شناسهٔ خبر: 45363 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

اهمیت شهاب‌الدین سهروردی در فلسفه اسلامی/رضا داوری اردکانی

نوشتار پیش رو برگرفته از کتاب ما و تاریخ فلسفه اسلامی نوشته دکتر رضا داوری اردکانی است که در آن به نقش و اهمیت شیخ اشراق در فلسفه اسلامی پرداخته است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ نوشتار پیش رو برگرفته از کتاب ما و تاریخ فلسفه اسلامی دکتر رضا داوری اردکانی است که به مناسبت سالروز شهادت شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی آن را از نظر می گذرانیم؛

سهروردی، صاحب کتاب  «‌حکمت‌الاشــراق» و موسس حوزه فلسفه اشراقی است. این فلسفه علی‎رغم قول کسانی مانند نالینو که میان فلسفه مشرقی ابن‌سینا و حکمت اشراقی سهروردی مناسبت ندیده‎اند، دنباله فلسفه مشرقی ابن‌سیناست و به‎تعبیری که سهروردی خود در آغاز قصه «الغربه الغربیه» آورده است او از جایی آغاز می‎کند که ابن‌سینا به آنجا رسیده است. مستند نالینو مطلبی است که سهروردی در کتاب «المشارع و المطارحات» نوشته و در آن فلسفه مشرقی بوعلی را همان فلسفه مشائی، در عبارات و اصطلاحات متفاوت دانسته است. وجود اختلاف میان استاد و شاگرد را تصدیق کنیم، اما آن را حد تقابل ندانیم. اختلاف میان ابن‌سینا و سهروردی هرگز به اختلاف میان ارسطو و افلاطون نمی‎رسد. اکنون در نظر آوریم که ابن‌سینا گرچه آشنایی چندان با افلاطون نداشته و آثار او را نمی‎شناخته است، از افلاطون چندان دور نیست. سهروردی هم که رئیس اشراقیان را افلاطون می‎دانسته است اولا دسترسی مستقیم به آثار این فیلسوف نداشته است و ثانیا وقتی در رویا به دیدار فیلسوفی نائل می‎شود، این فیلسوف ارسطوست. یعنی ارسطو به خوابش می‎آید و او مشکل خود را از ارسطو می‎پرسد.

اگر ابن‌سینا با مشائیان اختلاف اساسی و اصولی دارد، سهروردی هم در طراحی فلسفه خود از فارابی و ابن‌سینا نبریده و راه آن‎ها را ادامه داده است. این راه را باید شناخت. اگر ابن‌سینا هم در زمان سهروردی یا بعد از او زنده می‎شد و آثار خلف خویش را می‎خواند شاید همان حکمی را درباره او می‎کرد که سهروردی در مورد مشائی بودن صاحب اشارات و تنبیهات کرده است و مگر نه این است که شارحان ابن‌سینا همه یا تقریبا همه با ‌حکمت‌الاشراق سهروردی آشنا بودند و بزرگانشان چون فخررازی، نصیرالدین طوسی، جلال‌الدین دوانی، میرداماد استرآبادی و... تعلقی به آرا و اقوال سهروردی هم داشتند. این‎ها گرچه از اختلاف خبر داشتند، در هیچ جا از جدایی و گسست نگفتند و پیوستگی تاریخ میان ابن‌سینا و سهروردی را انکار نکردند. همین که فیلسوفان اشراقی آثار ابن‌سینا را خوانده و شرح کرده و از مطالب و مطاوی آن دفاع کرده‎اند، حاکی از توافق‎‎های اساسی میان دو فیلسوف است. این توافق را به مرتبه توافق سیاسی نباید تنزل داد. فیلسوف به قصد نتیجه‎گیری سیاسی و اجتماعی، فلسفه نمی‎گوید، هرچند فلسفه‎اش اگر محصور و محدود در تنگنای اغراض ایدئولوژیک و ملاحظات نظایر آن نباشد، چه‎بسا که آثار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی نیز بر آن مترتب شود.

