شناسهٔ خبر: 46279 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

جای خالی شهسواران در میدان شعر/ نگاهی به «یکسان‌اندیشی» و «همسان‌نویسی» شاعران امروز

امری که در بین اکثرشاعران جوان امروز کشور ما رواج پیدا کرده، رکود و نداشتن اندیشه و ایده‌های پویا و افتادن در ورطه تقلید وتجربه‌های تکراری‌ است.برخی معتقدند جامعه پویا، هنرمندان پویایی خواهد داشت وجامعه ایستا هنرمندانی ایستا.

فرهنگ امروز/پریسا مؤمنیان : «آدونیس» شاعر بزرگ سوری، روزگاری - محتملاً در دهه هفتاد قرن بیستم- در یکی از محافل جهانی شعر گفته بود که اگر سیاستمداران جهان «همسان» بیندیشند، جهان بدل به بهشت می‌شود و دیگر از جنگ‌ها و فجایع بشری در آن خبری نخواهد بود اما اگر شاعران «یکسان» بیندیشند و «همسان» بنویسند، جهان بدل به جهنم می‌شود! در شعر فارسی، «یکسان»اندیشی و «همسان»نویسی، بدان‌گونه که انگار اغلب متون یک دوره، حاصل یک قلم باشد، تا پیش از دهه‌های اخیر، معمول نبوده.
حتی پس از حافظ و حضور مقلدان بیان شعری او تا «مکتب وقوع» و سبک هندی، یا اواخر «سبک هندی» که این شیوه شعری رو به افول و تکرار و تقلید می‌گذارد و بعد از آن در دوره «سبک بازگشت» که شاعران، «نفر دوم» بودن در هنر را امتیاز می‌شمردند و می‌خواستند با گرته‌برداری از شیوه بیانی متقدمان، سعدی و حافظ و نظامی و فرخی و خاقانی و حتی فردوسی دوم زمانه خود باشند، نه شاهد «یکسانی»اندیشه هستیم نه «همسانی» متن و تقریباً تمام شاعران آن دوره، استقلالی نیمه و نصفه در بیان و اجرای رویکردهای شعری خود دارند اما در دو دهه اخیر مخصوصاً، این بلای ادبی و فکری بر شعر ایران [و نه شعر فارسی افغانستان یا تاجیکستان] نازل شده که البته رفته رفته در حال محو شدن است اما ویرانی آسان است و دوباره‌ساختن، دشوار!

تولید باکیفیت ادبی تاریخ انقضا ندارد!
«آنچه بدان نیاز داریم هنری است که گویی کاربردی است؛هنری است که در سراسر دگرگونی‌های زندگی با ما همگام است؛ وظیفه هنر آن است که به ما هشدار دهد، ما را بستاید، به ما بیاموزد و با بازنمودمان در آینه وجدان‌، شرمگین‌مان کند» (پی‌یر ژوزف پرودون/ متفکر و جامعه‌شناس فرانسوی قرن نوزدهم).
