شناسهٔ خبر: 45825 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

بدون ابن سینا علم جدید به موفقیت نمی‌رسید/ نوآوری منطقی ابن سینا

فرهاد قابوسی، ابن سینا پژوه با بیان نوآوری های ابن سینا در منطق گفت: متأسفانه نوآوری های علمی و منطقی ابن سینا شناسایی نشده است. مسلما بدون ابن سینا علم جدید به موفقیت فعلی نمی‌رسید.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ ابن سینا، شهیرترین فیلسوف ایرانی در جهان است که آثار و اندیشه هایش دهه ها و بلکه سده های متمادی در جهان حکمفرما بوده است. او از معدود فیلسوفانی است که به همه علوم زمانه خود مسلط بوده و تقریبا در همه این رشته قلم فرسایی کرده است. اگرچه در مورد نحوه زندگی بوعلی شک و تردیدها و افراط و تفریط هایی دیده می شود، اما به جرأت می توان گفت: او از اندیشمندان بزرگ ایران زمین است که با توجه به اینکه هم پزشک و هم فیلسوف الهی، و الهی دان و فقیه هم بوده، زندگی متعادل و دور از سوء برداشت بعضی از مغرضین داشته است.

شهرت بوعلی در جهان علم قدیم همپای ارسطو و بقراط بوده است و به تنهایی هم ارسطو بود و هم بقراط. علی رغم اینکه امروزه بوعلی در زادگاه خود غریب است و این را می توان از منتشر نشدن آثارش به راحتی دریافت اما در اروپا و آمریکا تحقیقات مفصلی در آثارش خصوصا آثار علوم و فلسفه طبیعی او در حال انجام است که خوانندگان را به بازخوانی خبرهای منتشر شده در این ارتباط دعوت می کنم. در این مجال در گفتگو با فرهاد قابوسی از محققان ایرانی مقیم آلمان که تحقیقاتی در آثار ابن سینا داشته است به نوآوریهای علمی و ناشناخته های تراث شیخ الرئیس می پردازیم.

*آقای دکتر شما در تحقیقات خود به نوآوری های ابن سینا در علوم و منطق دست پیدا کردید. لطفا در این باره بیشتر توضیح می دهید؟

ارسطو معتقد بود دو نوع حرکت وجود دارد؛ یکی حرکت طبیعی و دیگری حرکت جبری یا قسری. ارسطو معتقد بود که حرکت طبیعی احتیاجی به نیرو ندارد، ولی حرکت جبری یا قسری احتیاج به نیرو دارد. ابن سینا این نظر را در شفا، رد می کند و بسیار عالی از روی بینش تجربی! که به نظرم حتی فلاسفه مدرن هم باید از او یاد بگیرند می گوید: ما باید مسئله را این طور فرض کنیم که جسمی که در حال سکون هست، قبلا حرکت می کرده است و این بسیار مهم است، چون هنوز نظرات علمی و فلسفی حاکم بر علم معاصر نیز حتی در اروپا و آمریکا نیز بر این مبتنی است که سکون را اولیه و حرکت را ثانویه فرض می‌گیرند. 

با اینکه روی مسئله حرکت و سرعت بسیار تاکید می‌کنند ولی ساختمان اصلی فلسفه علمی و خود علوم دقیقه مثل فیزیک، بر این اساس است که می‌گویند: وجود احتیاجی به حرکت ندارد، اجسام ابتدا موجودند و در ضمن حرکت هم می‌کنند. در صورتی که آن طور که من می‌فهمم، هم از گفته های الکندی که می‌گوید: جرم و حرکت و زمان توأمند و هم از نظر ابن سینا در اعتراض به ارسطو، مشخص می‌شود که موجود ساکن هم قبلاً متحرک بوده و حالا ساکن شده است. ملاصدرا هم از طریق این دو نفر به نظریه حرکت جوهری دست می یابد که حرکت را اصل و جوهری می‌داند.

این نظریه از نظر علمی بسیار بدیع است و می‌تواند به پیشرفت علم کمک کند، چه در ایران و چه در تمام دنیا، یعنی علم معاصر با همه پیشرفتش، هنوز مبتنی بر تقدم سکون و ثانویه بودن حرکت است، چون فرضاً در مورد الکترون معتقدیم که یک «رست مس» یعنی جرمی در حال سکون دارد و همین تصورات باعث یکسری تصورات بعدی در استعمال علوم دقیقه و نظراتی علمی که اکنون حاکم است، شده است؛ یعنی نظریه‌های علمی کنونی؛ چه در فیزیک و چه در ریاضیات، تناقضات عمده‌ای دارد و قادر به حل این‌ها نیست.

