شناسهٔ خبر: 45763 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ایران، آغاز تاریخ / فردریش هگل - ترجمه دکتر حمید عنایت

گئورگ ویلهلم فریدریش هگل (۱۷۷۰ـ ۱۸۳۸م)، فیلسوف بزرگ آلمانی است که تاریخ‌گرایی و ایده‌آلیسمش انقلاب عظیمی در فلسفه اروپا به وجود آورد. او کتابهای متعددی نوشته که یکی از آنها «عقل در تاریخ» است و متن زیر با اندکی تصرف و تلخیص از آن برگرفته شده است.

فرهنگ امروز/ / فردریش هگل - ترجمه دکتر حمید عنایت

با امپراتوری ایران، نخستین گام را به پهنه تاریخ پیوسته می‌گذاریم. ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند و ایران نخستین امپراتوری از میان‌رفتة تاریخ است. در حالی که چین و هند در وضعی ثابت مانده‌اند و تا زمان ما همچنان به شیوه طبیعی و گیاهی زیسته‌اند؛ تنها ایران میدان آن رویدادهاو دگرگونی‌هایی بوده است که از وضع راستین تاریخی پر حکایت دارد. اگر امپراتوری‌های چین و هند جایگاهی برای خود در تاریخ داشته‌اند، تنها از دیدگاه خودشان و ما [و نه همسایگان و جانشینانشان] بوده است. ولی از ایران است که نخست بار آن فروغی که از پیش خود می‌درخشد و پیرامونش را روشن می‌کند سر بر می‌زند. زیرا روشنایی زردشت به جهان آگاهی، به روح، به عنوان چیزی جدا از خود متعلق است.

در جهان ایرانی، یگانگی ناب و والایی را می‌یابیم که هستی‌های خاصی را که جزو ذات آنند، به حال خود آزاد می‌گذارند؛ همچون روشنایی که تنها نشان می‌دهد که اجسام به‌خودی خود چه هستند. این یگانگی تنها از آن رو به افراد فرمان می‌راند که ایشان را برانگیزد تا خود نیرومند شوند و راه تکامل در پیش گیرند و فردیت خویش را استوار کنند.۱

روشنایی هیچ‌گونه فرقی [میان هستی‌ها] نمی‌گذارد: بر پارساو گناهکار و بلند و پست یکسان می‌تابد و بر همه، به یک اندازه برکت و بهروزی ارزانی می‌کند. روشنایی تنها هنگامی جان‌بخش است که با چیزی جدا از خود پیوند یابد و بر آن تأثیر کند و آن را بپرورد. روشنایی، ضد تاریکی است و این تضاد، اصل کوشندگی و زندگی را بر ما آشکار می‌کند.

«اصل تکامل» با تاریخ ایران آغاز می‌شود. پس آغاز تاریخ جهانی به معنای درست از اینجاست؛ زیرا صلاح اصلی روح در تاریخ آن است که به حالت درون‌بودگیِ۲ بی پایان ذهنیت برسد و از راه تضاد مطلق [با طبیعت، سرانجام] بر سازگاری کامل دست یابد.۳

بدین‌سان انتقالی که ما [از مرحله پیشین تاریخ به مرحله تاریخ ایران] باید انجام دهیم، تنها در حوزه مثال است، و نه در اوضاع واقعی تاریخی. اصل حاکم بر این انتقال آن است که ذات کلی، که آن را در برهمای هندوان می‌بینیم، اکنون برای آگاهی انسان، دریافتی می‌شود: یعنی متعلق دانش او می‌گردد و برای انسان معنایی مثبت می‌یابد. «برهما» را هندیان نمی‌پرستند، برهما چیزی نیست جز حالتی از زندگی فردی، یا احساس دینی و وجودی غیر عینی؛ وضعی که به نسبت با زندگی محسوس، در حکم نیستی است. ولی این ذات کلی چون عینی شود، طبعی مثبت می‌یابد: انسان، آزاد می‌شود و بدینسان گویی رو در روی هستی برینی جای می‌گیرد که برای او عینی شده است. این‌گونه کلیت مثبت را در ایران می‌یابیم و در نتیجه آن می‌بینیم که انسان از ذات کلی جدا شده است و در همان حال، فرد انسان خود را با آن ذات، همسان و هم گوهر می‌شناسد. اصل و آیین چینی و هندی، [میان انسان و ذات کلی] این‌گونه جدایی نمی‌نهاد. در آنجا «هستی» روحی و طبیعی با هم یگانه بودند؛ ولی روحی که هنوز پایبند طبیعت است، باید خود را از آن برهاند. در هندوستان حقوق و تکالیف به طبقات اجتماعی وابسته‌اند و از این رو ویژگی‌هایی هستند که به حکم طبیعت، از آن انسان شده‌اند.