تفکر در ذات همه انسان‌هاست.اما همین تفکرات خوب، بد، زشت، اکتسابی‌اند. یعنی انسان‌ها از محیط اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی نوع تفکر خود را به دست می‌آورند. بی‌گمان زیربنای همه جهتگیری‌های انسانی ریشه در عقاید و تفکرات دارد. به روشنی می‌توان دریافت، اندیشیدن همه‌سویه و دقیق، افق‌های جدیدی را به سوی انسان‌های اندیشمند می‌گشاید و به ذهن آنها توان بال‌گشایی، پرواز، در آسمان بی‌نهایت معرفت را می‌دهد.این حقیقت وجود دارد که انسان با تصاویر ذهنی خود می‌اندیشد نه با کلمات؛ کلمات فقط بیان آن تصاویر است.پس انسان قبل از سخن گفتن می‌اندیشد.بر کسی پوشیده نیست که از گذشته تاکنون، هنر یکی از ابزارهای قدرتمندی بوده است، که بر افکار عمومی تأثیرگذار بوده و از میان شاخه‌های مختلف هنری، شعرجایگاه ویژه‌ای داشته است. شعر از جامعه جدا نیست شعر هم مانند بسیاری از شاخه‌های هنری حیاتش را از جامعه می‌گیرد و جامعه هم می‌خواهد درد تنهایی و افسردگی دنیای مدرن را با هنر به طور عام و با شعر به طور خاص تسکین دهد. از همین روست که نخستین تکلیف هنرمند«شاعر»، دررشته خود «شعر»، این است که اذهان دردمند جامعه عصر خود را جست‌وجو کند و ایده‌آل‌ها را بیابد و بیان کند.شاید معجزه هنر شعر همین باشد: بیان ایده‌آل‌های مشترک اذهان جمعی؛ و هر چه این بیان عمیق‌تر، شعر ماناتر می‌شود و هر چه سطحی‌تر باشد بسرعت آفرینشش، تأثیر وماندگاری‌اش از بین خواهد رفت. شاعران واقعی رابطه دیالکتیکی با جامعه خود دارند و شعر نوعی گفت‌وگو میان «شاعر» و «جامعه»است و هر کدام در بده‌بستان‌هایی که دارند بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند. هر کجا ساختار شعری، عقلانی و مستحکم باشد زیبایی آن شعر نیز چند برابر می‌شود. برای درک زیبایی یک اثر شعری ما با جزئیات کاری نداریم مثلاً اینکه بخواهیم شعر را تنها از بُعد موسیقی زبانی مورد قضاوت قرار دهیم برای درک زیبایی‌اش یا... باید کلیات شعر و ساختار و تناسب وهماهنگی‌ها را مورد بررسی قرار دهیم.همان‌طور که گفته شد در طول تاریخ، شعرهایی مانا شده‌اند که این ویژگی‌ها را در بطن خود داشته‌اند.وقتی «شاعر» از بهترین کلام و اندیشه برخوردار باشد قطعاً مخاطب را به «بازاندیشی در زندگی روزمره خود» خواهد کشاند تا با مفاهیمی که در شعر آمده کلنجار برود و در پی کشفی باشد و با خوانش شعر از خود بپرسد شاعر در پی طرح چه مسائلی از دنیای اطراف بوده است؟ شعر خوب اندیشه و احساس مخاطب را توأمان به تکاپو وادار می‌کند. براستی این ویژگی شعری است که پویاست و ازجهان شاعرانی می‌آید که گرفتار ایستایی و رکود روزگار خود نشده باشند. با مطالعه مجموعه‌شعرهای منتشرشده در دو دهه اخیر- به غیر از چند اثر- می‌توان به‌راحتی متوجه شد که شعر امروز ایران دچار معضلی شده است به نام یکسان‌اندیشی.نتیجه این یکسان‌اندیشی، همسان‌نویسی می‌شود. براستی چه عواملی سبب شده که شاعران جوان امروز به اندیشه‌ها و دریافت‌های خود بی‌توجه باشند و در پی تقلید و تکرار فضاهای شعری گذشتگان یا چهره‌های موفق همدوره خود باشند؟چرا شاعران پُرشماری، پیرامون اندیشه‌های مشخصی که اندیشه‌های حاکم شعر امروز شده‌اند می‌چرخند و همان تجربیات را با واژگان دیگری تکرار می‌کنند که در «ساختار» شعرشان را بر همان پاشنه گذشته می‌چرخاند؟ نگریستن شاعرانه به محیط اطراف بدون پرسش و نگاه پرسشگرانه و نداشتن جسارت سؤال در مواجهه با پدیده‌های اجتماعی، در واقع گشت وگذار بیهوده ای‌ است در کوچه‌های شعر؛نتیجه‌اش هم، ساده‌اندیشی‌ها و سطحی‌نگری‌هایی می‌شود که در برخی از مجموعه‌شعرهای امروز می‌بینیم.بگذارید با صراحت و راحت‌تر با یکدیگر گفت‌وگو کنیم. تعداد شاعران مقلد چندین برابر از شاعران متفکر و صاحب اندیشه بیشتر شده‌اند.این نوع رفتار مقلدانه که در آغاز کار شاید راهگشا باشد، اما در سلوک «شاعران» واقعی نبوده و نیست.شاید با تقلید و کپی‌برداری از نوشته‌های دیگران و فربه کردن اشعار با سرقت مصرع‌ها و تک‌بیت‌ها که امروزه فراوان می‌بینیم، بتوان مجموعه‌ای فراهم آورد که با ایجاد شور در برهه کوتاهی از زمان بدرخشد و در تجمعات شعری کف و سوت زیادی برایش بزنند اما پس از مدتی تاریخ مصرف این مجموعه‌ها تمام می‌شود و با آن مجموعه‌شعر، همان برخوردی می‌شود که با سایر اقلامی که تاریخ انقضا دارند چه پنهان و چه آشکار.