منتها آنها را مثل خس و خاشاک زیر فرش می‌ریزند تا دیده نشود. فرش را پهن می‌کنند و تمیز است اما زیر فرش، پر از خس و خاشاک و چیزهای ناجور است. به نظرم تناقضات موجود علوم دقیقه، مثل فیزیک و ریاضیات، ناشی از اعتقادات دانشمندان در فیزیک به سکون مقدم بر حرکت است و در ریاضیات معادل آن عقیده به تقدم سطوح مستوی در مقابل سطوح منحنی است یا هندسه مستوی‌الخط در مقابل هندسه منحنی‌الخط. سالهاست که دانشمندان نتوانسته اند این مسئله را حل کنند و به همین خاطر یکسری تناقضات اساسی در علم پیش آمده است.

*چه تناقضاتی؟! در این مورد بیشتر توضیح می دهید؟

فرض کنید در ریاضیات که مادر علوم است، بحرانِ اساس ریاضیات را داریم که از اوایل قرن بیستم شروع شده و حل نشده و همین طور باقی مانده است. در فیزیک هم بحرانی داریم که به سبب تناقض یا عدم توافق بین نظریه‌های اساسی (نسبیت عمومی یا جاذبه انیشتین با نظریه کوانتوم) پیش آمده است. این نظر را هاوکینگ در کتاب تاریخچه زمان که بسیار مشهور و به فارسی هم ترجمه شده،‌ مطرح می‌کند. او در این کتاب می‌گوید: «چون این دو نظریه اساسی فیزیک با هم موافق نیستند پس یکی از آنها غلط است.» تمام مشکلات علوم دقیقه که فعلأ مطرح اند به مسئله سکون و حرکت برمی‌گردد که کدام یک اول و کدام یک دوم باشد.

در ریاضیات هم سکون، معادل هندسه مستوی یا مسطح است، چون نیروی محرّکه معادل انحناست که این را از نظریه اینشتین می‌دانیم و حرکت از طریق نیروی مربوطه، معادل هندسه منحنی است. به نظر من این قضیه اصلی را در شرق خیلی زودتر و بهتر متوجه شده بودند، منتها این حقیقت، با وجود نفوذ جهانی ابن‌ سینا نتوانسته جا باز کند. ابن سینا از جمله معدود فلاسفه و علمای شرقی است که نفوذ جهانی بسیار مهمی دارد و به نظرم بدون او علم به این موفقیت فعلی نمی‌رسید، یعنی وضعش از این بدتر می‌شد، منتها حتی نفوذ بارز او نیز نتوانسته برخی از این مشکلات اساسی را حل کند.

*ما هم ابن سینا را می ستائیم اما شما از جمله ای استفاده کردید که واقعا جای حیرت دارد، بدون او [ابن سینا] علم به این موفقیت فعلی نمی‌رسید. چه دلایلی برای این همه ستایش دارید؟

ابن سینا در اعتراض به ارسطو آزمایشی پیشنهاد می کند که بسیار مهم است چون او بسیار تجربی فکر می‌کرد. ابن سینا می‌گوید: فرض کنیم جسمی داریم که ساکن است اما چون قبلاً حرکت می‌کرده، برای به سکون درآوردن این جسم، نیرویی لازم بوده، برعکس نیرویی که آن را حرکت می‌داده و این نشان می‌دهد که حتی سکون آن جسم، نیاز به نیرویی داشته که مخالف نیروی اولیه محرک بوده است و اشاره می‌کند: «اگر سکون، احتیاج به نیرو دارد پس حرکت طبیعی هم حتماً نیاز به نیرو دارد» و بعد توضیح می‌دهد:  «در اجسام خاصیتی است که آنرا به اصطلاح عربی‌، «میل» نام می‌دهد و این خاصیت میل به حرکت است که اجسام را به حرکت وامی‌دارد.»

نظریه میل ابن سینا در اصطلاح لاتین به «ایمپتوس» تبدیل می‌شود که بعد «ایمپولس» مشابه آن می‌شود که در آلمانی به معنی اندازه حرکت در نظر می‌گیریم که معادل جرم ضرب‌ در سرعت حرکت است، و این میل منجر به نظریه پتانسیل در علوم دقیقه شده است، یعنی اصل نظریه پتانسیل در اروپا که هم در فیزیک و هم در ریاضیات، نقش عمده‌ای را بازی می‌کند، به نظریۀ میل ابن سینا بازمی‌گردد. همچنین شخصی در قرن ششم میلادی بنام یوهانس فیلوفونس که او هم روی مسئله ایمپتوس کار کرده که البته از نظر زمانی پیش از ابن سینا بود، منتها نظریات فیلوفونس را کسی نمی‌شناسد و نظریات ابن سینا را مترجمان یهودی ساکن اسپانیا در قرطبه، غرناطه ـ که کوردوبا و گرانادای فعلی هستند، از عربی به لاتین ترجمه کردند، چون هر دو زبان عربی و لاتین را می‌دانستند.