این یگانگی روح و طبیعت در چین، به صورت «نظام پدرشاهی» نمودار می‌شود. انسان در اینجا آزاد نیست و هیچ‌گونه عنصر اخلاقی ندارد؛ زیرا پیرو فرمان بیرونی است؛ یعنی به‌ حکم طبیعت محض آن را به‌جای می‌آورد، همچون فرزندی که از پدر فرمان برَد نه آنکه از روی اندیشه و آیین چنین کند. در آیین ایرانی، یگانگی روح و طبیعت، نخست خود را به پایگاهی بر می‌کشد که در آن جدایی روح از طبیعت محض، آشکار می‌شود؛ بدین‌گونه آن رابطه نیندیشیده‌ای که مثلا در فرمانبرداری فرزند از پدر به‌ اندیشه مجال نمی‌دهد، تا میان شنیدن فرمان و به‌جای آوردن آن از روی خواست و آگاهی دخالت کند، در اینجا نفی می‌شود.

روح و روشنایی

این یگانگی در آیین ایرانی به ‌صورت نور و روشنایی نمودار می‌شود و مقصود از روشنایی در اینجا نه تنها روشنایی ساده و ناب مادی یعنی عامترین عنصر طبیعی، بلکه پیراستگی روانی یعنی نیکی است. بدینسان «جزئیت» یعنی پایبندی به طبیعت محدود و متناهی از میان برمی‌خیزد. از این رو روشنایی به هر دو معنای طبیعی و روانی، روح را برتری می‌بخشد یا آن را از طبیعت محض می‌رهاند. انسان با روشنایی یا نیکی انتزاعی همچون با چیزی عینی که خواست او آن را گرامی می‌دارد و به کوشندگی بر می‌انگیزد، پیوند دارد. اگر به مراحلی که تا اینجا [در سیر تاریخ] پیموده‌ایم، بنگریم، در چین، کل اخلاقی را در تمامیت خود می‌یابیم، ولی از ذهنیت در آن نشانی نمی‌بینیم؛ یعنی این تمامیت به اجزایی بخش شده است، ولی اجزای گوناگونش استقلالی از خود ندارند. در آنجا تنها نظم بیرونی این یگانگی را می‌یابیم، در هند جدایی‌ها نمایان می‌شوند، لیکن آیین جدایی در هند باز خصلت غیر روحانی دارد. ذهنیت در آنجا به جلوه‌گری آغاز می‌کند، ولی چیزی که راه تکامل را بر آن می‌بندد، این است که جدایی میان (کاست‌ها یا طبقات اجتماعی) از میان برداشتنی نیست و روح همچنان گرفتار محدودیت‌های طبیعت است و از این رو با خود تناقض دارد.

برتر از پاکی کاست‌ها، پاکی روشنایی است که آیین ایرانیان است و آن نیکی انتزاعی و مجردی است که همگان توانایی یکسان برای دسترسی به آن دارند و همگان می‌توانند از آن یکسان برکت جویند: بدین‌سان در ایران، پیش از سرزمین‌های دیگر، یگانگی به گونه و آیینی معنوی و روحی درمی‌آید و نه به گونه پیوند بیرونی منظومه‌ای بی‌روح، اینکه هر کس از این آیین بهره‌ای دارد، به او آزرم و آبرویی شخصی می‌بخشد.

