شناسهٔ خبر: 45004 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نسل آرایش و پیرایش/ تحلیل دهه هشتادی‌ها و تحركات اجتماعی آنها در گفت و گو با محمدرضا تاجیك

تجمعی كه دبیرستانی‌های تهرانی چندی پیش در مقابل مركز خرید «كوروش» داشتند بار دیگر به بهت ناظران و تحلیلگران اجتماعی انجامید. در این شماره «سیاستنامه» طی گفت‌وگویی مكتوب با محمدرضا تاجیك، استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی به تحلیل رفتاری این نسل پرداختیم. تاجیك در این گفت‌وگو با نگاهی فلسفی و سیاسی سعی كرده رفتار این نسل را مورد تحلیل و بررسی قرار دهد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد؛ تجمعی كه دبیرستانی‌های تهرانی چندی پیش در مقابل مركز خرید «كوروش» داشتند بار دیگر به بهت ناظران و تحلیلگران اجتماعی انجامید. آنها پیش از این با مشاهده تشییع جنازه خواننده جوان پاپ، اعتراض به سگ‌كشی در شیراز و نیز اعتراض دبیرستانی‌ها در بسیاری از استان‌های كشور به نحوه برگزاری امتحانات نهایی پایان سال‌شان به تحلیل رفتارهای نسلی كه از آنها با عنوان «دهه هشتادی‌ها» یاد می‌شود، پرداخته بودند اما اتفاق پاساژ كوروش برگه مهم‌تری از توانایی‌ها و به همان میزان تعجب‌آورتری بود كه توسط این نسل رو شد.

در این شماره «سیاستنامه» طی گفت‌وگویی مكتوب با محمدرضا تاجیك، استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی به تحلیل رفتاری این نسل پرداختیم. تاجیك در این گفت‌وگو با نگاهی فلسفی و سیاسی سعی كرده رفتار این نسل را مورد تحلیل و بررسی قرار دهد.
 به باور تاجیك این نسل به‌مثابه یك سوژه سیاسی، هیچ عنصر ماهوی و ذاتی و ثابت و ضروری‌ای ندارد، بلكه دایم در حال صیرورت و تغییر و شدن است؛ سوژه همچون فرآیند و نه سوژه همچون جوهر. چنین سوژه‌ای بیش از آنكه محصول نظر باشد، برآمده از كنش‌ورزی و پراكسیس است و در كنش و واكنش بین كردارهای مختلف ساخته می‌شود. چنین سوژه‌ای از بطن روابط متقارن و متقابل ساخته می‌شود.
همان طور كه می‌دانید مدتی است در رسانه‌ها و برخی محافل روشنفكری در خصوص تغییر نسل اظهارنظرهایی می‌شود. منظور از تغییر نسل هم ورود موثر نوجوانان دهه ٨٠ به عرصه رسمی جامعه است. برخی تحلیلگران برای فهم پدیده‌هایی نظیر تشییع جنازه مرحوم پاشایی (خواننده جوان پاپ)، اعتراض به مساله سگ‌كشی در شیراز، اعتراض به برگزاری امتحانات نهایی دبیرستانی‌ها، تجمع در برابر مركز خرید «كوروش» و... صحبت از تغییر نسل می‌كنند و این مساله را اصلی‌ترین عامل همه این موارد می‌دانند. نظر شما در این مورد چیست؟ آیا همه این اتفاقات را باید ناشی از تغییر نسل در ایران دانست یا صرفا این موضوع را باید محدود به امكانات جدید و شبكه‌های اجتماعی و مجازی تازه و همچنین سهولت دسترسی به آنها بدانیم؟ در واقع شاید بتوان گفت پدیده‌هایی كه به آن اشاره شد نه به علت تغییر نسل بلكه به علت برخورداری جامعه از امكانات جدید است. هرچند البته در سنین نوجوانی فرصت و انگیزه بیشتری برای استفاده از چنین ابزار و شبكه‌هایی وجود دارد. نظر شما در این مورد چیست؟
