شناسهٔ خبر: 45956 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

پدیدارشناسی فاشیسم

ارنست نولته، تاریخ‌نگار و فیلسوف آلمانی، در سن ٩٣ سالگی درگذشت. متن زیر به همین مناسبت به چاپ رسیده است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه شرق؛  ارنست نولته، تاریخ‌نگار تجدیدنظرطلب آلمانی، (١٩٢٣-٢٠١٦) را بیشتر به‌خاطر اظهارنظرهای جنجالی‌اش درباره تاریخ فاشیسم، جایگاه نازیسم و هولوکاست می‌شناسند. او در دهه ۱۹۶۰ به‌عنوان پژوهشگر برجسته فاشیسم شهرت یافت. تفسیر او از موقعیت تاریخی ناسیونال‌سوسیالیسم در دهه ١٩٨٠ به بحث‌ها و درگیری‌های بسیاری منجر شد که به «جدل مورخان» معروف است. او در روایت خود نازیسم و بلشویسم را یکی‌ می‌گرفت و نازیسم را واکنشی به کشتار بلشویک‌ها می‌دانست. باوجود تمام چالش‌هایی که آرای او به بار آورد، نولته از معدود متفکرانی است که فاشیسم را به‌عنوان پدیده‌ای عام با رویکردی غیرمارکسیستی بررسی می‌کند. اگرچه در نظر بسیاری از مورخان و منتقدانش تفسیر و روایتی که نولته از تاریخ فاشیسم ارائه می‌دهد مستقیم یا غیرمستقیم درصدد تبرئه نازیسم است.


زندگی، آثار  و  روش‌شناسی ارنست نولته
نولته در ١١ ژانویه ١٩٢٣ به دنیا آمد. در سال ١٩٤١ به‌خاطر مشکلی که دست‌هایش داشت، از خدمت سربازی معاف شد. شروع به خواندن فلسفه و زبان‌شناسی در دانشگاه‌های مونستر، برلین و فرایبورگ کرد. در دانشگاه فرایبورگ زیر نظر مستقیم مارتین هایدگر فلسفه خواند و حتی بنا بود یک سال مانده به جنگ دوم جهانی، رساله دکترایش را با راهنمایی هایدگر بنویسد که با آغاز جنگ این امر محقق نشد. از سال ١٩٤٤ به‌بعد، از نزدیک‌ترین دوستان هایدگر بود. بعد از جنگ در اوایل دهه ١٩٥٠ دوباره سراغ هایدگر رفت تا رساله‌اش را کامل کند، اما این‌بار هایدگر دانشجو نمی‌پذیرفت و در نهایت رساله‌اش را زیر نظر همکار او، اوگن فینک، نوشت و در سال ۱۹۵۲ در دانشگاه فرایبورگ از آن دفاع کرد. رساله نولته با تمرکز بر آرای کارل مارکس، درباره مارکسیسم و ایده‌آلیسم آلمانی بود. در همین راستا، دغدغه اصلی‌ نولته در سال‌های بعد کاملا متمرکز بر مطالعات تطبیقی فاشیسم و کمونیسم بود. او به‌عنوان یک دانشگاهی محافظه‌کار از اوایل دهه ١٩٦٠ که کار خود را در دانشگاه ماربورگ آغاز کرد و از سال ١٩٧٣ تا ١٩٩١ که از دانشگاه آزاد برلین بازنشسته شد، در دانشگاه‌های دیگری چون ام‌آی‌تی، کمبریج، لاهه و ییل نیز تدریس کرد و آثار متعددی در زمینه فاشیسم‌پژوهی نوشت ازجمله: «مارکس و نیچه در موسولینی جوان»، «فاشیسم در عصر خویش»، «سه چهره از فاشیسم»، «آلمان و جنگ سرد»، «مارکسیسم و انقلاب صنعتی»، «جنبش‌های فاشیستی»، «وجود تاریخی»، «تفکر تاریخی در قرن بیستم»، «ریشه‌های روسی نازیسم» و «واپسین تأملات». روش‌شناسی و فرضیه کار نولته در تمام آثارش ریشه در سنت «فلسفه تاریخ» آلمان داشت؛ فرمی از تاریخ فکری که به‌دنبال کشف و فهم «بعد فراسیاسی» تاریخ است؛ بُعدی که در نظر نولته تاریخ را به پیش می‌راند. به باور او این بُعد فراسیاسی تنها از سوی کسانی کشف و فهم می‌شود که تربیت و بینشی فلسفی دارند. او در این راه به