شناسهٔ خبر: 44798 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

اصغر بیچاره بخشی از آرشیو خود را آتش زد/ تورج ژوله از تصمیم پدرش برای برگزاری نمایشگاهی در آمریکا گفت

کمتر از یک هفته از درگذشت اصغر بیچاره «علی‌اصغر ژوله» نمی‌گذشت، اما پسرش تورج ژوله با آنکه رخت عزا برتن دارد، آمد تا درباره آنچه این روزها به‌عنوان میراث از این عکاس و بازیگر قدیمی برجای مانده، صحبت کند.

فرهنگ امروز/ سحر آزاد:

کمتر از یک هفته از درگذشت اصغر بیچاره «علی‌اصغر ژوله» نمی‌گذشت، اما پسرش تورج ژوله با آنکه رخت عزا برتن دارد، آمد تا درباره آنچه این روزها به‌عنوان میراث از این عکاس و بازیگر قدیمی برجای مانده، صحبت کند. اصغر بیچاره ٢٢ خرداد سال جاری در همان روز تولدش در ٨٩ سالگی درگذشت. او در چند سال گذشته در آمریکا زندگی می‌کرد و معاونت هنری وزارت ارشاد وعده داده قرار است پیکرش به ایران منتقل شود و در قطعه هنرمندان آرام بگیرد. بیچاره علاوه‌ بر آرشیوی که از دوربین‌های عکاسی داشت، عکس‌های بسیاری از سینما و تئاتر نیز داشت. وضعیت این مجموعه و صحبت‌هایی که درباره پراکنده‌شدن این مجموعه زده شد، نگرانی‌ها را بیشتر کرد، اما گله تورج ژوله از این است که چرا کسی سراغی از مجموعه بزرگ‌تری را که پدرش سال‌ها در استودیو قدیمی خود نگه داشته بود، نمی‌گیرد. او همچنین بعد از انجام مصاحبه، تأکید کرد تمایل دارد از علی مرادخانی، معاون هنری وزارت ارشاد که بیان کرده است همه شرایط را برای انتقال پیکر پدرش به ایران مهیا می‌کند و چهره‌هایی همچون رئیس دولت اصلاحات، پرویز یشایایی، فاطمه گودرزی، رسول صدرعاملی و مسعود جعفری‌جوزانی تشکر کند که با یادداشت‌هایشان در فضای مجازی یا حضور در مراسم پدرش، با او همدردی کردند.

 

 