تردیدی ندارم كه نوعی شكاف و شیار و فاصله نسلی در بطن و متن جامعه امروز ما جاری است. اما اجازه بدهید این پدیده‌ها را در پرتو منظر و نظری دیگر- كه بی‌ارتباط با شكاف نسلی نیست- تحلیل كنم. می‌دانیم فوكو از نوعی اخلاق زیبایی‌شناختی سخن می‌گوید كه نه بر اطاعت و سرسپردگی به قانون یا نهادهای مجازات‌گر، بلكه مبتنی بر نوعی تصمیم و انتخاب شخصی برای برگزیدن زندگی و سرنوشت خود است. اخلاق زیبایی‌شناختی نه همچون اخلاق مسیحی بر نوعی انحلال فردیت در اتوریته شبان/دیگری بزرگ بنا شده و نه همچون نرمالیزاسیون روانشناسی از نوعی بهنجارسازی همگانی و سلطه‌جویانه سخن می‌گوید كه هر گونه تفاوت و دیگربودگی را همچون انحراف و بیماری سركوب می‌كند، بلكه بر سوژه‌های خودآیین تاكید می‌كند. این‌نوع اخلاق، كلی و قانون‌بنیاد نیست، بلكه سبكی شخصی از زیستن است. به بیان دیگر، این اخلاق نوعی «رابطه خود با خود» است كه «رابطه خود با دیگری» را تعیین می‌كند. پس، از این منظر، اخلاق زیبایی‌شناختی، اخلاق سوژه‌های فعال و آزاد یا قلمروی آزادی و برابری و آفرینش خود است. برخلاف اخلاق راهبانه كه عرصه اطاعت و فرمانبری و انقیاد و نابرابری و انكار خود است، اخلاق زیبایی‌شناختی نیازمند «مراقبت از خود» است، اما اخلاق راهبانه منتهی به «مراقبت شدن از سوی دیگران» می‌شود. مومن مسیحی به سبب گناه نخستین، اراده‌اش چنان آلوده و منحرفانه است و آنچنان از خود دور افتاده كه لازم است كه برای بازپیوستن به خویشتن، واسطه‌ای همچون دیگری بزرگ وجود داشته باشد: شبان از ما به ما نزدیك‌تر است. فوكو در جای دیگر تصریح می‌كند: به زهدی نیازمندیم كه به‌جای آنكه برساخته چشم‌های سلطه‌جویی باشد كه به‌نام «اراده به دانستن» بر شناخت از دیگران و كنترل و سلطه بر آنها متمركز باشد، معطوف به شناخت خود و مراقبت از خود باشد. بدین معنا، زهد معطوف به مراقبه همچون گفتمان ضددیداری است كه در تقابل با چشم‌هایی است كه دیگران را به ابژه خویش تبدیل می‌كنند، بلكه در خدمت شكل‌گیری روابط برابر/آزاد با دیگران قرار دارد. ژیژك نیز به تاثیر از لاكان از نوعی اخلاق متكی بر روانكاوی سخن می‌گوید: یك‌جور متمم بین‌الاذهانی ضابطه مشهور لاكان كه «از میلت صرف‌نظر نكن» یا «به میلت وفادار بمان»: تا جایی كه می‌توانی از تجاوز و ورود ناخوانده به ساحت خیال دیگری بپرهیز، یعنی تا جایی كه در توان داری حرمت «امر مطلق جزیی» را نگه‌دار، یعنی به شیوه‌ای كه او عالم معنای خویش را به سیاقی مطلقا مختص به خویش سامان می‌دهد احترام بگزار. اخلاقی از این دست خیالی نیست (نمی‌گوید به همسایه‌ات عشق بورز درست همان‌گونه كه خویشتن را دوست می‌داری و او را مانند خویش می‌یابی، یعنی تا به حدی كه می‌توانی در او تصویری خیالی از خویش بازیاب)، نمادین هم نیست (نمی‌گوید حرمت دیگری نگه‌دار، به اعتبار كرامت و شانی كه هویت‌یابی نمادین وی بدو بخشیده، به اعتبار این واقعیت كه او به همان اجتماع نمادینی تعلق دارد كه ما داریم، ولو این اجتماع را به وسیع‌ترین منبع كلمه در نظر‌گیریم و به او «از آن حیث كه موجودی بشری است» احترام بگذاریم). چیزی كه به دیگری كرامت و شان یك «شخص» می‌بخشد هیچ ویژگی جهانشمولی- نمادینی نیست، بلكه دقیقا آن چیزی است كه «مطلقا مختص» اوست، یعنی همان عالم خیال وی، همان بخش از وجود او كه به یقین هرگز نمی‌توانیم در آن با او اشتراك داشته باشیم. این حكم را می‌توان با واژگان كانت چنین بازگفت: ما به دیگری به اعتبار قانون اخلاقی كلی و جهانشمولی كه در درون هر یك از ما ماوا دارد حرمت می‌نهیم، به واسطه هسته به‌شدت «احساساتی» و «بیمارگون» وجود وی بدو احترام می‌گذاریم، به اعتبار شیوه مطلقا خودویژه‌ای كه هر یك از ما «جهان خویش را در رویاهایش می‌بیند» و كام‌جویی‌هایش را سامان می‌دهد.
