شناسهٔ خبر: 44957 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

تخصص‌گرایی در فلسفه از عهد عتیق آغاز شد/ اهمیت فلسفه‌های مضاف

رئیس دانشکده هنر آکادمی هنرهای زیبای پنسیلوانیای آمریکا معتقد است ظهور شاخه‌ها فلسفه مضاف در غرب به فرهنگ پسارنسانس بازمی‌گردد. هرچند که مدل چنین تخصص‌گرایی در فلسفه به عهد عتیق باز می‌گردد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛  به نقل از  طلیعه، چند سالی است که واژگانی همچون «فلسفه اخلاق»، «فلسفه علم»، «فلسفه دین» و واژگان مشابه در میان اهل فلسفه در ایران رایج شده است. خاستگاه این رواج، آشنایی فیلسوفان معاصر ایران با فلسفه غرب و ترجمه و انتقال آنها به حوزه فلسفی کشورمان است. در حقیقت این واژگان ابتدا در فلسفه جدید غربی پدید آمده و پس از انتقال به حوزه فلسفی ما، رفته رفته جایگاه خود را در زبان اهل فلسفه این دیار بازکرده‌اند. البته این سخن به این معنی نیست که مباحث مطرح در ذیل این عناوین در سنت فلسفی ما مورد توجه نبوده‌اند. بدون شک بخشی از این مباحث در آثار فیلسوفان اسلامی ـ مخصوصا فیلسوفان متقدم ـ  مورد بررسی قرار گرفته‌اند؛ چنانکه در فلسفه باستان غربی نیز بسیاری از این مباحث مورد توجه و علاقه فیلسوفان بوده‌اند. اما ظهور این عناوین و شاخه‌های مستقل از دوران جدید فلسفه در مغرب زمین آغاز شده و اکنون میان ما نیز کم و بیش رواج یافته است. پس از مدتی اصطلاح «فلسفه‌های مضاف» به منزله نامی مشترک برای این عناوین جدید در ایران رایج شد. برای بررسی دقیق‌تر اهمیت فلسفه‌های مضاف در مغرب زمین، گفتگویی با پروفسور کوین ریچاردز رئیس دانشکده هنر آکادمی هنرهای زیبای پنسیلوانیای آمریکا انجام شده است که در ادامه از نظر می‌گذرد. «دریدای دوباره چارچوب‌بندی شده» از جمله آثار ریچاردز است.

*اهمیت شاخه‌های تخصصی فلسفه(فلسفه مضاف) مانند فلسفه تاریخ، فلسفه زبان، فلسفه دین، فلسفه علم و مانند اینها در چیست؟

ظهور شاخه‌های تخصصی فلسفه(فلسفه مضاف) در غرب به فرهنگ پسا-رنسانس باز می‌گردد. هرچند که مدل چنین تخصص‌گرایی (در فلسفه) به عهد عتیق باز می‌گردد. فلسفه تخصصی نشان دهنده حرکت به سمت تخصص‌گرایی و به دنبال ستایش مدرنیته است. در این فرآیند، دامنه گسترش می‌یابد که بازتاب دهنده سایر زمینه ها مانند علم، تاریخ و مذهب است. در حالی‌که به برخی از موضوعات کاملا تخصصی مانند زبان و اخلاق نیز می‌پردازد. در این هیبت، فلسفه ارائه دهنده قسمی از کاوش است که به تاثیر این زمینه‌ها و ارتباط آنها با رشد بیشتر بشریت همراه است.

رشد این رشته‌های تخصصی، همزمان ممکن است به همراه بسط بیشتر تخصص‌گرایی در تمامی رشته‌ها در قالب نوسازی به چشم بخورد.   اصول صنعتی شدن شامل همه عرصه‌های جامعه از جمله بخش آکادمیک آن می‌شود. به مانند فعالیت‌های کارگران یک کارخانه که با تاکید بر وظیفه‌شان، روز به روز تخصصی‌تر شد، فلسفه و سایر شاخه‌های علوم آکادمیک در غرب نیز طی سه قرن گذشته به شدت تخصصی شدند. چنانچه «کانت» توانایی نوشتن در باب زلزله، زیبایی‌شناسی، ریاضیات و ستاره‌شناسی داشت، در حالی‌که مشغول بنا نهادن خشت‌های اولیه ایده آلیسم مترقی آلمانی بود، اما امروزه دایره فعالیت‌های فیلسوف نسبتا محدود شده است. هر چند که استثنائات شاخصی هم در این میان به چشم می‌خورند.

