شناسهٔ خبر: 45879 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

باید به یک توازن بین نظریه و مشاهده برسیم

خسرو باقری در جلسه دوم درس گفتگوی «علم دینی» گفت: نظر من این است که باید به یک توازن بین نظریه و مشاهده برسیم. نه این که همه چیز نظریه است و نه این که همه چیز را کاهش دهیم به حس.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ جلسه دوم ارائه خسرو باقری در مدرسه آزاد فکری با موضوع درس گفتگوی «علم دینی» برگزار شد. آنچه در ادامه مطالعه می کنید گزارشی از این جلسه است.

قبل از ورود به مبحث علم دینی، ابتدا باید به مقوله‌ی علم و دین بپردازیم. امروز به مقوله‌ی علم می‌پردازیم.

علم چیست؟

دسته‌بندی‌های مختلفی برای علم ارائه داده‌اند. بعضی  دسته‌بندی‌ها حضوری- حصولی است. دسته‌بندی دیگری با نام دانش‌های نظری(know that)  دانش‌های عملی( know how) وجود دارد.

آنچه بیشتر مناقشه‌آمیز است علم تجربی است. لذا خیلی وقت‌ها علم به‌معنای science است. لذا وقتی می‌گوییم تشکل انجمن‌ علمی فلسفه ممکن است در ابتدا ابهام‌آمیز باشد. چرا که علم را به معنای Science می‌گیریم و با فلسفه فرق دارد. لذا منظور، علم‌های جدید است.

کوپرنیک: زمین محور است. اما کلیسا می گفت این گونه نیست: چون کتاب مقدس این گونه نمی‌گفت. در واقع کشیش‌های کلیسا، برداشت‌های خاصی از کتاب مقدس داشتند. کشیش‌ کلیسا به شرطی گذاشت که کوپرنیک کتاب خود را چاپ کند که کشیش مقدمه‌ای در کتاب بنویسد و بگوید این علم نیست بلکه کاربرد ابزاری دارد و برای دستگاه محاسباتی مورد استفاده قرار می‌گیرد. و این علم واقع‌نما نیست بلکه صرفا جنبه‌ی ابزاری دارد. همین مسئله باعث شد شاخه‌ای در علم پدید بیاید به‌ نام Instrumentalism  (ابزارگرایی) که یکسری از علوم واقع‌نما نیستند بلکه صرفاً جنبه‌ی ابزاری دارند. چارچوب های ابزاری واقعیت نما نیست. اما گالیله کوتاه نیامد و گفت اتفاقا این علم، واقعیت‌نما است.

لذا تعارض بین علم و دین وجود داشته است. علمِ تفسیر از قبل بوده که اخیرا هم تحت عنوان هرمونتیک مطرح می شود. اما مناقشه در بحث علم تجربی است. از خود دانشمندان بپرسیم علم چیست پاسخی صحیح ندارند چون آن‌ها چون آنقدر درگیر موضوع هستند ممکن است به همان اندازه از موضوع دور باشند. گفته می‌شود که "انسان بیش‌ از آن‌چه می‌گوید می‌داند" این نشان‌دهنده‌ی وجود دانش ضمنی در انسان‌ها است. چیستی علم مبهم است.

از نظریات مهم: تجربه گرایان، اصالت را به تجربه و مشاهده را می‌دهند. از استقراء استفاده کنیم  (فرانسیس بیکن) بجای آن که مثل ارسطو، از قیاس استفاده کنیم. چند بار نگاه کنیم و نتیجه گیری کنیم.

Deduction و induction و abduction

قیاس، استقراء و بهترین تبیین از مشاهده موردی

خیلی وقت ها ما واقعیت ها را از پس نظریه ها نگاه می کنیم. دانشمندان ابتدا نظریه می‌سازند و سپس با آن عینک نگاه می‌کنند: کبری قضیه را ابتدا می‌سازیم و سپس با آن نگاه می کنیم یعنی deduction را به خود علم منتقل کنیم. پوپر هم می گوید اگر ۱۰۰ بار هم امتحان کردی چه دلیل داره که برای ۱۰۱ بارم هم اتفاق بیفتد. لذا از این مثال (قو و رنگ سیاه آن)  استفاده کرد که استقراء پشتوانه ندارد.

آیا گذشته پشتوانه آینده است؟ خیر گذشته می‌تواند چراغ راه آینده است. لذا از verification عبور کنیم و بهFalsitationابطال پذیری. گزارهایی که قابلیت ابطال تجربی داشته باشند. پوزیتیوست ها می‌گفتند که این گزاره ها را بریزیم دور اما پوپر می گفت همه اش نریزیم دور شاید مال محل دیگری هستند. شاید حرف فلسفی هستند و یا دینی که مربوط به جای دیگری هستند. ابطال پذیری به معنای ابطال شدن نیست بلکه به این معنا است که قابلیت ابطال شدن  داشته باشند.

