شناسهٔ خبر: 45891 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

«موسیقی تفکر»، فراخوان جهان چندفرهنگی/ معرفی و نقد کتاب «پنجره‏ای با شیشه‏‌های کوچک رنگی»

نویسنده‏ کتاب «پنجره‏ای با شیشه‏‌های کوچک رنگی» سعی دارد از طریق تبیین مبانی فلسفی چندفرهنگ‏ گرایی روشی برای ورود به آثار آهنگ‌ساز برجسته‏ ایران، علیرضا مشایخی ارائه دهد. در این کتاب مبانی فکری علیرضا مشایخی به‌‏صورت منظم و مدلل معرفی، و راهی برای فهم موسیقی چندفرهنگی صورت‏بندی شده است.

فرهنگ امروز/ عرفان ناظر:


در بخش نخست، سینا صدقی بر اساس نظریه‏ چندفرهنگ‏گرایی ملهم از «برایان فِی» موضوع این رویکرد را تعریف کرده؛ چندفرهنگ‏گرایی مدلی برای «مسئله‏ تفاوت‏ها» است. همچنین از رهگذر تعریف موضوع، مفاهیم بنیادین چندفرهنگ‏گرایی را برشمرده است؛ «تفاوت‏ها»، «هویت»، «دیالُگ» و «دیالکتیک». هدف چندفرهنگ‏گرایی موردتبیین در این کتاب نه‏تنها فهم «دیگری»، بلکه فهم «من» از رهگذر «دیگری» مبتنی بر «تفاوت‏ها» است. در چنین هدفی باید توجه داشت که «تفاوت‏ها»، جزیره‏های دورافتاده از یکدیگر نیستند، آنها زمانی «تفاوت» هستند که مبتنی بر دیالُگ و دیالکتیک ادراک شوند؛ بدون هیچ چشم‏انداز مطلقی، و با تأکید بر مفهومِ همواره «درراه‏‏بودن»، برای کشف و آشکارگی آن حقیقتی که مدام پنهان می‏شود. برای چنین استمراری لاجرم باید از دوگانه‏ های جزم‏گرایانه زشت‏وزیبا، من‏ودیگری «عبور» کرد. اما لازمه‏ این «عبور»، فهم، نقد و به‏بیانی دیگر، «دوختن نگاه خیره» به آنان است. «خیره‏نگریستن» در اینجا به‏معنی مواجهه با بنیان‏های معرفتی اندیشه‏ها است، اندیشه‏هایی که در قالب کُل‏گرایی، نسبی‏گرایی و منظرگرایی درصدد هستند تا «پیوستگی فرهنگی» و «عقلانیت» را ناممکن، و «گسست» را بر «پیوستگی» ارجح بدانند. معنای ضمنی چیرگی «گسست» بر «پیوستگی» این است که امکان ترجمه‏پذیری یک فرهنگ به زبان ما و در کل، امکان فهم «فرهنگ دیگر» ناممکن است. سینا صدقی امکان اپیستمولُژیکِ حاصل از توجه به «ترجمه‏ پذیری» را در برشمردن کاستی‏های رویکرد مکتب ادینبورا و تأکید بر امکان اپیستمولُژیک نقد پوپر علیه آنچه «اسطوره‏ چهارچوب» می‏داند، گردهم می‏آورد.