اتوس (سبك زندگی) و لوگوس (زبان) نسل كنونی ایرانی نیز، بیش و پیش از آنكه جمعی و عام باشد، خاص و شخصی است. نسل كنونی ایرانی به‌مثابه یك سوژه سیاسی، هیچ عنصر ماهوی و ذاتی و ثابت و ضروری‌ای ندارد، بلكه دایم در حال صیرورت و تغییر و شدن است؛ سوژه همچون فرآیند و نه سوژه همچون جوهر. چنین سوژه‌ای بیش از آنكه محصول نظر باشد، برآمده از كنش‌ورزی و پراكسیس است و در كنش و واكنش بین كردارهای مختلف ساخته می‌شود. چنین سوژه‌ای از بطن روابط متقارن و متقابل ساخته می‌شود؛ به تعبیری دیگر، مكان شكل‌گیری چنین سوژه‌ای، قلمرویی همچون اگورای آتن است: فضایی برای دیالوگ. سوژه‌ای خودآیین كه تنها در روابط پارسیایی شركت می‌جوید، در روابطی كه هر كس حق و جرات و شهامت گفتنِ آن چیزهایی را دارد كه در ضمیر خود نگهداری می‌كند. تحت چنین روابط و مناسباتی است كه هر گونه مرجعیت‌گرایی معرفتی نقد می‌شود. این روابط متقارن و متقابل هرگز نمی‌توانند ذیل كردارهای شكاف‌انداز و دوقطبی‌ساز ضابطه‌بندی شوند. این نسل نابرابری معرفتی و برتری نهادن برخی چشم‌ها بر برخی دیگر، را حادترین شكل تبعیض و ستم دانسته و به انكار مرجعیت‌سازی معرفتی پرداخته با زبان كنش و رفتار فریاد برمی‌آورد كه هیچ سوژه‌ای به عنوان «دانای كل» وجود ندارد؛ به زبان اسپینوزایی، هیچ سوژه‌ای وجود ندارد كه بتواند از وجه سرمدیت به هستی نظر كند. هر چشمی اسیر محدودیت‌ها و مناظر خویش است و نمی‌تواند از این تنگناها فرا رود و خداگونه ببیند و بیندیشد و زندگی كند و راجع به زندگی دیگران به داوری نشیند. با وجود تاكید بر تمامی این تفاوت‌ها و تمایزهای نسلی، نمی‌خواهم آنچه این‌روزها در جامعه- از جمله موردی كه بدان اشاره كردید - می‌گذرد را تماما ناشی از تفاوت نسلی بدانم، بلكه تنها در پرتو مجالی كه این پرسش فراهم كرده می‌خواهم از صدای پای دور شدن و رفتنی خبر بدهم.