به این ترتیب از طریق نفوذ ابن سینا و شرحی که ابن رشد بر ابن سینا نوشته، این نظریه در علوم قرون وسطی اروپا بسیار تاثیر داشته است. اهل علم اروپا ابن سینا را بسیار خوب می‌شناختند. به خاطر نفوذ ابن سینا، نظریه میل که به پتانسیل و ایمپتوس و... تبدیل شد، جای خود را در علوم دقیقه باز کرد و بخشی مهم شد که در فیزیک به آن تئوری پتانسیل و در ریاضیات هم به آن نظریه پتانسیل می‌گویند که بعدها به کمیت ریاضی معروف ‌شد که به پتانسیل انحنا معروف است و به آن «کُنکسیون» در فرانسه یا التصاق در فارسی می‌گویند؛ (مرحوم هشترودی این‌گونه ترجمه کرده بود)،  چون عرض کردم نیرو در فیزیک معادل انحناست در ریاضیات، و اینشتین از همین خاصیت در توضیح آثار جاذبه بر اساس انحنای میدان جاذبه استفاده کرده است. مثلا نور در میدان جاذبه خم می‌شود. در واقع نیرو معادل انحنا و مشتق پتانسیل در فیزیک است و انحنا مشتق کونکسیون یا التصاق یا همان پتانسیل ریاضی است.

منظورم این است که جریان فعلی علوم دقیقه، خیلی تحت تاثیر کارهای ابن سینا بوده، منتها مسئله تقدم حرکت بر سکون را هنوز متوجه نشده‌اند. این یک تاثیر مهم ابن سیناست که از طریق ترجمه بخشی از شفا در مکانیک و در اعتراض بر نظر ارسطو متوجه آن شدم زیرا ارسطو معتقد بود که حرکات طبیعی احتیاج به نیرو ندارند. علت این تصور هم که قرن‌ها در اروپا ادامه داشت، این است که آنها نیروی جاذبه را نمی‌شناختند و فکر می کردند وقتی سنگی را در هوا رها کنیم، به سمت زمین می‌افتد، حرکت طبیعی آن است؛ چرا که می‌گویند، موضع طبیعی سنگ روی زمین است و از آن سبک‌تر آب است که روی زمین است.

از آن سبکتر هوا و از آن هم سبکتر آتش است که به بالا می‌رود و خورشید و ... منابع آتش‌اند. تصور این بود که عناصر چهارگانه؛ خاک، آب، هوا و آتش، مواضع طبیعی دارند و حرکت به سوی آن مواضع طبیعی، احتیاج به نیرو ندارد. اما ابن سینا می‌گوید که حتی سکون هم نیاز به نیرو دارد یعنی اگر ابن سینا امکاناتی می‌داشت یا در عصر بهتری زندگی می‌کرد، ممکن بود متوجه نیروی جاذبه هم شود، چون حرفی که می‌زند در همین مسیر است زیرا وقتی او از میل و پتانسیل حرف می‌زند ما نیروی جادبه را چیز دیگری غیر از همان خاصیت پتانسیل را می‌شناسیم که مشتقش نیروی پتانسیل می‌شود، یعنی به نظرم او از این لحاظ تحقیق بسیار جالب و مهمی انجام داده و سهم مهمی حتی در علوم دقیقه معاصر پیدا کرده است.

مورد دومی که من از تاثیرات مهم ابن سینا بر علم جهانی متوجه شدم، این است که ابن سینا به خاطر همین روش‌های تجربی که در توضیح مسائل علمی استفاده می‌کرد، تاثیر مهمی بر تجربی کردن علم دارد، یعنی متدولوژی تجربی علم معاصر مدیون ابن سینا و ابن هیثم است. این دو نفر ـ حتی ابن هیثم به خاطر کارهایش در حوزه اپتیک و به عنوان واضع این علم در دنیا ـ قدری محدودتر اما در مورد ابن سینا، بطور عمومی تر! چرا که ابن سینا توضیح می‌دهد ما در علم باید تجربه کنیم و می‌گوید این روش یونانی‌ها که مسائل علمی فقط می توان از راه فکر و استدلال حل کرد، درست نیست! و در مثالی که در مورد اعتراضش به حرکت طبیعی زدم هم می‌گوید که تجربه مهم است، حتی اگر تجربه فکری باشد. مورخین علوم اروپایی هم در سال‌های اخیر معتقدند که تجربی شدن علم در قرون وسطی، بعد از هزار سالی که فکر کردن به خاطر سلطه کلیسای مسیحی که به دلایل سیاسی به عنوان دین رسمی از سوی کنستانتین کبیر انتخاب شد در اروپا ممنوع بود.از طریق نفوذ روشهای تجربی ابن سینا و ابن هیثم بوده است.

جالب است بدانیم قبل از این‌که دین مسیحی ـ به خاطر جنگ‌ها و مسائل سیاسی ـ به عنوان دین رسمی روم از سوی کنستانتین کبیر انتخاب شود، در هر شهری از یونان یا بعضی از شهرهای ساحلی ایتالیا، دو یا سه فیلسوف حضور داشتند. بعد از آن‌که دین مسیحی به عنوان دین رسمی اعلام می‌شود، به دلیل تمرکز قدرت در رم و تمرکز دین روی مسیحیت، هزار سال در اروپا تفکر ممنوع بوده است. در عرض این هزارسال، فقط یک فیلسوف است که «یوهانس فیلوفونس» نام دارد که در قرن ششم میلادی می زیست. در این مدت هزار سال در تمامی اروپا نمی‌توانید غیر از او فیلسوفی پیدا کنید.

