شناسهٔ خبر: 45018 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

آیا فلسفه‌ورزی بدون مسئله‌مندی ممکن است؟/ نسبت فلسفه با مسائل روز

عضو هیأت علمی گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی می گوید: فلسفه، اگر از حالت قداست خارج شود و به طرح پرسش و تأمل درباره پرسش‌ها تبدیل شود، طبعاً با پرسش‌های امروز ما هم ارتباط برقرار می کند.

فرهنگ امروز/ساغر ترابی

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ آیا فلسفه بدون داشتن مسئله، محقق می‌شود؟ شرط امکان تفکر فلسفی چیست؟ به عقب‌تر برمی‌گردیم. فلسفه چگونه آغاز می‌شود؟

محمدرضا بهشتی در نشست «بازتاب اندیشه های فلسفی در آثار هنری» اشاره می‌کند که فلسفه از نمی‌دانم آغاز می‌شود. به گفته او، «سقراط در پاسخ به جوانی که می گوید می‌خواهم بروم علیه پدرم در دادگاه شهادت بدهم، می گوید آیا پدرت خلاف عدالت رفتار کرده است؟ او این سوال را تا آنجا پیش می برد تا جایی که فرد به نمی‌دانم می‌رسد. چون تا جایی که می‌دانیم، به سراغ سؤال نمی رویم و فلسفه از اینجا آغاز می شود و اصولا سؤال فلسفی این گونه آغاز می شود که بگوییم نمی دانیم.»

وی در سخنرانی دیگری با عنوان«حیرت، آغاز و انجام فلسفه» که در دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان برگزار شده بود اشاره کرد:«آرخه یا سرآغاز فلسفه، «حیرت» است.» او ادامه می‌دهد «اگر پرسشی واجد مؤلفه حیرت نباشد آن پرسش دیگر فلسفی نیست بلکه می‌تواند ذیل مقوله علم در معنای دانش(science)  قرار بگیرد.»

منظور از این حیرت چیست؟ بهشتی در ادامه سخنانش اشاره می‌کند: «حیرت به معنای آن است که مسئله‌ای بداهت قبلی خود را برای فرد از دست بدهد و تبدیل به یک دغدغه شود.» وی البته به تفاوت آغاز فلسفه در دوران باستان و دوران جدید اشاره می‌کند: «از دیگر تفاوت‌های فلسفه قدیم و جدید این است که سرآغاز فلسفه جدید «شک» است نه «حیرت».

وی در ادامه به تفاوت شک و حیرت می‌پردازد: «حیرت به معنای آن است که مسئله‌ای بداهت قبلی خود را برای فرد از دست بدهد و تبدیل به یک دغدغه شود. اما هدف از ارائه شک نائل آمدن به یقین و رهایی از بی اطمینانی است.» در نتیجه حیرت فلسفی که در نتیجه مواجهه‌ای انضمامی با عالم رخ داده  و مسئله‌ای عینی به این حیرت دامن زده، شکل می‌گیرد و فلسفه آغاز می‌شود.

فلسفه‌ اصیل، مسئله‌مند است و با جامعه و فرهنگ برآمده از آن نسبت دارد. در خلا شکل نمی‌گیرد و حیات گلخانه‌ای ندارد. کسانی که فلسفه را در نسبت با واقعیت و انضمامیت و مسئله‌مندی آن درک نمی‌کنند حیات فلسفه را به مخاطره می‌اندازند. به قول رضا داوری اردکانی در مقدمه «تمدن و تفکر غربی»، «وقتی بدون مسئله و به طور تصنعی به فلسفه و فلسفه‌بافی روی‌آورده شود آشوب بیشتر می‌شود و چه بسا کار به حماقت و مضحکه بکشد.» در چنین شرایطی که فلسفه قرار بوده آشوب را به نظم و وحدت برساند خود به این تلاطم و بی‌نظمی دامن می‌زند.

سید حمید طالب زاده، استاد دانشگاه تهران در میزگرد روز جهانی فلسفه اعتراض می‌کند که: «مسئله‌ ما چیست؟ باید به مسئله خود بپردازیم، مسئله‌ ما این است که فلسفه کجای زندگی ما قرار دارد، این همه فارغ‌التحصیل فلسفه به چه کار می‌آید؟»

سعید زیباکلام  دیگر استاد دانشگاه تهران نیز در همین راستا در گفتگو با طلیعه علوم انسانی(۷ تیر ۱۳۹۴) در اعتراض به عدم کارآمدی فارغ التحصیلان فلسفه در حل مسائل جامعه اشاره می‌کند که: «این بچه‌ها که فارغ التحصیل می‌شوند چه تاثیری در جامعه دارند؟ اجازه بدهید استطرادی کنم. گاهی اوقات که زمینه فراهم باشد از برخی از دانشجویان و استادان رشته‌های علوم‌اجتماعی و انسانی می‌پرسم شما چرا راجع به مذاکرات هسته‌ای جاری چیزی نمی‌گویید و نمی‌نویسید، خواه موافق و خواه مخالف؟ و واکنش نوعاً حاکی از وادادگی، بی‌انگیزگی، ندانم‌کاری و سردرگمی است.»

