شناسهٔ خبر: 45663 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

«حکمت خسروانی؛ دیالکتیک عام و خاص» / گفتاری از پرویز پیران؛

سربریدن اخلاق

پرویز پیران یکی از اتفاقات فاجعه‌باری که برای ما افتاده این است که ما «روان» و «جان» را حذف کرده و از «جسم» و «روح» به جای آنها استفاده می‌کنیم. به اعتقاد من، «جان» ریشه در زمانی دارد که آریایی‌ها و هندی‌ها با یکدیگر اشتراک داشتند و به معنای نیروی حیات بوده است. پس «جان» به معنای نیروی حیات و «دل» بنیان عرفان ایرانی و بعد اسلامی است.

فرهنگ امروز/ عاطفه شمسحکمت خسروانی، فلسفه و عرفان ایران باستان است که بعدها در فلسفه اشراق به دست شیخ شهاب‌الدین سهروردی در پیوند با فلسفه اسلامی شناخته و نمایان شد. او نخستین کسی است که در دوران اسلامی، به سرچشمه ایرانی عرفان اسلامی اشاره کرده و برخلاف نظر ارسطو، خاستگاه ﺣﮑﻤﺖ را ﮐﺎﻣﻼ اﯾﺮاﻧﯽ می‌داند. سهروردی اﯾﻦ ﺣﮑﻤﺖ را ﺣﮑﻤﺖ اﺷﺮاق، ﺧﺴﺮواﻧﯽ ﯾﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﻋﺘﯿﻖ ﯾﺎ ﺧﻤﯿﺮه ازﻟﯽ ﺧﻮاﻧﺪه و ﺣﮑﻤﺖ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎی اﺻﯿﻞ را ﻣﺨﺼﻮص اﻗﻮام ﺷﺮقی در ﺷﺮق ﻣﺘﺎﻓﯿﺰﯾﮑﯽ و اﯾﺮان می‌داند که ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﺎن آن ﺑﺰرﮔﺎن و ﺧﺴﺮوان اﯾﺮاﻧﯽ ﺑﻮده اﻧﺪ. پرویز پیران نیز در چهاردهمین نشست از سلسله نشست‌های ایرانشهر با عنوان «دیالکتیک عام و خاص: حکمت خسروانی» که طی روزهای اخیر در خانه گفتمان شهر و معماری برگزار شد، ضمن بیان هدف خود از مشارکت در مباحثی از این دست، بر مباحث فوق صحه گذاشته و می‌گوید که غربی‌ها برای برپایی تمدن خود از جنبه‌های مختلف تاریخ ما استفاده کرده و به تحریف آن پرداختند. این استاد جامعه‌شناسی معتقد است حکمت خسروانی به دنبال حکمت پهلوانی شکل می‌گیرد، این جریان در حکمت خسروانی ادامه پیدا می‌کند و بعد تحولاتی را در حیطه سیاسی موجب می‌شود اما به تدریج بحث‌های حکمت خسروانی به حاشیه رفته و حکمت یونانی برجسته می‌شود. پیران با تاکید بر اینکه در دو هزار و پانصد یا سه هزار سال پیش، ایرانیان قدرت انتزاع بی‌مانندی داشته‌اند، می‌گوید، مفاهیم زیادی در حکمت خسروانی وجود دارد اما زبان مغلق است و باید برای فهم آنها، زبان و تاریخ خود را ساده‌سازی کنیم. دوازدهمین نشست از این سلسله نشست‌ها نیز به همین موضوع اختصاص داشت که طی آن، پیران ضمن بیان انتقادهای خود به فهم ایرانیان از سنت و تجدد، به تشریح عناصر حکمت خسروانی و نحوه صحیح بهره‌گیری از آن پرداخت. گزارش این نشست نیز پیش از این، در شماره ٣٥٦٣ «اعتماد» منتشر شده استلازم به ذکر است مباحث مطرح شده در این نشست تنها بیان کننده یک رویکرد و تحلیل دراین زمینه است. حال آنکه در این خصوص نظرا ت دیگری نیز  مطرح است که روزنامه اعتماد آمادگی انعکاس و انتشار آنها را دارد.