منتها در همین عصر در شرق، به خاطر سوابقی که از تمدن بین‌النهرین ـ سومر و بابل و ... ـ برجا مانده بوده است، حداقل جریان باریکی از فلسفه و علوم مانده بود که بخشی از آن مربوط به قوم صابئین می‌شد که آفتاب پرست و ستاره‌شناس بوده و کارشان نجوم برای امرا و حکما و شاهان بوده است. از میان اینها به احتمال قوی، ابن هیثم در علم پیدا می‌شود که علم اپتیک را از طریق تجربه بنیان‌گذاری می‌کند. تا چند دهه پیش نمی‌دانستند که ابن هیثم از اتاق تاریک در اپتیک استفاده کرده است، اما البته ابن هیثم را به عنوان واضع اپتیک همه قبول دارند. در ادامه همان جریان فلسفی قدیم شرقی است که الکندی نظرات بدیعش را مطرح می کرده است. بعدها خوارزمی را داریم که در حوزه ریاضیات در بغداد کار می‌کرده است.

در همین بغداد است که ریاضیدانان عرب مثلثات را به خاطر تکمیل مطالعات نجومی پیش برده و به نتایج جالبی در مثلثاتی می‌رسند، که ۷۰۰-۸۰۰ سال بعد دانشمندان اروپایی دوباره آنها را کشف می‌کنند، یعنی مقداری از آن را از ترجمه‌ متون عربی می‌گیرند و مقدار دیگری را خودشان کشف می‌کنند، لذا افرادی مثل خوارزمی، ابن هیثم، فارابی، ابن سینا از طریق نظرات جدید و اندیشه هایی که در علوم و فلسفه علوم مطرح می‌کنند، علم را تا جایی ترقی می‌دهند، که اروپائیان بتوانند ادامه دهند و به امروز برسانند.

و این از طریق ترجمه‌ها و شرح‌هایی بوده که افرادی نظیر ابن رشد نوشته ـ و احتمالا ترجمه‌هایی هم که ابن میمون کرده و تلفیق‌هایی بین نظرات محققین عربی و اروپایی انجام داده ـ منجر به ایجاد رنسانس در اروپا شده است یعنی بعد از آن هزار سال که اروپا از خواب بیدار شد، به خاطر کارهای علما، فلاسفه و محققین شرقی بود، نظیر خوارزمی که نام علمی چون جبر از عنوان کتابش برداشته شده و اسم خود وی روی روش حل عمومی مسائل ریاضی گذاشته شده اند یعنی این اصطلاح الگوریتم که در روشهای کامپیوتر به کار می‌رود، همان الخوارزمی است که به لاتین تبدیل شده است به ابن سینا می رسیم که در اروپا خیلی معروف بود و کتاب های پزشکی‌اش تا قرن هفده در دانشگاه‌های پزشکی اروپا، تدریس می‌شد و افراد دیگری چون ابن سینا و ابن هیثم و ... که اکثرأ در تجربی کردن علم سهم مهمی دارند، یعنی روش علمی ذهنی قدیم یونانی را به طور کلی و اساسی به روش تجربی معاصرعوض کرده اند. این کار را اروپایی‌ها نتوانستند انجام دهند و صرفأ توسط نفوذ بسیار دانشمندان شرقی بین محققین اروپایی بود که علم تجربی شد.

در حالی که علم قدیم اروپا به خاطر این‌که یونانی‌ها داده‌های اولیه علمی را به صورت روایی از بین‌النهرین، از طریق آسیای صغیر و تمدن مینویی گرفته بودند، لذا یونانیان و اروپائیان فکر می‌کردند که همه اینها موضوعات اندیشه و کلام است  ـ چون خودشان آن نتایج علمی آمده از شرق را تجربه نکرده بودند.  درحالی که در بین النهرین سال‌ها حرکت ستاره‌ها را مطالعه کرده بودند، البته به صورت اولیه و آمیخته با آسترولوژی و اسطرلاب و ... تا ایام سعد و نحس را تعیین کنند، لذا آنها این کارها را شروع کرده بودند و به طریق تجربی به نتایجی رسیده بودند.