وی در ادامه این‌گونه می‌پرسد: «چرا عموم کارشناسان و کارشناسان ارشد و حتی اساتید ما در حوزه علوم‌اجتماعی نوعاً نسبت به پدیدارهای اجتماعی و انسانی جامعه ایران عقیم و سترون و حیران به نظر می‌آیند؟ اگر از عموم آن‌ها سؤال کنیم تنی چند از فحول و ستارگان رشته و حوزه تخصصی شان را نام برده، نام برخی از مهم‌ترین آثارشان را ذکر کنند و بالاخره برخی از مهم‌ترین آموزه‌ها و نظرات ویژه‌ی آنها را نام ببرند، نوعاً به سهولت این کار را گاه به همراه تاریخ و محل تولد و نیز تاریخ مرگ آنها انجام می‌دهند؛ اما اگر از آنها سؤال شود ربط آن خوانده‌ها به مسائل جامعه ایران چیست و یا چگونه می‌توان از آن مطالعات در جهت حل معضلات و حاجات جامعه ایران استفاده کرد مبهوت و سردرگم می‌شوند.»

زیباکلام علت این را در دانستن انبوهی از مطالب در هر یک از رشته‌های علوم انسانی‌ـ اجتماعی بدون دانستن خاستگاه طرح آن‌ها و چرایی طرح آن‌ها می‌داند و اشاره می‌کند که «معطوف نبودن آن مطالب به حل مسائل و حاجات و آلام و آرمان‌ها، مانند ریختن اطلاعات انبوهی در یک سی دی است.» او در نهایت آب پاکی را بر دستان متولیان امر می‌ریزد که «اگر از آن سی دی برای فهم و شناخت و رفع آلام و تحقق آمال و آرمان‌ها آبی می‌تواند گرم شود از ارتش عظیم دانش‌آموختگان دانشگاهی و جدیداً حوزوی نیز چنین خواهد شد. گویی دانشگاه‌های ما و اخیراً حوزه‌های مقلد دانشگاه ما اساساً و بنیاناً برای نقل و انتقال مطالب ساخته شده‌اند نه برای فکرکردن و اندیشیدن برای یافتن راه‌حل معضلات و حاجات مان.»

او برای حل این معضل پیشنهاد می‌دهد که ما بنشینیم و از نو درباره خاستگاه و یا به تعبیری دیگر، فلسفه‌ی وجودی دانشگاه و مؤسسات مشابه فکر کنیم و بنای جدیدی را متناسب با حاجات و انتظارات جدید و آمال و آرمان های جدید پی افکنیم.  او توضیح می‌دهد که «و مرادم هم از جدید، در اینجا، به طور مشخص و صریح انقلاب اسلامی شکوهمند و عظیم ایران است، با همه‌ کاستی‌ها و خطاها و جفاها و جهالت‌های ریز و بعضاً درشتی که در این سالهای متمادی در آن و به نام آن رخ داده است.»

زیباکلام، مسئله اکنون و اینجای ایران را انقلاب اسلامی و تحولات فکری و فرهنگی ناشی از آن می‌داند و فیلسوفی را که توان اندیشیدن به انقلاب اسلامی ندارد را عقیم و بی‌ثمر توصیف می کند. این الگو در انقلاب‌های دیگر دنیا تکرار شده به طور مثال یکی از اصلی‌ترین دغدغه‌های فیلسوف بزرگی چون هگل، انقلاب فرانسه است و از چنین خاستگاهی به طرح مباحث عظیم خود در پدیدارشناسی و منطق و فلسفه حق می‌پردازد.