  سربریدن اخلاق
ابتدا لازم است راجع به هدف خود از حضور در چنین نشست‌هایی توضیح کوتاهی بدهم. ما امروزه درد و رنج عمیقی را حس می‌کنیم و آن، سربریدن اخلاق است، البته این یک جریان جهانی است. این بی‌اخلاقی به دلیل وارد شدن
سرمایه داری به سرمایه داری قماری یا قمارخانه‌ای و حاکمیت بازار بورس که یک شبه افراد میلیاردر می‌شوند یا به خاک سیاه می‌نشینند، در حال رایج شدن در دنیاست. متاسفانه در ایران به دلایل دیگر، مثل پول‌هایی که به ویژه طی هشت سال دولت سابق وارد شده و سرنوشتی نامعلوم پیدا کرد، این بی‌اخلاقی بسیار گسترده شد. دغدغه من همیشه این بود که به عنوان یک معلم ساده چه وظیفه‌ای دارم. به همین دلیل کشیده شدم به این سمت که چه جریان اجتماعی‌ای باید شکل بگیرد تا کسانی که از این شرایط خسته شده‌اند، بدون وارد شدن به حوزه سیاست بتوانند خود و فرزندان خویش و جریانی به نام اخلاق را نجات دهند. این درد و رنج، شروع ماجراست. وقتی شما این درد و رنج را داشته باشید الهام‌هایی نیز به شما می‌شود. این درد سبب شد که بیندیشم و عواملی را در پیرامون خود ببینم که مرا به سمت نوعی عرفان مدرن شده آزاد از جهان‌بینی و اندیشه خاص کشیده است.


عرفان در جان مردم ایران
این امر به این علت اتفاق افتاد که من کتابی را از یک استاد انگلیسی راجع به فرقه‌های عرفانی در ایران می‌خواندم که در آن گفته بود، همه ملت‌ها عرفان دارند اما عجیب این است که عرفان در ایران، در جان مردم عادی نشسته است. سپس تعریف می‌کند که باربری که چمدان‌های او را حمل می‌کرده ناآگاهانه چند جمله‌ای گفته که یکی از نجم‌الدین کبری بوده و دیگری از ابوسعید ابوالخیر و این نشان می‌دهد که زبان عارفان جزو حکمت عامیانه ایرانیان شده و در جان آنها نشسته است. شما می‌بینید که در این برهوت کتاب‌ناخوانی، کتاب‌های عرفانی به چاپ دهم و دوازدهم می‌رسد، البته این می‌تواند مخاطرات و تبعات منفی‌ای نیز داشته باشد. زیرا ما از دو عرفان سخن می‌گوییم؛ یک عرفان پویای زندگی بسیار کوبنده و جنگنده، مثل عرفان شیخ شهاب که موضوع بحث ما است، عین‌القضات همدانی و منصور حلاج و یک عرفان ایستای عزلت طلب که موضوع بحث ما نیست و ممکن است تبعات ناگوار آن، به اعتیاد و خودزنی و خودکشی منجر شود. این بود که من احساس کردم اگر بخواهیم دنبال آن پاسخ برای اخلاق برویم یک منبع ما می‌تواند مساله عرفان باشد اما منظور بازسازی عرفان نیست بلکه بازسازی پست مدرن غیرمتکی به جهان‌بینی است. یعنی یک خمیرمایه یا یک چارچوب مفهومی و نظری را تصور کنیم که یک آبشخور آن به بحث‌های گذشته عرفان ایرانی آن هم عرفان زندگی و پویا می‌رسد. در حال حاضر کتاب‌های عرفانی خیلی خوب زیادی منتشر شده اما کسی به جنبه‌های عملی این عرفان توجه نداشته است. اینجاست که ما باید به سمت فتوت و آیین عیاری برویم. به عبارتی، ما در گذشته دو منبع اجتماعی شدن داشتیم؛ یکی محله بوده و دیگری صنف و حرفه که باید باز به سمت آن برویم. متاسفانه تاریخ وارونه‌ای بر اساس برداشت‌های محدود نوشته شده که بخشی از آن نتیجه تغییرات زبانی از داستانی به اوستایی بعد به سغدی و بعد فارسی دری و عربی بوده که وقتی آثاری ترجمه می‌شده با اشتباهاتی روبه رو می‌شدیم. مساله دیگر تحریفات در دین‌فروشی ساسانی بوده و سوم نیز تحریف دین‌باوران که فقط براساس عرق دینی، زرتشت را به موسی تبدیل می‌کردند و نیز شاهد تحریف آگاهانه برای توجیه قدرت بوده‌ایم. مساله دیگر، ترس عرفا از متکلمین و اخباریون و فلسفه‌دانان بود که حتی می‌بینیم ۷۰ درصد حرف عرفا برای این بود که ۳۰ درصد مطالب موردنظرشان را بگویند. دلیل دیگر تحریف تاریخ نیز حمله بیابانگردان آسیای جنوبی به ایران بود که نظام ایلیاتی را سوار بر نظام شهری بروکراسی دوران اشکانی کردند. البته مقصود، تکرار این بحث‌ها نیست بلکه می‌خواهم زمینه‌ای برای بحث ما باشد تا بتوانیم با توجه به الزامات امروز، پادزهری را برای بی‌اخلاقی احیا کنیم.


