبيات كلاسيك مانند ديوان حافظ، گلستان و بوستان سعدي، جامع عباسي و روخواني قرآن بودند. معلم‌ها در بيشتر موارد آنچنان كم‌مايه بودند كه براي درك گفته‌هاي خود نيز با دشواري روبه‌رو مي‌شدند. ابزار آنها افزون بر كتاب‌هايي كه گفته شد، چوب و فلك بود كه در نهايت بنياد آموزش بر آزار روحي و جسمي كودكان و دانسته‌هاي سطحي آنها استوار بود. مكتبخانه از نظر مالي مستقل از دولت بود و براي ادامه كار چشم به پيشكش‌هاي خانواده‌ها داشت. چندگانگي در پرداخت، خود مايه نگاه چندگانه معلم به نوآموزان مي‌شد. بيشتر مكتبداران داراي انديشه‌هاي واپسگرا بودند. افزون بر اين بيشتر آنها روابط خوبي با كارگزاران حكومت و علما داشتند كه از آنها گروهي پر نفوذ درپهنه جامعه ساخته بود و كمتر كسي توان رويارويي با آنها را داشت.

 نام‌نويسي دربيروت و سفر به تركيه
 باليدن ميرزا حسن، همزمان بود با ورود انديشه‌هاي نوين به ايران. اين انديشه‌ها بيشتر به كمك كساني كه دركشورهايي مانند فرانسه رفت وآمد داشتند ويا به دست فرستادگان اين كشورها در ايران گسترش مي‌يافت. نخست پدرش او را به مكتبخانه فرستاد. در آنجا توانست توانايي و هوش خود را به معلم و شاگردان ديگر نشان دهد. فرزندش شمس‌الدين رشديه مي‌گويد «... رشديه خليفه (مبصر) كلاس شده بر همه شاگردان برتري يافت شيخ مكتبخانه تا چه پايه سواد داشت خدا مي‌داند، اما بسيار بي‌رحم بود وطفلان را مي‌آزرد وبي محابا مي‌زد.»(١) سپس شروع به آموزش‌هاي ديني نزد پدر كرد ودر پانزده سالگي كار خود را با پيشنمازي يك مسجد آغاز كرد. به زودي با ديدن شرايط ويژه اجتماعي، سياسي و اقتصادي كشور و مشاهده شكاف طبقاتي موجود درجامعه و با خواندن روزنامه‌هاي فارسي زبان خارج از كشور مانند اختر، ثريا و حبل‌المتين وهمچنين شنيده‌هايش از وضع كشورهاي ديگر، پيشنمازي را رها كرد. پس از به دست آوردن همراهي پدر در سال ١٢٩٨ به بيروت رفت. در كانون آموزش آموزگاران كه به دست فرانسوي‌ها اداره مي‌شد و ٣٠ سال از راه‌اندازي آن مي‌گذشت، نام‌نويسي كرد. پس از سه سال نخست به تركيه رفت. در آنجا از كانون‌هاي آموزشي تركيه بازديد كرد و در سرانجام به ايران بازگشت.

مبارزه در دو جبهه
در اين هنگام با كوله باري از دانش، تجربه، و پشتكاري سترگ و ستودني مبارزه خود را در دو جبهه آغاز كرد. جبهه نخست دربار قاجار و دستگاه خودكامه و ٥٠ ساله ناصرالدين شاه بود. اين دستگاه مانند هرحكومت خودكامه ديگر از آگاهي مردم هراسناك و بيمناك بود. بيشترين تلاش خود را براي نا آگاهي مردم به‌كار مي‌گرفت. شاه در دوران فرمانروايي خويش تنها دارالفنون را تاب آورد. آن هم به خاطر نگهداشتن آبرو در برابر نگاه‌هاي تيزبين كشورهاي ديگر. اگر چه گاه و بي‌گاه تلخك ويژه‌اش به همراه شماري از گماشتگان به دارالفنون يورش مي‌بردند و نو آموزان و آموزگاران را مي‌آزردند. شاه نيز خرسندي خود را از اين رخدادها پنهان نمي‌كرد. بار‌ها مي‌گفت كه مردم ما بايد آنچنان ناآگاه باشند كه ندانند پاريس و بروكسل خوردني است يا پوشيدني. محمدعلي ميرزا (شاه آينده) در تبريز پس ازشكايت مكتب‌داران، شتابان دبستان رشديه را بست. در هنگام بر تخت نشستنِ مظفرالدين شاه، به خاطر بيماري، كهنسالي وسستي در تصميم‌گيري، آزادي انديشه و رفتار در ميان انديشمندان گسترش يافت. رشديه نيز مانند ديگر انديشمندان، آزادي رفتار بيشتري يافت. بيشترين پيشرفت‌هاي او در راه‌اندازي دبستان در اين دوران بود. ناگفته نماند كه نخستين دبستان به شيوه نوين در دوران ناصري گشايش يافت.   جبهه ديگر، مكتب‌داران و واپسگرايان پشتيبان آنها بودند. بيشترين فشارها بر رشديه از سوي اين جبهه بود. اين گروه كساني بودند كه از دست دادن پايگاه مردمي براي‌شان هراس‌آور و وحشتناك بود.   در بي‌حرمتي‌اي كه يك بلژيكي در تبريز و در هنگام مستي به يك روحاني كرده بود مكتب‌داران هنگامه را مناسب ديده و با بدگويي از دبستان‌هاي رشديه پيش روحاني‌ها دبستان‌ها را نيز به مورد‌هاي اعتراض افزودند. يكي از روحاني‌ها گفت: «دين شما از دست رفت، در شهر مسلمان ميخانه باز شده، در شهر مسلمان مدرسه باز شده، اطفال شما را از دين به در كردند... در اين شهر سه چيز نبايد باشد، ميخانه، مدرسه و مسيو پريم.»(٢)
 گفتني است كه روحاني‌هاي روشن‌دل و روشن‌انديشي نيز بودند كه از تلاش‌هاي رشديه، چه مادي وچه معنوي، پشتيباني مي‌كردند. مانند حاج ميرزا جواد آقا مجتهد، روحاني دانشمند و فرهنگ دوست تبريز وشيخ هادي نجم‌آبادي كه در تبريز و تهران از تلاش‌هاي رشديه بسيار حمايت كردند.