‌در چند سال اخیر و به‌ویژه بعد از درگذشت اصغر بیچاره، دغدغه‌ای که اهالی عکاسی را مشغول کرده، وضعیت آرشیوی است که از دوربین‌ها و نگاتیوهای سینما و تئاتر پدرتان باقی مانده است. حتی گفته شد بخشی از این آرشیو فروخته یا پراکنده شده است. شرایط آثار برجای‌مانده چگونه است؟
در یک هفته گذشته واکنش‌ها نسبت به این موضوع خیلی بیشتر بود، اما تعجب یا انتظار من نه به‌دلیل این پرسش و کنجکاوی درباره مجموعه عکاسی بود، بلکه من و خانواده‌ام حداقل این انتظار را داشتیم بعد از فوت پدر، کسانی که از نسل او یا سال‌های قبل‌تر بودند، بپرسند علاوه‌بر دوربین‌ها، مجموعه عظیمی که در استودیو قدیمی او وجود داشت و بسیاری از بزرگان سینما به خاطر دارند، کجاست؟ بخش کوچکی از مجموعه پدرم، دوربین بود. کسی نپرسید برای بخش بزرگ آن مجموعه چه اتفاقی افتاد؟
‌بخش بزرگ چه بود؟
مکانی که ما زندگی می‌کردیم، استودیویی بزرگ با مساحتی بیش از دو‌هزار مترمربع بود که لوکیشن‌های متعدد داشت. خاطرم هست ٣٠ درصد از بعضی از فیلم‌ها، در خانه ما فیلم‌برداری می‌شد و بقیه آن در جایی دیگر. لوکیشن‌های متفاوت در استودیو خانه ما این امکان را به وجود آورده بود که هرکسی هرچه می‌خواهد در آنجا مهیا کند مثلا اگر قرار بود لوکیشن یک زندان، کافه قدیمی یا کلانتری در یک فیلم استفاده شود، این کار بلافاصله انجام می‌شد. امکانات نه‌فقط در حد سخت‌افزاری، بلکه درباره جزئیاتی مثل قلمدان، صندلی‌های لهستانی، لوسترهای بزرگ و... نیز بود. پدرم بیش از ٥٠ گرامافون یا بیش از صد اتوی زغالی داشت. اگر یخچال نفتی می‌خواستند یا بسیاری از آنچه باید در لوکیشن‌ها وجود داشته باشد، فراهم بود حتی اگر قرار بود فیلمی در خانه ما فیلم‌برداری نشود، تجهیزات خوبی داشتیم که با خودشان می‌بردند. ابتدا قرار بود ناصر تقوایی سریال «میرزاکوچک‌خان جنگلی» را بسازد و بنا به هر دلیلی، بر عهده آقای بهروز افخمی گذاشته شد. در مرحله پیش‌تولید به دنبال چراغ‌فانوسی‌های قدیمی بودند. اینها چراغ‌های بزرگی هستند که هر ضلع آن ٨٠ سانتی‌متر است و در آن شمع‌های بزرگی می‌گذاشتند که با قلاب از سقف آویزان و در معابر عمومی استفاده می‌شد. پدرم هم وقتی متوجه این موضوع شد، گفته بود چند فانوس می‌خواهید؟ او مجموعه زیادی تسبیح هم داشت حتی الان هم نمی‌دانم تسبیح‌های‌ هزاردانه در کجا استفاده می‌شود چون ١٠ متر طول و شش کیلو وزن داشت، اما خاطرم هست قرار بود صحنه‌ای ساخته شود که حدود ٥٠ نفر کنار هم می‌نشستند و می‌خواستند تسبیحی بسازند که هریک از افراد، بخشی از آن را در دست داشته باشند. پدرم گفت نیازی به ساخت چنین تسبیحی نیست چون سه تسبیح‌ هزاردانه دارم». اگر برای صحنه‌ای به لحاف‌دوز نیاز داشتند، باید ابزار کمان حلاجی ‌گیر می‌آوردند که مدل‌های مختلفی دارد، نمی‌دانم پدرم انواع مختلف این کمان‌ها را از کجا آورده بود، اما می‌گفت زدن پنبه نو و کهنه خیلی فرق دارد و به‌همین‌دلیل کمان‌ها متفاوت است. یکی از وسایلی هم که در مغازه‌های قدیمی پنبه‌زن‌ها یا لحاف‌دوزها هست، ترازوهای سقفی است که پنبه‌ را روی آنها می‌کشند که ما حدود ٨، ٩ ترازو داشتیم و پدرم همه اینها را داشت.
‌این وسایل را چطور جمع‌آوری کرده بود؟
کار اصلی او دوربین بود اما به واسطه مشاغلی هم که در سینما داشت، اندک تهیه‌کنندگی‌ای انجام داده بود و حتی به‌نوعی کارگردانی هم کرده بود. بنابراین او با سینما درگیر و به این بخش علاقه‌مند شده بود.
‌این استودیو چه سرنوشتی پیدا کرد؟