قدرت انتزاع بی‌مانند ایرانیان در گذشته
در جلسه گذشته درباره ضرورت رفتن به گذشته تاریخی صحبت کردیم. در این جلسه نخستین کاری که مایل هستم روی آن کمی درنگ کنم ارایه تحلیل محتوایی از هفده سرود اوستا است که به نظر می‌رسد گفته‌های خود زرتشت هستند. در این تحلیل محتوا به چند نکته عجیب رسیدم که جوابی برای آنها ندارم. یکی اینکه در دو هزار و پانصد یا سه هزار سال پیش، ما با قدرت انتزاع بی‌مانندی رو به رو هستیم و این نشان می‌دهد بحث‌هایی که درباره شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و تاریخی ما وجود دارد با این موضوع همخوانی ندارد. در واقع، جامعه‌ای که قدرت انتزاع و اندیشه دارد و به پیچیدگی مثال‌زدنی می‌رسد باید تحولات اقتصادی و سیاسی آن متفاوت‌تر از آنچه برداشت می‌شود باشد. اینجاست که به تحریف یونانیان از ایران می‌رسیم، گرچه ما اصلا نباید یونان آن زمان را از ایران جدا بدانیم چراکه بسیار درهم ادغام شده بودند.
غربی‌های دموکراسی‌خواه که بنیان نظری سیاسی آنها برای سه هزار سال بوده و تا امروز نیز آمده است برای اینکه بتوانند این را بعدها نیز نگه دارند و نیز برای اغراق در بربر بودن شرقی‌ها، بخش‌هایی از تاریخ ایران را برجسته کرده‌اند تا کار خود را در به زمین زدن آن بزرگ جلوه دهند و برای این منظور، نوشته‌های تحریف آمیزی از تاریخ ایران ارایه کرده‌اند. آنها برای برپایی تمدن خود از جنبه‌های مختلف تاریخ ما استفاده کردند و به تحریف آن پرداختند چرا که ایران با اینکه جامعه‌ای کوچ‌رو بود به پیچیدگی در صنعت خانگی و کارگاهی رسیده بود. اینجاست که این قدرت انتزاع به ما می‌گوید این دوره به واکاوی و بازبینی جدی نیاز دارد. این تحلیل محتوا می‌گوید تمام حرف‌هایی که درباره آمدن عرفان به ایران توسط بوداییان یا نوافلاطونیان یا عرفان کابالای یهود مطرح می‌شود، بی‌ربط است. ما در گاتها عناصری باور نکردنی از «امر رویت» را می‌بینیم که امروز از آنها صحبت می‌شود. به طور مثال می‌گوید ما باید خشنودی روان آفرینش را افزایش دهیم و شرط آن دیالوگ بین انسان با جهان برترین است. نکته اینکه، بالاترین فراوانی در این تحلیل محتوا، متعلق به راستی است. نکته بعد این است که می‌گوید ایمان باید با دانایی همراه باشد؛ بنابراین، از انتخاب صحبت می‌کند و تاکید می‌کند نیایشی که با آگاهی همراه نباشد ثمری ندارد. اینجا وارد بحثی می‌شود که عرفان را به دنبال دارد؛ می‌گوید نیایش باید از دل برآید.