به عنوان مثال، «ژاک دریدا» در بسیاری از زمینه‌ها قلم می‌زند که خارج از حیطه فلسفه هستند؛ مانند معماری، هنر و قانون. این در حالیست که تمرکز تخصصی خود را بر روی پدیده‌شناسی متمرکز کرده است. همزمان، یکی از موضوعاتی که نگرانی‌ها را درباره کار «دریدا» افزایش می‌دهد، پرداختن وی به رشته‌های دیگر است. یعنی شاخه‌های مختلف تخصصی فلسفه در حالیکه فضایی برای انعکاس اخلاقی فراهم می‌کنند، شاید فضایی هم برای تفوق بر سایر رشته‌ها فراهم کند. «دریدا» در کارهای خود حاکمیت و لغو روابط قدرت به دلیل رشته‌های تخصصی شده فلسفه را زیر سوال برده و همچنین هرگونه‌ای از حاکمیت یکپارچه که تفاوت‌ها را به حاشیه می‌راند نیز محل سوال می‌داند.

در زیبایی‌شناسی، به عنوان مثال، «دریدا» معتقد است که برای نظارت بر هنر و ادبیات در میان تحلیل فلسفی بسیار تلاش می‌شود. از نظر «دریدا» این مساله ادبیات و هنر را مجبور به چاپلوسی برای فلسفه می‌کند؛ شاخه‌ای از دانش که می‌تواند به شکلی فرضی در مورد شاخه‌های دیگر تحقیق قضاوت کند. هرچند «دریدا» به حالتی اشاره می‌کند که در آن، هنر و ادبیات پا را از دامنه فلسفه فراتر می‌گذارند. در اصل، وی با گشودن باب گفتگویی پر حاصل‌تر میان شاخه‌های مختلف تحقیق، رابطه هرمی میان هنر و فلسفه که زیبایی شناختی در آن شکل می‌گیرد را معکوس می‌کند.

بنابراین مدرنیته در حالی منجر به افزایش فاصله میان شاخه‌های تخصصی مختلف فلسفه می‌شود، که ریشه‌های آن در زیبایی شناختی قرار دارد. ما می‌توانیم شکل‌های معاصری را ببینیم که ارزش‌های سنت را زیر سوال می‌برند، در حالیکه به دنبال این مساله هستند که چگونه این شاخه‌های مختلف سعی در تعریف و محدودکردن شاخه تحقیق به همراه سایر رشته‌ها می‌کنند.

*در غرب بیشتر بر روی چه شاخه‌های تخصصی از فلسفه کار می‌کنند و چرا؟

امروزه، به نظر می‌رسد دو شاخه تخصصی مختلف در فلسفه وجود داشته باشند. بسیاری از کارهای علمی در فلسفه در راستای بسط و یا عکس‌العمل به بینش متفکرینی همچون «دریدا»، «دلوز»، «گاتاری»، «کریستوا»، «ایریگری»، «لاکان» و «فوکو» انجام می‌شوند.

در ارتباط با رشد توامان تکنولوژی و فرهنگ، دو شاخه مرتبط تخصصی مرتبط وجود دارند. اول، تفکر پست اومانیسم که متاثر از تعدادی پدیده معاصر مهم مانند محیط زیست، هوش مصنوعی، حیوانات، لقاح مصنوعی، پیوندهای ژنتیکی و مسائلی دیگر که نشانگر افق قرن بیست و یکم هستند. دوم، پیشرفت‌های جدید در فلسفه به وجود آمده که ناشی از ماتریالیسم و عمل گرایی (پراگماتیسم) هستند.