روش پدیدارشناسانه روی آورد. نولته با روش‌شناسی و پدیدارشناسی خاص خود محتوایی را در ایدئولوژی‌های دوران مدرن شناسایی کرد که به شرایط تاریخی و اجتماعی اروپا وابسته بود و در سراسر اروپا در قالب‌های متفاوتی ظاهر شد. ازاین‌رو، ماحصل تلاش نولته، ردیابی ریشه‌های تاریخ ایدئولوژی در اروپا بود. نگرش نولته باعث شد تا او را نه یک مورخ صرف بلکه به‌عنوان تاریخ‌نگاری فیلسوف بشناسند؛ او خود را بیشتر فیلسوف می‌دانست تا مورخ و شاید به‌همین‌دلیل خود را متفکر تاریخ می‌نامید؛ شکلی از تاریخ‌نگاری که صرفا تاریخ را روایت نمی‌کند، بلکه با فلسفه‌ورزی همراه است و آن را تحلیل و تفسیر می‌کند. نولته در سال ١٩٦٣ کتاب «فاشیسم در عصر خویش» را منتشر می‌کند که مهم‌ترین و معروف‌ترین کتاب اوست. او در این کتاب و همچنین در کتاب «سه چهره از فاشیسم» که در سال ۱۹۶۵ منتشر شد معتقد است فاشیسم به‌عنوان شکلی از مقاومت و در واکنش به مدرنیته به وجود آمد. نولته در این کتاب با روش پدیدارشناختی خاص خود در تعریف فاشیسم سراغ سه پدیده یا مرحله اصلی آن می‌رود: نخست، فاشیسم اولیه در آکسیون فرانسس در فرانسه (این جنبش به رهبری معنوی ادیب فرانسه به نام شارل موراس در اواخر قرن نوزدهم (١٨٩٥) شکل گرفت)، دوم فاشیسم بهنجار در ایتالیا و سوم فاشیسم افراطی در آلمان. او طبق شناخت فلسفی- تاریخی خود با کمک از الگوی منسوب به هگل، هر یک از این مراحل را به‌ترتیب تز، آنتی‌تز و سنتز جنبش فاشیسم تعریف کرد. نولته در این کتاب می‌کوشد نشان دهد فاشیسم و ظهور آن در قالب نازیسم زمینه‌ای تاریخی دارد که برای ردیابی عوامل شکل‌گیری آن حداقل باید تا اواخر قرن نوزدهم به عقب برگشت. در نظر او فاشیسم در سه سطح عمل کرد: نخست در جهان سیاست در مقام مخالفت با مارکسیسم، دوم در سطح جامعه‌شناختی در جایگاه مخالفت با ارزش‌های بورژوازی و سوم در جهان فراسیاسی (metapolitical) به‌عنوان «مقاومت در برابر تعالی». تعالی در زبان آلمانی به معنای روح مدرنیته هم هست که منظور نولته همین معناست. نولته در این کتاب معتقد است روح مدرنیته در مقام یک نیروی فراسیاسی منجر به دو تغییر شده است: نخست، «تعالی عملی» است که پیشرفت مادی، تغییرات تکنولوژیک، برابری سیاسی و پیشرفت اجتماعی را به ارمغان آورد و دوم، تعالی نظری که تلاشی بود برای فراتر رفتن از جهان موجود به‌سوی آینده‌ای جدید. او فاشیسم را واکنشی می‌داند به هر دو سطح. نولته کشتار یهودیان را نیز با همین منطق توجیه کرد: در نظر او فاشیسم یکی از اشکال مقاومت و واکنش در برابر مدرنیته بود و چون آدولف هیتلر یهودیان را با مدرنیته یکسان و هم‌هویت می‌پنداشت، پس نسل‌کشی یهودیان را به‌منزله مقابله با مدرنیته در سیاست‌های حزب نازی موجه می‌دانست. ادعای او در این کتاب - که به‌زعم بسیاری، یکی از منابع مهم در زمینه فاشیسم‌پژوهی است - به‌طور خلاصه این بود: هراس از کمونیسم بود که نازیسم را به وجود آورد. البته نولته در این کتاب مدعی شده بود که زمینه جنبش فاشیستی خیلی قبل‌تر از انقلاب اکتبر در روسیه به وجود آمد. فرضیه‌ای که با کتاب‌ها و مقالات جنجالی او در دهه ١٩٨٠ چندان سازگار نبود.