نظیر صابئین که در ستاره‌شناسی و پرستش آفتاب‌، به نتایجی رسیده بودند که بعدها ابن هیثم از آن استفاده کرد و علم اپتیک را به صورت تجربی پایه‌گذاری کردولی یونانی‌ها فکر می‌کردند چون این نتایج اولیۀ علمی را به واسطۀ کلام و روایت از شرق دریافت کرده اند، لذا با فکر روی موضوعات کلامی و نه با تجربه می‌توان مسائل علمی را حل کرد. تبدیل این نوع ذهنیت علم قدیم یونانی به علوم تجربی در قرون وسطی، سهم ابن سینا و ابن هیثم بود که معتقدند بودند، فکر کردن کافی نیست، شما باید تجربه و آزمایش هم بکنید. این کار بسیار مهم ابن سینا در علم به طور کلی بود، اما البته ابن سینا کارهای مهمی در منطق هم انجام داده است که متاسفانه در ایران به دلایلی چون عدم ترجمه منابع عربی به فارسی، معمولاً کمتر متوجه سهم فلاسفه و متفکرین ایرانی در فلسفه و علوم جهان شده‌اند و حقشان به طور کافی ادا نشده است.

*نقش ابن سینا و دیگر فلاسفه و علمای جهان اسلام در تاریخ علم جهان هویدا و مشخص است یا برخی آنرا انکار می کنند؟

در کتابی که توسط  دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی با همکاری بنیاد بوعلی سینا در مورد ابن سینا منتشر شده، کسی که کتاب را نوشته یا ویراستارانی که اطلاع نداشته‌اند، نوشته اند که ابن سینا مسائل علمی جدید را در شفا ننوشته(صفحه ۱۹۱ کتاب) که مطلقأ نادرست است، چون همچنانکه اشاره کردم، به نص متخصصین تاریخ علوم، طرح و ورود کمیت اساسی میل را که به پتانسیل تبدیل شد، در علوم! نخستین بار در کتاب شفا انجام شده است و یا این نارسایی مهم که مولف کتاب دائرة المعارف از ابداعات اساسی ابن سینا در منطق مطلقأ اطلاع نداشته و مطلبی ننوشته است. در حالیکه به نظر من و دیگر متخصصین، ابن سینا دستکم دو ابداع اساسی در منطق دارد که در مورد یکی از آنها محققین غربی کتابی درباره آن نوشته‌اند ولی در ایران، تا جایی که من می‌دانم، این ابداعات اساسی ابن سینا منعکس نشده است.

*در مورد منطق موجهات کتاب هست و محققین گفته‌اند؟!

من اطلاعی ندارم و شاید شما بهتر از من می‌دانید چون من فقط آن کتاب دائره‌المعارف را دارم که علی الصول می بایستی در آن به اهم ابداعات ابن سینا اشاره می شده است.

*مثلا «نیکولاس رشر»  در آلمان روی منطق ابن سینا کار کرده است!

حتما! اما کسی که من می‌گویم «بک ویت» محققی انگلیسی است که در سال ۲۰۱۲ کتابی منتشر کرده و در آن تحقیق نموده که استدلال ارجاعی را ابن سینا در منطق وارد کرده که تاثیری خیلی اساسی در پیشرفت علم داشته است، چون استدلال‌های دیگری که تا آن زمان متداول بوده، به پیشرفت علم کمکی نکرده اند. او معتقد است از وقتی که استدلال ارجاعی که ابن سینا آن را از روی تحلیل مسائل حقوقی در منطق وارد کرده است ـ بی آنکه حتی استادش عبدالله ناتلی نیز آنرا بشناسد ـ این استدلال نقش خیلی اساسی در پیشرفت علم داشته است. این یک ابداع اساسی در منطق است. در حالی که دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی منعکس نشده است.

مسئله دیگری که من متوجه شدم و قرار است در کتابی با بنیاد علمی فرهنگی بوعلی سینا مطرح شود،‌ این است که ابن سینا اولین کسی که از اشکال هندسی در منطق استفاده کرده است. در دانشنامه علایی که به زبان فارسی است، ابن سینا برای توصیف قیاس مرکب، از دو دایره متقاطع با مساحت مساوی استفاده می‌کند و داخل سطح تقاطع دو دایره،‌ مثلثی متکی بر شعاع دو دایره رسم می‌کند و قیاس مرکب را براساس این مسئله هندسی توضیح می‌دهد که چرا این مثلث،‌ متساوی‌الاضلاع است، یعنی مثال قیاس مرکب این است که توضیح دهد چگونه یک مثلث محیط داخل تقاطع این دو دایره، متساوی الضلاع باید باشد.

در این مثالی منطقی که او در دانشنامه علایی زده برای نخستین بار از دوایر هندسی استفاده کرده است. علت اهمیت این مسئله آن است که ما در منطق معاصر وقتی می‌خواهیم مسئله‌ای را ثابت کنیم، مشابه ابداع ابن سینا  از«دوایر ون» که دوایر با شعاع مساوی استفاده می‌کنیم. استفاده از دوایر منطقی که اکنون منطق ریاضی است خیلی مهم است، البته الان عوض دایره از چند ضلعی هم استفاده می‌کنند ولی به طور متداول و استاندارد از دایره استفاده می‌کنند.» مثلا اگر بخواهیم نتیجۀ ترکیب جملات «کشتی در آب است» و «آتش در کشتی است، را که نتیجه‌ ظاهری اش حکم متناقض: «آتش در آب است»، به صورت منطقی، طوری توضیح دهیم که منجر به تناقض نشود؛ از همین دوایر متقاطع استفاده می‌کنیم. به همان صورتی که ابن ‌سینا این کار را در منطق نخستین بار وارد کرده است.