برای فهم فلسفه‏ چندفرهنگ‏گرایی که بر «تفاوت‏ها» بنیاد گرفته، نقد رویکردهایی چون کل‏گرایی، نسبی‏گرایی، منظرگرایی، جهان‏شمول‏گرایی و پلورالیسم ضرورت پیدا می‏کند. برای این مقصود، نویسنده طرح پژوهش خود را در مقدمه‏ کتاب چنین بیان می‏کند: «آنچه در این بررسی ارائه خواهد شد، در سه سطح مفهومی، فلسفی و موسیقایی قابل پیگیری است. در سطح نخست مفاهیم بنیانی بررسی خواهند شد [تفاوت‏ها، هویت، دیالُگ و دیالِکتیک]، در سطح دوم گستره‏ این مفاهیم از رهگذر توجه به کاستی‏های دو رویکرد نسبی‏گرایی و منظرگرایی، اندیشه‏ کوهن و بحث وی در ارتباط با ویژگی پارادایم‏های علمی، رهیافت مکتب ادینبورا در حوزه‏ جامعه‏شناسی معرفت، صورت‏بندی مک‌اینتایر از نسبت عقلانیت و ترادیسیون، دو اصل ویتگنشتاینی «بازی‏های زبانی»، «شکل زندگی» و نتایج اپیستمولُژیک حاصل از این‏ دو، بحث پوپر در ارتباط با مفهوم «اسطوره‏ چهارچوب» و نقطه ‏نظر کواین درباره‏ «نسبیت اُنتولژیک» و «عدم‌تعین ترجمه» تبیین شده ‏اند. در سطح سوم، این مبانی و مفاهیم حاصل از آن در حوزه‏ موسیقی بررسی و از رهگذر آن آثار مشایخی تبیین شده‌اند.» (صدقی، ٢٨، ١٣٩٥).
بخش دوم کتاب شامل دو مقدمه است؛ مقدمه اول اشاره‏ای به تکامل مدل چندفرهنگی در تاریخ موسیقی، مقدمه‏ دوم تبیین نظام چندصدایی علیرضا مشایخی - مکمل‏- که بنابه‌گفته‏ نویسنده کلید ادراک چندفرهنگ‏گرایی در آثار آهنگ‌ساز است. سپس نویسنده تبیین مفاهیم «تئوری مکمل» را در ارتباط با چندفرهنگ‏گرایی در آثار مشایخی، از بعدی فلسفی طرح‌اندازی می‏کند. سینا صدقی در فصل دوم کتاب، بخشی را به تبیین «سمفُنی شماره ‏٩» اپوس ٢٠١ و آثار پس از آن اختصاص داده، و این اثر را نقطه‏ آغاز دوره‏ «مانیفست» دانسته است. نویسنده مبتنی بر رویکرد علیرضا مشایخی در این دوره، وضعیت و تمایز «صدا» را با دیگر دوره‏های آهنگ‌سازی مشایخی تبیین می‏کند. در این فصل خواننده با یک چرخش تحلیلی مواجه می‏شود. بدین‏گونه که تا پیش از آن کوشش نویسنده بر آن بود تا مبانی فلسفی چندفرهنگ‏گرایی را آشکار کند و از مفاهیم بنیادین آن با اتکا بر آراء برایان فِی، کارل پوپر و دُنالد دیویدسن دفاع کند اما در فصل «مانیفست عبور»، غالب تحلیل‏ها و ساختار واژگان و مفاهیم زیر سیطره‏ سایه هایدگر است که به‏ثمر می‏‏نشینند. پرسش قابل‌تأمل این است که چندفرهنگ‏گرایی که تا پایان بخش نخست کتاب، متکی بر آراء مکاتب و متفکران مذکور توضیح داده می‏شد، چه ارتباط موثقی می‏تواند با اُنتولژی هایدگر داشته باشد؟ پاسخ به این پرسش سطح چهارم پژوهش را شاید بتواند آشکار کند. سطحی که به‌وضوح از آن در کتاب سخنی به‌میان نیامده است اما همچون کنشی دراماتیک خود را آشکار و پنهان می‏کند.