بعد از دو کتاب «فاشیسم در عصر خویش» و «سه چهره از فاشیسم» که جایگاه او را به‌عنوان یک فاشیسم‌پژوه تثبیت کرد، دیگر کتاب‌ نولته «آلمان و جنگ سرد» در سال ١٩٧٤ منتشر شد. نولته در این کتاب که تقریبا همزمان بود با حمله ایالات متحده آمریکا به ویتنام، کشتار ویتنامی‌ها را با استناد به هولوکاست بررسی کرد. کتاب مهم بعدی‌ نولته، «مارکسیسم و انقلاب صنعتی» در سال ١٩٨٣ منتشر شد. نولته این کتاب را ادامه پروژه فاشیسم‌پژوهی خود می‌دانست. او در این کتاب همان سیر تحلیلی خود را در ردیابی عوامل شکل‌گیری فاشیسم درباره مارکسیسم به کار می‌گیرد. همان‌طور که در اثر قبلی در پی تبیین ارتباط فاشیسم و مارکسیسم، آن را واکنشی به انقلاب‌های مارکسیستی می‌دانست، با همین رویه تحلیلی، در این کتاب مارکسیسم را واکنشی به انقلاب صنعتی تعریف کرد؛ انقلابی که در نظرش بسیار پایه‌ای‌تر بود. کتاب مهم دیگر نولته در حوزه فاشیسم‌پژوهی «جنبش‌های فاشیستی: بحران نظام لیبرالی و تکامل فاشیسم» است. او در این کتاب - که به فارسی نیز ترجمه شده است - بیشتر به تحلیل و تفسیر تاریخ فاشیسم می‌پردازد و کمتر آن را روایت می‌کند و می‌کوشد به موقعیت تاریخی تمام اروپا بین سال‌های ١٩١٨ تا ١٩٤٥ بپردازد. او در این دوره، که آن را دوران فاشیسم می‌نامد، مصادیق دور و نزدیک پدیده‌ای را که در کتاب اول خود تعریف کرده بود در کل اروپا شناسایی می‌کند. نولته در «جنبش‌های فاشیستی» درصدد است بنا به ادعای خود، تفسیری علمی از فاشیسم ارائه کند. از نظر او، کشتار یهودیان توسط نازی‌ها ماباازایی بود برای اقدام بلشویک‌ها در نابودی بورژوازی. او در این کتاب نیز در ادامه آثار قبلی خود فاشیسم را در مقام پدیده‌ای عام بررسی می‌کند؛ موضعی تحلیلی که در ابتدا بسیاری از نظریه‌پردازان و هم‌فکران او را دچار سوءتفاهم کرد مبادا روش تحلیلی نولته نیز برگرفته از سنت مارکسیسم باشد. اما ماحصل کار نولته روشن کرد چنین نیست و او تفسیر و تحلیل خود را از منظر ایدئولوژی‌شناختی صورت می‌دهد؛ او کار خود را «پدیدارشناسی فاشیسم» نامید که به‌وضوح رد پای فلسفه هایدگر در آن روشن بود. نولته با «پدیدارشناسی فاشیسم» خود، فاشیسم را ادامه منطقی انقلاب روسیه می‌دانست که اگر در کار نبود، اگر جنبش‌های مارکسیستی انقلابی رادیکال به وجود نمی‌آمد، فاشیسمی هم در کار نبود. پیش‌فرض تحلیلی نولته این بود که امر چپ مقدم بر امر راست است و اول جریان‌های چپ‌گرا برای تغییر شرایط می‌آیند و بعد جناح‌های راست در تقابل با آن شکل می‌گیرند. از این‌رو، برای نولته جریان چپ تقدمی وجودی در تاریخ معاصر داشته است و به‌ این اعتبار هرچه جریان چپ رادیکال‌تر باشد، واکنش جریان راست نیز رادیکال‌تر خواهد بود. او در سال ١٩٩١، همزمان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، کتاب «تفکر تاریخی در قرن بیستم» را منتشر کرد و در آن رژیم اسرائیل را در کنار آلمان و شوروی یکی از سه‌ رژیمی توصیف کرد که نحوه تشکیل آنها در موقعیتی استثنایی رقم خورده و اسرائیل در میان آنها تنها رژیمی است که همچنان به صورت غیرعادی به حیات خود ادامه می‌دهد. او در همین کتاب هشدار داده بود که رژیم اسرائیل به رژیمی فاشیستی و ماشین کشتار و نسل‌کشی فلسطینی‌ها بدل خواهد شد.