علم و ادراک

به ابن‌سینا اعتراض شده که چرا به نفس خودآگاه و باقی معتقد است و چرا در پایان کتاب اشارات از عرفان و تصوف سخن گفته است. سهروردی هم نفس خودآگاه را از سنخ نور و نورانی می‎دیده و ادراک او به درجه آزادی و دوری‎اش از ظلمات «غربت غربی» بستگی دارد، هرچند در باب علم و ادراک، سهروردی با مشائیان موافق نبود زیرا راه علم را نه صرف تجرد، بلکه عین ظهور می‎دانست. سهروردی در قیاس با ابن‌سینا به حکمت قدیم ایرانی و نیز علم کشفی و ذوقی بیشتر توجه داشته است و راهنمایان او هم ـ‌چنان که ارسطو در رویا به او گفته است ـ ابویزید بسطامی و سهل بن عبدالله تستری بوده‎اند. اینکه بنیانگذار فلسفه اشراقی، یعنی ارسطو را به خواب می‎بیند وجهش این است که او ارسطو را در کتاب‎های «اثولوجیا» و «خیرِ محض» شناخته است اما سهروردی نسبت فکری خود را از ارسطو و افلاطون دورتر می‎برد. این نسبت فکری گرچه بیشتر یونانی است اما یونانی خالص نیست.

گفته‎اند که او اندیشه قومی را که با فلسفه نسبتی نداشته است در فلسفه وارد کرده تا رنگ ایرانی به آن بدهد. فلسفه اشراقی سهروردی در همان جهتی پدید آمده و سیر کرده است که طرح آغازین آن را در کتاب «الجمع» فارابی دیده‎ایم. فارابی میان آرای ارسطو و افلاطون الهی جمع کرد تا راه اتحاد دین و فلسفه را بگشاید. سهروردی گفته است که ابن‌سینا راه فلسفه مشرقی را می‎جست اما آن را نیافت و به منابع آن دسترسی پیدا نکرد. او خود به آثار حکمای فُرس نه از آن جهت که نیاکان او بودند، بلکه چون حکیم بودند نظر کرد و از آنان درس‎ها آموخت اما آن درس‎ها به قوم خاصی نسبت ندارد. سلسله نسب حکمت اشراقی از هرمس آغاز می‎شود و به آغاثاذیمون (شیث) و از او با واسطه در یک سلسله به شاه‌ موبد ایرانی و کیومرث و فریدون و کیخسرو و ابویزید بسطامی و حسین بن منصور حلاج و ابوالحسن خرقانی و در سلسله دیگر از هرمس و آغاثاذیمون به اسقلبیوس، فیثاغــورث، امپدوکلــس، افلاطون، نویسندگان کتاب‎های اثولوجیا و کتاب العلل و... تا ذوالنون مصری و ابوسهل تستری می‎رسد.

در این تاریخ از یک سو فلسفه و فیلسوف و از سوی دیگر، حکمت شرق و غرب، یونان، ایران و مصر با هم یگانه شده است. سهروردی با اینکه از «مشکوه الانوار» غزالی بهره‎ها برده است، در سلسله پیشروان خود نام نویسنده کتاب «تهافت الفلاسفه» را نیاورده است. یک فیلسوف ممکن است حتی از کتاب تهافت الفلاسفه درس‎ها بیاموزد، اما راه آن را دنبال نکند. تاثیر یک فیلسوف بر آرای فیلسوف دیگر صرفا از طریق آموختن جزئیات و مسائل متفرقه و رد و قبول آن‎ها نیست. فیلسوفی که به منابع گوناگون و تفاوت فکری رجوع می‎کند از هر مرجع و منبع مسائلی نمی‎گیرد که آن‎ها را در کنار مسائل أخذ شده از منابع دیگر قرار دهد؛ بلکه با فکر و بر اثر نیاز فکری به مرجعی رجوع می‎کند و در ابتدای رجوع شاید نوری از مرجع بتابد که راه او را روشن کند و مشکلاتی را از سر راه بردارد و اگر جز این باشد اقتباس عالمانه هم صورت نمی‎گیرد. در نظر آورید که اکنون یک استاد فلسفه که با ابن‌سینا و ملاصدرا آشناست به دکارت، کانت، ویلیام جیمز، فرگه، ویتگنشتاین، هوسرل، هایدگر و فوکو مراجعه کند و از هریک چیزی بگیرد و بخواهد آن‎ها را در یک اثر گردآورد، پیداست که از عهده بر نمی‎آید یا زحمت بیهوده می‎کشد و اثر بی‎ربط و بی‎معنایی پدید می‎آورد. سهروردی راه فارابی و ابن‌سینا را ادامه داده و با حفظ صورت فلسفه در تفکر خود این صورت را بیشتر هماهنگ با جهان اسلامی کرده است.