در همین زمینه علی اصغر مصلح، استاد دانشگاه علامه طباطبایی در همایش «فلسفه و عرفان اسلامی در عالم معاصر» اذعان می‌دارد که «ما در عالم پسانیچه ای هستیم. ما در عالم پساکانتی و پساهگلی هستیم. فلسفه در همه فرهنگ ها حاصل مواجهه عقل با مسئله زمان است. به تعبیر هگل فلسفه مفهومی شدن زمانه اش است. فلسفه اگر بخواهد تاثیر ببخشد باید با مسائل زمانه درگیر شده باشد.» او در ادامه به برخی مسائل چون قدرت، دیگری و آینده اشاره می‌کند و به عدم طرح این مسائل در فلسفه و عرفان اسلامی معترض می‌شود.

او «بازاندیشی» را به عنوان راهی برای توانمند کردن فلسفه اسلامی در فکر کردن به مسائل اکنون می‌داند. بنا به تعریف وی «بازاندیشی کوششی برای پاسخ به پرسشی است که در اندیشه گذشته رخ داده است. به عنوان مثال یکی از پرسش های زمان ما «دیگری» است. فارابی، ابن سینا، ملاصدرا، ابن عربی و... به طور مستقیم به موضوع دیگری نپرداخته اند. اما ما می کوشیم با طرح پرسش دیگری در فضای فکر ابن عربی پاسخی دریافت کنیم.»

او گره خوردن فلسفه با مسئله را راهی به سوی آینده می‌داند و توضیح می‌دهد که «من با تعلقی که به فرهنگ ایرانی اسلامی دارم پرسش ها را به متفکران عرضه می کنم. من به گذشته رجوع می کنم ولی این برای باقی ماندن در گذشته نیست. اگر راهی به آینده باشد باید بر پایه گذشته باشد. لذا با رجوع به گذشته و طرح پرسش حال راهی برای آینده می یابم.»

نصرالله حکمت، عضو هیأت علمی گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی نیز در پاسخ به این پرسش خبرگزاری مهر که آیا فلسفه اسلامی در وضعیت حاضر قابلیت پاسخگویی به مسائل جدید جامعه را دارد یا خیر، گفته: «فلسفه اسلامی ‌در دوران ما در وضعیت انجماد قرار دارد. باید تلاش کنیم، انجماد فلسفه اسلامی ‌شکسته شود.»

حکمت در ادامه به قداست‌بخشی به فلسفه معترض شده و تصریح کرده: «فلسفه قداست پیدا کرده و منجمد شده و رابطه اش با مسائل قطع شده است. فلسفه، اگر از حالت قداست خارج شود و به طرح پرسش و تأمل درباره پرسش‌ها تبدیل شود، طبعاً با پرسش‌های امروز ما هم ارتباط برقرار می کند. پس اگر ما بخواهیم این انجمادها را بشکنیم و فلسفه را به دنیای امروزمان و مشکلات آن برگردانیم، باید حوزه‌اش را از حوزه دیانت خارج کنیم و آن را به عنوان امری که متعلق به تعقل و تفکر بشر است، در نظر بگیریم.»  

او همچنین معتقد است که ما نیازمند بحث مسأله‌شناسی هستیم. باید بدانیم که مسأله روز یعنی چه؟ آیا امروز مسأله‌ای داریم که پیشینه نداشته باشد؟ در ادامه او تأکید و تصریح دارد که «یکی از کاستیهای جدی کتاب‌های فلسفه اسلامی ‌بیتوجهی به تاریخ شکل گیر اندیشه‌ها و آرای فلسفی بوده است. بیش‌تر فیلسوفان مباحث را طوری مطرح کرده‌اند که گویا همواره به همین شکل بوده‌اند و هیچ تحولی در آن‌ها صورت نگرفته‌ است. این دشواری و بی زمانی از متون تحقیقی به متون تعلیمی راه یافته و دانشجویان را از دستیابی به تصویر روشن مباحث دور می سازد.»

با توجه به مباحث مطرح شده می‌توان گفت، فلسفه، هم تاریخ فلسفه است و هم اندیشه ورزی و هم نسبت وثیقی با امروز و الآن ما دارد. هم ماده‌ اندیشه می خواهد که بخشی از آن با تاریخی خواندن فلسفه حاصل می‌شود و هم صورت، که توانایی تفکر عمیق و ضابطه‌مند و تربیت‌شده نمود آن است و هم غایتی که در مسئله‌مندی خود را نشان می‌دهد. فقدان هر کدام راه به ناکجاآباد می برد و به فلسفه توسط شبه‌فلسفه از پشت و روبرو خنجر می‌زند.

اینجاست که باید تمسک جست به این قول فیض کاشانی با احترام به همه استادان و جریان‌هایی که حقیقتا فلسفه می‌ورزند:

شد مضامین در میان اهل معنی مبتذل/ تازه گوئی کو که آرد فکرش از ابکار حرف؟

نظر شما