نولته با همان مدل مفهومی-تاریخی و با پدیدارشناسی خاصی که ساخته بود، بعد از حوادث یازده سپتامبر در آثار متأخرش، به‌ویژه  از سال ٢٠٠٦، و به تفصیل در آخرین کتابش «جنبش مقاومت رادیکال سوم» که در سال ٢٠١١ منتشر شد بنیادگرایی را شق سوم «مقاومت در برابر تعالی» یا همان روح مدرنیته تعریف کرد. بعد از این کتاب بود که مقصود نولته از مقاومت در برابر روح مدرنیته معنای دقیق‌تری پیدا کرد: این مقاومت تمامیت‌خواهی است؛ تلاش برای دستیابی به همه چیز است که با ارزش‌گذاری مطلق بر روی یک چیز به دست می‌آید.
جدل مورخان
نولته در ۶ ژوئیه ۱۹۸۶ مقاله‌ای در روزنامه فرانکفورتر آلگماینه منتشر کرد تحت عنوان «گذشته‌ای که نمی‌گذرد» و در ادامه پروژه فاشیسم‌پژوهی‌اش در این مقاله مدعی شد کشتار یهودیان از سوی نازی‌ها واکنشی بود به کشتار طبقاتی بلشویک‌ها در روسیه. او همچنین معتقد بود که باید نسل‌کشی نژادی هیتلر در آشویتس را با کشتار استالین در گولاک مقایسه کرد. استدلال او در مقاله حاضر این بود که مسئله منحصربه‌فرد در آشویتس نه حجم کشتار و نسل‌کشی نژادی بلکه فقط‌ و فقط تکنیک فنی استفاده از اتاق‌های گاز در این واقعه بود؛ همین قضیه مرزی اخلاقی بین «نابودی اجتماعی» در گولاگ و «نابودی بیولوژیکی» در آشویتس کشید. یک ماه بعد، هابرماس، فیلسوف زنده آلمانی، پاسخ مفصلی به آن مقاله داد و سه تاریخ‌نگار را متهم به احیای نازیسم، توجیه جنایات آن و هویت ملی و نژادپرستانه آلمانی کرد. خیلی زود روشن شد که طرف صحبت هابرماس ارنست نولته بود و در واقع جوابیه او واکنشی بود به تفسیر نولته از تاریخ فاشیسم. ادعای هابرماس این بود که نولته منحصربه‌فردبودن کشتار یهودیان را زیر سؤال برده و در پی تبرئه آن است. در نظر او، نولته و همفکرانش می‌کوشیدند تاریخ یکتا و استثنایی رایش سوم را به پس‌زمینه توسعه اروپایی و جهانی بکشانند. همچنین هابرماس مخالف هم‌ارزی اخلاقی‌ای بود که نولته بین نسل‌کشی یهودیان و نسل‌کشی‌ها و کشتارهای دیگر برقرار می‌کرد. نولته در جواب معتقد بود اگر پدیده‌ای با پدیده‌های متناظر مقایسه نشود نمی‌توان منحصربه‌فردبودن آن را اثبات کرد. با تمام این اوصاف جدل مورخان جدالی فلسفی، سیاسی، فرهنگی و علمی بود: از اختلافات سیاسی تا تضاد در نگرش نسبت به تاریخ و امر تاریخی، اختلاف بر سر هویت ملی و همچنین در معرفت‌شناسی نظریه علمی محل مناقشه دو طرف دعوا بود. بحثی که به جدل مورخان شهرت یافت و مضمون آن جدال بر سر تعیین جایگاه ناسیونال‌سوسیالیسم و هولوکاست در تاریخ آلمان و شاید اروپا بود، اما هابرماس و دیگر منتقدان بر این باورند که تز نولته دست به تجدیدنظر درباره ریشه و جایگاه تاریخی رژیم هیتلر می‌زند و با توضیح ماهیت رژیم نازی‌ها به‌عنوان واکنش در برابر مدرنیته، آن را موجه می‌کند. «جدل مورخان» حدود یک سال به طول انجامید. در کنار دعوای نظری هابرماس و نولته، تعداد قابل‌توجهی از چهره‌های دانشگاهی و روشنفکری و همچنین خوانندگان مقالات در آن بحث شرکت کردند، اما همین بحث بر سر تاریخ معاصر، بعد از ٢٥ سال جایگاهی تاریخی پیدا کرد و اسناد این جدل در قالب کتابی جمع‌آوری شد که نسخه فارسی آن نیز در دسترس است؛ اسنادی که دست‌کم برای آشنایی با قضاوت‌های گوناگون درباره نازیسم بسیار ضروری است.