شبهه‎‎هایی از این قبیل که سهروردی به حکم علمای دین کشته شده و در آرا و اقوال او بعضی مطالب ناسازگار با مشهورات و مسلمات دین دیده می‎شود، ربطی به جوهر تفکر فیلسوف ندارد. وقتی کسی را صاحب تفکر دینی می‎شناسند به این معنا نیست که او پایبندی تام و تمام به شریعت دارد. کی‌یر کگارد دانمارکی را نویسنده و متفکر دینی می‎شناسند اما بسیاری از هم‌کیشان پروتستان، او را دیندار نمی‎دانستند. می‎گویند و درست می‎گویند که شیخ اشراق متفکر دینی نیست بلکه پیش‎برنده طرح فلسفه اسلامی است و علاوه بر این‎ها خود را در زمره فیلسوفان متوغل در تاله و استاد در بحث و نظر می‎دانسته است. پس این اشکال بی‎وجه است زیرا بر این اصل قرار دارد که فیلسوف عالم دینی هرچه می‎کند باید به قصد حفظ شریعت باشد. فلسفه مقصودی بیرون از خود ندارد و این نکته مهمی است که اگر به‎درستی فهمیده نشود، در درک فلسفه سوء ‎تفاهم‎‎ها پدید می‎آید.

تاثیر شاهنامه

سهروردی اگر آثار تمثیلی خود را به زبان فارسی نوشت از آن‎ رو بود که بینش و دریافت، مجال ترجمه به او نمی‎داد و گزارش خود را به زبانی که به ‎جانش نزدیک‎‎تر بود، می‎نوشت. فیلسوفی مثل او باید شاهنامه فردوسی را بخواند، نه اینکه اتفاقا آن را خوانده و مثلا تمثیل عقل سرخ را از آن گرفته باشد. او چون فیلسوف بود از فردوسی درس‎‎هایی آموخت که دیگران نمی‎توانستند بیاموزند. اگر سهروردی را فیلسوف می‎دانیم به هرجا توجه کرده باشد با آن توجه بر غنای فلسفه خود افزوده است و اگر فیلسوف نبوده است با معلومات پراکنده چه می‎توانسته است بکند.

فصل اشراقی

حکمت اشراقی سهروردی به‎عنوان فلسفه و علم نظری نیز نوری بر فلسفه‎‎های پیشین افکنده و در تاریخ فلسفه، حکمت و معارف دینی جوهر و نور مشترکی یافته است که هر کس بدان دست یابد، راهگشای تاریخ و ره‌آموز مردمان می‎شود. سهروردی ایرانی و مسلمان و فیلسوف اشراقی افلاطونی و اهل عرفان و از شجره ذوالنون مصری، ابویزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و... بود اما هیچ یک از این‎ها به‌تنهایی و حتی در مجموع معرف سهروردی نیستند. سهروردی، سهروردی صاحب ‌حکمت‌الاشراق و ده‎ها اثر فلسفی و چندین داستان تمثیلی زیباست. او فصلی از تاریخ فلسفه اسلامی را گشوده و پایان بخشیده است.