علم با مشاهده شروع نمی شود بلکه با نظریه شروع می‌شود و با سخت رویی باقی می‌ماند. استقراء علم را از متافیزیک جدا می کند. متافیزیک، فیزیک خود را ایجاد می‌کند. این که به این متافیزیک قائل باشیم که در زندگی، همه چیز براساس جبر و نیرو شکل می‌گیرد، این دیدگاه منجر به شکل‌گیری فیزیکی براساس نیرو و فشار می‌شود. البته متافیزیک های مؤثر مدنظر است. این که هر کسی یک متافیزیک بی‌پایه‌ای را مدنظر قرار دهد و براساس آن بخواهد فیزیکی را ایجاد کند مد نظر نیست. Embedded ontology یعنی هستی شناسی منضم در نظریه است.فروید ۱ می‌گفت: غریزه جنسی اصالت دارد. فروید ۲ می گوید: غریزه مرگ اصالت دارد. Empirical content هم یعنی یه مقدار محتوای تجربی هم در آن نهفته است. رایشن باخ به وجود دو عامل در کشف واقعیت‌های طبیعت تاکید می‌کند: discovery و justification . در عرصه‌ی کشف (Discovery)، هرچه می‌خواهی بگو اما در عرصه‌ی پذیرش (Justification)،  مهم قبولی در امتحان تجربه است.

  بعضی می گویند چون حس اشتباه می‌کند (خطای حسی)  و لذا  ادّعا می‌کنند که بحث مشاهدات حسّی تحت‌تاثیر  نظریات نیست. نظر من این است که باید به یک توازن بین نظریه و مشاهده برسیم. نه این که همه چیز نظریه است و نه این که همه چیز را کاهش دهیم به حس. "داعش" هم براساس پیش‌فرض نظریه‌ای که از دین دارد به محیط اطراف خود نگاه می‌کند و جنایت می‌کند. لذا آن ها که می گویند نظریه روی مشاهده اثر می گذارد درست می گویند اما همه اش درست نیست. در روز قیامت پلوراریزم نداریم یعنی بالاخره همه‌ی راه‌ها درست نیست بلکه یک راه درست، کامل و بی نقص است همه‌ی نظریه ها به یک اندازه درست نیستند.انسان‌هایی که تغییر می‌کنند موجودات جالبی هستند یعنی به شواهد توجه دارند و این ارزشمندتر از آن است که مشاهده نکنیم و به‌طور اتفاقی در مسیر درست باشیم. (سگ اصحاب کهف بطور اتفاقی با افراد صالح همراه بود و این همراهی ناشی از مشاهده و انتخاب او نبود.)

آگوستین: «هر قدیسی گذشته ای دارد و هر گناهگاری آینده ای دارد.» لذا اهل مشاهده بودن مهم است. البته این رابطه، رابطه‌ی پیچیده‌ای است گاهی آن درست است و گاهی دیگری. لذا یکسره بر تئوری و یکسره بر مشاهده دست گذاشتن کافی نیست. مرز بین مشاهده و نظریه مشخص نیست. لذا بگوییم تو هرچه میگویی بگو اما وقتی به justification برسی دیگه وارد نشو. خیر درست نیست، چراکه  متافیزیک در مشاهده هم اثر دارد. هر عکسی دو چیز دارد: یک موضوع و زاویه

پارادایم

در مورد پارادایم می توان اشاره کرد که پارادایم بیش‌تر به نفع نظریه است تا مشاهده.

به سه معنا: متافیزیکی – جامعه‌شناختی –deconstruction

معنای اول (متافیزیکی): به عنوان مثال در پارادایم متافیزکی نیوتنی و انیشتینی، جهان معناهای دیگری دارد.

معنای دوم:  یعنی پارادایم یک وفاق اجتماعی و  وفاق جمعی دانشمندان است. علم پارادایمی است یعنی برای مقاله نویسی، باید متدولوژی نگارش آن را رعایت کنی و اگر رعایت نکنی چاپ نمی‌کنیم !! ( خودم: قراردادها حاکم است.) حالا یک سوال این که مگر وفاق چقدر مهم است؟ هرچند اجماع دانشمندان میتواند قابل اعتنا باشد اما قطعی نیست. مگر خود دانشمندان اشتباه نکردند. حتی در ابتدا داروین توسط خود دانشمندان مورد تمسخر واقع می‌شد. البته مهم است چون اگه قبول نکنی نمیتوانی کار خودت و مقاله‌ات را چاپ هم بکنی.

معنای سوم: یک مسئله درست  می کنیم و شروع می کنیم به حل آن.

تام اسکون معنای پارادایم را مطرح کردند. اشکال کار تام اسکون این است که هرچند خودش تلاش  کرد گرفتار نسبیت‌گرایی نشود اما نهایتاً نسبیت‌گرایی را  به او نسبت می دهند. آیا همواره ما داریم خودمون مسئله درست کنیم یا بعضی از مسائل ما را درگیر می‌کند.

خلاصه‌ی کلام ما این‌که کشف واقعیّت مانند عکاسی است. آبجکتیویتی، تام و مطلق نیستند. یک پلیس ابتدا تمامی عکس‌های یک صحنه  را جمع‌آوری می‌کند و سپس قضاوت می‌کند. اما تمامی این‌ها عکس هستند و از عینیب برخودار هستند هرچند کامل نباشند. البته بعضی اوقات، ما خودمون وجه‌ی نظریه را پر رنگ می کنیم و هرچیزی را به پیش‌فرض نظری آن نسبت می‌دهیم که این نیز کار افراطی است و مشکل‌آفرین است. باید به مشاهده هم اهمیّت بدهیم.

نظر شما