  «من» محور بحث عرفان ایرانی، اسلامی و جهانی
یکی از اتفاقات فاجعه‌باری که برای ما افتاده این است که ما «روان» و «جان» را حذف کرده و از «جسم» و «روح» به جای آنها استفاده می‌کنیم. به اعتقاد من، «جان» ریشه در زمانی دارد که آریایی‌ها و هندی‌ها با یکدیگر اشتراک داشتند و به معنای نیروی حیات بوده است. پس «جان» به معنای نیروی حیات و «دل» بنیان عرفان ایرانی و بعد اسلامی است. اما چه عناصری را در اینجا می‌توان دید. به طور کلی، امر رویت، یعنی رویت بی‌واسطه خداوند. در سرود سوم می‌گوید «نگریستن با اندیشه روشن» و اندیشه روشن یعنی پاک از هر نوع جهان‌بینی، تعصب و منیت. اینجا به محوری‌ترین بحث عرفان ایرانی، اسلامی و جهانی می‌رسیم که ما متاسفانه به غایت در آن مشکل داریم و آن «من» است و تا مهار نشود عرفان معنی ندارد. دیگر اینکه می‌گوید «تباه کردن زندگی مردمان توسط ناراستی و نااندیشیدگی» و اینجاست که خرد به مهم‌ترین کلید واژه بدل می‌شود. مساله تقابل واژگان منفی و مثبت یعنی همان اهورمزدایی و اهریمنی، تاکید بر راستی و بعد سه‌پایه اصلی پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک روی خرد تاکید دارند. می‌گویند ایرانیان جامعه خردورزی نیستند و عرفان چیزی است که خرد را در نظر نمی‌گیرد. در حالی که اهورامزدا به معنی عقل مطلق است، عقلی که از عقل بشر مستولی شده است. بنابراین، عرفان خرد را کاملا رعایت می‌کند اما همراه با دل و در واقع، این «دل» است که فراموش شده است. قبل از ورود به بحث عرفان بعد از اسلام، توضیحی را درباره مساله اخلاق در اینجا لازم می‌دانم. ما متاسفانه دچار یک فروپاشی نظام اندیشه‌ای در جامعه اسلامی شده‌ایم. به ویژه با وجود عناصر افراطی چون داعش. این مهم است که ما چگونه خود را در سطح جهان عرضه می‌کنیم و از آنجا که نیاز به بازسازی اخلاق در کشورهای دیگر نیز وجود دارد، این بازسازی می‌تواند مفر و مجرایی برای پس گرفتن اعتبار ما باشد. در حالی که یونانیان اعتراف دارند که حکمت زاییده نبوغ ایرانی است ولی امروز میل به مصرف در ایران و نوکیسگی ناتولیدگر ویرانگر، اخلاق را تحت‌الشعاع قرار داده است. در واقع، سه اتفاق ناگوار که برای اخلاق ما افتاده است؛ سد شدن بصیرت عمومی، انقطاع همبستگی معنوی و روحانی و نادیده گرفته شدن خلاقیت‌های اندیشه‌ای و زندگی. این باعث می‌شود که نیاز بیشتری به بازسازی تاریخ و هویت خود از دریچه باستان، دوران بعد از آن و عرفان داشته باشیم.