وقتی از پیچ شمیران به سمت خیابان تنکابن می‌رفتید، بالای خیابان ایران، استودیو پدرم بود که الان یک مجتمع به جای آن ساخته شده است. افسوس من این است که این خانه خراب شد. این خانه مرکب از ١١ اتاق بود که ما فقط در یکی از اتاق‌ها زندگی می‌کردیم و خود همان اتاق حدود صد متر بود. حتی تا دو، سه سال قبل از انقلاب که من هفت‌، هشت‌سالم بود، همچنان لوکیشن فیلم «شب‌نشینی در جهنم» که در سال ٤٨ ساخته شده بود، در گوشه حیاط برپا بود. تعجب من در این است چرا کسی نمی‌پرسد آن همه وسایل و تجهیزات چه شد؟ همه سراغ آن بخش از آرشیو پدرم را که مربوط به عکاسی پدرم است، می‌گیرند درحالی‌که آن بخش دیگر این آرشیو هم می‌توانست به همان اندازه ارزشمند باشد منتها بخشی از این مجموعه را پدرم سوزاند و آتش زد. عکس‌هایش هم هست. به خاطر دارم او با مسئولان وقت وزارت فرهنگ و ارشاد مکاتبه کرد که جایی برای نگه‌داشتن این وسایل ندارد. حتی گفت قصد فروش این وسایل را ندارد فقط می‌خواهد آنها در جایی نگهداری شوند چون ما جا نداشتیم، همه را به میان حیاط برد و سوزاند.
‌مسئولان ارشاد چه پاسخی دادند؟
خاطرم نیست. به هر جهت اول انقلاب بود، آرمان‌خواهی‌ها در مسائل دیگری بود و کسی به فکر سینما نبود. ایده‌آل‌ها در جریان دیگری بود. بخشی از این آرشیو هم وسایلی بود که نمی‌شد سوزاند. تعدادی از گرامافون‌ها، اتوها و پخچال‌ها را فروخت یا هدیه کرد. حدود ٢٠ تابلو نقاشی‌ قهوه‌خانه‌ای بزرگ نیز از فتح‌الله قوللر آقاسی، حسین قوللرآقاسی، محمد مدبر و... داشت که آقای اصغر جهانگیری که موزه «کندلوس» را دارد، تعدادی از این نقاشی‌ها را خریداری کرد یا یک نقاشی دیگر را در یک حسینیه در میدان رشدیه تهران نصب کرده‌اند. البته پدرم تعدادی از این مجوعه‌ها را نگه داشت که مهم‌ترین آنها دوربین‌ها و عینک‌ها بود و بعد از انقلاب تعداد آنها بیشتر هم شد. مقداری از لباس‌های قدیمی را هم نگه داشت. به‌همین‌دلیل می‌گویم انتظار داشتم بقیه بپرسند مجموعه عظیمی که داشت، چه شد؟ شاید کسانی که از آن نسل بودند، می‌توانند یادداشتی بنویسد که‌ ای کاش این امکانات حفظ می‌شد تا مثلا اگر قرار باشد سریال‌هایی مانند «مختارنامه» ساخته ‌شود، ٥٠ دست لباس با یراق کامل اسب داشتیم که شکل‌وشمایل قدیمی داشت. با اینکه خیلی‌ها می‌گویند قلابی یا اصل‌بودن این وسایل در سینما دیده نمی‌شود، پدرم چیز قلابی نمی‌خرید مثلا شمشیر درجه‌یک قدیمی آب‌کاری‌شده می‌خرید. یادم است تا زمانی که در ایران بود وقتی فیلم‌های تاریخی می‌دید، ایرادی که می‌گرفت این بود که همه‌چیز نو و تازه است. البته بخشی از این مجموعه تا اواسط دهه ٦٠ هم نگهداری و در آپارتمانی که زندگی می‌کردیم یکی از اتاق‌ها مخصوص این وسایل بود، ولی به‌تدریج کمتروکمتر شد.
‌بعد از اینکه بخشی از این آرشیو سوخته شد، کسانی که متوجه این موضوع ‌شدند، چه واکنشی داشتند؟
دوستانش می‌دانستند. فکر می‌کنم ناصر تقوایی هم که دوستی نزدیکی با پدرم داشت، از این ماجرا باخبر بود. خیلی‌ها به استودیو ما می‌آمدند نه برای بهره‌بردن از تجهیزات، بلکه برای اینکه از خلاقیت پدرم هم استفاده کنند. خاطرم هست اگر اشتباه نکنم «سلندر» اولین فیلم واروژ کریم‌مسیحی بود که داریوش فرهنگ و محمد مطیع نقش دو مغول و پرویز پورحسینی نقش صوفی را بازی می‌کردند. آنها برای صحنه‌ دارزدن، دنبال تجهیزاتی بودند که طبیعی جلوه کند. پدرم چند روز فکر کرد و به سراغ نخ‌های مورد استفاده کفاشان رفت، آنها را موم زد و با یک کمربند و تسمه‌هایی آن را دوخت تا طوری باشد که وقتی طناب به گردن آنها می‌افتد، طبیعی جلوه کند. پرویز یشایایی نیز یادداشت زیبایی برای درگذشت پدرم نوشته بود: هرکسی در فیلمی مشکلی داشت، اصغر مشکل را حل می‌کرد. در فیلم «ای ایران» به دلایلی کادرفنی و هنرمندان دچار اختلافی شده بودند و اگر او نبود، فیلم ساخته نمی‌شد.