از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن فراهم می‌آید. در اینجا نژادی یگانه، مردمان بسیاری را در بر می‌گیرد، ولی این مردمان فردیت خود را در پرتو حاکمیت یگانه، نگاه می‌دارند. این امپراتوری نه همچون امپراتوری چین، «پدرشاهی» است و نه همچون امپراتوری هند، «ایستا و بی‌جنبش»، و نه همچون امپراتوری مغول، «زودگذر» و نه همچون امپراتوری عثمانی بنیادش بر «ستمگری» است. برعکس، در اینجا ملتهای گوناگون در عین آنکه استقلال خود را نگه می‌دارند، به کانون یگانگی‌بخشی وابسته‌اند که می‌تواند آنان را خشنود کند. از این رو امپراتوری ایران، روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذارده است.

جهان ایرانی

فلات ایران از شمال محدود به دشت جیحون است و در جنوب به سوی خلیج‌فارس شیب پیدا می‌کند. این وضع جغرافیائی ایران است. در شیب جنوب باختری، فارس و بالاتر از آن در شمال، کردستان و فراتر از آن ارمنستان قرار دارد. از آنجا سرزمین‌های رودخانه‌ای دجله و فرات به سوی جنوب باختری گسترده است. عناصر امپراتوری ایران عبارتند از: نژاد زند ـ پارسیان کهن، سپس امپراتوری آشور و ماد و بابل در منطقه یادشده: ولی امپراتوری ایران، آسیای صغیر و مصر و سوریه و خط کرانه‌ای آن را نیز در بر می‌گیرد و بدینگونه از فلات و جلگه‌ها و نواحی کرانه‌ای، هر سه فراهم می‌آید.

مردم زند: نام مردم زند، برگرفته از نام زبان زندنامه‌ها یعنی کتابهایی است که دین ایرانیان کهن بر بنیاد آنها استوار است. از این دین هنوز یادگارهایی هست؛ کوچندگانشان امروزه در بمبئی زیست می‌کنند و بر کرانه دریای خزر خانواده‌های پراکنده‌ای یافت می‌شوند که به این آیین دلبسته‌اند.

به‌دشواری می‌توان دانست که مردم زندی که در کتاب‌های دینی زردشت از آنان یاد شده است، کجا می‌زیسته‌اند. دین زردشت در ماد و پارس روایی داشت و به گزارش هردوت، کوروش پیرو آن شد؛ ‌ولی ماد و پارس را نمی‌توان زیستگاه راستین مردم زند دانست. زردشت خود آنان را آریایی پاک خوانده است. در هردوت نیز به همین نام برمی‌خوریم؛ زیرا او می‌گوید که مادها در گذشته، «آری» (Arii) نامیده می‌شده‌اند و این نامی است که واژه «ایران» با آن همریشه است. در جنوب جیحون رشته کوههایی در باکتریای کهن هست که دشتهای بلند از آنها آغاز می‌شود و جایگاه مادها و پارتها و هیرکانی‌ها بوده است. گفته‌اند که باکتریا ـ که شاید همان «بلخ» امروزی باشد ـ در منطقه‌ای که با جیحون آبیاری می‌شود و در سرآغاز مسیر آن قرار داشته است، فاصله کابل و کشمیر از آن در حدود هشت روز سفر است. باکتریا به‌ظاهر پایگاه مردم زند بوده است.

در زمان کوروش می‌بینیم که دین آغازین این مردم و روابط سیاسی و اجتماعی کهنی که در زندنامه وصف شده، کمال پیشین را از دست داده است. این اندازه مسلم می‌نماید که زبان زند که با زبان سنسکریت پیوستگی دارد، زبان پارسیان و مادها و باکتریا بوده است. قانون‌ها و نهادهای مردم از سادگی فراوان نشان دارند. در میان این مردم از چهار طبقه یاد شده است: موبدان، جنگجویان، کشاورزان و پیشه‌وران. تنها از بازرگانی نامی نیست و این نشان می‌دهد که ایرانیان در آن زمان هنوز جدا از مردمان دیگر به سر می‌برده‌اند. از فرمانداران ناحیه‌هاو شهرها و راهها یاد شده است؛ و همه اینها نشانه مرحله اجتماعی در سیر تحول کشور است.