طبیعی است كه هر تغییر نسلی در هر جامعه‌ای تا حدودی تفاوت خود را با نسل پیش از خود نشان می‌دهد كه این تفاوت‌ها در مواردی خیلی هم جدی هستند اما این مساله منحصر به نسل جدید (مثلا دهه هشتادی‌ها) نیست. آیا شما همچنین فكر می‌كنید یا به عكس معتقدید در این تغییر نسل، شاهد تغییرات جدی‌تر، بنیادی‌تر و ریشه‌ای‌تری هستیم؟ در این صورت چه شواهدی را می‌توان برای اثبات این نظر ارایه داد؟
بی‌تردید، هر جامعه‌ای در هر مرحله از حیات تاریخی خود با نوع و میزانی از تفاوت و تمایز نسلی مواجه است و تا زمانی كه این «تفاوت» در صورت و سیرت یك «گسست و شكاف رادیكال» بروز و ظهور نكرده، به یك «مساله» یا «مشكله و معضله» اجتماعی- سیاسی تبدیل نمی‌شود- یا به بیان دیگر، امری بدیهی و طبیعی تعریف می‌شود. آنچه در جامعه امروز ما یا تاریخ اكنون ما در مسیر حادث شدن است، از یك سو، نوعی تراكم تفاوت‌ها و شكاف‌ها، از سوی دیگر، نوعی سیاسی‌شدن و رادیكالیزه‌شدن آن و از جانب سوم، نوعی واكنش غیرمتعارف و غیرمعقول در برابر آن است. بنابراین، اگرچه معتقدم كه این تفاوت و شكاف نسلی نشان و نشانه‌های متفاوتی با خود همراه دارد اما بیشتر معتقدم كه آنچه امروز این تفاوت را به یك مساله تبدیل كرده، نوع «خوانش» و «قرائت» رسمی از آن است. با این بیان می‌خواهم بگویم كه این گفتمان مسلط است كه امر «عادی» را به «غیرعادی» و امر «متعارف» را به «غیرمتعارف» و امر «غیرامنیتی» را به «امنیتی» تبدیل می‌كند و سپس خود را در مصاف با آن می‌بیند و به هر حشیشی برای مقابله و مواجهه با آن متوسل می‌شود.
شاید لازم باشد اینجا قبل از پرداختن به ادامه بحث یك تعریفی از خود مفهوم «نسل» داشته باشیم. اساسا نسل چیست و چطور می‌توان آن را محاسبه كرد؟ به بیان دیگر هر نسل به چه تعداد سال اطلاق می‌شود؟
نسل دلالت توضیحی دارد بر نوع و سطحی از اختلاف و تفاوت و تمایز فردی و گروهی در ساحت‌های گوناگون فرهنگی، اجتماعی، منفعتی، احساسی، رفتاری و... كه به بیان دیوید وایت، گاه در اثر یك واقعه فراموش‌نشدنی همچون جنگ شهری، مصیبت طبیعی یا هر حادثه سیاسی- اجتماعی مهم دیگر و گاه در نتیجه تغییر ناگهانی در ساختار جمعیت كه زمینه‌ساز موفقیت یا شكست نسلی شود، ایجاد فضای مقدس كه موجب پایداری حافظه جمعی از امر مقدس ایده‌آلی شود، فراهم شدن فرصت مناسب ولی موقت كه توام با خوشحالی كم برای گروه خاصی باشد، شكل می‌گیرد. نسل همچنین دلالت دارد بر میانگین فاصله سنی بین تولد والدین و فرزندان.
خصوصیات و ویژگی‌های این نسل- دهه هشتادی‌ها- را چطور ارزیابی می‌كنید و اصلی‌ترین وجوه تمایز آن را با نسل‌های قبل از خود چطور می‌بینید؟
من ویژگی‌های بارز این نسل را در «سوبژكتیویته شخصی»، «تمایلات اكسپرسیونیستی»، «انكار مرجعیت‌سازی معرفتی و دانای كل، اخلاق شخصی، امتناع از آنچه هستند، امتناع از حكومت‌شدن (در معنای عام)، تمایل به سوژه‌بودگی سیاسی (سخن گفتن به‌جای خود، برای خود و به زبان خود) و... می‌دانم.