هایدگر در قطعه ‏٣٨ «هستی و زمان»، هستی را نه‏تنها موضوع بنیادین فلسفه معرفی می‏کند بلکه آن را برتر از جنس، نوع و فصل هستندگان می‏داند. درواقع هر موجودی برای موجودبودن باید در هستی باشد. در این وضعیت، تنها آن موجود انسانی، دا‏ـ‏زاین محسوب می شود که منزلگهِ هستی باشد؛ یعنی او نیز همچون هستی، استعلا داشته باشد و فراروی عدم باشد. در اینجا «استعلا» از مقومات اگزیستانسیال داـ‏زاین، رویکردی‏ست که آدمی را متوجه هستی می‏کند و آن‌ را به موجودات و خودش بازمی‏گرداند. «استعلا» راهی است برای آشکارگی این امر، که موجودات حتی در تفاوت و تضاد با یکدیگر از یک پیوستگی بنیادین برخوردارند زیرا شرط حضور آنان «هستی» و «در‏ـ‏عالم‏ـ‏هستن» است؛ هستی به‏مثابه یگانه مِلک مشترک میان موجودات که ما را با «پیوستگی» روبه‏رو می‏کند؛ پیوستگی‏ای که به ما می‏گوید فرهنگ‏ها با تمام تفاوت‏هایی که دارند بر مبنایی مشترک استوارند. همچنین ترادیسون‏ها -‏به‏مثابه موجود- نه مجموعه‏ اعمال و رفتارهای گذشته و تثبیت‏شده، بلکه روبنایی‏اند که بر مبنای هستی بنا شده‌اند؛ «هستی» آنان را به یکدیگر پیوند می‏زند و درنهایت، این «فهم» می‏تواند حاصل شود که یک ترادیسیون در خلأ و مستقل از ترادیسیون‏های دیگر خلق نشده است بلکه به‏ هم وابسته‏اند و حتی بر یکدیگر تأثیر دارند. نسبت فهم و هستی، بنیادین است چراکه هستی همچون بنیاد در فهمِ موجود است که «هست» می‏شود (هایدگر، ٤٣٦، ١٣٨٦).
 هویت آدمی و ترادیسیون، محصول دیالُگ با هستی است. از آنجاکه به‌اعتقاد علیرضا مشایخی هویت در کُنه خود چندفرهنگی است پس می‏توان سخن او و فهم موسیقی او را در این بستر فهمید. فهم اُنتولژیک به ما کمک می‏کند که فرهنگ‏ها را در «پیوستگی» و در مرحله‏ای فراتر در «ازآنِ‏هم‏بودگی» به‏فهم در بیاوریم و این، همان ضرورتِ طرح و فهم مبانی چندفرهنگ‏گرایی است که می‏خواهد از «اسطوره‏های چهارچوب» و متافیزیکِ استوار بر «گسستگی» عبور کند و نه‏تنها «دیگری» را بشناسد بلکه «دیگری» و «من» را در «ازآن‌هم‏بودگی» به‏فهم درآوَرَد.
سینا صدقی در بخش «مانیفست عبور»، تحقق «عبور» و «خروج» یا فرارَوی از «پیوستگی» به ‏‏سوی «ازآن‌هم‏بودگی» را ویژگی بنیادین آثار این دوره ‏«مانیفست» می‏داند. وی در راه تبیین این موضوع ابتدا شیوه‏ حضور و نگاه علیرضا مشایخی به «صدا» را در این دوره توضیح می‏دهد. مبتنی بر تبیین وی، «صدا» در آثار این دوره «تِم»، «آتمسفر» و «ابژه‏ فیزیکی» نیست بلکه «رویداد» است. او برای به‏دست‏دادن معنای حقیقی واژه‏ «رویداد» ـ‏Event‏ـ از روش ریشه‏شناسی استفاده می‏کند که مطابق آن «رویداد» رفت‏وآمدی است که منجر به خروج می‏شود. در «سمفُنی شماره‏ ٩» اپوس ٢٠١، «صدا» میان ترادیسیون‏ها و فرهنگ‏های موسیقایی متفاوت در «رفت‏وآمد» است تا «پیوستگی» میان آنها را «تذکر» دهد. این «تذکر» از یک‏سو «یادآوری نسبت‏های فراموش‏شده» و از سویی دیگر «فراخوان» بازگشت به «صدا» فارغ از «اِستتیک» و متافیزیک حاصل از آن است. به‏همین دلیل دیگر ابعاد و روش‏های آهنگ‌سازی نیز در معنای حقیقی خود به آشکارگی می‏رسند. برای‌مثال «دِوِلُپمان» نیز در معنای حقیقی‏اش به موضوع آثار این دوره تبدیل می‏شود. نویسنده با ریشه‏شناسی این واژه، راهی برای فهم «دِوِلُپمان» در آثار مشایخی می‏گشاید: «این واژه در معنای حقیقی خود، آشکارکردن آنچه به‏واسطه‏ غفلت و فراموشی، پنهان و پوشیده مانده است را تذکر می‏دهد... دِوِلُپمان به‏مثابه «ساخت‏گشایی» و در گستره وسیع‏تری «گشایش»، امکان «عبور» و «خروج» را محقق می‏کند، و به‏همین دلیل در دامنه‏ «رویداد»، امکان طرح‏ و بسط یافته است... «رویداد» امکان طرح دولپمان در معنای حقیقی آن‌ را میسر کرده است» (صدقی، ٢٢٤، ١٣٩٥).