هنوز مرحله سیاسی پدیدار نشده است؛ هیچ چیز بر پیوستگی با کشورهای دیگر گواهی نمی‌دهد. دانستنی است که در اینجا از کاست خبری نیست، بلکه فقط طبقات گوناگون وجود دارند و زناشویی میان این طبقات گوناگون آزاد است، اگرچه کتاب‌های زند، قوانین و کیفرهای مدنی را در کنار احکام دینی گزارش می‌دهد.

نکته اصلی که در اینجا به سخن ما ارتباط خاص دارد، آیین زردشت است در حالی که نزد هندوان، روح به گولی و نادانی و بدفرجامی دچار است، در اندیشه ایرانی نفحه‌ای پاک می‌وزد و روح دم برمی‌آورد، روح در این حال، خود را از آن یگانگی گوهری طبیعت بیرون می‌آورد؛ یعنی خود را از آن بی‌محتوایی گوهری که به دوگانگی دچار نشده و در نتیجه روح هنوز در برابر موضوع خود استقلال نیافته است رها می‌کند.

به سخن دیگر ایرانیان باستان بر این نکته آگاه شدند که حقیقت باید به صورت کلیت یا یگانگی باشد این ذات کلی و جاودانی و بی‌پایان چون بنا بر فرض هویت نامحدود داشت، دارای هیچ‌گونه تعینی دانسته نمی‌شد. «برهما» در دین هندو در اصل همین صفت را دارد یعنی بی تعین است؛ ولی نزد ایرانیان این ذات کلی، عینیت می‌یابد و روح ایرانی به مرتبه آگاهی از این ذات می‌رسد. نزد هندوان، برعکس این عینیت تنها به هیأت جسمانی برهمنان موجود است و تنها با فنای نفس و آگاهی به منزله کلیت محض شناخته می‌شود.

این رفتار منفی در میان ایرانیان جای خود را به رفتاری مثبت می‌دهد؛ انسان با ذات کلی به گونه‌ای رابطه دارد که خصلت مثبت خود را با وجود آن حفظ می‌کند. پیداست که [ایرانیان در این مرحله هنوز] این ذات کلی یگانه را به منزله یگانگی آزادانه ‌اندیشه درنمی‌یافتند و آن را در روح و حقیقت نابش نمی‌پرستیدند، بلکه ذات کلی هنوز به هیأت روشنایی در نظرشان شناخته می‌شد؛ ولی روشنایی همچون لامای بودائیان و برهمن، یا همچون کوهی یا درنده‌ای، این یا آن ذات خاص و جزئی نیست، بلکه عین کلیت به شکل محسوس و نمایش ساده آن [در هیأت چیزی طبیعی] است.

پس دین ایرانی با بت‌پرستی میانه ندارد و نه اعیان طبیعی منفرد، بلکه خود کلی را می‌پرستد. وانگهی روشنایی، چیزی روحانی و معنوی است و نمودگار نیکی و راستی، یعنی گوهر دانش و خواست و نیز همه چیزهای انسانی است. روشنایی آدمی را به گزینش راه راست توانا می‌کند. انسان تنها زمانی می‌تواند راه راست را برگزیند که خود را از آنجه مجذوبش کرده است، بیرون آورد؛ ولی روشنایی درخور آن است که ضدی داشته باشد و آن تاریکی است، همچنان که بدی ضد نیکی است. به همان گونه که اگر بدی نبود، انسان قدر نیکی را نمی‌دانست، به همان گونه که انسان تنها زمانی می‌تواند به راستی خوب باشد که ضد آن را آزموده باشد، روشنایی نیز بی‌تاریکی ممکن نیست.