 

آیا مرگ «شعر نو» نزدیک است؟!
گرچه در دهه‌های پس از ظهور انقلاب ادبی نیما، اندک‌شاعرانی بودند که کارشان «همسان»گویی با شاعران مطرح روزگار بود اما کارشان محدود می‌شد به انتشار شعر در صفحات ادبی رنگین‌نامه‌ها و کمتر به انتشار کتاب می‌رسید؛ از اواخر دهه هفتاد، این پدیده، ابتدا با انتشار شعرهای کلاسیک شاعران نوآمده‌ای آغاز شد که برخلاف جریان اصلی شعر هفتاد-چه در حوزه غزل و چه شعر نو- مشق شعر می‌کردند و بیشتر در شعرخوانی‌های «شعر جوان»[زیرمجموعه خانه شاعران] نمود می‌یافت که اکثر و اغلب‌شان، رونوشت شعرهای شاعر پیشنهاددهنده‌ای چون قیصر امین‌پور بودند اما با آغاز دهه هشتاد، این گروه از شاعران هم اغلب به «استقلال بیانی» رسیدند و البته شیوه انتشار و نشر «شعر جوان» هم تغییر کرد و جامعه شعری ایران، شاهد شعرهایی دارای «امضای ادبی» شدند که حتی به «شعرهایی پیشنهاددهنده» بدل شدند؛ با این همه، ظهور شیوه‌ای از شعر در دهه هشتاد که موسوم شد به شیوه «ساده‌نویسی»، این بلا را متوجه «شعر نو» کرد و انتشار مجموعه‌های بسیاری با همین رویکرد، مخاطبان را به گریز از بازار کم‌رونق شعر ایران فراخواند! چرا که انگار، اغلب این شعرها را یک نفر سروده بود! البته طبیعی هم بود وقتی از تمام ارکان شعر، فقط «شهود در جهان» بماند و برای رسیدن به این مهم، چشم شاعران جوان به افق‌های ذهنی و فکری شاعران موفق باشد، دیگر نه از «امضا ادبی» خبری‌ است نه از «استقلال بیانی» و کار به جایی می‌کشد که شعرهای گروه انبوهی، محدود می‌شود به تصاویر تکرار شونده که گاه «عین یکدیگر»ند! شعرهایی که اغلب، یا یادآور شعرهای دهه هشتاد «شمس لنگرودی» هستند یا «گروس عبدالملکیان» و حتی تفاوت بیانی حاصل از تفکیک جنسیتی شاعران هم، کمکی به منتقد ادبی نمی‌کند تا به این نتیجه برسد که شاعر این دفتر یا آن دفتر، زن است یا مرد!
