شناسهٔ خبر: 46149 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

مصائب سودمندی/ شکل‌های زندگی: به‌مناسبت انتشار کتاب فهم برشت والتر بنیامین

واقعیت -حقیقت- از نظر برشت امکان‌پذیرکردن امر ملموس است. منظور از امر ملموس، امر مشخص و انضمامی است. کافکا به نظر برشت آمیزه‌ای از نبوغ و «بی‌نتیجه‌بودن محتوم» است. رؤیازده‌ای که هیچ‌وقت از خواب برنمی‌خیزد شاید بدان علت که در فکرکردن «صرفه‌جو» نیست.

فرهنگ امروز/ نادر شهریوری (صدقی):

١  «مردی به آقای کوینر که مدت درازی او را ندیده بود سلام کرد و گفت:
- شما اصلا تغییر نکرده‌اید.
        آقای کوینر گفت:
  - «آه» و رنگش پرید»,١
داستان ساده بالا از برشت بیانگر ایده او در تئاتر است، ایده‌ای روشن از اهمیتی که برشت برای دگرگون‌شدن قائل است. به نظر برشت آدمی باید از هیچ‌چیز به اندازه دگرگون‌نشدن هراس نداشته باشد. انسان دگرگون‌شونده مرکز توجه تئاتر اِپیک است، تئاتری که با نام برشت گره خورده است. این شخصیت در تئاتر اپیک در مقابل شخصیتی قرار می‌گیرد که در تئاتر دراماتیک نقش ایفا می‌کند. انسان در تئاتر دراماتیک، شخصیتی یکسان و ثابت دارد که تغییر نمی‌کند درست مانند ظاهر آقای کوینر که عوض نمی‌شود.
«دگرگونی» در تئاتر اپیک همراه با پرسش و آگاهی است، اما نه آن آگاهی دایره‌المعارفی که صرفا انباشت می‌شود بلکه آن نوع آگاهی که کارساز باشد و تحرک به وجود آورد. «تئاتر اپیک از این حقیقت که تئاتر است دائما یک آگاهی زنده و مولد را بیرون می‌کشد... گویی در حال انجام یک آزمایش است»,٢ آزمایشی که در آن موقعیت‌ها در پی پرسیدن‌ها آشکار می‌شود. این پرسیدن‌ها شباهت به آن چیزی دارد که از آن با عنوان شیوه سقراطی و یا دیالکتیک سقراطی- گفت‌وگو- نام برده می‌شود. به یک تعبیر تئاتر اپیک «شیوه سقراطی را احیاء می‌کند».٣
نمایش «زندگی گالیله» نمونه‌ای از تئاتر «اپیک-دیالکتیکی» است که برشت ارائه می‌دهد. آنچه در وهله اول در این نمایش به چشم می‌خورد شخصیت‌ متناقض گالیله است. متناقض به این معنا که او خود را در قالب ثابت و تغییرناپذیر یک «نام» مثلا «دانشمند» حبس نمی‌کند. اگرچه گالیله دانشمند است اما درعین‌حال شخصیتی است معمولی، لذت‌طلب و تا حدودی بازیگوش که به جنبه‌های متعارف و روزمره‌ زندگی نیز توجه دارد. علاوه‌براین او کاراکتری است که مدام از خود و دیگران پرسش می‌کند و این ویژگی به‌خصوص او را جذاب‌تر، و نمایشش را تماشایی‌تر می‌کند. اگر بخواهیم تأملی عمیق‌تر درباره گالیله داشته باشیم می‌توانیم او را شخصیتی معرفی کنیم که خود را همواره در موقعیت «نگاه نخستین» قرار می‌دهد. مقصود از «نگاه نخستین»، ژست گالیله به‌عنوان شخصیتی است که گویا بار اولی است که به دنیا می‌نگرد. تعبیر گالیله از نگاه نخستین چنین است: «نگاه‌کردن غیر از دیدن است»,٤