بنیان‌های حکمت خسروانی
بنیان‌های حکمت خسروانی با اهورا شروع می‌شود که آن را به خرد مطلق معنا می‌کنیم. فزایندگی که به شکل‌گیری همکاری انسان و اهورامزدا برای پیشرفت و فزونی اشاره دارد. بنیان دوم، مزدا یا خردورزی است، به معنای عقل کل و نه عقل جزیی و عقلانیت ابزاری. بنیان سوم، هنجار داد و راستی است. چهارم، نفی نیرو است؛ به معنای شکست نهایی نیروی اهریمنی. بنیان پنجم نیز فره ایزدی است که به زیرمجموعه‌هایی تقسیم می‌شود. ششم، همبستگی آفریننده و آفرینش است. هفتم، گشوده راهی است به این معنا که این افزایش محدودیتی ندارد. بنیان هشتم، کامجویی و شادی جویی معقول از هستی است. بنیان نهم، فرشگرد و دهم نوروز است. یازدهم شکست اهریمن و دوازدهمین بنیان نیز سوشیانت است، به معنای رهاننده‌ای که در آینده خواهد آمد. این نظام با اصولی که ذکر شد انسان را به تعالی و درنهایت به دیدار دوست، فنا و وصل می‌رساند. حکمت خسروانی به دنبال حکمت پهلوانی شکل می‌گیرد و شاه صاحب فره ایزدی و خرد مطلق می‌شود، این جریان در حکمت خسروانی ادامه پیدا می‌کند و بعد تحولاتی در حیطه سیاسی ایجاد می‌شود. کسانی مثل خواجه نظام الملک تلاش می‌کنند این نظریه سیاسی دوران باستانی را لباسی به تن خلیفه‌ها و بعد مهاجمان بیابانگرد کنند. با ورود اسلام و حتی قبل از آن، بحث‌های حکمت خسروانی به حاشیه رفته و حکمت یونانی برجسته می‌شود. قرن سوم و چهارم، قرن اعتلای فلسفه یونانی است. اینجاست که فلسفه مشا شکل گرفته و با فارابی که از پیروان ارسطو بود به اوج خود می‌رسد. می‌دانید که افلاطون مُثُل و اصول فلسفه خود را از حکمت خسروانی گرفته ولی اینجا حکمت یونانی و بحث حس و تجربه و بعد عقل برجسته شد و فارابی و ابن سینا ستارگان اصلی این حوزه شدند. اینجا نیز بحث دیالکتیک عام و خاص اتفاق می‌افتد زیرا می‌بینیم که ابن‌سینا کاملا با نقد به حکمت مشا نگاه می‌کند. او در اوخر عمر دچار تردید می‌شود و قبل از سهروردی، بحث اشراق را مطرح کرده و نقدهایی را به حس و تجربه وارد می‌کند. سپس ابوحامد غزالی است. او با وجود اینکه تدریس می‌کرده و بسیار طرفدار مشا بوده ناگهان تغییر عقیده می‌دهد و می‌گوید که «دل» را باید مطرح کرد. یعنی به تدریج از حکمت مشا فاصله گرفته تا می‌رسد به اینکه ابن سینا خود را نقد می‌کند و بعد که سهروردی بحث اشراق را به اوج می‌رساند.


جنبش اجتماعی برای اخلاق
نظریه اشراق به معنای برآمدن آفتاب عالم‌تاب و مفهوم نور مهم‌ترین مفهوم حکمت خسروانی است. رابطه دل و عقل و ترتیبات آنها در دوران باستان و در حکمت خسروانی مشخص است وحتی از رویت خدا، شنیدن صدای او و گفت‌وگوی با خدا صحبت می‌کند که اساس عرفان واقعی است. در واقع، دعوا بر سر یک بیت است؛ متشرعین می‌گویند «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» و عرفا می‌گویند «عاشقم بر همه عالم که همه عالم، اوست» و این همان بحث رویت است که به الهام فی البداهه افلاطونی می‌رسد. ما باید این مفاهیم را سرجای خود تعریف و بر اساس آنها تاریخ را بازسازی و از دل این دو منبع، یک جریان اجتماعی ایجاد کنیم که به جنبش اجتماعی برای اخلاق برسد. به هر حال، سهروردی اساطیر ایرانی را به اساطیر عرفانی پیوند زد و بازتعریف کرد. قسمتی از نوشته هاشم رضی را برای شما می‌خوانم؛ او می‌گوید «از سده چهارم هجری به بعد، اساطیر حماسی ایران متحول شد. فردوسی در میان این دوره و در آغاز تحولی نوین قرار داشت. کار مهم فردوسی این است که اساطیر ایرانی را از دوران حماسه به تاریخ باستانی و از دوران باستان تا به دوران تاریخی با زبانی شیوا و ساده احیا و بازسازی کرد. کار بزرگ سهروردی، این معمار بزرگ فلسفه اسلامی- ایرانی و پیروان او این است که به فراخور زمان خود، از اساطیر حماسی ایران، اساطیر عرفانی را ساختاری نوین بخشیدند. در حکمت اشراق خود، زال و رستم و اسفندیار را از دیدگاه حکمت و عرفان نگریستند. سلاح از تن‌شان برداشتند و به کسوت عرفان‌شان آراستند. کیخسرو و منوچهر و کیومرث و جمشید به کسوت عارفانه درآمدند. رستم و اسفندیار نیز همان تحولی را یافتند که بهمن و سایر امشاسپندان یافتند و در قاعده اشرف و صادر اول و انوار طولیه تا نوبت به ملاصدرا رسید و او نمونه‌های اولیه یا مثل‌ها را مورد تدقیق قرار داد و...»