  از داير كردن دبستان تا مشروطه‌خواهي
 با آغاز جنبش مشروطه رشديه به جرگه مشروطه‌خواهان پيوست. در اين راه نيز دچار سختي‌هايي شد كه مي‌توان به بازداشت، تبعيد و ترور نا فرجام او اشاره كرد. يكي از نقطه‌هاي تاريك زندگي رشديه در اين دوران رخ داد.  
 رشديه با راه‌اندازي دبستان‌هاي پرشمار در شهرهاي تبريز، مشهد و تهران و بسته شدن پياپي آنها، پا پس ننهاد و با پايمردي به كار خود ادامه داد. تا اينكه كسان ديگري نيز در اين كار با او همراه شدند، با پشتيباني مشروطه‌خواهان به ويژه آيت‌الله سيد محمد طباطبايي از روش نوين آموزش، اين شيوه به سرعت گسترش يافت و شمار اين آموزشگاه‌ها در اين دوران به ٢٢ رسيد.
 رشديه پس از تلاش‌هاي فراوان به قم رفت و در آنجا نيز دبستاني راه‌اندازي كرد و تا پايان عمرِ پر بارش به پيشه آموزگاري پرداخت. او مي‌گفت «اگر معلمي در سر كلاس و در هنگام آموزش فوت كند، شهيد محسوب شده وهيچ افتخاري بالاتر از اين نيست.» يا وصيت كرده بود كه آرامگاهش را در جايي قرار دهند تا شاگردان از روي آن گذشته و باعث آرامش روحش شوند.»(٣)
 رشديه در زمينه آموزشي داراي بيست وهفت جلد كتاب است كه بدايت التعليم، كفايت التعليم وصد درس و...  شماري از آنهاست.

 يك قرن شادگري و معلمي و مبارزه
 واپسين روزهاي زندگي اين بزرگ مرد همزمان بود با رخدادهاي بر تخت نشستن محمد رضا شاه و بركناري پدرش. آشفتگي‌هاي اين دوران بر زندگي او نيز اثر گذاشت. مدت كوتاهي حقوقش پرداخت نشد. با تلاش و همراهي هرمزي، رييس اداره كل بودجه آموزش وپرورش كه در وزارتخانه اين مرد كهنسال را شناخته بود، دوباره حقوقش برقرار شد. او هراز گاهي براي دريافت حقوق به تهران مي‌آمد. در واپسين آنها روزي در ايستگاه انتظار ورود اتوبوس را مي‌كشد كه ناگهان بي‌پروايي راننده باعث افتادن رشديه در جوي آب مي‌شود. پس از چند روز بستري شدن در بيمارستان- بنيانگذار دبستان‌هاي نوين درايران- روز نوزدهم آذرماه يك هزار و سيصد و بيست و دو، در ٩٧ سالگي بدرود زندگي گفت و در شهر قم به خاك سپرده شد. در طول زندگي‌اش هيچ نهاد آموزشي از تلاش‌هاي او قدرداني نكرد. خود نيز هيچگاه نخواست كه از منافع به دست آمده از پيشگامي در مشروطه بهره‌اي ببرد.
پا نوشت:    
١- حكيمي، محمود، آموزش وپرورش خودكامگان، تهران، انتشار، ص١٣٦
٢- كسروي، احمد، تاريخ مشروطه ايران ص٣١.
 at http: //www. dfiyouzat. com/
٣- حكيمي، محمود، با پيشگامان آزادي، تهران، قلم

نظر شما