دوبُن‌نگری

نزد ایرانیان، اهوره‌مزدا و اهریمن نماینده این دو ضدند. اهوره‌مزدا خدای کشور روشنایی (نیکی) و اهریمن خدای کشور تاریکی (بدی) است؛ ولی ذات برتری نیز هست که این دو از آن پدید آمده‌اند و «زروان اکنارک» یعنی تمامیت بیکران و بی پایانی است که از این تضاد بر کنار است.۴ تمامیت، چیزی انتزاعی است و برای خود وجود ندارد، و اهوره‌مزدا و اهریمن از آن برخواسته‌اند این دوبنی۵ را معمولا عیب اندیشه شرقی می‌دانند و تا جایی که تضاد میان این دو بن مطلق دانسته شود، تنها ذهن غیر دینی از آن خرسند می‌شود؛ ولی سرشت روح درخور آن است که ضدی داشته باشد، پس اصل دوبنی به مفهوم روح وابسته است و روح در شکل انضمامی خود ذاتاً متضمن فرق و تمایز است. نزد ایرانیان، پاکی و ناپاکی هر دو موضوع آگاهی انسان می‌شوند و روح برای آنکه خود را دریابد، ناگزیر هستی جزئی و منفی را در برابر هستی کلی و مثبت می‌نهد. تنها با از میان بردن این تضاد است که روح، زندگی دوباره می‌یابد.

نقص اصل فلسفی دین ایرانی در این است که یگانگی اضداد در آن به طور کلی بازشناخته نمی‌شود؛ زیرا بر طبق مفهوم نامتعین این دین از تمامیت ازلی که منشأ اهوره‌مزدا و اهریمن است، «یگانگی» اصلی ساده و مجرد است که اضداد را با هم سازگار نمی‌کند. اهوره‌مزدا به خواست خود همه چیز را می‌آفریند، ولی از زروان هم فرمان می‌برَد و سازگاری اضداد تنها به این صورت است که اهوره‌مزدا باید با اهریمن بجنگد و سرانجام بر او پیروز شود.

در فلسفه، اضداد همیشه از راه جامع خود به یکدیگر می‌پیوندند. در دین ایرانی تضاد میان نیکی و بدی یا اهوره‌مزدا و اهریمن به گونه‌ای است که دو ضد از یکدیگر مستقل‌اند. در فلسفه درست برعکس این است، تنها پدیده‌های طبیعی بدین‌سان از یکدیگر اثر ناپذیرند؛ ولی نفس وجود این دوگانگی در دین ایرانی دلیل اهمیت این دین است اینکه گوناگونی بی‌پایان چیزهای محسوس و آشفتگی آگاهی‌های انفرادی و جزئی به گونه‌ای که نزد هندوان است، در این تضاد ساده از میان برخیزد خود نشانه نیروی اندیشه است، این نیرو در دین ایرانی آشکار می‌شود.

اهوره‌مزدا خدای روشنایی است و آفریننده همه چیزهای زیبا و گوهرینی که شهر آفتاب را پدید می‌آورند. در همه هستی‌های تنی و مینوی هرچه برین و خوب و مثبت است، از اوست. روشنایی، «کالبد» اهوره‌مزداست و از همین روست که آتش پرستیده می‌شود؛ زیرا اهوره‌مزدا خود در همه روشنایی‌ها هست، ولی او خود خورشید یا ماه نیست. ایرانیان از این همه، تنها روشنایی را گرامی می‌داشتند. زردشت از اهوره‌مزدا می‌پرسد که کیست؟ او پاسخ می‌دهد: «نام من، بنیاد و میانجای همه هستی‌هاست، برترین فرزانگی و دانایی، نیست‌کنندة تباهی‌های جهان و برپای دارندة کیهان یعنی فراوانی و خجستگی، خواست ناب» و جز آن. آنچه از اهوره‌مزدا پدید آید، زنده و آزادکام و پایدار است. زبان به نیروی او گواهی می‌دهد و نیایش‌ها همه آفریدة اوست.