نگاه نخستین، نگاهی است که دیدن در آن از فرط تکرار به عادت بدل نمی‌شود. بدین‌سان همه‌چیز قابل‌ توجه، پرسش و نیازمند توضیح و تفسیر می‌شود. این «آشنایی‌زدایی» از چیزها و به یک تعبیر «بیگانه‌سازی» برای درک چیزها، به گالیله - چنان‌که گفته شد- خصوصیاتی جالب اما متناقض می‌دهد. برای درک دقیق‌تر «نگاه نخستین» می‌توانیم آن را با دیدگاه آکادمیک مقایسه کنیم. در «نگاه نخستین» گویی جهان بار اولی است که خود را بر بیننده پدیدار می‌کند. در این شرایط بیننده می‌کوشد - البته اگر که بتواند- خود را از آنچه دانستنی است، از آنچه انباشت یک‌سویه تئوریک است خالی کند تا جهان جلوه دیگری پیدا کند. در پی این کار نوعی بیگانه‌سازی رُخ می‌دهد شبیه آن چیزی که بنیامین آن را هدف هنر می‌نامد: «هنر بایستی مردم را با زندگی کنونی‌شان بیگانه سازد.» واقعیت مسئله آن است که تئوری‌ها همواره به‌مثابه نوعی کلیشه مانع از درک جهان و مسائل پیرامون آن می‌شوند. جهان در دیدگاه آکادمیک - دیدگاه مدون و برنامه‌ریزی‌شده- صرفا در وجه دیدن انجام می‌گیرد. دیدن به مثابه علمی تکراری، عادت، ناتورالیستی و طبیعی انجام می‌گیرد. از آن نوع «دیدنی» که از فرط تکرار هیچ حیرت و جذبه‌ای را برنمی‌انگیزد، در حالی که وجه مشخصه «نگاه نخستین» حیرت و در پی آن جذبه است، زیرا در بیننده‌ای که حیرت می‌کند جذبه به وجود می‌آورد.
تئاتر برشت به دنبال خیل مجذوبین به صحنه تئاتر است. از این جهت به نظر برشت «فکر» و به یک تعبیر مقوله «فرهنگ» چندان اولویتی ندارد و نخواهد داشت. چه‌بسا برعکس غوطه‌ورشدن در آن تبدیل به عادت و مانع از «درک درست» نیز می‌شود و پروسه «بیگانه‌سازی» به تعویق می‌افتد. تا آنجا که به اندیشه‌های برشت برمی‌گردد تنها آن فکری اهمیت پیدا می‌کند که دلیلی برای آن وجود داشته باشد. «تئاتر اپیک افراد مجذوب را مورد توجه قرار می‌دهد کسانی که فکر نمی‌کنند مگر آن‌که دلیلی برای فکرکردن داشته باشند»,٥
به گالیله و ژست‌هایش بازگردیم. ژست‌های اساسی گالیله در نمایش برشت، نحوه نگاه‌کردن او به چیزها، لذت‌بردنش از زندگی و همین‌طور نمایشگری‌اش است. گالیله، آن‌طور که برشت آن را در نمایش‌نامه «زندگی گالیله» توصیف می‌کند اگر در مواردی چندان پایبند به اصولی نباشد، در یک چیز پایبند و صادق است و آن لذت‌بردن از زندگی است. حتی حقیقتی که گالیله به آن باور دارد، آن را همچون دستاورد علمی به حساب می‌آورد و به واسطه آن دادگاهی می‌شود و تحت‌الشعاع واقعیت زندگی قرار می‌گیرد. به یک تعبیر، گالیله از آن کاراکترهایی است که فیزیکی به جهان می‌نگرد و نه متافیزیکی. نمونه‌ای از استدلال فیزیکی او چنین است: باید فراغت و رفاه مادی داشت تا بتوان از آزادی برخوردار بود و به پژوهش‌های علمی پرداخت. لابد به همین دلیل تلسکوپی را که تازه در هلند ساخته‌اند می‌دزدد و آن را به نام اختراع خود به جمهوری می‌فروشد تا برای آن ماهی پانصد سکه بگیرد تا بهتر زندگی کند. بااین‌حال شخصیت متناقض گالیله طوری است که این سرقت آشکار هیچ مانع از آن نمی‌شود که از همان تلسکوپ برای استنتاجات علمی خود بهره‌ای نگیرد. او به چیزی که شب گذشته در تلسکوپ خود دیده می‌اندیشد، تا از همان تلسکوپ دزدی‌شده به کشفی عظیم برسد، کمااینکه می‌رسد. «حقیقتی» که گالیله به آن باور دارد، حقیقتی پراگماتیستی است. حقیقتی که می‌توان درعین‌حال با آن خوش بود، زیرا این «حقیقت» انعطاف دارد و با آدمی کنار می‌آید.