نولته در بوته نقد
فاشیسم در تحلیل تاریخی- مفهومی نولته، یک ضدجنبش بزرگ بود: ضد ‌لیبرالیسم، ضد ‌کمونیسم، ضد ‌سرمایه‌داری و ضد بورژوازی. براین‌اساس، فاشیسم با رد هرآنچه مدرن است به پدیداری ذاتا منفی و سلبی تبدیل می‌شود. او در کتاب جنبش‌های فاشیستی می‌نویسد: «نظریه فاشیسمی که از این رویکردها سربرمی‌آورد با نظریه‌های فاشیسم مارکسیستی، یا نیمه‌مارکسیستی اساسا متفاوت است. فاشیسم، آنتی‌مارکسیسمی است که می‌کوشد خود را از طریق ایجاد یک ایدئولوژی مطلقاً متضاد، اما درعین‌حال همسایه و همچنین از طریق به‌کارگیری روش‌های تقریبا همسان، اما درعین‌حال به شکل شاخصی بازسازی‌شده نابود کند». درحالی‌که بسیاری از منتقدان نولته با این نظر که فاشیسم را صرفا به یک واکنش تقلیل می‌دهد موافق نیستند. منتقدان همچنین معتقدند اگرچه نولته فاشیسم را به‌عنوان ضدلیبرالیسم تعریف می‌کند، اما در «جدل مورخان» پای تمام ضدهای فاشیسم را به میان می‌کشد جز لیبرالیسم. غالب منتقدانش از هابرماس سوسیال‌دموکرات تا دومنیکو لوسوردو رادیکال و بسیاری از روشنفکران چپ، این نادیده‌گرفتن را به ساختار نظری تحلیل نولته برمی‌گردانند و از این طریق پارادوکس درونی نظام تحلیلی او را برجسته می‌کنند. در نظر منتقدان، نولته نسبت به بستر وقوع این اتفاقات بی‌توجه بوده است؛ این بستر تاریخی سرمایه‌داری نام دارد. انکار یا نادیده‌گرفتن این بستر در آثار نولته به یک ارزش‌گذاری بنیادی بازمی‌گردد. چراکه نولته هرآنچه را که جنبش مقاومت در برابر روح مدرنیته می‌نامید، پدیده‌ای غیرعادی می‌دانست و درمقابل، سرمایه‌داری که ذاتا لیبرال است، عادی، طبیعی و متعارف. در نظر منتقدان هرچه نگاه نولته به تاریخ فاشیسم تجدیدنظرطلبانه‌تر می‌شد، بیشتروبیشتر جنبه‌های هولناک نازیسم و استعمارگرایی را انکار می‌کرد و پس می‌زد. شاید به همین دلیل بود که نولته باوجود آنکه فاشیسم را یک جنبش «ضد» رادیکال تمام‌عیار در برابر تمام وجوه مدرنیته تعریف‌ می‌کند، به‌سادگی در نظریه جنجالی‌اش از کنار لیبرالیسم می‌گذرد و پیوند درونی با زمینه‌ای را نادیده می‌گیرد که تمام کشتارها در آن رخ داد: سرمایه‌داری.

نظر شما