بعدها در دوران قرون وسطی، حدود ۲۰۰-۳۰۰ سال پس از ابن سینا فردی بنام «رامون لول» یا «ریموندوس لولوس» که در منطقه شاه نشین ماریوکا در اسپانیا زندگی می‌کرد که عربی‌دان و عرب‌شناس خوبی بوده و خصوصاً در یکی از کتابهایش از زیج و آلاتی نظیر اسطرلاب ساختۀ اعراب و یا تشریح شده وسیلۀ خود ابن سینا استفاده کرده است. همین شخص در اروپا به عنوان واضع اشکال هندسی در منطق محسوب می شود. در حالی که به احتمال بسیار قوی این ابداع را از ابن سینا که خوب می شناخته، اقتباس کرده و توسعه داده است، چون در آن زمان معمول بود که علم از شرق به غرب برود. آن موقع در اروپا کمتر علمی بود که از شرق نیامده باشد، چون اروپائیان منابع یونانی را تا قرن هفدهم نمی‌شناختند، بلکه اکثر این منابع را از طریق ترجمه‌های متون عربی به لاتین می‌شناختند.

ابتدا از قرن هفدهم میلادی شروع به ترجمه مستقیم از متن یونانی کردند. ممکن است منابعی جزئی در گوشه و کنار ترجمه شده باشد، ولی ابتدا در قرن هفده متون اساسی را مستقیماً از یونانی به لاتین ترجمه کردند. هرچه اروپایی‌ها می‌شناختند از طریق منابع عربی بود که آنها از ارسطو یا افلاطون نقل کرده و تکمیل کرده بودند و مترجمین یهودی در کوردوبا، گرانادا و ... در قرون وسطی به لاتین ترجمه کرده بودند. به این ترتیب، طرح اولیه دوایر هندسی در منطق که به رامون لول نسبت داده می شود، احتمالأ اقتباس از ابن سینا بوده است.

بعد از رامون لول لایب نیتس فیلسوف و ریاضی‌دان معروف از این دوایر استفاده کرده، و بعد از وی، اویلر ریاضی دان از این اَشکال استفاده می‌کند؛ منتها اِشکالی که داشت، اویلر از دوایری با شعاع‌های مختلفِ درون هم قرار گرفته، استفاده کرده است، چون مثلا او فکر می‌کرده یک مقوله که ما در یک حکم منطقی می‌نویسیم به صورت یک دایره کوچک در یک دایره بزرگ‌تر هم‌مرکزِ بزرگتر قرار می‌گیرد، یعنی دوایر هم‌مرکز با شعاع‌های متفاوت. منتها این استفاده مفید نیست چون در همان مسئله آتش در کشتی است و کشتی در آب است، این دوایر منجر به تناقض آتش در آب است منجر می شوند. در صورتی که به شکلی که ابن‌سینا در قیاس مرکب استفاده کرده است و الان بعد از اویلر، در دوایر ون هست، این دوایر هم‌مرکز نیستند.

بلکه ما باید علی‌الاصول دوایری با شعاع مساوی انتخاب کنیم، ـ یعنی همان چیزی که ابن سینا شاید هم به تصادف انتخاب کرده است. چون موضوع این را طلب می‌کرده ـ و این دوایر باید متقاطع باشند تا ما بتوانیم موضوع را توضیح دهیم. چون همچنانکه اشاره کردم، اگر بر اساس این دوایر متقاطع ما مسئله آتش در کشتی است و کشتی در آب است را وصف و توضیح دهیم، تناقض ایجاد نمی‌شود. در صورتی که بر اساس دوایر هم‌مرکز مختلف الشعاع که ریموند لولوس یا بعدها لایب نیتز و حتی اویلر استفاده کرده اند، دوایر هم‌مرکز متداول بوده اند. آنها منجر به تناقض می‌شوند. این موضوع محرز است که ابن سینا اولین کسی است که در تاریخ از اشکال هندسی خصوصاً دوایر متقاطع در منطق استفاده کرده است.

نظر من این است که به احتمال قوی،‌ اولأ چون رامون لول از منابع عربی خیلی استفاده کرده است، و در ثانی تا قرن بیستم معمول نبود که مرجع نظر را مشخصأ ذکر کنند؛ و این را از قرن بیستم به بعد می‌بینیم که مرجع یک نظر را به صورت مشخص رفرانس می‌دهند. به هر حال به این دلایل و به احتمال قوی!  رامون لول استفاده از دوایر در منطق را در یک منابع عربی دیده است که به نظرات ابن سینا مربوط بوده است. مثلا ممکن است از ابن رشد گرفته باشد که شارح و ناقد نظرات ابن سینا در اسپانیا بود. در هرحال استفاده از اشکال هندسی در استدلا های منطقی ابداع بسیار برجستۀ ابن سیناست، که در ایران متوجه آن نشده‌اند و در دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی هم منعکس نشده است.