فارابی و ابن‌سینا به جمع و وفاق دین و فلسفه اندیشیده بودند. ابن‌سینا در اشارات و بعضی دیگر از آثار خود از هم‌زبانی با اهل عرفان و معرفت درآمده بود و علاوه بر این‎ها فلسفه‎نویسی به زبان فارسی را آزموده بود. کسانی هم به گردآوری کلمات حکمت‎آمیز اقوام و به‎خصوص ایرانیان پرداخته بودند. آیا کسی که آرا و تعبیر‎های حکمای سلف ایران را حکمت خسروانی نامید و آن را در فلسفه خود وارد کرد، سهروردی بود؟

 در تفکر این فیلسوف فلسفه یونانی با اسلام و حکمت ایرانی و تصوف نظری، تالیف درخشانی به‎وجود آوردند. سهروردی در مقدمه یکی از کتاب‌هایش نوشته است: ارسطو را به خواب دیدم و از او پرسیدم فیلسوفان یا بهتر بگویم متفکران بزرگ اسلامی کیانند؟ او پاسخ داد آنان ابویزید بسطامی و سهل بن عبدالله تستری هستند. با این بیان نظر او را راجع به تاریخ تفکر می‎توان فهمید. مگویید که این رویا‎ بوده و ارسطو در رویا چیزی به فیلسوف گفته است؛ رویابین سهروردی است، رویای فیلسوف کشف است.

سهروردی در حقیقت از ارسطو، استاد فیلسوفان، استنطاق کرده است. با این استنطاق او تاریخ را به شهادت می‎گیرد. هم‎چنین سهروردی در عالم اسلام جزو اولین فیلسوفانی است که به آیات و روایات استناد کرده است یا درست بگویم پیش از او کسی با این ظرافت و نکته‌سنجی فیلسوفانه به آن‎ها استناد نکرده است. ابوالحسن عامری به دین پرداخته بود و ابوعلی مسکویه مخصوصا به سنن و به روایت‎‎ها نظر داشت؛ چنان‎که بسیاری از روایت‎‎ها و سنن ایرانیان، یونانیان و اعراب را در کتاب جاویدان‎ خرد خود جمع کرده است، پس چگونه می‎توانسته است به کتب آسمانی و به روایات و کلمات اهل دین و اولیای دین بی‎توجه باشد؟ ولی سهروردی راه جمع حکمت‎ها را نشان داده است. سهروردی کاری کرده است که فیلسوفان بعد از او مانند نصیرالدین طوسی و میرداماد و ملاصدرا براساس آن، بنای بزرگی را بنیاد کردند.

در تفکر فلسفی جدید، بشر صاحب علم و تکنولوژی است. این واقع‌نمایی که ما به حکم عادت به علم نسبت می‎دهیم چیزی بازمانده از اندیشه جهان قدیم است. بحث در این نیست که آیا این را بپذیریم یا نظر سهروردی را. فیلسوف را به جنگ جهان مدرن هم نمی‎فرستیم و از سهروردی به‎دلیل مدرن نبودنش اعتراض نمی‎کنیم. ما سهروردی را کنار نمی‎گذاریم، عالم جدید را هم نمی‎توانیم ر‎ها کنیم یعنی این عالم ما را ر‎ها نمی‎کند، آیا سهروردی می‎تواند به ما کمک کند که در عالم معاصر موقع خود را بازشناسیم؟ سهروردی در این مورد چه می‎تواند بکند؟ نکته این است که اگر سهروردی هیچ کاری برای فلسفه اسلامی ایران نکرده بود این کار بزرگ او را باید روی سرمان بگذاریم که به زبان فارسی، فلسفه تعلیم کرده است. او آثاری به زبان فارسی نوشت که همیشه ماندگار خواهند بود.