در دهه نود هم، این جریان «همسان‌نویسی» با افت و خیزهایی همچنان ادامه دارد و نه تنها با آسان شدن انتشار کتاب [که با پرداخت وجه‌ انتشار، رواج بسیار یافته] بازار کتاب شعر را به کسادی مطلق کشانده که در شبکه‌های اجتماعی هم، به موجی نفسگیر بدل شده! فراوانی این «همسان‌نگاری» در این دو دهه، کار را به جایی رسانده که عده‌ای به این نتیجه برسند که ممکن است شعر نو در نقطه پایانی خود باشد و افول این گونه از شعر، در تاریخ ادبی ایران امری حتمی باشد!
 

از استادت فرارَوَی کن!
امری که در بین اکثرشاعران جوان امروز کشور ما رواج پیدا کرده، رکود و نداشتن اندیشه و ایده‌های پویا و افتادن در ورطه تقلید وتجربه‌های تکراری‌ است.برخی معتقدند جامعه پویا، هنرمندان پویایی خواهد داشت وجامعه ایستا هنرمندانی ایستا. بررسی چنین موضوعاتی خارج از بحث ماست.پرداختن به چنین مسأله مهمی نشست‌های جامعه شناسی و آسیب‌شناسی می‌خواهد که امروزه جای خالی این گونه نشست‌ها در شعر معاصر بسیار خالی‌ است تا دلایل پویا نبودن شعر امروز را ریشه‌یابی کنند اما از نظر نگارنده، شاعران بزرگی بوده‌اند که در شرایط اجتماعی ویژه‌ای زندگی می‌کردند، اما هر کدام با همان شرایط هم دست به نوآوری و پربار کردن شعر عصر خود زدند.در دوران مشروطه، نویسندگان و شاعران با ادبیات اروپا آشنا شدند؛ در آن هنگام نیز توجه بسیاری از شاعران معطوف به بازگشت شعر به سبک و سیاق قدیم بود. در چنین شرایطی نیما با نگاه تازه و اندیشه نو، به نوآوری و سنت‌شکنی دست زد و با آزادسازی اوزان شعر فارسی و پایه‌گذاری شعر آزاد، دگرگونی‌ای عمیق در شعر فارسی را سبب شد. مسبب این انقلاب بزرگ، تفکرات نیما بود. شاملو هم تحت تأثیر جریان شعر نیمایی و شخصیت نیما، با دنیای شعر و شاعرانگی آشنا شد و اگرچه شاعرانگی خود را مدیون استادش «نیما»بود اما با مطالعه فراوان و تفکر، حتی با وجود مخالفت‌های نیما، عدول از وزن را نه به شیوه نیما بلکه با طرح نو دیگری در پیش گرفت. خود شاملو تجربه فردی و شخصی خود را انتخاب کرد و معتقد بود که«فراگرفتن تجربه، چیز دیگری‌ است وتقلید صرف، چیز دیگر» اما این سبب نشد که مانند بسیاری از شاعران جوان تفکر غالب استاد خود را به‌عنوان اتوپیای خود برگزیند.