در نمایشی که گالیله برای آموزش استنتاجات خود به آندره‌آ، فرزند یازده‌ساله خدمتکار خود می‌دهد نوعی ابتکار و تغییر مشاهده می‌شود. «گالیله نه‌تنها فیزیک جدید را می‌آموزاند، بلکه آن را به شکل جدیدی هم تعلیم می‌دهد»,٦ او همچون دانشمندان برج‌ عاج‌نشین قبل و بعد از خود به «حقیقت» گیر نمی‌دهد که حتی در مواردی مهم گاه انعطاف به خرج می‌دهد و آن را به صورت نمایش به اجرا درمی‌آورد:
«گالیله: خوب، چیزی برایت آورده‌ام. پشت این نقشه آسمان را نگاه کن... خوب نگاهش کن. زود باش برای من شرح بده.
آندره‌آ: گلوله پایینی ماه است، یعنی این‌جور نوشته و بالایش خورشید است.
گالیله: خوب، حالا خورشید را بچرخان.
آندره‌آ: (کاسه‌ها را می‌چرخاند) اوه، چقدر قشنگ است! ولی چطور ما این وسط گیر افتاده‌ایم»,٧
٢  «آقای کاف زمانی گفت: آدم متفکر در همه‌چیز صرفه‌جو است در استفاده از چراغ، در خوردن نان و در تفکر»,٨
به نظر برشت به‌خصوص باید فکر تقلیل یابد تا در عمل متبلور شود، اگر چه این فرم نوشتن در بعضی از آثار برشت مانند «اندیشه متی» و یا «داستان‌های آقای کوینر» شباهتی آشکار به کافکا داشته باشد، اما در عین‌حال می‌توان آن را واکنشی به کافکا نیز در نظر آورد: واکنشی به «زیاد»اندیشیدن کافکا.
هنگامی که گفته می‌شود فکر تقلیل یابد، ناگزیر بایستی نوعی ساده‌سازی رخ دهد اما نه ساده‌سازی به معنای بازنمایی صرف واقعیت و نه ساده‌سازی به معنای حذف پیچیدگی‌هایی که لاجرم در واقعیت وجود دارد. هنگامی که برشت از ساده‌سازی می‌گوید مقصودش «بیان ساده‌سازی‌هایی است نه مغشوش بلکه سازنده»,٩ ساده‌سازی‌هایی که به تقلیل نظریه ارتباط پیدا می‌کند، چون آنچه اولویت پیدا می‌کند کنش است، کنش‌هایی که خود راهگشای فکر و ایده می‌شوند. زیرا هر کنش راه را برای تأملات بازمی‌گذارد و سپس این تأملات در عمل تحقق می‌یابد.
نمایش‌نامه «مادر» که برشت آن را تحت‌تأثیر رمان «مادر» ماکسیم گورکی نوشته است، نمونه‌ای از ایده برشتی در رابطه میان نظریه و عمل است. نمایش‌نامه «مادر»، زندگی زنی محروم و زجرکشیده به نام پلاگه ولاسووا است. او که همسر خود را از دست داده در خانه محقر تنها فرزند خود، پاول ولاسووا که کارگر کارخانه‌ای است زندگی می‌کند. او به عنوان مادر وظیفه خود می‌داند به خاطر آنکه سربار فرزندش نباشد و کمک‌حال او باشد، غذایی خوب درست کند اما این کار نیز تقریبا ناممکن می‌شود، زیرا ساعتی یک کوپک از حقوق پاول کم شده است. برشت از مادر و رنج‌هایش سخن نمی‌گوید تا حس همدردی در بیننده به وجود نیاید، مادر برشت به حس همدردی نیاز ندارد. «سخن‌گفتن از مادر کافی است. اکنون زمان این فرار رسیده است که ابتکار عمل را به دست گیرد»,١٠
به‌تدریج مادر تحت‌تأثیر آموزش‌های پاول و دوستانش قرار می‌گیرد و خیلی زود «پراکسیس مجسم می‌شود»,١١ آموزش‌هایی که مادر فرا می‌گیرد درست همان آموزش‌هایی‌اند که مورد نظر برشت است، یعنی آموزش‌هایی که دلایلی برای آموزش‌شان وجود خواهد داشت، دلایلی کاملا ملموس و مشخص که درنهایت منجر به تغییر در زندگی می‌شود.