ضرورت ساده‌سازی زبان و تاریخ
یکی از منابع در کنار حکمت خسروانی، نظریه هرمس است که البته جنبه افسانه‌ای دارد. سهروردی با نقد اصول هفت‌گانه هرمس، حکمت خسروانی، درک کامل حکمت یونانی و حکمت مشاء و با ممزوج کردن آنها، به حکمت خسروانی رفته، نور و امشاسپندان را می‌گیرد، معانی عرفانی به آنها می‌دهد و حکمت اشراق را بر پایه آنها شکل می‌دهد. یکی از مباحث مطرح قاعده اشرف است که می‌گوید هرگاه شیء ممکنی تحقق یابد که کمالات وجودی‌اش کمتر از شیء ممکن دیگر باشد، آن ممکن اول شریف‌تر و این ممکن دوم، در مرحله پایین‌تری قرار دارد. به عبارتی در اینجا مفهوم خدا را می‌گیرد و می‌گوید خداوند موجودی را خلق می‌کند و آن موجود موجود دیگری را و به همین ترتیب ادامه می‌یابد. این دقیقا همان الگوی سلسله مراتبی است که در امشاسپندان در حکمت خسروانی وجود دارد- اما زبان مغلق است، ما باید زبان و تاریخ خود را ساده‌سازی کنیم. تلویزیون می‌تواند هزاران سناریوی عاشقانه و حماسی بسیار زیبا از آن استخراج کند اما متاسفانه علی‌رغم بودجه‌هایی که هدر می‌رود فرصتی برای این کار وجود ندارد- با این بحث، یک نظام عقلانی شکل می‌گیرد که در آن، اول، عقل مطلقِ خداست. بعد عقل اول است و بعد سلسله مراتب عقل می‌آید. درحکمت اشراق، اول نورالانوار است و بعد درجات نور می‌آید. جالب این است که دوگانه نگاه نمی‌کند؛ نور در مقابل تاریکی نیست، تاریکی یعنی فقدان نور پس زائده و تبعه نور است. این عقل در نظام سهروردی به نور تبدیل می‌شود و عقلِ اول، شروع این بحث است و نخستین چیزی است که از ذات خداوند صادر می‌شود و در اصطلاح فیلسوفان اشراقی و سهروردی، نور اول نور اقرب یا نزدیک‌ترین نور به خداوند است.


 منتشرترین حقایق نزد سهروردی
فارابی در سیاست مدنیه خود، تعداد عقول را با افلاک دهگانه یکی می‌داند و می‌گوید ما ده نظام تعین عقلی داریم اما بعد سهروردی آن را بی‌نهایت می‌کند و می‌گوید تعین عقلی در جهان کثیر است، همه‌چیز از این عقل خداوند نشأت می‌گیرد و او این نور عقل را در همه موجودات پراکنده می‌کند. سهروردی عقل را از فلسفه مشاء گرفته و آن را با «دل» در قالب کشف و شهود آمیخته است. او سال‌ها قبل از دکارت و مهم‌تر از او به تاسی از غزالی، روش درست اندیشیدن را مطرح و از مفهومی آغاز کرده است که وجود آن، غیر قابل تردید است. یعنی همه‌چیز قابل درک است چون نور وجود دارد. او سپس به طبقه‌بندی نور پرداخته، نورالمحض یا نورالانوار را حقیقت پروردگار توانا و بینا دانسته است. نورالانوار یا نور برترین، منشأ و علت وجودی همه‌چیز بر پایه واحد و پس از آن واحد دیگر است. اینجا به یاد مفهوم منتشر یا نشردهنده هایدگر می‌افتیم که البته او، آن را ویژگی انسان به دلیل نشر معنا می‌داند. اما منتشرترین حقایق نزد سهروردی نورالانوار است که انسان نیززاده اوست. بنابراین، درحکمت اشراق در مقابل عقل و حس، کشف و شهود می‌آید که البته شرط ریاضت و تعلم دارد. همان طور که سهروردی می‌گوید بیان همه اینها، دیالکتیک عام و خاص است که به طور مداوم در جریان اندیشه باید در عرصه‌های مختلف تکرار شود.

روزنامه اعتماد

نظر شما