به‎عبارت دیگر او فلسفه را به زبان فارسی به ما آموخت. فلسفه، زبان دارد. فلسفه زبان می‎خواهد. اگر من به‎عنوان دانشجوی فلسفه از سهروردی هیچ چیز یاد نگیرم یا با همه نظرهایش نتوانم کنار بیایم و حتی اگر هیچ یک از نظرهایش را نتوانم بپذیرم، حداقل از او زبان فلسفه می‎آموزم و بدانیم که اگر از او و امثال و نظایر کم‌تعداد او این زبان را نیاموزیم، فلسفه یاد نمی‎گیریم. می‎دانم که می‎فرمایید مگر یک آلمانی یا فرانسوی یا انگلیسی یا آمریکایی فیلسوف نمی‎شود؟ مگر آنجا‎ها فلسفه نیست؟ مگر ایرانیانی نیستند که با سهروردی سر و کاری ندارند و در اروپای غربی و ژاپن و استرالیا تفلسف می‎کنند و حتی صاحب نظر در فلسفه هستند؟ من کسانی را می‎شناسم که متصف به این صفات هستند، اما آن‎ها هم اگر فیلسوف هستند باید با زبان فلسفه آشنا باشند و با آن زبان فکر کنند.

تفسیری جدید از عرفان

همه ما به زبانی فکر می‎کنیم. ما فکر نمی‎کنیم و بعد از فکر، مضمون آن را در زبان قرار نمی‎دهیم. ما با زبان فکر می‎کنیم ما در زبان فکر می‎کنیم. ما در خانه زبان فکر می‎کنیم. اگر کسی به این زبان فکر می‎کند، باید زبان فلسفه و مثلا زبان فلسفه در فارسی را یاد بگیرد. سهروردی یکی از معلمان بزرگ این زبان است. او اگر هیچ چیز نداشت و هیچ چیز نو نیاورده بود ـ‌که البته آورده است. نوشتن فلسفه به زبان فارسی در تاریخ فلسفه ما یک حادثه مهم است.

مقام پیشگامی ابن‌سینا را از یاد نبریم، اما سهروردی راهی را که ابن‌سینا گشوده بود، هموار کرد. شاید اگر او نبود فلسفه اسلامی مسیر دیگری پیدا می‎کرد. کسانی که گفته‎اند با ابن‌رشد فلسفه اسلامی خاتمه پیدا می‎کند، یا از وجود سهروردی خبر نداشتند یا عظمت سهروردی را درک نکردند. از این‎ها که بگذریم سهروردی تفسیر نویی از عرفان و فلسفه یونانی به مدد تعلیماتی که از ایران باستان فراگرفته بود پیش آورده است.

فارابی، معلم ثانی فلسفه است و گفته‎اند میرداماد معلم ثالث فلسفه است. شاید بگویید که در تاریخ فلسفه، عنوان و لقب معلم ثالث را می‎بایست به سهروردی می‎دادند. برای ما سهروردی از آن جهت که می‎تواند به ما تفکر بیاموزد، مهم است. ما به تفکر نیاز داریم برای اینکه جایگاه خودمان را در عالم کنونی پیدا کنیم و این فقط به مدد تفکر حاصل می‎شود.

همه علوم برای ما مفیدند، همه علوم به درد ما می‎خورند. ما با هنر و تفکر که البته هنر هم نوعی تفکر است. می‎توانیم جایگاه خودمان را در عالم کنونی پیدا کنیم و بی‎جایگاه بودن درد بزرگی است که هنرمند و فیلسوف این درد را احساس می‎کنند. آن‎ها این درد را در وجود دیگران زنده می‎کنند. سهروردی مخصوصا در این زمان که علم از همیشه انتزاعی‎تر شده است، می‎تواند به ما بیاموزد که حکمت، مشتی عادات و حتی مجموعه گفتار‎های درست نیست که در خانه ذهن مردمان فراهم آید؛ بلکه در وجود آدمی محقق می‎شود و می‎تواند او را از چاه طبیعت و غربت غربی بیرون آورد و به عالم نور هدایت کند. انسان حقیقی در نظر سهروردی حکیم صاحب‌نظر مهذب (متاله و متوغل در بحث) است. در وجود چنین انسانی نظر از عمل جدا نیست. آیا در این زمان به درس سهروردی نیاز نداریم؟ 

نظر شما