افق رویداد، «ازآن‌هم‏بودگی» است؛ همان امکان مشترک میان «من» و «دیگری»؛ آشکارگی تفاوت‏ها؛ تفاوت‏هایی که از آن یکدیگر هستند. شناخت «دیگری» نه به‏ معنای تجربه‏ «دیگری» و یا «اوبودن»، بلکه شناخت، درک معناست؛ اما درک معنا میسر نمی‏شود مگر آن‌که رابطه‏ «دیگری» را با هستی‏اش بکاویم. معنا، ادراک «دیگری» از هستی و نحوه بودنش است. باید «با او بود»، نه «همچون او» تا بتوان به فهم از «او» رسید؛ همچنان‏که هایدگر در بند ١٢٧«هستی و زمان» تصریح می‏کند که «اوبودن»، یکسانی با دیگران است، آدمی را در دیگران حل می‏کند به‏گونه‏ای که تمایز از میان می‏رود و همسطح‏سازی روی می‏دهد. بدون ابتنا بر«تفاوت»، معنا نمی‏تواند رخ دهد. «دیگری» نمی‏تواند دارای مفهوم باشد مگر در «تفاوت»؛ در «تفاوت» است که می‏تواند برای ما حاضر باشد و در این «حضور» است که می‏تواند به‏فهم درآید و حقیقت آن آشکار شود. (هایدگر، ٩٢، ١٣٨٩).
آشکارگی چیزها آن‏گونه که هستند، می‏تواند با غایت چندفرهنگ‏ گرایی ـ فهم، تعامل و آزادی‏- هم‌صدایی داشته باشد، چراکه تا دیگری نتواند چنان که هست بر ما آشکار شود، رابطه با دیگری برمبنای سوژه/‏ ابژه و گسست باشد، امکان فهم واقعی میسر نمی‏شود. پس بیراه نخواهد بود اگر بگوییم روش پدیدارشناسانه می‏تواند به‏‏مثابه آغازگاه راه چندفرهنگ‏گرایی موردتأمل قرار گیرد.