 به عنوان مثال، رئالیسم فکری و ماتریالیسم نوین، نقطه مقابل جهانی است که به سمت ویروس مجازی (شدن) پیش رفته است. ما شاهد کاوش مورد تجربه فیزیکی و عاطفی  چیزهایی هستیم که سنت تفکر در مورد حقیقت و وجود را ادامه می‌دهد. اما اکنون این کاوش از پس چشمی‌های متعلق به عصر تکنولوژی و اطلاعات انجام می‌گیرد.

در مرحله‌ای دیگر، زمانی که شخصی امروزه حرفه فلسفه را مورد بررسی قرار می‌دهد، علاقمندی به فلسفه علم، فلسفه زبان، فلسفه دین و سایر شاخه‌های سنتی فلسفه حتی آنجا که شاهد رشد در حوزه‌هایی همچون فلسفه محیط زیست، اخلاق پزشکی و سایر مسائل مبرم اجتماعی باشیم هم پا برجا باقی خواهد ماند.

این ممکن است نشانگر وجهی از صنعتی شدن محیط‌های علمی، انباشت دپارتمان‌های فلسفه، سمینارها و نشست‌ها در راستای تامین علاقه مندی‌های گوناگون باشد اما همزمان، من فکر می‌کنم (این موضوع) می‌تواند نشانگر بعضی بینش‌ها در مورد اینکه چگونه تخصص‌گرایی در فلسفه می‌تواند شروعی برای تغییر در موضوعات خاص شود، باشد. به عنوان مثال، ممکن است شخصی علاوه بر رشد مسائل فلسفی پیرامون موضوعاتی چون محیط زیست، حقیقت و اخلاق، شاهد گسترش رسیدگی به سنت‌های فلسفی هم باشد.

در جدیدترین تحقیقات انجام شده توسط انجمن فلسفه آمریکا، برجسته‌ترین بخش‌های پیرامون حوزه‌های غیر اروپایی فلسفه به عنوان بازتاب دوره جدید جهانی شدن است. درحالی که همچنین، سرآغاز حوزه‌های جدید پژوهش مانند فلسفه تطبیقی که ارائه کننده گفتگو میان سنت‌های فلسفی نیز هست. تمامی اینها اشاره کننده به فرصت‌های جدید برای ساخت دانش جمعی ما و راه‌های تفکر درباره هستی هستند.

*کدامیک از انواع فلسفه قاره ای یا تحلیلی، توجه بیشتری به فلسفه مضاف دارند؟

در مورد تحلیل شاخه‌های مختلف فلسفه و سوال در مورد نقش فلسفه در سایر زمینه‌ها، تعدادی از متفکرین که می‌توان به آنها اشاره کرد، نوعا از قاره اروپا هستند. «آلن بودیو» طیف گسترده‌ای از تحقیقات در حوزه‌های مختلف از سینما، شعر و زیبا شناختی گرفته تا سیاست و اخلاق را انجام داده است.

«جورجیو آگامبن»، دیگر متفکر مهمی است که در حوزه‌هایی چون مذهب، تاریخ و به ویژه فلسفه زبان کار کرده در حالیکه تحقیقات و تفکراتی اخیر دیگری نیز در ارتباط با این حوزه‌ها را نیز آغاز کرده‌اند. اخیرا «پیتر اسلوتردیژک»، کارهای تحلیلی بسیار قوی را آغاز کرده است. کتاب «نقد عقل کلبی» همچنان در ارتباط با فهم برخی از دلایل بی‌عاطفگی در غرب، اثری بسیار مهم تلقی می‌شود. در حالی که کتاب «نه خورشید، نه مرگ» به شکلی صریح تر به جهان امروز و سوالات پیرامون پست اومانیسم و برخی از شاخه‌های جدیدتر فلسفه که طی دهه‌های گذشته ظهور کرده‌اند، اشاره می‌کند.   این در حالی است که «اسلوتردیژک» ضمن استفاده مبتکرانه از کار فلاسفه کلاسیک، توانایی خود در برقراری ارتباط میان گذشته و حال و البته آینده را نشان می‌دهد.

نظر شما