این‌روزها غرق شدن در عادت‌های زندگی و ابتذال روزمرگی‌ها سبب شده که شاعران نگاه انتقادی به دنیای اطراف خود نداشته باشند.شاعرانی که در روزمرگی‌ها، مانند سایر مردم می‌اندیشند و تمام حرف‌های آنها، بازتاب همان عقاید و افکار مردم عادی است نباید انتظار معجزه و زایش شعری ناب را داشته باشند؛شاعرانی مانند فروغ همچنین  فضایی را در زندگی خود تجربه کرده‌اند اما با جسارت فراوان، جامعه زمان خود را از نظر نگرش و نادیده گرفتن حقوق نسوان به باد انتقاد گرفت. خود فروغ می‌گفت:«من به رنج‌هایی که خواهرانم در اثر بی‌عدالتی دنیای مردمحور متحمل می‌شدند واقف بودم، برای همین نیمی از هنرم را برای تجسم آلام آنها به کار می‌برم». شاعران بزرگی هم مانند اخوان بسیار تلاش کردند تا شعر خود را به شعر ناب نزدیک کنند یعنی شعری بگویند که فراتر از زمان و مکان باشد.اخوان شاعری فلسفی و تأمل‌گرا بود و با فلسفه زندگی «هم‌آوردی» عمیقی داشت. اندوه فلسفی او در بسیاری از مصرع هایش، نگرش انسان دردمند و اندیشمندی را نشان می‌دهد که با تمام وجود، به دردهای مشترک «انسان»های اطراف خود واقف است و از آن رنج می‌برد. حتی سهراب سپهری هم- باوجود برخی انتقادهای منتقدان ایدئولوژیک‌گرا- شاعری اندیشمند بود.او اندیشه‌های عرفانی‌اش را مستقیماً از دیگران اخذ نکرد تا در شعرهایش به کار بندد؛ او در شعرهایش تجربه‌های فردی و کشف‌های شهودی خودش را به کار برد. او معتقد بود که باید باورهایی را که به صورت عادت در ما نهادینه شده‌اند کنار بگذاریم و زنگار عادت را بزداییم تا اشیا را همان طور که هستند ببینیم. شعرهای او تجلی‌گاه افکار عرفانی و منحصر به فرد او شدند. احمد رضا احمدی هم یکی از شاعران خلاق و پیشرو بود که با خلاقیت و نبوغ خود مرزهای شعر و نثر را در ساختار زبان از میان برداشت؛ چیزی که سال‌ها درحصار هنجارها و تعریف‌های کلاسیک، مانده بود. پیشنهادهای شعری او نوعی هنجارشکنی بود. در عرصه غزل نیز محمدعلی بهمنی شیوه جدیدی را پایه‌گذاری کرد.موفقیت او در تلفیق غزل کلاسیک با شعر نیمایی بود. او سعی کرد در به تصویر درآوردن دریافت‌ها و تجربه‌های خود روشی را برگزیند که مخاطب به همان احساسی دست یابد که وی دست یافته است و انصافاً در شگرد خود موفق شد و به عنوان یکی از پیشروان غزل شناخته شد. هدف از بیان چنین مثال‌هایی این است که مخاطبان با جسارت اندیشیدن و فراروی این شاعران بزرگ آشنا شوند.شاعر واقعی، شاعری‌ است که با آگاهی و اندیشه عمیق خود، چیزی به هنر شعر خویش که حاصل آموخته‌های قبلی واز محضر استادان است، بیفزاید.
متأسفانه در شعر معاصر ما، نیندیشدن عادی شده است!
اصولاً شعرهایی نام شاعران‌شان را جاودان ساخته‌اند که از ویژگی اصالت فکر و بصیرت عمیق شاعرانه مایه گرفته‌اند. این روزها اگر مجموعه‌شعرهایی را که منتشر می‌شوند مطالعه کنیم و نام شاعران را از مجموعه‌شعرها برداریم و آنها را در اختیار یکی از مخاطبان حرفه‌ای نه حتی عادی شعر قرار دهیم، به سختی می‌تواند تشخیص دهد که کدام شعر، نتیجه تفکر کدام شاعر بوده است. امروزه، نداشتن جهان‌بینی ویژه و مخصوص به خود، مشابهت در فرم و موسیقی و ایده‌ها واجراها در بازآفرینی جهان