طرح نمایشی اتاق محقری که پاول و مادرش در آن زندگی می‌کنند گویای ایده برشت در رابطه میان نظریه و عمل است. بنیامین برای فهم برشت بر این طرح نمایشی تأکید می‌کند: «در اتاق پاول میان قلمروی آشپزخانه و تختخواب، فضایی برای تخته سیاه ساخته شده است»,١٢ تخته سیاه حجم کمی از آموزش را دربر می‌گیرد، زیرا حداکثر چند خط و ایده می‌توان بر روی آن نوشت. ایده‌هایی که ازقضا واجد اهمیت‌اند، همین برای برشت کافی است. «نظریه فقط تا آنجا خوب است که کارِ خانه را انجام دهد».١٣
به کافکا بازگردیم. به نظر می‌رسد مقوله «کافکا چیست؟» ذهن بنیامین و برشت را به خود مشغول کرده باشد. شاید از آن بابت که به نظر بنیامین «چیز مهم درباره کافکا هنوز چیز دیگری است»,١٤ از نظر برشت اما قضیه تا حدودی روشن‌تر است. برشت، کافکا را جزو آن دسته از نویسندگانی می‌داند که به رازورمز توجه می‌کنند بدون آنکه به اولویت‌ها و واقعیت‌ها بیندیشند.
واقعیت -حقیقت- از نظر برشت امکان‌پذیرکردن امر ملموس است. منظور از امر ملموس، امر مشخص و انضمامی است. کافکا به نظر برشت آمیزه‌ای از نبوغ و «بی‌نتیجه‌بودن محتوم» است. رؤیازده‌ای که هیچ‌وقت از خواب برنمی‌خیزد شاید بدان علت که در فکرکردن «صرفه‌جو» نیست. بااین‌حال و به‌رغم آنکه برشت با صراحت می‌گوید کافکا را قبول ندارد اما درباره‌اش کلی‌گویی نیز نمی‌کند. او معتقد است هر نوشته‌ای از کافکا نیاز به تحلیل و تفسیر جداگانه‌ای دارد که در میان‌شان ممکن است بعضی سودمند و معطوف به هدفی معین بشوند. سودمندبودن از نظر برشت بدین معناست که کاربردشان مشخص شود یا درواقع کاربرد داشته باشند. برشت آثار کافکا را شبیه به سمساری ایده‌ها می‌داند که شاید بتواند کاربردی معین برایشان پیدا کرد اما باید مصائب جست‌وجو برای یافتن ایده‌های مطلوب‌ را تحمل کرد. برشت تمثیلی از یک فیلسوف چینی بیان می‌کند و آثار کافکا را به آن تشبیه می‌کند. «در یک جنگل انواع مختلفی از تنه درختان وجود دارد. از قطورترین آنان الوار کشتی می‌سازند، از آنهایی که قطور نیستند اما تا حدی محکم‌اند جعبه‌ها و تابوت‌ها را می‌سازند، باریک‌ترین تنه‌ها همه برای ساختن ترکه‌های تازیانه به‌کار می‌روند، اما از تراشه‌هایشان چیزی نمی‌سازند. اینها از مصائب سودمندی جان به در می‌برند». ١٥
پی‌نوشت‌ها:
١. داستان آقای کوینر، دیدار مجدد/ برشت/ سعید ایمانی
٢، ٣، ٥، ٦، ٩، ١٠، ١١، ١٢، ١٣، ١٤ و ١٥. فهم برشت/ والتر بنیامین
٤ و ٧. زندگی گالیله/ برشت/ عبدالرحیم احمدی
٨) داستان‌های آقای کوینر، نظم او/ برشت/ سعید ایمانی

روزنامه شرق

نظر شما