البته من در همین رابطه به به بنیاد بوعلی هم نوشته ام این است که در مورد کارهای علمی ابن سینا یا خوارزمی، کافی نیست که به کسانی رجوع شود که صرفأ در تاریخ علوم و یا معمولأ فلسفه کار کرده اند. چون معمولا دائرة المعارف ها این کار را می‌کنند، و در مورد ابن سینای ایرانیکا در آمریکا نیز هم همین کار را کرده‌اند، بلکه باید مولفین موارد علمی دائرة المعارف در علوم مربوطه، نظیر ریاضیات و فیزیک هم تخصصی داشته باشند که متوجه قضیه بشوند که فلان موضوع مورد نظر دانشمندان مذکور به چه موارد علوم کنونی مربوط اند.

در حالی که معمولا مولفین متداول از چند کتب استادارد تاریخ علوم، نظیر جرج سارتن و دیگر منابع متداول، برداشته و می‌نویسند بدون اینکه در نتایج اخیر تاریخ علوم تحقیق کنند. و چون خود تخصصی در علوم مربوطه ندارند، حتی از نتایج قدیمتر تاریخ علوم نیز بی خبرند. در حالی که این کافی نیست اگر بخواهیم حق علما و فلاسفه شرقی را در دنیایی که کمتر به اینها توجه کرده، ادا کنیم، باید تحقیقات ما اساسی تر باشد.

*تحقیقاتی در مورد منطق ابن سینا شده و آقای ضیاء موحد هم اخیراً کتاب تاملاتی در منطق ابن‌سینا و سهروردی نوشته، اما تا جایی که می دانم او به این دو مسئله خیلی مهم منطق ابن سینا توجه نکرده است؟!

ابن سینا وقتی جوان بود،‌ صورت خاص و خام استدلال ارجاعی را در یک مسئله حقوقی خاص در بخارا یاد می‌گیرد، کما اینکه زمینۀ خام این استدلال در بعضی از مباحث روایی بودایی قدیم سرزمین بخارا که محل تلفیق اندیشه‌های اسلامی و بودایی بوده مطرح بوده است. برامکه نیز ابتدا بودایی بودند و بعد مسلمان شدند. در شرح حالش ابن سینا می‌گوید که استدلال ارجاعی را از درس هایی در مورد حقوق اسلامی حنفی از استادی به نام اسماعیل الزاهد  یاد گرفته‌ام.  صور اولیه این نوع استدلال، همچنان که گفتم در بعضی اندیشه‌های بودایی در بخارا نفوذ داشته‌ است.

منتها ابن سینا این بیان را سیستماتیک می‌کند و چون فلسفه خوب می‌دانسته و به کارهای تجربی و آزمایش توجه داشته، آنرا از صورت اولیه و خام به شکل عمومی منطقی استدلال ارجاعی را درمی‌آورد. و این جنبۀ منطقی استدلال است که تاثیرگذار شده است. چون دو نوع استدلال قدیم تر که در اروپا بوده‌اند، یکی استدلال مرسل یا رساله‌وار بوده، مثل نحوۀ ارسطو که نظرش را به عنوان رساله توضیح می‌داده است. استدلال دوم که در یونان و اروپای قرون وسطی در مباحث کلام متداول بوده، ساختار «استدلال بحثی» یا دیالوگ است که شکل اولیه آن مباحثات سقراطی است و به وسیله افلاطون که در کارهای فلسفی‌اش، دیالوگ‌ها، ادامه یافته.

یکی از معروفترین نمونه های انعکاس استدلال دیالوگ وار در بحث معرف دو سیستم سماوی و جهانی گالیله است.  در این کتاب مهم گالیله است که بحث اینکه آیا سیستم سماوی ما زمین‌مرکزی است یا خورشید مرکزی، به صورت استدلال دیالوگ منعکس شده است. این دو نحوه استدلال یعنی استدلال مرسل و استدلال بحثی قبلأ در منطق مطرح بوده اند، اما استدلال ارجاعی را ابن‌سینا در منطق و خاصه بحث علمی وارد کرده است که بعدها به روش اصلی استدلال علمی در جهان بدل شده است. بعدها به این نوع استدلال روش استدلال مشخص نیز گفته‌اند. و یا در بعضی منابع هم آن را استدلال سوال جدلی نامیده اند. مولف انگلیسی یاد شده که کتابی در این مورد نوشته می‌گوید که بدون این استدلال طرح شده وسیلۀ ابن سینا، پیشرفت علم میسر نمی‌شد چون دو نوع استدلال متداول دیگر، نمی‌توانسته‌اند به این شکل دقیق و بی طرفانه مسئله را روشن کنند.