شاعرانه، در بسیاری از این مجموعه‌شعرها، خود گواه بزرگی است بر «یکسان‌اندیشی» و «همسان‌نویسی» شاعران جوان کشورمان. این شاعران راه‌های رفته و تجربه شده را دوباره طی می‌کنند و دوباره به همان شیوه تجربه می‌کنند با همان گام‌های شاعران پیشرو نه با گام‌های خود. شاید «بحران نبود مخاطب» بی‌ارتباط با این مسأله نباشد. اگر شاعری از دور جنگلی را برای بار اول دیده باشد و بنویسد، «جنگل» زیباست! شاعران تقلیدی همان جمله را بارها با ترکیبات جدید تکرار می‌کنند و مخاطب با خوانش چنین چیزهایی دیگر رغبت شعرخوانی را از دست می‌دهد چون خمیرمایه، همان است اما شاعر متفکر کنجکاوانه همان جنگل را کنار می‌زند، برگ‌ها و شاخه‌های درختان را کنار می‌زند تا اتفاق و زیبایی‌ دیگری را از جنگل کشف کند و به مخاطب نشان دهد. هر شاعری وظیفه دارد، راه اندیشیدن به نیندیشیده‌ها را بیابد و نهال شعر خود را با تلاش و تفکر بپروراند. متأسفانه در شعر معاصر ما، نیندیشدن عادی شده است و حتی برخی از شاعران مطرح هم در جایگاهی که هستند بسیار خرسندند. سرآمد بودن برخی از شاعران، موجب حاکمیت چند تفکر عمده شعری در جامعه شده که از نظر نگارنده همین تفکرات می‌تواند یکی از دلایل اصلی عدم فرارَوَی بسیاری از شاعران جوان باشد. شاید همین رضایت آنها و اصرار بر درستی یافته‌های‌شان، شاگردان این استادان را در ورطه نیندیشیدن انداخته است.    
هر کدام از شاعران تجربه‌هایی دارند. تجربه شاعر یعنی مجموعه‌ای از اتفاقات که در پی عوامل زیادی در زندگی و محیط شاعر روی داده است.در واقع همین تجربیات، گفتمان‌ ویژه هر شاعر را می‌سازد ونحوه نگریستن خود شاعر را نشان می‌دهد. همین جهان‌بینی‌هاست که به همه انسان‌ها فردیت می‌دهد و کار شاعر این است که با اندیشیدن، به شگردی دست یابد تا تفاهمی در دنیای متفاوت فردیت‌ها ایجاد کند.از نظر نگارنده اعتماد به جهان‌بینی خود، در سایه تلاش و جد زیاد می‌تواند شاعران دارای تشخص اندیشه کند.اندیشمند بزرگ فرانسوی، میشل فوکو اعتقاد داشت که : «مردمان آزادتر از آنند که می‌پندارند.» از نظر او، همه انسان‌ها می‌توانند از برخی از موضوعات که در برهه‌ای از تاریخ پیش آمده و آنها به عنوان حقیقت پذیرفته‌اند، انتقاد کنند. از نگاه فوکو، روشنفکر کسی است که تا اندازه‌ای ذهن مردمان را تغییر دهد. شاعران توانمند می‌توانند به جای هموار کردن دوباره راه رفته، راه تازه‌ای با استفاده از ابزار شعر، پیش روی ما بگشایند.جهت‌گیری‌های شاعر، در برخورد با موضوعات و تجربیات خود و بازتاب دادن آن موجب می‌شود که دنیای کلمات، انسان‌ها را تحت تأثیر خود قرار داده و آنها را به اندیشیدن و بازآفرینی مجدد عقاید خود وادار کند. شعر، فعالیتی کاملاً عقلانی نیست و به‌طور کامل فعالیت احساسی و عاطفی هم نیست، برای آفرینش و خلق اثر جدید و زیبا، تلفیقی از این دولازم است و هر کدام به نوبه خود، بر یکدیگر تأثیرگذار هستند، شعرهایی جاودان خواهند ماند که در ساختار آنها، عقل و احساس با یکدیگر به‌درستی آمیخته شده باشند.در واقع احساس در شعر، بال‌های آن است و اندیشه و تفکر جهت درست حرکت را به شاعر نشان می‌دهد و از سرگردانی نجاتش می‌دهد.

منبع: ایران

نظر شما