تاریکی، کالبد اهریمن است، ولی آتشی جاودانه او را از پرستشگاه‌ها دور می‌راند. غایت اصلی هستی هر کس، آن است که خود را پاک دارد و این پاکی را در پیرامون خود بگسترد. دستورهایی که دین ایرانی به این قصد می‌دهد، بسیار گسترده‌اند؛ ولی در همه تکلیف‌های اخلاقی میانه‌روی آشکار است؛ مثلا یکی از آنها چنین می‌آموزد که اگر مردی به تو ناسزا و دشنام گوید و سپس پوزش‌خواهی و فروتنی نماید، او را دوست خود بخوان. در «وندیداد» می‌خوانیم که هدایا بیشتر به صورت گوشت جانوران پاک و گلها و میوه‌ها و شیر و عطریات داده می‌شود. نیز در آنجا گفته شده است که «چون آدمی پاک و شایستة بهشت آفریده شده است، دوباره در پرتو آیین بهی، که خود همان پاکی است، از پلیدی‌ها خواهد رَست، اگر پندار و گفتار و کردار خویش را پاک گرداند. پندار پاک چیست؟ آنچه به سرآغاز چیزها فراز رَود. گفتار پاک چیست؟ سخن اهوره‌مزدا. کردار پاک چیست؟ پرستش خاکسارانة پاسداران بهشت که در ازل آفریده شده‌اند.»

معنای ضمنی این عبارت‌ها آن است که آدمی باید پارسا باشد: خواست و آزادی ذهنی او در اینجا از پیش مسلم گرفته می‌شود ـ کار اهوره‌مزدا به صورت جزئی هستی محدود نیست. خورشید و ماه و پنج ستاره دیگر که منظور از آنها همه اختران ـ آن روشنی بخشان و روشنان سپهر، نشانه‌های اصلی اهوره مزدا هستند؛ در میان امشاسپندان از «مهر» نیز نام برده شده است.۶ ولی هویت ستاره‌ای که به نام او خوانده می‌شود، همچون ستارگان دیگر، دانسته نیست. نام مهر در زندنامه‌ها در شمار ستارگان آمده است؛ ولی در حقوق جزا برخی از بزهکاری‌ها را «مهر دروغ»۷ می‌نامند. همچون پیمان‌شکنی که کیفرش سیصد تازیانه است و در مورد دزدی، سیصد سال بادافره در دوزخ بر آن افزوده می‌شود مهر در اینجا به‌ظاهر فرشته نگاهبان زندگی درونی و برتر انسان است بعدها او به نام میانجی اهوره‌مزدا و مردمان، ارج بسیار می‌یابد. حتی هردوت از مهرپرستی سخن می‌گوید. در زمان‌های بعد، مهر پرستی در روم به شکل آیینی پنهانی رواج فراوان یافت؛ حتی نشانه‌هایی از آن را تا قرون وسطی باز می‌یابیم.

پی‌نوشت‌ها:

۱٫ اشاره به هخامنشی به‌ویژه در زمان کوروش است که در آن، ملتهای زیردست ایرانیان آزادی آن را داشتند که دین و آیین و بسیاری از ویژگی‌های خود را نگاه دارند.م.

۲٫ Insichsen

3. در نخستین مراحل تکامل، فرمان‌هایی که روح به صورت قوانین اجتماعی و سیاسی دریافت می‌کند، از مقام و مرجعی بیگانه از خود، از اجبار محض ریشه می‌گیرد. روح کم‌کم به ‌نادرستی این‌گونه اعتبار قوانین پی می‌برد و آن فرمان‌ها را همچون فرمان‌های خود می‌شناسد و آنها را به صرافت طبع، به ‌عنوان قانون آزادی، می‌پذیرد. آنگاه با ضد منطقی خود، یعنی با طبیعت تعارض آشکار می‌یابد. (یادداشت از ترجمه انگلیسی)

۴٫ هگل در اینجا زردشتی‌گری را با زروانی‌گری یکی دانسته است. م.

۵٫ Dualismus

6. خطای هگل است. مهر از امشاسپندان نیست. م.

۷٫ در اصل: Mithrasünden

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر شما