این ویژگی‌ها را تا چه حد برای این نسل پایدار می‌دانید؟ آیا نمی‌توان گفت این رفتاری كه در این نسل شاهدیم به اقتضای سن‌شان هست و نه نسل‌شان؟ و با پا گذاشتن به سنین جوانی كم‌كم ویژگی‌های كنونی خودشان را از دست می‌دهند؟
یكی از ویژگی‌های این نسل، تلون در ویژگی‌های نسلی است. به بیان دیگر، این نسل سخت از این استعداد برخوردار است كه به اقتضا خود را آرایش و پیرایش منشی و روشی دهد. شاید مشكل نیز دقیقا در همین ناپایداری شخصیتی نهفته باشد: اصحاب تصمیم و تدبیر و اربابان قدرت و سیاست جامعه با نسلی مواجهند كه به‌سهولت در هیچ قاب و قالبِ تعریفی، تصویری، تحلیلی و تجویزی نمی‌گنجد و همواره در حال تغییر حال و احوال و آفرینش خود در صورت و سیرت دیگری است.
چطور می‌توان دغدغه‌های نسل جدید امروز جامعه ایران را صورت‌بندی كرد؟ در واقع آنها چه دركی از زندگی دارند یا چه چیزی را در زندگی خود دنبال می‌كنند كه با نسل‌های پیشین متفاوت است؟
پاسخ به این پرسش نیازمند پیمایشی علمی و دقیق است. در این مجال تنها می‌توانم بگویم كه نسل امروز بیش و پیش از هر نسلی در تاریخ اكنون خود می‌زیید و دل‌مشغول زندگی روزمره و چگونه بودن و زیستن در «این جهان» و در «این لحظه» است. اما متاسفانه داده‌ها و یافته‌های یك پیمایش علمی در جامعه امروز ما حكایت از آن دارد كه وضعیت ذهنی جوانان ما دوبرابرو نیم منفی‌تر از شرایط عینی آنان است و بیشتر آنان چندان امیدی به بهبود شرایط امروز و فردای خود ندارند. رفتار نسل كنونی ما دقیقا تجلی و ترجمان همین شرایط ذهنی و روحی و روانی و احساسی است.
چه عواملی را در به وجود آمدن نسلی كه مختصات آن را ترسیم كردید و ویژگی‌هایش را برشمردید دخیل می‌دانید؟
 عوامل بسیاری در تولد و بالندگی چنین نسلی موثرند. در یك نگاه جامع و همه‌سونگر (بر مبنای منطق تعین چندجانبه) ما نمی‌توانیم از نقش و تاثیر انقلاب اطلاعات و ارتباطات و جهانی‌شدن و امپریالیسم خبری و فرهنگی، از یك سو  و نقش و تاثیر شرایط فرهنگی، اجتماعی، هنری، سیاسی، معرفتی و اقتصادی داخلی، از سوی دیگر و مدیریت نسلی گروه‌های مرجع و نهادهای مسوول، از جانب سوم، بی‌تامل و تعمق و تفكر عبور كنیم.
این تغییر نسل و تفاوت آن را تنها در یك طبقه مشخص (طبقه متوسط) است یا رگه‌هایی از این تغییر را در سایر طبقات اجتماعی می‌توان مشاهده كرد؟
اگرچه این تفاوت نسلی در گستره و پهنه طبقه متوسط بیشتر خودنمایی می‌كند، اما بی‌تردید، به این طبقه محدود و محصور نمی‌شود. نتایج برخی از تحقیقات میدانی نیز حكایت از نوعی فاصله نسلی در طبقات پایین و بالای جامعه دارد.
این تغییر تا چه حد برای جامعه فرصت است و تا چه میزان تهدید محسوب می‌شود؟
همان‌گونه كه گفتم هر نوع مواجهه ما با این پدیده، ربط تنگاتنگ و وثیق و معنادار دارد با نوع نگاه و خوانش ما از آن. تردیدی ندارم كه چنین پدیده‌ای جز در ساحت منظر و نظر برخی از اصحاب قدرت نمی‌تواند به‌مثابه «تهدید» تعریف شود.
این تغییرات را چطور می‌توان هدایت كرد تا از فرصت‌های آن بهره بیشتر و از تهدیدات یا خطرات احتمالی آن كاست؟
١- نخست باید بپذیریم كه این نسل معجون پریشانی از عقلانیت‌ها، احساسات، امیال، غرایز و شورهای متضاد و متناقض است و اجازه بدهیم عاطفه‌ها و احساسات و نیازها و خواسته‌ها و آرزوهای او با ما سخن بگوید.