‌چقدر از آن مجموعه باقی مانده است؟
الان دو مجموعه مانده که یکی آرشیو دوربین و تجهیزات عکاسی و دیگری عینک‌هاست. قطعا آرشیو دوربین‌ها بهترین نیست. الان «عکسخانه شهر»، آرشیو سنجیده، منظم و حساب‌شده‌ای دارد اما تصور من این است بعد از عکسخانه شهر، آرشیو پدرم در مرتبه بعد قرار دارد و حتی در این آرشیو وسایلی هست که کمتر در مجموعه‌های دیگر وجود دارد، مثلا آگراندیسمان نفتی یا دوربین عکاسی که با عمودی و افقی‌گرفتن سرعت دیافراگم، سرعت شاتر مشخص می‌شود. مجموعه دوربین‌ها و سه‌پایه‌ها هنوز هم هست. قبل از اینکه پدرم از ایران برود، این مجموعه را نزد یکی از دوستانش برد و در تلاش هستیم با او ارتباط برقرار کنیم تا در صورت امکان در موزه‌ای که قرار بوده تأسیس شود، این وسایل به نمایش گذاشته شود یا خودمان این کار را انجام دهیم که من فکر می‌کنم بهترین مکان، موزه سینما باشد. مجموعه دیگر حدود ‌هزار قطعه عینک‌، شیشه‌ها و ملزومات جانبی است که مقدار زیادی نزد من مانده و بخشی را به‌مرور به آمریکا فرستادیم که می‌تواند در موزه‌ای نگهداری شود. بخش دیگری از این مجموعه، عکس‌ها و شیشه‌های قدیمی هستند که به‌غیر از عکس‌های سینمایی و تئاتری، عکس‌هایی از عروسی‌ها و بناها نیز دارد. در اواخر دهه ٦٠ وقتی جمهوری‌های سابق شوروی در حال استقلال بودند، کار بزرگی از سوی وزارت امور خارجه به سرپرستی مرحوم دکتر ستوده انجام شد و او مسئول شناسایی یک‌سری آثار تاریخی در این جمهوری‌ها بود. مسئولیت عکاسی این پروژه هم برعهده پدرم بود. پدرم تعریف می‌کرد در این سفرها از جلو تانک‌ها فرار می‌کردند و نکته تعجب‌آور این بود که چرا بناهای تاریخی را تخریب می‌کنند؟ شاید در این پروژه، پدرم بیشترین عکس‌های معماری آسیای میانه را گرفته باشد. خودش می‌گفت حدود ٥٠٠ حلقه فیلم، عکاسی کرده است. وقتی ویدئو به ایران آمد و هنوز خانه سینمایی هم نبود با مرحوم محمدتقی کهنمویی و عطاالله زاهد دوره‌هایی برگزار شد و هنرمندان سینما و تئاتر در یک رستوران جمع می‌شدند، مثلا چندبار در یکی از رستوران‌های میدان فردوسی جمع شدند. پدرم از همه این گردهمایی‌ها عکاسی و فیلم‌برداری کرد. فکر می‌کنم حداقل صد ساعت فیلم ویدئویی دارد.
‌چندین سال قبل صحبت شد که موزه‌ای برای آرشیوهای باقی‌مانده تأسیس شود. چرا پیگیری نشد؟
قرار بود از طرف یکی از شرکت‌هایی که تجهیزات و لوازم عکاسی را به ایران وارد می‌کرد، موزه‌ای تشکیل شود، اما به دلایل اقتصادی و مسائلی دیگر، این کار صورت نگرفت. البته خاطرم هست در زمان ریاست‌جمهوری دولت اصلاحات حتی قرار شد به جای اینکه این مجموعه اهدا شود، خریداری شود، اما به دلایلی پدرم منصرف شد و گفت بعدا این وسایل را هدیه می‌کنم.
‌ سال‌های آخر چه دغدغه‌هایی داشت؟
دغدغه وضعیت همین مجموعه‌ها. هر دفعه که تماس می‌گرفت، می‌گفت فلانی دارد به آمریکا می‌آید، پنج دوربین را بفرست که بیاورد. به‌تدریج وسایل را برایش می‌فرستادیم. حتی ٢٠ الی ٢٥ روز قبل از فوتش که می‌توانست راحت صحبت کند و مشکلی در گلویش پیش نیامده بود، گفت یکی از کمان حلاجی‌ها را بفرست. بارها به من گفته بود دوست دارد آنجا هم یک نمایشگاه برگزار کند؛ مثل نمایشگاهی که در نشر ثالث برپا کرده بود. اگر فوت نمی‌کرد تا یک سال دیگر این کار را انجام می‌داد چون بخشی از عکس‌هایی که برایش فرستاده بودیم، در حال چاپ بود.

روزنامه شرق

نظر شما