*چرا؟

 چون در این استدلال اول نظر خودش را می‌گوید. بعد نظر مخالفین را می‌گوید. بعد دوباره نظر خودش را با توجه به نظر مخالفین توضیح و تطبیق می‌دهد و آخر سر از همۀ این‌ها نتیجه می‌گیرد که کدام نظر درست است . اینکه ما دو نظر مخالف را با هم تنظیم و تطبیق دهیم و از بین آنها یا مقابله شان نظری  بیاوریم، این تنها در استدلال ارجاعی است که ابن سینا طرح کرده است و به همین خاطر نقشی اساسی در علوم منطقی دارد.

*برگردیم به نظرات علمی ابن سینا! به نظر شما نظرات ابن سینا در مورد حرکت چه دستاوردهایی دارد؟

به نظرم اگر نظرات علمی ابنسینا، در مورد اصالت حرکت و تقدمش بر سکون را با تعبیری علمی و امروزی از نظر الکندی در توام بودن جرم و حرکت و نیز نظرات ملاصدرا در مورد حرکت جوهری ترکیب کنیم؛ از تعبیر علمی و امروزی این نظریه ها می توان به این نتجیه رسید که هیچ جسم غیرمتحرک در دنیا وجود ندارد. نتیجه ای که کاملأ واقعیت دارد، چون فرض کنید ما که اینجا نشستهایم و به طور نسبی، نسبت به زمین، در حال سکونیم؛ اما همراه با ۶ تا ۷ حرکتی که زمین دارد، متحرکیم. زمین چندین نوع حرکت دارد؛ به دور خودش میچرخد، به دور خورشید میچرخد، با منظومه شمسی در داخل کهکشان میچرخد، با کهکشان در داخل کهکشانهای دیگر میچرخد. یعنی نظیر این مثال هیچ چیز ثابتی در دنیا نیست و همه چیز در حرکت است. این جوهر علم است که در نظرات الکندی، ابن سینا و ملاصدرا منعکس است.

هرگاه در علوم دقیقه معاصر نیز متوجه شوند که در فیزیک اصل حرکت است! و ما باید در براساس آن فیزیک را بسازیم، کاری که هنوز نشده است، بسیاری از مشکلات علم فیزیک حل خواهند شد. چون تصور سکون مطلق مقدم بر حرکت در فیزیک منجر به نتایجی نظیر کمیات بی نهایت، لزوم ذرات شبح متناقضی در  مدل استاندارد فیزیک و عدم توافق نظریه های نسبیت و کوانتوم می شود، که فیزیک هنوز حلی برایشان نیافته است.

معادل آن در ریاضیات، اگر متوجه بشوند که اصل انحنا و هندسۀ منحنی است و نه هندسۀ مستقیمالخط، و ریاضیات یا دستکم هندسه را بر این اساس تنظیم کنند، اشکالات عمدۀ ریاضی قابل حل می شوند، چون بسیاری از قضایائی که ما حتی در هندسۀ متری منحنی به کار میبریم، مثل قضیه فیثاغورت، اینها فقط در سطوح مستوی معتبرند.  شما روی سطح منحنی کره، قضیه فیثاغورت ندارید. لذا خیلی از روش هایی را که ریاضیدانان در مورد فضاهای منحنی بکار می برند، از هندسۀ مسطحه کپی کرده اند، ولی روی سطوح منحنی معتبر نبوده و به این دلیل منجر به تناقضاتی نظیر امکان تقسیم یک کره به دو کره معادل کرۀ اول، می شود.

اگر در ریاضیات هم متوجه اصالت انحنا به عنوان معادل اصالت حرکت در فیزیک شوند، تناقضات علم هردو علم میتوانند حل شوند، منتها چون برای دانشمندان سنگین است که از عادات خودشان دست بکشند، ـ عاداتی که مبتنی بر تقدم سکون بر حرکت یا تقدم سطوح مستوی بر سطوح منحنی اند، لذا برطبق عادات مذکور کارشان را ادامه میدهند و در نتیجه این کارها کلی تناقض ایجاد شده و کلی هم بیتالمال مردم،صرف کارهای بیهوده میشود، یعنی این تکیه بر عادات غیرعلمی ضرر اقتصادی هم دارد.

نه تنها به واسطۀ مخارج سنگینی که صرف تحصیل و تدریس علوم متناقض ریاضی و فیزیک مدرن می شود، بلکه به واسطۀ مدلهای ریاضی که در اقتصاد به کار برده شدند و علل اصلی بحران بانکها در حدود هشت سال پیش بودند، که منجر به ورشکستگی بانکهای آمریکایی و ورشکسته شدن کشورهای یونان و اسپانیا و ایتالیا شده است. بسیاری از بازنشستههای اروپا پس اندازشان را از دست دادند و اینها همه مسائلی است که به تناقضات علمی مربوط میشود که وارد مدلهای اقتصادی شده اند.

نظر شما