٢- دوم، این نسل را اخته و مثله‌شده- به لحاظ روحی، روانی، احساسی، رفتاری، اعتقادی- نپسندیم و نخواهیم.
٣- سوم، غریزه بازیگوشی و پرخاشگری، شادی و عشق، سركشی و اعتراض، نرم‌خویی و درشت‌خویی این نسل را انحراف فرض نكنیم و سركوب نكنیم.
٤- چهارم، از زبانی قابل فهم و قابل دیالوگ با این نسل بهره بگیریم.
٥- پنجم، در رفتار و تصمیم‌ها و تدبیرهای خود تاملی نقادانه داشته باشیم و نقش خود را در این واگرایی و فاصله نسلی ببینیم.
چه ابزار، یا اشخاص یا سیاست‌هایی می‌تواند در هدایت و به نوعی مدیریت این نسل كارایی داشته باشد؟ در واقع، به نظر شما این نسل از چه كسانی حرف‌شنوی دارد و به نوعی برایش حجت محسوب می‌شود؟ پدر و مادر؟ روحانیت؟ روشنفكران؟ حكمای شرقی؟ فلاسفه غربی؟ نویسندگان ادبی؟ عالمان علوم تجربی؟ سوپراستارهای سینما؟ خوانندگان؟ یا اساسا هیچ گروه مرجعی را نمی‌توان برای این نسل سراغ داشت؟
جامعه امروز ما با نوعی بحران گروه‌های مرجع سنتی مواجه است و جوان ما به طور فزاینده‌ای مرجع خود را در خود جست‌وجو می‌كند. با وجود این واقعیت، نمی‌توانیم از نقش موثر برخی از این گروه‌های مرجعی كه نام بردید، غافل شویم. گروه‌های مرجع ما برای حفظ منزلت و شان مرجعی خود نیازمند سیر و سفری در عالم جوانی و زیست‌جهان نسل كنونی جامعه، درك بافت و تافت احساسی و اعتقادی و روانی این زیست‌جهان و اتخاذ زبان و گفتمانی مناسب برای ایجاد رابطه‌ با این نسل هستند. گروه‌های مرجع باید زیبایی‌شناسی مدیریت نسلی را بیاموزند و با لطافت و ظرافت وارد حریم خصوصی آنان شوند.
این تغییر نسل چه تاثیری می‌تواند در رابطه حاكمیت با جامعه ایجاد كند؟ آیا به تشدید فاصله منجر خواهد شد یا از آنجایی كه این نسل نسبت به نسل قبلی خود احتمالا غیرسیاسی‌تر است اصطكاك كمتری را تجربه خواهد كرد؟
باز تكرار می‌كنم، چگونگی این تاثیر ربط مستقیم با چگونگی تفسیر حاكمیت از این «تغییر» دارد. در شرایط كنونی، من برای این «تغییر» آینده‌ای سیاسی‌تر، رادیكال‌تر، واگراتر، امنیتی‌تر و بحرانی‌تر تصویر می‌كنم. چون به بیان زیبای شفیعی‌كدكنی زانكه بر این پرده تاریك، این خاموشی نزدیك، آنچه می‌خواهم نمی‌بینم و آنچه می‌بینم نمی‌خواهم.
آیا اساسا این ادعا را قبول دارید كه از ویژگی‌های نسلی كه مورد بحث‌مان هستند این است كه چندان دغدغه سیاست ندارد و اساسا زمین بازی متفاوتی برای خود تعریف كرده است؟
خیر. كاملا معتقدم كه این نسل «امر سیاسی»، «سیاست»، «قدرت» و «مقاومت» را به‌گونه‌ای دیگر می‌بیند و می‌فهمد. در این مورد در آینده بیشتر سخن خواهم گفت.
چه آینده‌ای را برای این نسل متصور هستید؟ فكر می‌كنید چقدر در تحقق مطالبات خود می‌تواند موفق عمل كند؟
این نسل، نسل هوشیاری است. اگر نه به تجربت، اما با دانش و هوش دریافته است كه آینده‌اش موضوع اراده و ساختنش است. مطمئنم كه این نسل آهسته و پیوسته مطالبات خود را متحقق خواهد كرد.

 

نظر شما