ازهمین‏رو می‏بایست برای شناخت و فهم دیگری، آن‌چنان که دیگری هست، و آن‌چنان که «من» و «دیگری» از آنِ یکدیگر هستند، تفاوت و تمایز آنها را متذکر شویم. سینا صدقی تحقق چنین تذکری را در آثار مشایخی چنین طرح می‏کند که، همِّ مشایخی این است تا «صدا»، به «صدا» اشاره کند؛ یعنی به ذاتش. «صدا»، مستحیل در چیز دیگر، فروافتاده در تِم، آتمسفر و بیگانه با خود نیست بلکه در هستی خود استقرار یافته است. اما چگونه؟
موسیقی ایران، چین، هند، هر کدام دارای فهم و نسبت ویژه‏‏ی خود از زمان هستند. در آثار مشایخی «عبور» به ساختارهای موسیقایی متفاوت سبب «ساخت‏گشایی» می‏شود و عالَم وسیع‏تری از «صدا» خلق می‏شود؛ این عالَم وسیع‏تر با ایجاد «بی‏زمانی» امکان حضور می‏یابد.به‏بیان دیگر، آن زمان ویژه‏ای که منحصر به موسیقی ایرانی است از طریق عبور از ساختار ایرانی به ساختاری دیگر دچار تزلزل می‏شود. «عبور» از «زمان‏مندی» موسیقی ایرانی، سبب «ساخت‏گشایی» می‏شود و حاصل آن «بی‏زمانی» است. «ساخت‏گشایی» و «عبور» از ساختار زمان‏مند موسیقی ایرانی سبب می‏شود که موسیقی ایرانی با خود بیگانه شود، در این بیگانگی با زمان خویش، با «پیوستگی» آشنا می‏شود و خود را در نسبت با «دیگری»، در عالَم گشوده‏ای بازمی‏یابد. این سبب می‏شود «صدا» ذات پوشیده‌شده‏ خود را در یک ساختار موسیقایی آشکار کند. ازاین‏رو «بی‏زمانی» به امکان آشکارگی «صدا» به‏مثابه «رویداد» تبدیل می‏شود. به‌بیان دقیق‏تر، به‌اعتبار اینکه «رویداد» تذکر «ازآنِ‏ هم‏بودگی» است، و ابعاد پنهان و پوشیده‏ «صدا» نیز در این «عبور» از ساختارها آشکار می‏شود می‏توان گفت که «صدا»، «رویداد» است. ازاین‏رو ذات «صدا» در دوره‏ مانیفِست «رویداد» است. سینا صدقی افق دوره‏ مانیفست را در نُه مرحله صورت‏بندی کرده است.
١- به ‏پایان ‏رسیدن «ویژگی» صدا به صورت «تِم» و «آتمسفر»، آغاز آشکارگی ذات «صدا» به‏ مثابه «رویداد».
٢- «خروج» از «هم‏بسته‏بودن» ـ‏‏nexus‏ـ به‏سوی «ازآنِ‏هم‏بودگی» ـeventus.
٣- «خروج» از نگاه سوبژکتیو و متافیزیکی به صدا و «فراخوان» به‏ سوی «بازگشت به صدا»؛ آشکارگی «صدا به‏مثابه صدا».
٤- تذکر «نسبت‏های فراموش‏شده».
٥- تذکر نسبت اُنتولژیک ترادیسیون‏های تاریخی متفاوت.
٦- پایان «ارجاع» و آغاز «اشاره».
٧- تحقق «دِوِلُپمان» در معنای حقیقی.
٨- تحقق duration
٩- تحقق پرسش «صدا چیست؟». (صدقی، ١٣٩٥)
مطابق تبیین نویسنده از دوره‏ «مانیفست»، این دوره تحقق تأسیس‏ آغازین –Urstiftung-  است؛ تأسیسی که آغاز دیگری را نشان می‏دهد و به راه دیگری «اشاره» دارد. جهت این راه به‏سوی «آشکارگی نسبت‏های فراموش‏شده» است. صدا در آثار این دوره، امکان «رویداد» حقیقت است؛ ازاین‏رو در آرزوی اعلام و اعلان نسبتی با هستی به‏سر می‌برد؛ به همین سبب موسیقی در آثار مشایخی به تفکری درباب هستی تبدیل می‏شود. آثار این دوره را می‏توان در راستای «عبور» و «خروج» از تفکر سوبژکتیو و صورت‏بندی‏های حاصل از دوره «استتیکِ خسته» به صدا بررسی کرد. این «عبور» به‏سمت ارائه‏ معیارهای نوینی گام برمی‏دارد که امکانی را برای ترسیم «موسیقی آینده» فراهم می‏ آورد.

روزنامه شرق

نظر شما